اولین آزمایش:
در شهریورماه1350، سازمان امنیت و اطلاعات رژیم شاه (ساواک) هجوم گستردهیی به تمام نیروهای مبارز را آغاز کرد. چرا که میخواست جشنهای 2500ساله را که با نفرت و انزجار همه مردم همراه بود، بیدرد سر برگزار کند. بهاین ترتیب بعد از ماهها شناسایی، موج دستگیری مسئولان و کادرهای سازمان از شب اول شهریور آغاز شد.
حسین ربوبی: «در دورهٴ 50ساله قبل از آن، یعنی از کودتای 1299 و سلطنت پهلوی تا سال 1350 این نخستین سازمان مخفی و مسلحی بود که توانسته بود به مدت 6سال، از شهریور 1344 تا شهریور1350، دور از چشم مأموران رژیم به حیات و فعالیت مخفیانه ادامه بدهد“. بهدنبال آن هجوم گسترده ساواک، بیش از 90درصد اعضای سازمان مجاهدین از جمله تمامی مرکزیت آن روانه شکنجهگاههای رژیم شاه شدند».
سردار شهید موسی خیابانی: «در مدت 2ماه، تمام کادرهای بالای سازمان، تمام مرکزیت سازمان دستگیر شدند. روزی که شهید حنیف را گرفتند، در ساواک جشن و پایکوبی برپا شد. شرایط سختی بود. ما همیشه در سالهای پیش از 50، آرزو و رویایمان ورود به مرحله عمل نظامی بود، به مرحلهای که به رژیم ضربات مادی بزنیم. در آستانه چنین مرحلهای، ما چنین ضربهای خوردیم».
ابراهیم مازندرانی: «بعد از دستگیری سعید (محسن)، محمدآقا در خانه ما با احمد (رضایی) نشست داشت. احمد قدم میزد و ناراحت بود. محمد آقا نشسته و فکر میکرد. احمد خیلی بههم ریخته بود و میگفت هر طوری شده باید سعید را از زندان بیرون بکشیم. یعنی دنبال طرح فراری دادن و نجات سعید بود. چون سعید جزو اولین گروهی بود که دستگیر شده بود.
محمد آقا برگشت به احمد گفت، عزیزم، دستگیری سعید برای همه ما سنگین است. ولی قبل از اینکه به فکر نجات افراد باشیم. باید به فکر تثبیت راهمان باشیم. طوری که بعد از ما تداوم داشته باشد. بعد باید به فکر نجات آنها باشیم. این نشان میداد که محمدآقا چه چشماندازی را میدید و چه فکر میکرد»
در جریان دستگیریها و تهاجمات پیاپی ساواک که از بعدازظهر روز اول شهریور 1350 در زندان اوین با شکنجههای وحشیانه آغاز شد و تا 2ماه هر روز ادامه داشت، علاوه بر دستگیری بیش از 90درصد اعضاء، کلیه پایگاهها و امکانات و تسلیحات سازمان به چنگ ساواک افتاد. مجاهدینی مثل علی باکری، ناصر صادق، محمود عسگریزاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی همراه با شهید بنیانگذار سعید محسن در همان روز اول شهریور دستگیر شدند.
حملات بعدی ساواک به دستگیری مجاهدان شهید علی میهندوست، رسول مشکین فام و بنیانگذار شهید علی اصغر بدیع زادگان منجر گردید. دستگیری حنیف کبیر در اواخر مهر همان سال صورت گرفت و بلافاصله او را به شکنجهگاه بردند.
مسعود رجوی سخنرانی 9شهریور1376: «اواخر مهر سال50 وقتی که او دستگیر شد، صبح زود حوالی ساعت بین 5 و 6، ناگهان از توی سلولهای اوین، سر و صدا و جنجال خیلی زیادی را بههمراه فریادها و قهقهههایی شنیدیم. دقایقی بعد همه اعضای مرکزیت سازمان را به قسمت شکنجه فراخواندند. سردژخیم منوچهری نامی بود ـاسم واقعیش ازغندی است که شنیدهام این روزها در آمریکا برای مجاهدین او هم لغز دموکراتیک میخواندـ از زیر چشمبندها میدیدیم که آمبولانسی آمد و یک نفر را کتبسته و طنابپیچ از آن خارج کردند و بازجوها با سر و صدا و جست و خیزهای میمونی میگفتند که گرفتیم و تمام شد! در ظاهر چنین بهنظر میرسید که دفتر مجاهدین برای همیشه بسته شده است…»
ابراهیم مازندرانی: یک روز صبح زود بود که زنگ در ما بهصدا درآمد. دیدم احمد است. … رفتیم در اتاقی نشستیم. احمد خیلی پر صلابت و آرام بود. به من آرامش داد و گفت آرام باش. اصلاً نمیتوانستم باور کنم که محمدآقا دیگر نیست. … احمد گفت، اصلاً ناراحت نباش. گفت در مبارزه باید منتظر همین چیزها بود. بعد دوتا دستهایش را نشانم داد و گفت الآن تعداد ما بیشتر از انگشتهای دست ما نیست. ولی ایمان داشته باش، با همین افراد دوباره از اول شروع میکنیم و راه محمدآقا را ادامه میدهیم. هیچ خللی در ذهنت ایجاد نکند».
شاه پس از دستگیری مجاهدین، سپهبد نصیری رئیس ساواک را به درجه ارتشبدی ارتقاء داد. رژیم شاه و ساواک سلطنتی ابراز اطمینان میکردند که توانستهاند سازمانی را که در نیم قرن سلطنت پهلوی برای نخستین بار توانسته بود 6سال فعالیت مخفی داشته باشد، ریشهکن نموده و خطر آن را از بین بردهاند.
یزدان حاج حمزه: «من روز 20مهر 1350 توسط ساواک شاه دستگیر شدم. پس از بازجویی اولیه… به سلولی افتادم که در مجاورت سلول سعید محسن قرار داشت. … در سلول روبهرو شهید بنیانگذار علی اصغر بدیع زادگان و محمد طریقت زندانی بودند. دو سلول آنطرفتر ما شهید موسی خیابانی، آنطرف علی میهندوست، چند سلول آنطرفتر بچههای گروه سیاهکل و غیره بودند. … (پس از مدتی) در بند عمومی با شهید بنیانگذار علی اصغر بدیع زادگان در شرایطی از نزدیک آشنا شدم که ایشان بر اثر شکنجههای سبعانهٴ مأموران شهربانی، هنوز زخمهای سختی بر پشت داشت و نمیتوانست بنشنید. به روی سینه دراز کشیده بود. … اصغر قبل از آن که به ساواک تحویل داده شود در بازداشتگاه شهربانی به قیمت تحمل شکنجههای سبعانهیی نظیر سوخته شدن روی اجاق برقی، راز مخفیگاه حنیف را در سینهٴ خود حفظ کرده بود».
اصغر بدیع زادگان استادیار شیمی در دانشکدهٴ فنی دانشگاه تهران بود و افکار عمومی دانشجویان و استادان این دانشکده از او هواداری میکردند. و دستگیری او تاثیر بسیاری بر دانشجویان استادان و نیروهای مبارز و آگاه دانشگاه داشت.
آری آنچه از سازمان مجاهدین در بیرون زندان باقی مانده بود فقط چند تیم یا نفرات پراکنده و تحت تعقیب، از مجاهدین بود.
بهطور طبیعی در چنین شرایطی اولین سوالی که به ذهن آدمی میزند این است که چگونه بنیانگذارانی که برای تأسیس و تشکیل یک سازمان آن همه سختی و مرارت کشیده بودند، یکباره و به ناگهان همه کادرها را دستگیر شده میبیند و خود را نیز در اسارت و زندان ولی نه تنها دچار سرخوردگی و یاس نمیشوند بلکه با روحیهای سرشار و با نشاط، به دیگران هم روحیه میدهند.
