به یاران بینشانم. آنان که در جستجوی آفتاب گمشده میهن، بالینشان سنگ است و سقف خانهشان آسمان بیابان
به لطافت سنگ مینویسم
وقتی که تو بر آن آرمیدهای
وقتی که روزها و شبها راه میروی
و سنگ
به سر سوداییات میبالد
به لطافت سنگ مینویسم
وقتی که تو بر آن آرمیدهای
وقتی که روزها و شبها راه میروی
و سنگ
به سر سوداییات میبالد
به لطافت سنگ مینویسم
رودرروی عموم یلگان عالم...
آن که شبها
پشت میز ژستهای بیقواره
ماه میجود
و صبح
خورشید طلوعیده را
بر چهار راه بیاعتنایی تف میکند
بویی از بامداد نبرده است
رودرروی عموم یلگان عالم...
آن که شبها
پشت میز ژستهای بیقواره
ماه میجود
و صبح
خورشید طلوعیده را
بر چهار راه بیاعتنایی تف میکند
بویی از بامداد نبرده است
بی تعارف بگویم
تنها آنکس که ظلمات را
با پوست و استخوانش به دوش میکشید
خورشید را فهمید
و گلهای صورتی بستر را
آنکه بر سنگ آرمید.
تنها آنکس که ظلمات را
با پوست و استخوانش به دوش میکشید
خورشید را فهمید
و گلهای صورتی بستر را
آنکه بر سنگ آرمید.