امروز (۱۵آبان ۱۴۰۲) کنت لوئیس در جریان دادگاه استیناف دژخیم حمید نوری به دفاع از قتلعام شدگان سال ۶۷ میپردازد. بدین منظور نوشته زیر را که بخشی از دفاعیات حسین فارسی است و در تاریخ ۲۶آبان ۱۴۰۰در دادگاه دورس مطرح شده است، به شما ارائه میکنیم:
در سالگرد قیام آبان ۹۸، ششمین روز از محاکمه دژخیم حمید نوری از دستاندرکاران قتلعام ۶۷ در دادگاه دورس آلبانی شروع شد. در این جلسه مجاهد خلق حسین فارسی به عنوان شاکی ادای شهادت میکند.
در روزهای پیشین مجاهدان خلق محمد زند، مجید صاحب جمع، اصغر مهدیزاده، اکبر صمدی و محمود رویایی در این دادگاه به ادای شهادت در رابطه با قتلعام ۶۷ و نقش دژخیم حمید نوری در آن پرداختند.
ششمین جلسه برگزاری دادگاه دژخیم نوری در آلبانی
آغاز استماع حسین فارسی
در ساعت ۸صبح امروز (۲۶آبان) ادای شهادت توسط حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری آغاز شد. در ابتدای جلسه آقای کنت لوئیس به دادگاه اطلاع داد که ماکت ساخته شده از زندان گوهردشت را به دادگاه اهدا میکند.
معرفی حسین فارسی توسط وکیل وی
ابتدا خانم گیتا وکیل مجاهد خلق حسین فارسی به معرفی وی و سوابق زندان وی و زندانهایی که بوده پرداخت و اینکه وی مشاهداتش در زندان را در کتابی تحت عنوان یک کهکشان ستاره به رشته تحریر در آورده که یکی از مستندات پرونده میباشد.
وکیلی شاکی همچنین گفت که حسین فارسی در گوهردشت در چهار نوبت به کریدور مرگ برده شده و دوبار هم به کمیته مرگ در روزهای هشتم و بیست و دوم مرداد صدا زده شده و در چندین نوبت متهم حمید عباسی را در آنجا دیده است.
شروع سؤال و جواب دادستان
دادستان ابتدا به سؤال و جواب حول سوابق زندان مجاهد خلق حسین فارسی پرداخت واینکه چگونه دستگیر و آزاد شده است. دادستان سپس سؤال کرد.
دادستان: در مرداد برای شما در گوهردشت چه اتفاقی افتاد.
حسین فارسی: ۷مرداد همه ما را از فرعی۷ بیرون بردند و بردند به راهرو در طبقه سوم.
میزی داخل سالن بود و پاسداران دور آن نشسته بودند.
پشت ا میز ناصریان، حمید عباسی و سه پاسدار دیگر بودند.
ناصریان سؤال و جواب میکرد و بقیه فقط نگاه میکردند من وقتی جلو رفتم اسم و مشخصات پرسید و گفت تقاضای عفو میکنی. گفتم نه، من میدیدم که حمید عباسی و سایر پاسداران میخندیند. ناصریان گفت برو و با بقیه نیز این برخورد را کرد و برگشتیم دربند.
روز بعد ساعت هفت ونیم صبح پاسدار آمد با خشونت ما را از بند بیرون کشید. ما را از راه پله آشپزخانه بود به طبقه اول بردند.
من وقتی که وارد راهرو شدم تعدادی همه با چشمبند نشسته بودند.
مرا با چشمبند روبهروی دیوار نشاندند و چیزی جز دیوار نمیدیدم حدود دو ساعت بعد یک پاسدار روی شانه من زد و گفت بیا من وقتی بلند شدم دیدم یک در است. دری که در اتاق دادیاری بود و دو پاسدار یوزی به دست جلو آن بودند.
وقتی به جلو در رسیدم ناصریان گفت این را ول کن بگذار بنشیند و در این حال یکی از دوستان من به نام صمد رنجبر را از در خارج کردند و من همچنان نشسته بودم. نزدیک ظهر یک نفر به من گفت دادگاه رفتی همان زمان یک نفر دیگر گفت نگو دادگاه و من نفهمیدم اینها چه کسانی بودند من کماکان نشسته بودم تا ساعت سه بعدازظهر.