محسن سیاهکلاه به این سؤال اینچنین پاسخ میدهد:
«آخر آنها همین مرحله را هم مرحلهای از مراحل مبارزه و استمرار مبارزه میدیدند. آنها به زندان افتادن را ختم مبارزه نمیدیدند. آن مجاهدینی که برای راهگشایی بنبست مبارزه، و فداشدن برای خلقشان، در صحنهٴ مقاومت و در شکنجه، ساخته شده بودند، حالا میفهمیدند که باید با آزمایش وفا به عهد، شایستگی سازمانشان را به اثبات برسانند که البته همینطور هم شد. آن حماسههای پایداری در زندانها، فراتر از هر عملیات دیگری ماهیت و وفاداری و صداقت مجاهدین رو به مردم شناساند و راه مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه را به مردم نشان داد. به همین دلیل هم بود که 7سال بعد در 22بهمن 1357 دیگر اثری از رژیم شاه و ساواک و بازجویانش نبود و مجاهدین در اوج استقبال مردمی از زندانها آزاد شدند و سازمان مجاهدین با سرعتی شگفت به یک سازمان بزرگ مردمی تبدیل شد»
اما خوب است بدانیم که بازتاب این ضربه به مجاهدین در جامعه آنروز چه بود
محسن سیاه کلاه: «رژیم شاه تا چند ماه بعد هیچ خبری در رسانههایش منتشر نمیکرد. اما در اثر فعالیتهای خانوادههای مجاهدین، بهویژه دکتر کاظم رجوی در خارج کشور، مجامع بینالمللی مدافع حقوقبشر، و احزاب و سازمانهای انقلابی و مترقی و برخی جنبشهای آزادیبخش، بهخاطر این دستگیریها به رژیم شاه اعتراض کردند».
یکی از کسانی که در افشای دستگیری و شکنجه مجاهدین در مجامع بینالمللی فعالیت کرد دکتر کاظم رجوی بود. او یک کارزار بزرگ سیاسی فشرده و یک پیکار گسترده بینالمللی را در جهت نجات جان مجاهدین به راه انداخت.
دکتر کاظم در 30بهمن سال 50 خبر صدور حکم اعدام مسعود و یاران مجاهدش را شنید. چند روز پس از شنیدن خبر، وقتی کورت والدهایم دبیرکل مللمتحد به سویس رفت، دکتر کاظم از او خواست که از شاه لغو حکم اعدام مجاهدین را بخواهد.
کمیسیونهای بینالمللی حقوقدانان، شوراها، کلیساها، سازمانهای گوناگون دفاع از حقوقبشر، همه با پشتکار دکتر کاظم، بهکار افتادند.
در داخل کشور هم حرکتهایی توسط خانوادههای مجاهدین آغاز شد و در دانشگاهها و محافل مذهبی جنب و جوشهایی را به وجود آورد.
فرار رضا رضایی از زندان
مجاهدین چه در زندانها و چه بیرون آن هیچگاه به مبارزه خود با رژیم ستم شاهی توقف نزدند. اقدام به طراحی و فراری دادن رضا رضایی از زندان بالاتر گواه این حقیقت است.
مجاهد شهید احمد رضایی، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران، سابقهدارترین مجاهد از اعضای خانوادهٴ بزرگوار رضاییهاست. او یکی از کادرهای برجسته و از مسئولان سازمان در سالهای قبل از 1350 بود. او در پیشبرد اهداف سازمان برای گسترش اعضا و تدارک عمل مسلحانه علیه رژیم شاه نقش کارآمدی داشت.
فاطمه رضایی از اعضای باسابقه سازمان مجاهدین: «احمد در سال 1347 به عضویت سازمان درآمده بود. پس از یورش گسترده ساواک، احمد در بیرون از زندان رسالت سنگینی را برعهده گرفت. یعنی بازسازی تشکیلات سازمان مجاهدین در بیرون از زندان و استمرار بخشیدن به فعالیتهای مجاهدین، آن هم در بحبوحه بسیج دیوانهوار ساواک و تور وسیعی که برای دستگیری او پهن کرده بودند. احمد چنان کارآیی و کفایتی از خود نشان داد که تحسین بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان را که در زندان در آستانه اعدام بودند برانگیخت».
واقعیت این است که عکسالعمل خودبخودی ضربه به یک جنبش انقلابی، معمولاً باعث بروز انفعال در کادرهای آن جنبش در برابر دشمن میشود. ضربه سال 50 هم میتوانست چنین وضعیتی ایجاد کند. ولی مجاهدت و فداکاری احمد نقش تعیینکننده و جبرشکنی در تغییر این فضا ایفا کرد.
محسن سیاهکلاه: «رضارضایی با فریب ساواک و اجرای یک طرح پیچیده از طریق ارتباط خانوادگی، طرح فرار را به اطلاع احمد میرساند. رضا در یکی از محلات قدیمی تهران بهمنظور اجرای قرار ساختگی با احمد وارد یک حمام عمومی قدیمی شد و مأموران ساواک در ورودی آن مستقر شدند. این حمام یک در دیگر هم در پشت ساختمان داشت و رضا با استفاده از آن درب، از چنگ ساواک گریخت».
به این ترتیب مجاهدان باقیمانده در بیرون زندان به آخرین تجارب ساواک مجهز شدند و محاسبات رژیم سلطنتی درباره سازمان مجاهدین خلق ایران بالکل درهم ریخت.
محمد حیاتی: «مدتی بعد، در روز 11بهمن 1350، ازغندی سر بازجوی ساواک شاه به همراه گلهای از مأموران امنیتی، مجاهد قهرمان احمد رضایی را به محاصره در آورد و قصد داشت هرطور شده احمد را به هر بهایی زنده به چنگ بیاورد. اما احمد رضایی نخستین شهید مجاهدین، خود را باهمه اطلاعات و دار و ندارش با نارنجکی در دست منفجر کرد و بار دیگر دفتر حسابهای ساواک سلطنتی را درهم پیچید. بهخصوص که سربازجوی دیگری بهنام اسماعیل باصری با نام مستعار حاجی نیز همراه با شمار دیگری از مأموران اوین در اثر ترکش نارنجک احمد به هلاکت رسیدند».
اقدامات شاه بعد از فرار رضا رضایی و شهادت احمد رضایی
محسن سیاه: «حدود 5ماه بعد از دستگیریها، رژیم شاه که در تدارک محاکمه و اعدام بنیانگذاران و اعضای کادر مرکزی سازمان بود، ناگزیر سکوت خود را شکسته و مهمترین مهرهٴ ساواک، پرویز ثابتی را به صحنه میفرستد تا با صحبت در تلویزیون شاه بهاصطلاح قدرتنمایی کند. این کار با این هدف صورت گرفت که ضمن قدرتنمایی درباره ساواک و سیستم امنیتیش، کار سازمان مجاهدین را تمام شده جلوه بدهد. اما خود ساواک هم بهخوبی بر دروغ بودن این ادعا واقف بود، از طرف دیگر در همان چند ماه، جاذبهٴ ایدئولوژی و مواضع انقلابی مجاهدین، در بین مردم و اقشار آگاه جامعه گسترده شده بود. بنابراین رژیم سعی کرد با وابسته جلوه دادن مجاهدین به عراق، از لحاظ سیاسی، و با برچسب مارکسیسم اسلامی، مردم را نسبت به مجاهدین بدبین کند. در چنین شرایط و وضعیتی بود که محاکمه اولین دسته از مرکزیت سازمان را به راه انداخت».
مهدی فیروزیان: «متهم ردیف یک در آن دادگاه، نه مجاهدین، بلکه شخص شاه بود. !»
