دوشنبه، ۲۵ اردیبهشت ۱۳۹۱ / ۱۴ می ۲۰۱۲
وکیل وزارتخارجه آمریکا، در جلسه استماع شفاهی دادگاه استیناف میتوانست برای توجیه عدم اجرای حکم دادگاه از سوی وزارت خارجه، به یک بهانه پیش پا افتاده قناعت کند؛ مثلاً بگوید (یا در پردهاین مفهوم را برساند) که در دوران مبارزات انتخاباتی برای تعیین رئیسجمهور، سیاست آسه برو- آسه بیا و پرهیز از ایجاد تنش، سنت جا افتادهیی است که همه رعایتش میکنند، یا بگوید که همچنان که خودتان شاهدید، وزیر خارجه، مثل علی ورجه، هر روز از این سر دنیا به آن سر دنیا جست میزند تا مسائلی بسیار حادتر و مهمتر از تصمیمگیری درباره لیست سیاه را حل و فصل کند، خوب اندکی حوصله کنید تا سرش خلوت شود؛ یا حتی بگوید برای قانع کردن ساندیس خوران ایرانی - آمریکایی عریضه نویس، که مصرانه خواستار نگهداشتن نام سازمان مجاهدین در لیست سیاه شدهاند، به زمان نیاز داریم و... ...
اما این کار را نکرد و به جای ارائه بهانهیی اگر نه محکمه پسند، دستکم عوام فریب و تکراری، به عذر بدتر از گناه متوسل شد. گفت میخواهیم بعد از حرکت آخرین دسته از ساکنان اشرف، آن جا را بگردیم و جز این راهی برای دانستن اینکه سازمان مجاهدین دیگر یک گروه تروریستی نیست وجود ندارد، چون اعضایش هرگز اجازه بازرسی کامل از این قرارگاه را ندادهاند. این دروغ بزرگ - که بلافاصله با اعتراض و ابراز انزجار نظامیانی مواجه شد که مأموریت حفاظت از اشرف و کنترل آن را در سالهای قبل به عهده داشتند - با این همه، تداعی کننده دروغ بزرگ دیگری، البته در مقیاسی به مراتب بزرگتر، است که یک دهه پیش تر، بهانه اشغال عراق شد: وجود انبارهای حاوی سلاحهای کشتار جمعی. این مشابهت، شاید پیامی را هم در مورد تشابه مقاصد عنوان کنندگان آن بهانهها در خود داشته باشد: سالها بعد از اشغال عراق، برملا شدن دروغ بزرگ و بالا گرفتن سیل انتقادها، واکنش رئیسجمهور وقت آمریکا بسیار ساده و در عینحال بسیار قاطع بود. گفته بود به هر حال کار درستی کردیم چون دنیا بدون صدام از امنیت بیشتری برخوردار است!
گمان من این است که مینی ائتلافی که در حال حاضر سعی دارد به هر قیمت که شده ساکنان اشرف را در یک جا به جایی اجباری، با تحمیل تلفات جانی و خسارات مالی و انواع رفتارهای غیرانسانی، به بازداشتگاه اسیران موسوم به لیبرتی تبعید کند، دارد همان سیاست را با همان نیت، البته در مقیاسی بسیار کوچکتر دنبال میکند.
دلیلش؟ خودتان به صحنه نگاه کنید: فقط آن آقای «تسهیل کننده» نیست که حیثیت سازمان مللمتحد را خرج «اعمال حاکمیت دولت عراق» و اجرای اوامر آخوندها میکند؛ کمیساریای عالی پناهندگی هم به این نتیجه رسیده که مقرون به صرفهتر است که به جای جستجوی پر دردسر سرزمینهای پناهنده پذیر، تسهیل کننده نفوذ وزارت اطلاعات آخوندها به داخل زندان لیبرتی شود، و صلیبسرخ هم، که هیچ وقت سرخ نبوده، ترجیح داده است که کاملاً زرد شود ولی از همکاری با «صلیب شکسته» یی که سایهاش بر سراسر ایران افتاده، لحظهیی غافل نماند.
پس «شیطان بزرگ» چی؟ گمان میکنم که آقای مدیر دفتر ایران در وزارتخارجه آمریکا جواب این سؤال را همین چند روز پیش داده است. گفته است که سازمان مجاهدین «نمیتواند پیشقراول دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد، قلمداد شود». ظاهراً آقای مدیر دفتر خیلی مبادی آداب و اهل تعارف است؛ ترجمهاش به زبان بیتکلف مورد اشاره در بالا این میشود: اگر نه همه منطقه، دستکم آن دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد بدون وجود سازمان مجاهدین از امنیت بیشتری برخوردار خواهد بود!
