پنجره را، امروز به سوی حلب باز کنیم و به آن محراب آزادی و پایداری، با سرودهیی سلام کنیم؛ شهری که طعم محاصره و بمب را در زیر دندان دارد، اما عطر خوش ایستادن تا آخر را از قامت مردان و زنان و کودکانش، میپراکند.
حلب!
محراب آزادی
در زیر طاقنمای مقرنسات
ـ دندانههای بناهای کوبیده شده ـ
میهنی نماز فخر میخواند
و در تلألؤ آینههای منبتکاریهایات
ـ چشمان کودکان کشته شده ـ
خلقی به قیام آزادی ایستاده.
قامت مردانت،
سرود فخر را
از آوندهای ساقهای شعر فرا میکشد.
حلب!
محراب آزادی
در زیر طاقنمای مقرنسات
ـ دندانههای بناهای کوبیده شده ـ
میهنی نماز فخر میخواند
و در تلألؤ آینههای منبتکاریهایات
ـ چشمان کودکان کشته شده ـ
خلقی به قیام آزادی ایستاده.
قامت مردانت،
سرود فخر را
از آوندهای ساقهای شعر فرا میکشد.
هر قارچ روییده در هوایت
توأمان!
آتش و خون را برمیانگیزد
در انگشتان شعر
آتش نفرینی، بر شقاوت و سکوت
و خون ستایشی، برای قامت پایداران.
توأمان!
آتش و خون را برمیانگیزد
در انگشتان شعر
آتش نفرینی، بر شقاوت و سکوت
و خون ستایشی، برای قامت پایداران.
م. شوق.