محمدعلی توحیدی: «این دادگاه نظامی از 25بهمن ماه سال50 آغاز شد. ده تن از مجاهدین در آن محاکمه میشدند. متهمین ردیف یک تا چهار، مجاهدین شهید ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و مسعود رجوی از اعضای مرکزیت بودند. اما بقیه جزو کادر مرکزی نبوده و اغلب اتهامات سنگینی نداشتند. روزنامههای رژیم اخبار سانسور شدهیی در مورد آن منتشر میکردند».
شاه پس از برگزاری جشنهای رسوای 2500ساله که اعتراضاتی را برانگیخته بود، نیازمند یک قدرتنمایی داخلی علیه مخالفانش بود تا میخ حاکمیت خود را بیشتر محکم کند. اما مجاهدین با دفاعیات مستدل و انگیزاننده خود توانستند دادگاه را بهیک افتضاح سیاسی بزرگ برای شاه تبدیل کنند و سازمان را در ابعاد گسترده اجتماعی معرفی کنند. آنان با صراحت صلاحیت دادگاه را برای محاکمه خودشان نفی کرده، شغل خود را «مجاهد» اعلام کردند و در برابر این سؤال که تبعه کدام دولت هستید، بهصراحت گفتند: خلق ایران.
مهدی فیروزیان: «حقیقت این بود که ضربه سال پنجاه اگر چه ضربهای سخت به مجاهدین بود اما در حقیقت به یک اعلام موجودیت برای سازمان مجاهدین تبدیل شد. یعنی مردم ایران از وجود یک سازمان بزرگ مطلع شدند. اما اهداف، اعتقادات، دیدگاهها، و آرمانهای این سازمان، برای مردم هنوز بیان نشده بود. در چنین شرایطی یک فرصت تاریخی، برای اعضای مرکزیت مجاهدین به وجود آمد برای معرفی اهداف و آرمانهای سازمان.. فرصتی البته به بهای جان و خون آن پاکان».
ناصر صادق درباره سابقه تاریخی جنبش و مبارزات ایران از مشروطیت تا ضرورت مبارزه مسلحانه سخن گفت: ما به شما نوید میدهیم. ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس تودهها میبینیم، ما پیروزی خلق را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم…
علی میهندوست گفت: ما هم مصمم هستیم به ندایی که ما را بهخود میخواند، ندایی که از درون و وجدانمان، از درون خلق ستمدیده و از درون طبیعت و حرکت تکاملی جهان میشنویم، پاسخ مثبت بگوئیم.
محمد بازرگانی در مورد تحلیل مجاهدین از سیاستهای اقتصادی و شکست رفرم ارضی رژیم و آمادگی اجتماعی برای مبارزه مسلحانه سخن گفت: «چرا در راه خدا و زنان و مردان و کودکان درمانده که منتهای آرزویشان رهایی از قید ستمکاران است به پیکار برنمیخیزید… تاریخ نشان میدهد که از کاوه آهنگر تا کارگران چیتسازی ری بر اثر ازدیاد هوشیاری سیاسی راه خود را بهتر شناخته و بهسوی انقلاب پیش میروند».
مسعود رجوی در بیدادگاه شاه به دفاع از حقانیت مبارزه مجاهدین، رد اتهامات دشمن و محکومیت سیاستهای رژیم شاه و چپاول نفت توسط دیکتاتوری وابسته پرداخت. او در بخشی از دفاعیاتش تمامی اتهاماتی را که به همپروندههایش نسبت داده شده بود، خود بهعهده گرفت تا سایر هم پروندهها از اتهامات تبرئه شده و آزاد شوند. مسعود در اولین بخش از آخرین دفاع خود گفت: قبل از وارد شدن به حرفهای اصلی چند نکته هست که باید تذکر دهم. اولاً مهندس لطفی بهپور استادیار دانشگاه پهلوی بر خلاف آنچه در کیفرخواست آمده در فلسطین دوره ندیده است. ایشان با پاسپورت معمولی چهار الی پنج روز برای ترجمه مذاکرات ما به بیروت آمدند. در بعضی از مذاکرات که سرّی بود من خودم ترجمه میکردم و ایشان حضور نداشتند. مسأله راجع به اسلحه و انبار مهمات که در اجارهٴ رسمی مهندس فیروزیان بود در حقیقت ارتباطی به او نداشت و متعلق به من بود. من در این باره تقاضا کردم که ناصر صادق و محمد حنیفنژاد برای شهادت به دادگاه آورده شوند که راکد ماند. در مورد ربودن هواپیما و مجازات درخواستی هیچ قانونی نیست. چون من بهعنوان یک دانشجوی حقوق میدانم که ماده معطوف به ماسبق نمیشود. در مورد مهندس غرضی باید بگویم که اولین بار است که ایشان را میبینم و نمیدانم ایشان چطور به کیفرخواست ربط داده شده است».
مسعود رجوی در دفاعیات مبسوط خود با ذکر آمار و ارقام، عملکرد شاه در زمینههای به تاراج دادن سرمایههای مردم ایران و سرکوب مردم را افشا نمود و سپس، به ذکر علل و تاریخچهٴ به وجود آمدن سازمانهای مبارز و مجاهد برای برقراری حاکمیت مردمی در ایران پرداخت. در آخرین بخش از این دفاعیات، مسعود رجوی چنین گفت: «کارگر روزی 9ساعت کار میکند و تا لب به اعتراض باز کند کتک و شکنجه نصیبش میشود. در شیراز شاهد مکالمه نمایندهٴ بازرسی شاهنشاهی با کارگر کارخانهٴ سیمان فارس بودم. از کارگر سؤال کردند خانه داری؟ رادیو تلویزیون داری؟ گفت ندارم. به زندان درود حوالهاش کردند. به پلیس و ساواک در پیدا کردن گروههای مبارزین اختیار تام دادهاند. آقای ساقی رئیس زندان قزل قلعه میگوید همانطور که تا بهحال گوسفند میکشتید با آنها رفتار کنید. کارگران جهان چیت که برای اضافه حقوق اعتصاب کرده بودند در کاروانسرا سنگی به مسلسل بسته شدند و 12نفر کشته دادند. در اردیبهشت امسال به دانشگاه آریامهر و دانشگاه تهران و حتی به استادان حمله کردند. ده نفر از دانشجویان را که مشغول بازی شطرنج بودند بدون هیچ مجوزی بازداشت کردند و آنها هم متقابلاً اعتصابغذا کردند. آیتالله طالقانی به زابل تبعید شد. محکومیتهای طویل المدّت در انتظار دارندگان کتب متضاد با منافع رژیم حاکم ایران است. رژیم چارهای جز شدت عمل ندارد. این نشانهٴ احتضار ا وست. متهمین سیاسی در ساواک و اطلاعات شهربانی با وحشیانهترین شکنجهها روبهرو میشوند. طبق مادهٴ 131 هر کدام از مأموران متهمی را برای گرفتن اقرار شکنجه بدهند مسئولند. اگر شکنجه به مرگ بیانجآمد مأمور قاتل محسوب میشود. سوزاندن با اجاق برقی، کشیدن ناخن، شلاق سیمی، استعمال بطری، تجاوز و انواع دیگر شکنجهها از طرق معمول اقرار گرفتن در شکنجهگاههای ساواک است. مسعود احمدزاده دو ماه در بیمارستان بستری بود و بارها عملش کردند. او از شکنجه باتون و ریختن اسید چنان میسوخت که نهایت نداشت بهروز دهقانی زیر شکنجه شهید شد. شدت ضربات به حنیفنژاد بقدری بود که استخوانهای پا و دست و دماغ و گوش او شکسته شد. عدهیی از متهمین شنوایی خود را از دست دادند شما تحمل شنیدن اظهارات ما را ندارید… ما از رژیم جز این انتظاری نداریم. به امید روزی که ملت خائنین را به دادگاه بکشاند».