وکیل وزارتخارجه آمریکا، در جلسه استماع شفاهی دادگاه استیناف میتوانست برای توجیه عدم اجرای حکم دادگاه از سوی وزارت خارجه، به یک بهانه پیش پا افتاده قناعت کند؛ مثلاً بگوید (یا در پردهاین مفهوم را برساند) که در دوران مبارزات انتخاباتی برای تعیین رئیسجمهور، سیاست آسه برو- آسه بیا و پرهیز از ایجاد تنش، سنت جا افتادهیی است که همه رعایتش میکنند، یا بگوید که همچنان که خودتان شاهدید، وزیر خارجه، مثل علی ورجه، هر روز از این سر دنیا به آن سر دنیا جست میزند تا مسائلی بسیار حادتر و مهمتر از تصمیمگیری درباره لیست سیاه را حل و فصل کند، خوب اندکی حوصله کنید تا سرش خلوت شود؛ یا حتی بگوید برای قانع کردن ساندیس خوران ایرانی - آمریکایی عریضه نویس، که مصرانه خواستار نگهداشتن نام سازمان مجاهدین در لیست سیاه شدهاند، به زمان نیاز داریم و... ...
اما این کار را نکرد و به جای ارائه بهانهیی اگر نه محکمه پسند، دستکم عوام فریب و تکراری، به عذر بدتر از گناه متوسل شد. گفت میخواهیم بعد از حرکت آخرین دسته از ساکنان اشرف، آن جا را بگردیم و جز این راهی برای دانستن اینکه سازمان مجاهدین دیگر یک گروه تروریستی نیست وجود ندارد، چون اعضایش هرگز اجازه بازرسی کامل از این قرارگاه را ندادهاند. این دروغ بزرگ - که بلافاصله با اعتراض و ابراز انزجار نظامیانی مواجه شد که مأموریت حفاظت از اشرف و کنترل آن را در سالهای قبل به عهده داشتند - با این همه، تداعی کننده دروغ بزرگ دیگری، البته در مقیاسی به مراتب بزرگتر، است که یک دهه پیش تر، بهانه اشغال عراق شد: وجود انبارهای حاوی سلاحهای کشتار جمعی. این مشابهت، شاید پیامی را هم در مورد تشابه مقاصد عنوان کنندگان آن بهانهها در خود داشته باشد: سالها بعد از اشغال عراق، برملا شدن دروغ بزرگ و بالا گرفتن سیل انتقادها، واکنش رئیسجمهور وقت آمریکا بسیار ساده و در عینحال بسیار قاطع بود. گفته بود به هر حال کار درستی کردیم چون دنیا بدون صدام از امنیت بیشتری برخوردار است!
گمان من این است که مینی ائتلافی که در حال حاضر سعی دارد به هر قیمت که شده ساکنان اشرف را در یک جا به جایی اجباری، با تحمیل تلفات جانی و خسارات مالی و انواع رفتارهای غیرانسانی، به بازداشتگاه اسیران موسوم به لیبرتی تبعید کند، دارد همان سیاست را با همان نیت، البته در مقیاسی بسیار کوچکتر دنبال میکند.
دلیلش؟ خودتان به صحنه نگاه کنید: فقط آن آقای «تسهیل کننده» نیست که حیثیت سازمان مللمتحد را خرج «اعمال حاکمیت دولت عراق» و اجرای اوامر آخوندها میکند؛ کمیساریای عالی پناهندگی هم به این نتیجه رسیده که مقرون به صرفهتر است که به جای جستجوی پر دردسر سرزمینهای پناهنده پذیر، تسهیل کننده نفوذ وزارت اطلاعات آخوندها به داخل زندان لیبرتی شود، و صلیبسرخ هم، که هیچ وقت سرخ نبوده، ترجیح داده است که کاملاً زرد شود ولی از همکاری با «صلیب شکسته» یی که سایهاش بر سراسر ایران افتاده، لحظهیی غافل نماند.
پس «شیطان بزرگ» چی؟ گمان میکنم که آقای مدیر دفتر ایران در وزارتخارجه آمریکا جواب این سؤال را همین چند روز پیش داده است. گفته است که سازمان مجاهدین «نمیتواند پیشقراول دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد، قلمداد شود». ظاهراً آقای مدیر دفتر خیلی مبادی آداب و اهل تعارف است؛ ترجمهاش به زبان بیتکلف مورد اشاره در بالا این میشود: اگر نه همه منطقه، دستکم آن دموکراسی که آمریکا برای ایران در نظر دارد بدون وجود سازمان مجاهدین از امنیت بیشتری برخوردار خواهد بود!