سرانجام روز 30 فروردین 1351 رژیم شاه خائن مجاهدان قهرمان ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست و علی باکری را پس از ماهها شکنجه، به جوخهٴ اعدام سپرد. مسعود رجوی که بر اثر تلاشهای بیوقفه و افشاگریهای بینالمللی شهید بزرگ حقوقبشر، دکتر کاظم رجوی به حبس ابد محکوم شد، متعاقباً طی پیامی که از زندان به بیرون فرستاد، خطاب به یارانش نوشت: «بهعنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ ادا کنم… اما منافع دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است… لیکن آنچه در این لحظات مهم است تجدیدعهد با شهیدان بهخونخفته خلق است که در آخرین لحظات لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای تپش قلبشان را که جز بهخاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیدهام و متفقاً سوگند خوردهایم تا پیروزی».
سخنان مسعود رجوی در فروردین59 در خانه پدری شهید ناصر صادق: «یادم هست، اواخر بهمنماه سال50، ساعت ۲.۳۰نیمهشب که ما را از اوین میبردند برای قرائت حکم اعدام، هر یک از شهیدان که حکم اعدامش را میشنید، به صدای بلند آیهیی را از قرآن میخواند. ناصر گفت: «بسمالله القاصم الجبارین…» شهید محمد بازرگانی گفت: «جاءالحق و زهقالباطل، انالباطل کان زهوقاً » وقتی که نوبت شهید میهندوست رسید، بههمین ترتیب فریاد زد: «فاماالزبد فیذهب جفاء». کف روی آب برطرف خواهد شد. و اینطور بود که بهقول پدر طالقانی راه جهاد گشوده شد. و باز هم گشادهتر خواهد شد، چون ما باز هم آماده هستیم، از این شهیدان تقدیم بکنیم، اگر داستان، داستان مکتب است و انقلاب، داستان خلق است و رضای خدا، بگذار از خونهای ما رودهای خروشان جاری شود».
به راستی آن شهیدان والا مقام با پذیرش آگاهانه شهادتشان چه پیامی را میخواستند بدهند؟
مهدی مددی از اعضای قدیمی سازمان: «همهٴ بحث همین جاست که آنها آگاهانه شهادت را انتخاب کردند تا اتحاد و امید به مبارزه را که در دلهای مردم به وجود آمده بود جایگزین کنند. آن وفاداری و آن دفاعیات، تاثیر بسیار مهمی بر جامعه گذاشت. سازمان را در قلب تودهها جا داد. آن دفاعیات: کاملاً دکان آخوندهای مرتجع را تخته کرده بود و مجاهدین شاخص اسلام شناسانده شدند. آن موقع افراد مذهبی زیادی به زندان میآمدند که همگی جذب مجاهدین میشدند. مثلاً همین آخوند رفسنجانی اگر در مسیر ملاقات یکی از مجاهدین را میدید، تمام سعی و کوششش این بود که با ما حرفی بزند. یا یکی از مجاهدین جواب سلامش را بدهد. این فقط بهخاطر محبوبیت مجاهدین بود. اما مسأله مهمی که بلافاصله بعد از اون شهادتها، درخشش و برق عزم و ایمان مجاهدین رو بیش از پیش به مردم نشون داد، شهادت بنیانگذاران در 4خرداد بود. در جمعبندی مجاهدین آمده بود که درگذشته تودهها همیشه جانبازی کردهاند. اما سادهاندیشی رهبران باعث شکست جنبش شده است. این بار این ورق چرخید. و مردم رهبری انقلابیی رو میدیدند که به تمامی عهدهاش پایبند است. اوج این وفاداری و اثبات پایبندی به عهد در چهارم خرداد بود».
پس از شکست رژیم در ماجرای دادگاه اولین دسته از اعضای مرکزیت، رژیم شاه بر آن شد تا بنیانگذاران سازمان را بههر طریقی به تسلیم بکشاند. رژیم شاه به محمد حنیفنژاد، پیشنهاد کرد که با پذیرفتن یکی از سه شرط از اعدام معاف خواهد شد. یکی اینکه اعلام کند مبارزه مسلحانه بینتیجه و غلط است، دوم اینکه اعلام کند مجاهدین وابسته بهعراق هستند و سوم اینکه علیه نیروهای مارکسیست موضع بگیرد. اما بنیانگذار کبیر سازمان که تنها سودای آزادی مردم را بهسر داشت، معتقد بود که تنها یک چیز حیات و دوام انقلابی مجاهدین را برای پیمودن راه آزادی تضمین میکند و آن هم وفاداری و ایستادن بر سر اصول است..
محمد حیاتی: مسعود که در آخرین لحظات زندگی بنیانگذاران با محمد آقا با مورس تماس گرفت از محمد آقا سؤال کرد که تو پیامی برای ما نداری؟ «محمدآقا» گفت: «یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژیمان داریم، مبادا به آموزشهای ایدئولوژیک کم بها بدهید!» بعد اضافه کرد: «در تکتک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آیندهمان از آنها استفاده بکنیم»..
احمد حنیفنژاد: مسعود یک حالتی داشت، دستهایش را تکان میداد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم برای حنیف مورس میزد که: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی را که تو رفتی فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه میدهیم. …»
سردار شهید موسی خیابانی: «شبی که جلادان برای بردن محکومان به اعدام آمده بودند، صدای او را شنیدم… برادرانمان شجاعانه و قهرمانانه به میدان تیر میرفتند! شب از فریادهای تکبیر و شعارهای آنان به خود میلرزید و از فریادهای آنها جلادان و دژخیمان ساواک به خود میپیچیدند. »
محمدعلی توحیدی: «حنیف کبیر در سهمگینترین شرایط اسارت در زندان اوین و در آستانهٴ اعدام به مجاهدانش مینوشت: «… دل قوی دارید که خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالا و بالاتر از اینها برساند…».
در بیدادگاه شاه هم بنیانگذاران مجاهدین پیام پاکبازی و صلای ماندگاری سردادند. سعید محسن خروشید که: «مطمئنم که در اینجا نیز فاتح اصلی ماییم نه شما». و شهید والاقدر اصغر بدیعزادگان چندین بار تا مغز استخوان و نخاع در آتش دژخیمان سوخت ولی اسرار خلق و سازمان پیشتازش را تا لحظه تیرباران در سینه حفظ کرد و این درس بزرگ مبارزاتی را با خون خود نوشت که ارزش هرکس و هر نیرو در مبارزه رهاییبخش بهاندازه بهایی است که برای آن میپردازد.
با یکچنین اراده و ایمانی بود که حنیف و یارانش بنبست مبارزاتی دوران خود را درهم شکستند و به قول پدر طالقانی «راه جهاد را گشودند».
آری چنین بود که بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران با نثار خون خود حقانیت و آیندهداری شجره طیبه مجاهد خلق را تضمین کردند. و اعضای باقیمانده سازمان را بازسازی نموده و مجاهدین به موقعیتی رسیدند که به یگانه امید مردم ستمزدهٴ ایران تبدیل شدند.
در شهریورماه1350، سازمان امنیت و اطلاعات رژیم شاه (ساواک) هجوم گستردهیی به تمام نیروهای مبارز را آغاز کرد. چرا که میخواست جشنهای 2500ساله را که با نفرت و انزجار همه مردم همراه بود، بیدرد سر برگزار کند. بهاین ترتیب بعد از ماهها شناسایی، موج دستگیری مسئولان و کادرهای سازمان از شب اول شهریور آغاز شد.
حسین ربوبی: «در دورهٴ 50ساله قبل از آن، یعنی از کودتای 1299 و سلطنت پهلوی تا سال 1350 این نخستین سازمان مخفی و مسلحی بود که توانسته بود به مدت 6سال، از شهریور 1344 تا شهریور1350، دور از چشم مأموران رژیم به حیات و فعالیت مخفیانه ادامه بدهد“. بهدنبال آن هجوم گسترده ساواک، بیش از 90درصد اعضای سازمان مجاهدین از جمله تمامی مرکزیت آن روانه شکنجهگاههای رژیم شاه شدند».
سردار شهید موسی خیابانی: «در مدت 2ماه، تمام کادرهای بالای سازمان، تمام مرکزیت سازمان دستگیر شدند. روزی که شهید حنیف را گرفتند، در ساواک جشن و پایکوبی برپا شد. شرایط سختی بود. ما همیشه در سالهای پیش از 50، آرزو و رویایمان ورود به مرحله عمل نظامی بود، به مرحلهای که به رژیم ضربات مادی بزنیم. در آستانه چنین مرحلهای، ما چنین ضربهای خوردیم».
ابراهیم مازندرانی: «بعد از دستگیری سعید (محسن)، محمدآقا در خانه ما با احمد (رضایی) نشست داشت. احمد قدم میزد و ناراحت بود. محمد آقا نشسته و فکر میکرد. احمد خیلی بههم ریخته بود و میگفت هر طوری شده باید سعید را از زندان بیرون بکشیم. یعنی دنبال طرح فراری دادن و نجات سعید بود. چون سعید جزو اولین گروهی بود که دستگیر شده بود.
محمد آقا برگشت به احمد گفت، عزیزم، دستگیری سعید برای همه ما سنگین است. ولی قبل از اینکه به فکر نجات افراد باشیم. باید به فکر تثبیت راهمان باشیم. طوری که بعد از ما تداوم داشته باشد. بعد باید به فکر نجات آنها باشیم. این نشان میداد که محمدآقا چه چشماندازی را میدید و چه فکر میکرد»
در جریان دستگیریها و تهاجمات پیاپی ساواک که از بعدازظهر روز اول شهریور 1350 در زندان اوین با شکنجههای وحشیانه آغاز شد و تا 2ماه هر روز ادامه داشت، علاوه بر دستگیری بیش از 90درصد اعضاء، کلیه پایگاهها و امکانات و تسلیحات سازمان به چنگ ساواک افتاد. مجاهدینی مثل علی باکری، ناصر صادق، محمود عسگریزاده، رضا رضایی، محمد بازرگانی و مسعود رجوی همراه با شهید بنیانگذار سعید محسن در همان روز اول شهریور دستگیر شدند.
حملات بعدی ساواک به دستگیری مجاهدان شهید علی میهندوست، رسول مشکین فام و بنیانگذار شهید علی اصغر بدیع زادگان منجر گردید. دستگیری حنیف کبیر در اواخر مهر همان سال صورت گرفت و بلافاصله او را به شکنجهگاه بردند.
مسعود رجوی سخنرانی 9شهریور1376: «اواخر مهر سال50 وقتی که او دستگیر شد، صبح زود حوالی ساعت بین 5 و 6، ناگهان از توی سلولهای اوین، سر و صدا و جنجال خیلی زیادی را بههمراه فریادها و قهقهههایی شنیدیم. دقایقی بعد همه اعضای مرکزیت سازمان را به قسمت شکنجه فراخواندند. سردژخیم منوچهری نامی بود ـاسم واقعیش ازغندی است که شنیدهام این روزها در آمریکا برای مجاهدین او هم لغز دموکراتیک میخواندـ از زیر چشمبندها میدیدیم که آمبولانسی آمد و یک نفر را کتبسته و طنابپیچ از آن خارج کردند و بازجوها با سر و صدا و جست و خیزهای میمونی میگفتند که گرفتیم و تمام شد! در ظاهر چنین بهنظر میرسید که دفتر مجاهدین برای همیشه بسته شده است…»
ابراهیم مازندرانی: یک روز صبح زود بود که زنگ در ما بهصدا درآمد. دیدم احمد است. … رفتیم در اتاقی نشستیم. احمد خیلی پر صلابت و آرام بود. به من آرامش داد و گفت آرام باش. اصلاً نمیتوانستم باور کنم که محمدآقا دیگر نیست. … احمد گفت، اصلاً ناراحت نباش. گفت در مبارزه باید منتظر همین چیزها بود. بعد دوتا دستهایش را نشانم داد و گفت الآن تعداد ما بیشتر از انگشتهای دست ما نیست. ولی ایمان داشته باش، با همین افراد دوباره از اول شروع میکنیم و راه محمدآقا را ادامه میدهیم. هیچ خللی در ذهنت ایجاد نکند».
شاه پس از دستگیری مجاهدین، سپهبد نصیری رئیس ساواک را به درجه ارتشبدی ارتقاء داد. رژیم شاه و ساواک سلطنتی ابراز اطمینان میکردند که توانستهاند سازمانی را که در نیم قرن سلطنت پهلوی برای نخستین بار توانسته بود 6سال فعالیت مخفی داشته باشد، ریشهکن نموده و خطر آن را از بین بردهاند.
یزدان حاج حمزه: «من روز 20مهر 1350 توسط ساواک شاه دستگیر شدم. پس از بازجویی اولیه… به سلولی افتادم که در مجاورت سلول سعید محسن قرار داشت. … در سلول روبهرو شهید بنیانگذار علی اصغر بدیع زادگان و محمد طریقت زندانی بودند. دو سلول آنطرفتر ما شهید موسی خیابانی، آنطرف علی میهندوست، چند سلول آنطرفتر بچههای گروه سیاهکل و غیره بودند. … (پس از مدتی) در بند عمومی با شهید بنیانگذار علی اصغر بدیع زادگان در شرایطی از نزدیک آشنا شدم که ایشان بر اثر شکنجههای سبعانهٴ مأموران شهربانی، هنوز زخمهای سختی بر پشت داشت و نمیتوانست بنشنید. به روی سینه دراز کشیده بود. … اصغر قبل از آن که به ساواک تحویل داده شود در بازداشتگاه شهربانی به قیمت تحمل شکنجههای سبعانهیی نظیر سوخته شدن روی اجاق برقی، راز مخفیگاه حنیف را در سینهٴ خود حفظ کرده بود».
اصغر بدیع زادگان استادیار شیمی در دانشکدهٴ فنی دانشگاه تهران بود و افکار عمومی دانشجویان و استادان این دانشکده از او هواداری میکردند. و دستگیری او تاثیر بسیاری بر دانشجویان استادان و نیروهای مبارز و آگاه دانشگاه داشت.
آری آنچه از سازمان مجاهدین در بیرون زندان باقی مانده بود فقط چند تیم یا نفرات پراکنده و تحت تعقیب، از مجاهدین بود.
بهطور طبیعی در چنین شرایطی اولین سوالی که به ذهن آدمی میزند این است که چگونه بنیانگذارانی که برای تأسیس و تشکیل یک سازمان آن همه سختی و مرارت کشیده بودند، یکباره و به ناگهان همه کادرها را دستگیر شده میبیند و خود را نیز در اسارت و زندان ولی نه تنها دچار سرخوردگی و یاس نمیشوند بلکه با روحیهای سرشار و با نشاط، به دیگران هم روحیه میدهند.
محسن سیاهکلاه به این سؤال اینچنین پاسخ میدهد:
«آخر آنها همین مرحله را هم مرحلهای از مراحل مبارزه و استمرار مبارزه میدیدند. آنها به زندان افتادن را ختم مبارزه نمیدیدند. آن مجاهدینی که برای راهگشایی بنبست مبارزه، و فداشدن برای خلقشان، در صحنهٴ مقاومت و در شکنجه، ساخته شده بودند، حالا میفهمیدند که باید با آزمایش وفا به عهد، شایستگی سازمانشان را به اثبات برسانند که البته همینطور هم شد. آن حماسههای پایداری در زندانها، فراتر از هر عملیات دیگری ماهیت و وفاداری و صداقت مجاهدین رو به مردم شناساند و راه مبارزه برای سرنگونی رژیم شاه را به مردم نشان داد. به همین دلیل هم بود که 7سال بعد در 22بهمن 1357 دیگر اثری از رژیم شاه و ساواک و بازجویانش نبود و مجاهدین در اوج استقبال مردمی از زندانها آزاد شدند و سازمان مجاهدین با سرعتی شگفت به یک سازمان بزرگ مردمی تبدیل شد»
اما خوب است بدانیم که بازتاب این ضربه به مجاهدین در جامعه آنروز چه بود
محسن سیاه کلاه: «رژیم شاه تا چند ماه بعد هیچ خبری در رسانههایش منتشر نمیکرد. اما در اثر فعالیتهای خانوادههای مجاهدین، بهویژه دکتر کاظم رجوی در خارج کشور، مجامع بینالمللی مدافع حقوقبشر، و احزاب و سازمانهای انقلابی و مترقی و برخی جنبشهای آزادیبخش، بهخاطر این دستگیریها به رژیم شاه اعتراض کردند».
یکی از کسانی که در افشای دستگیری و شکنجه مجاهدین در مجامع بینالمللی فعالیت کرد دکتر کاظم رجوی بود. او یک کارزار بزرگ سیاسی فشرده و یک پیکار گسترده بینالمللی را در جهت نجات جان مجاهدین به راه انداخت.
دکتر کاظم در 30بهمن سال 50 خبر صدور حکم اعدام مسعود و یاران مجاهدش را شنید. چند روز پس از شنیدن خبر، وقتی کورت والدهایم دبیرکل مللمتحد به سویس رفت، دکتر کاظم از او خواست که از شاه لغو حکم اعدام مجاهدین را بخواهد.
کمیسیونهای بینالمللی حقوقدانان، شوراها، کلیساها، سازمانهای گوناگون دفاع از حقوقبشر، همه با پشتکار دکتر کاظم، بهکار افتادند.
در داخل کشور هم حرکتهایی توسط خانوادههای مجاهدین آغاز شد و در دانشگاهها و محافل مذهبی جنب و جوشهایی را به وجود آورد.
فرار رضا رضایی از زندان
مجاهدین چه در زندانها و چه بیرون آن هیچگاه به مبارزه خود با رژیم ستم شاهی توقف نزدند. اقدام به طراحی و فراری دادن رضا رضایی از زندان بالاتر گواه این حقیقت است.
مجاهد شهید احمد رضایی، اولین شهید سازمان مجاهدین خلق ایران، سابقهدارترین مجاهد از اعضای خانوادهٴ بزرگوار رضاییهاست. او یکی از کادرهای برجسته و از مسئولان سازمان در سالهای قبل از 1350 بود. او در پیشبرد اهداف سازمان برای گسترش اعضا و تدارک عمل مسلحانه علیه رژیم شاه نقش کارآمدی داشت.
فاطمه رضایی از اعضای باسابقه سازمان مجاهدین: «احمد در سال 1347 به عضویت سازمان درآمده بود. پس از یورش گسترده ساواک، احمد در بیرون از زندان رسالت سنگینی را برعهده گرفت. یعنی بازسازی تشکیلات سازمان مجاهدین در بیرون از زندان و استمرار بخشیدن به فعالیتهای مجاهدین، آن هم در بحبوحه بسیج دیوانهوار ساواک و تور وسیعی که برای دستگیری او پهن کرده بودند. احمد چنان کارآیی و کفایتی از خود نشان داد که تحسین بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان را که در زندان در آستانه اعدام بودند برانگیخت».
واقعیت این است که عکسالعمل خودبخودی ضربه به یک جنبش انقلابی، معمولاً باعث بروز انفعال در کادرهای آن جنبش در برابر دشمن میشود. ضربه سال 50 هم میتوانست چنین وضعیتی ایجاد کند. ولی مجاهدت و فداکاری احمد نقش تعیینکننده و جبرشکنی در تغییر این فضا ایفا کرد.
محسن سیاهکلاه: «رضارضایی با فریب ساواک و اجرای یک طرح پیچیده از طریق ارتباط خانوادگی، طرح فرار را به اطلاع احمد میرساند. رضا در یکی از محلات قدیمی تهران بهمنظور اجرای قرار ساختگی با احمد وارد یک حمام عمومی قدیمی شد و مأموران ساواک در ورودی آن مستقر شدند. این حمام یک در دیگر هم در پشت ساختمان داشت و رضا با استفاده از آن درب، از چنگ ساواک گریخت».
به این ترتیب مجاهدان باقیمانده در بیرون زندان به آخرین تجارب ساواک مجهز شدند و محاسبات رژیم سلطنتی درباره سازمان مجاهدین خلق ایران بالکل درهم ریخت.
محمد حیاتی: «مدتی بعد، در روز 11بهمن 1350، ازغندی سر بازجوی ساواک شاه به همراه گلهای از مأموران امنیتی، مجاهد قهرمان احمد رضایی را به محاصره در آورد و قصد داشت هرطور شده احمد را به هر بهایی زنده به چنگ بیاورد. اما احمد رضایی نخستین شهید مجاهدین، خود را باهمه اطلاعات و دار و ندارش با نارنجکی در دست منفجر کرد و بار دیگر دفتر حسابهای ساواک سلطنتی را درهم پیچید. بهخصوص که سربازجوی دیگری بهنام اسماعیل باصری با نام مستعار حاجی نیز همراه با شمار دیگری از مأموران اوین در اثر ترکش نارنجک احمد به هلاکت رسیدند».
اقدامات شاه بعد از فرار رضا رضایی و شهادت احمد رضایی
محسن سیاه: «حدود 5ماه بعد از دستگیریها، رژیم شاه که در تدارک محاکمه و اعدام بنیانگذاران و اعضای کادر مرکزی سازمان بود، ناگزیر سکوت خود را شکسته و مهمترین مهرهٴ ساواک، پرویز ثابتی را به صحنه میفرستد تا با صحبت در تلویزیون شاه بهاصطلاح قدرتنمایی کند. این کار با این هدف صورت گرفت که ضمن قدرتنمایی درباره ساواک و سیستم امنیتیش، کار سازمان مجاهدین را تمام شده جلوه بدهد. اما خود ساواک هم بهخوبی بر دروغ بودن این ادعا واقف بود، از طرف دیگر در همان چند ماه، جاذبهٴ ایدئولوژی و مواضع انقلابی مجاهدین، در بین مردم و اقشار آگاه جامعه گسترده شده بود. بنابراین رژیم سعی کرد با وابسته جلوه دادن مجاهدین به عراق، از لحاظ سیاسی، و با برچسب مارکسیسم اسلامی، مردم را نسبت به مجاهدین بدبین کند. در چنین شرایط و وضعیتی بود که محاکمه اولین دسته از مرکزیت سازمان را به راه انداخت».
مهدی فیروزیان: «متهم ردیف یک در آن دادگاه، نه مجاهدین، بلکه شخص شاه بود. !»
محمدعلی توحیدی: «این دادگاه نظامی از 25بهمن ماه سال50 آغاز شد. ده تن از مجاهدین در آن محاکمه میشدند. متهمین ردیف یک تا چهار، مجاهدین شهید ناصر صادق، علی میهندوست، محمد بازرگانی و مسعود رجوی از اعضای مرکزیت بودند. اما بقیه جزو کادر مرکزی نبوده و اغلب اتهامات سنگینی نداشتند. روزنامههای رژیم اخبار سانسور شدهیی در مورد آن منتشر میکردند».
شاه پس از برگزاری جشنهای رسوای 2500ساله که اعتراضاتی را برانگیخته بود، نیازمند یک قدرتنمایی داخلی علیه مخالفانش بود تا میخ حاکمیت خود را بیشتر محکم کند. اما مجاهدین با دفاعیات مستدل و انگیزاننده خود توانستند دادگاه را بهیک افتضاح سیاسی بزرگ برای شاه تبدیل کنند و سازمان را در ابعاد گسترده اجتماعی معرفی کنند. آنان با صراحت صلاحیت دادگاه را برای محاکمه خودشان نفی کرده، شغل خود را «مجاهد» اعلام کردند و در برابر این سؤال که تبعه کدام دولت هستید، بهصراحت گفتند: خلق ایران.
مهدی فیروزیان: «حقیقت این بود که ضربه سال پنجاه اگر چه ضربهای سخت به مجاهدین بود اما در حقیقت به یک اعلام موجودیت برای سازمان مجاهدین تبدیل شد. یعنی مردم ایران از وجود یک سازمان بزرگ مطلع شدند. اما اهداف، اعتقادات، دیدگاهها، و آرمانهای این سازمان، برای مردم هنوز بیان نشده بود. در چنین شرایطی یک فرصت تاریخی، برای اعضای مرکزیت مجاهدین به وجود آمد برای معرفی اهداف و آرمانهای سازمان.. فرصتی البته به بهای جان و خون آن پاکان».
ناصر صادق درباره سابقه تاریخی جنبش و مبارزات ایران از مشروطیت تا ضرورت مبارزه مسلحانه سخن گفت: ما به شما نوید میدهیم. ما دماغه کشتی پیروزی را در افق اقیانوس تودهها میبینیم، ما پیروزی خلق را میبینیم، ما پیروزی توحید را میبینیم…
علی میهندوست گفت: ما هم مصمم هستیم به ندایی که ما را بهخود میخواند، ندایی که از درون و وجدانمان، از درون خلق ستمدیده و از درون طبیعت و حرکت تکاملی جهان میشنویم، پاسخ مثبت بگوئیم.
محمد بازرگانی در مورد تحلیل مجاهدین از سیاستهای اقتصادی و شکست رفرم ارضی رژیم و آمادگی اجتماعی برای مبارزه مسلحانه سخن گفت: «چرا در راه خدا و زنان و مردان و کودکان درمانده که منتهای آرزویشان رهایی از قید ستمکاران است به پیکار برنمیخیزید… تاریخ نشان میدهد که از کاوه آهنگر تا کارگران چیتسازی ری بر اثر ازدیاد هوشیاری سیاسی راه خود را بهتر شناخته و بهسوی انقلاب پیش میروند».
مسعود رجوی در بیدادگاه شاه به دفاع از حقانیت مبارزه مجاهدین، رد اتهامات دشمن و محکومیت سیاستهای رژیم شاه و چپاول نفت توسط دیکتاتوری وابسته پرداخت. او در بخشی از دفاعیاتش تمامی اتهاماتی را که به همپروندههایش نسبت داده شده بود، خود بهعهده گرفت تا سایر هم پروندهها از اتهامات تبرئه شده و آزاد شوند. مسعود در اولین بخش از آخرین دفاع خود گفت: قبل از وارد شدن به حرفهای اصلی چند نکته هست که باید تذکر دهم. اولاً مهندس لطفی بهپور استادیار دانشگاه پهلوی بر خلاف آنچه در کیفرخواست آمده در فلسطین دوره ندیده است. ایشان با پاسپورت معمولی چهار الی پنج روز برای ترجمه مذاکرات ما به بیروت آمدند. در بعضی از مذاکرات که سرّی بود من خودم ترجمه میکردم و ایشان حضور نداشتند. مسأله راجع به اسلحه و انبار مهمات که در اجارهٴ رسمی مهندس فیروزیان بود در حقیقت ارتباطی به او نداشت و متعلق به من بود. من در این باره تقاضا کردم که ناصر صادق و محمد حنیفنژاد برای شهادت به دادگاه آورده شوند که راکد ماند. در مورد ربودن هواپیما و مجازات درخواستی هیچ قانونی نیست. چون من بهعنوان یک دانشجوی حقوق میدانم که ماده معطوف به ماسبق نمیشود. در مورد مهندس غرضی باید بگویم که اولین بار است که ایشان را میبینم و نمیدانم ایشان چطور به کیفرخواست ربط داده شده است».
مسعود رجوی در دفاعیات مبسوط خود با ذکر آمار و ارقام، عملکرد شاه در زمینههای به تاراج دادن سرمایههای مردم ایران و سرکوب مردم را افشا نمود و سپس، به ذکر علل و تاریخچهٴ به وجود آمدن سازمانهای مبارز و مجاهد برای برقراری حاکمیت مردمی در ایران پرداخت. در آخرین بخش از این دفاعیات، مسعود رجوی چنین گفت: «کارگر روزی 9ساعت کار میکند و تا لب به اعتراض باز کند کتک و شکنجه نصیبش میشود. در شیراز شاهد مکالمه نمایندهٴ بازرسی شاهنشاهی با کارگر کارخانهٴ سیمان فارس بودم. از کارگر سؤال کردند خانه داری؟ رادیو تلویزیون داری؟ گفت ندارم. به زندان درود حوالهاش کردند. به پلیس و ساواک در پیدا کردن گروههای مبارزین اختیار تام دادهاند. آقای ساقی رئیس زندان قزل قلعه میگوید همانطور که تا بهحال گوسفند میکشتید با آنها رفتار کنید. کارگران جهان چیت که برای اضافه حقوق اعتصاب کرده بودند در کاروانسرا سنگی به مسلسل بسته شدند و 12نفر کشته دادند. در اردیبهشت امسال به دانشگاه آریامهر و دانشگاه تهران و حتی به استادان حمله کردند. ده نفر از دانشجویان را که مشغول بازی شطرنج بودند بدون هیچ مجوزی بازداشت کردند و آنها هم متقابلاً اعتصابغذا کردند. آیتالله طالقانی به زابل تبعید شد. محکومیتهای طویل المدّت در انتظار دارندگان کتب متضاد با منافع رژیم حاکم ایران است. رژیم چارهای جز شدت عمل ندارد. این نشانهٴ احتضار ا وست. متهمین سیاسی در ساواک و اطلاعات شهربانی با وحشیانهترین شکنجهها روبهرو میشوند. طبق مادهٴ 131 هر کدام از مأموران متهمی را برای گرفتن اقرار شکنجه بدهند مسئولند. اگر شکنجه به مرگ بیانجآمد مأمور قاتل محسوب میشود. سوزاندن با اجاق برقی، کشیدن ناخن، شلاق سیمی، استعمال بطری، تجاوز و انواع دیگر شکنجهها از طرق معمول اقرار گرفتن در شکنجهگاههای ساواک است. مسعود احمدزاده دو ماه در بیمارستان بستری بود و بارها عملش کردند. او از شکنجه باتون و ریختن اسید چنان میسوخت که نهایت نداشت بهروز دهقانی زیر شکنجه شهید شد. شدت ضربات به حنیفنژاد بقدری بود که استخوانهای پا و دست و دماغ و گوش او شکسته شد. عدهیی از متهمین شنوایی خود را از دست دادند شما تحمل شنیدن اظهارات ما را ندارید… ما از رژیم جز این انتظاری نداریم. به امید روزی که ملت خائنین را به دادگاه بکشاند».
سرانجام روز 30 فروردین 1351 رژیم شاه خائن مجاهدان قهرمان ناصر صادق، محمد بازرگانی، علی میهندوست و علی باکری را پس از ماهها شکنجه، به جوخهٴ اعدام سپرد. مسعود رجوی که بر اثر تلاشهای بیوقفه و افشاگریهای بینالمللی شهید بزرگ حقوقبشر، دکتر کاظم رجوی به حبس ابد محکوم شد، متعاقباً طی پیامی که از زندان به بیرون فرستاد، خطاب به یارانش نوشت: «بهعنوان یک مجاهد ناچیز و به اقتضای وظیفه انقلابی و انضباط تشکیلاتی خود را آماده کرده بودم تا ناچیزترین سرمایه خود یعنی جانم را به انقلاب این خلق بزرگ ادا کنم… اما منافع دیکتاتوری حاکم مخصوصاً در خارج ایران مرا فعلاً از این سعادت جاویدان محروم کرده است… لیکن آنچه در این لحظات مهم است تجدیدعهد با شهیدان بهخونخفته خلق است که در آخرین لحظات لبهای تبدارشان را بوسیده و صدای تپش قلبشان را که جز بهخاطر سعادت و آزادی خلق نتپیده است، شنیدهام و متفقاً سوگند خوردهایم تا پیروزی».
سخنان مسعود رجوی در فروردین59 در خانه پدری شهید ناصر صادق: «یادم هست، اواخر بهمنماه سال50، ساعت ۲.۳۰نیمهشب که ما را از اوین میبردند برای قرائت حکم اعدام، هر یک از شهیدان که حکم اعدامش را میشنید، به صدای بلند آیهیی را از قرآن میخواند. ناصر گفت: «بسمالله القاصم الجبارین…» شهید محمد بازرگانی گفت: «جاءالحق و زهقالباطل، انالباطل کان زهوقاً » وقتی که نوبت شهید میهندوست رسید، بههمین ترتیب فریاد زد: «فاماالزبد فیذهب جفاء». کف روی آب برطرف خواهد شد. و اینطور بود که بهقول پدر طالقانی راه جهاد گشوده شد. و باز هم گشادهتر خواهد شد، چون ما باز هم آماده هستیم، از این شهیدان تقدیم بکنیم، اگر داستان، داستان مکتب است و انقلاب، داستان خلق است و رضای خدا، بگذار از خونهای ما رودهای خروشان جاری شود».
به راستی آن شهیدان والا مقام با پذیرش آگاهانه شهادتشان چه پیامی را میخواستند بدهند؟
مهدی مددی از اعضای قدیمی سازمان: «همهٴ بحث همین جاست که آنها آگاهانه شهادت را انتخاب کردند تا اتحاد و امید به مبارزه را که در دلهای مردم به وجود آمده بود جایگزین کنند. آن وفاداری و آن دفاعیات، تاثیر بسیار مهمی بر جامعه گذاشت. سازمان را در قلب تودهها جا داد. آن دفاعیات: کاملاً دکان آخوندهای مرتجع را تخته کرده بود و مجاهدین شاخص اسلام شناسانده شدند. آن موقع افراد مذهبی زیادی به زندان میآمدند که همگی جذب مجاهدین میشدند. مثلاً همین آخوند رفسنجانی اگر در مسیر ملاقات یکی از مجاهدین را میدید، تمام سعی و کوششش این بود که با ما حرفی بزند. یا یکی از مجاهدین جواب سلامش را بدهد. این فقط بهخاطر محبوبیت مجاهدین بود. اما مسأله مهمی که بلافاصله بعد از اون شهادتها، درخشش و برق عزم و ایمان مجاهدین رو بیش از پیش به مردم نشون داد، شهادت بنیانگذاران در 4خرداد بود. در جمعبندی مجاهدین آمده بود که درگذشته تودهها همیشه جانبازی کردهاند. اما سادهاندیشی رهبران باعث شکست جنبش شده است. این بار این ورق چرخید. و مردم رهبری انقلابیی رو میدیدند که به تمامی عهدهاش پایبند است. اوج این وفاداری و اثبات پایبندی به عهد در چهارم خرداد بود».
پس از شکست رژیم در ماجرای دادگاه اولین دسته از اعضای مرکزیت، رژیم شاه بر آن شد تا بنیانگذاران سازمان را بههر طریقی به تسلیم بکشاند. رژیم شاه به محمد حنیفنژاد، پیشنهاد کرد که با پذیرفتن یکی از سه شرط از اعدام معاف خواهد شد. یکی اینکه اعلام کند مبارزه مسلحانه بینتیجه و غلط است، دوم اینکه اعلام کند مجاهدین وابسته بهعراق هستند و سوم اینکه علیه نیروهای مارکسیست موضع بگیرد. اما بنیانگذار کبیر سازمان که تنها سودای آزادی مردم را بهسر داشت، معتقد بود که تنها یک چیز حیات و دوام انقلابی مجاهدین را برای پیمودن راه آزادی تضمین میکند و آن هم وفاداری و ایستادن بر سر اصول است..
محمد حیاتی: مسعود که در آخرین لحظات زندگی بنیانگذاران با محمد آقا با مورس تماس گرفت از محمد آقا سؤال کرد که تو پیامی برای ما نداری؟ «محمدآقا» گفت: «یادتان باشد که ما هر چه داریم، از ایدئولوژیمان داریم، مبادا به آموزشهای ایدئولوژیک کم بها بدهید!» بعد اضافه کرد: «در تکتک این اتفاقاتی که برای ما افتاده، درسها و تجارب بسیار بزرگی هست، بایستی هر چه زودتر آنها را جمع ببندیم و در کار آیندهمان از آنها استفاده بکنیم»..
احمد حنیفنژاد: مسعود یک حالتی داشت، دستهایش را تکان میداد و در آخرین دقایق وداع این پیام را به برادر مجاهدمان محمود احمدی دیکته کرد و او هم برای حنیف مورس میزد که: «تو معلم بزرگ ما و نسل ما بودی، تاریخ ما هرگز کاری را که تو کردی و راهی را که تو رفتی فراموش نخواهد کرد. مطمئن باش ما راهت را ادامه میدهیم. …»
سردار شهید موسی خیابانی: «شبی که جلادان برای بردن محکومان به اعدام آمده بودند، صدای او را شنیدم… برادرانمان شجاعانه و قهرمانانه به میدان تیر میرفتند! شب از فریادهای تکبیر و شعارهای آنان به خود میلرزید و از فریادهای آنها جلادان و دژخیمان ساواک به خود میپیچیدند. »
محمدعلی توحیدی: «حنیف کبیر در سهمگینترین شرایط اسارت در زندان اوین و در آستانهٴ اعدام به مجاهدانش مینوشت: «… دل قوی دارید که خدا با ماست. همان نیروی عظیمی که ما را به این حد رسانده، قادر است ما را حفظ کند و در کنف حمایت خود گیرد و از هیچ فیضی ما را محروم ندارد و به اذن خودش باز هم بالا و بالاتر از اینها برساند…».
در بیدادگاه شاه هم بنیانگذاران مجاهدین پیام پاکبازی و صلای ماندگاری سردادند. سعید محسن خروشید که: «مطمئنم که در اینجا نیز فاتح اصلی ماییم نه شما». و شهید والاقدر اصغر بدیعزادگان چندین بار تا مغز استخوان و نخاع در آتش دژخیمان سوخت ولی اسرار خلق و سازمان پیشتازش را تا لحظه تیرباران در سینه حفظ کرد و این درس بزرگ مبارزاتی را با خون خود نوشت که ارزش هرکس و هر نیرو در مبارزه رهاییبخش بهاندازه بهایی است که برای آن میپردازد.
با یکچنین اراده و ایمانی بود که حنیف و یارانش بنبست مبارزاتی دوران خود را درهم شکستند و به قول پدر طالقانی «راه جهاد را گشودند».
آری چنین بود که بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان مجاهدین خلق ایران با نثار خون خود حقانیت و آیندهداری شجره طیبه مجاهد خلق را تضمین کردند. و اعضای باقیمانده سازمان را بازسازی نموده و مجاهدین به موقعیتی رسیدند که به یگانه امید مردم ستمزدهٴ ایران تبدیل شدند.