آنموقع میفهمیدم رفت و آمد بسیاری هست و آنجا بسیار شلوغ است. بعد ناصریان زد روی شانه من آهسته گفت پاشو بیا.
من رفتم وارد اتاق شدم و از همان اول داشتم همه چیز را میدیدم سرپا ایستاده بودم گفتند چشمبند را بزن بالا.
روبهروی من دو آخوند ویک لباسشخصی نشسته بودند یکی از آخوندها نیری بود میشناختم آخوند سمت راست او را نمیشناختم و سمت چپ او مرتضی اشراقی داستان بود که او را میشناختم.
سؤال: شما گفتید همه چیز را میدیدم چطور میدیدی.
جواب: من چشمبندی داشتم که آنرا ساییده بودم و زمانی که آنرا روی چشم میگذاشتم همه چیز را میدیدم و نیاز نبود سرم را بالا بگیرم و همه چیز را میدیدم و البته بچههای دیگری هم این کار را کرده بودند.
مشاهدات حسین فارسی در راهرو مرگ در روز ۸مرداد
دادستان: بقیه ماجرا را بگو
حسین فارسی: نیری کاغذی جلویش بود اسم و مشخصات مرا پرسید وقتی که دادستان از اتهام کرد متأسفانه من در آن صحنه شهامت آنرا نداشتم که مثل بقیه دوستانم از عقایدم دفاع کنم. نهایتاً یک کاغذ به من دادند در دو خط یک چیزی بنویسم من از اتاق رفتم بیرون دو خط نوشتم دادم ناصریان.
ناصریان مرا از دادیاری بیرون آورد و به یک پاسدار گفت او را ببر آنور من همینجا یک نکته را تأکید میکنم من هرکجا از صحبتهایم حرف از راهرو مرگ میزنم میگویم منظورم این قسمت راهرو است
دادستان: شما این مسیر تا حسینیه را کریدور مرگ میگویی، در کریدور مرگ چکار کردیدی
حسین فارسی: پاسدار به من گفت اینجا بنشین و بالای سرم یک پنجره هم قرار داشت.
نیم ساعت که گذشت نفر سمت چپ اسم مرا پرسید و من اسمم را گفتم. بعد گفت من میخواهم ازقول من یک چیزی را به نفر سمت راست بگویی، خودش را معرفی کرد مصطفی هاشم خانی بود به من گفت به نفر سمت راست بگو حرفی را که مسعود میزند تأیید میکنی او گفت آره اعدامشان کردند و حرف را تأیید کرد.
من از مجتبی پرسیدم موضوع چیست او جواب داد امروز صبح ۲۰نفر را اعدام کردهاند که بچههای مشهد نیز جزو آنها بودهاند. من برایم همه چیز مشخص شد و گفتم همهمان را اعدام میکنند مجتبی گفت چرا؟گفتم نفراتی که در اتاق بودند یکی دادستان و یکی حاکم شرع است.
در جایی که من نشسته بودم یکی دیگر از دوستانم به نام محمود میمنت بود پرسیدم در اتاق چه گفتی گفت گفتم هوادار مجاهدین هستم و نیری گفت باید مدتها پیش میرفتی پیش برادرت برو بیرون. بعد از مدتی یکی دیگر از دوستانم به نام حجت سرکرده بود که وقتی یکی از پاسداران آمد حجت اعتراض کرد چرا از صبح ما را نگهداشتی ما را به بند نمیبری.
محمود میمنت با شجاعت گفت من هوادار مجاهدین هستم
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری در مورد محمود میمنت گفت: او در مواجه با هیأت مرگ گفت که من هوادار مجاهدین هستم. نیری به او گفته بود، تو خیلی وقت قبل باید پیش برادرت میرفتی. و او را اعدام کردند.
برادر محمود در سال۶۲ بهدست دژخیمان اعدام شده بود.
البته حجت به یک آخوند گفته بود چرا ما را اینجا نگه داشتهای از حجت سؤال کردیم از تو چه سؤالی کردند از من سؤال کردند اتهامت چیست گفت من گفتهام هوادار مجاهدین و گفتهاند برو بیرون. دیگری ابراهیم غیوری نصیر محله بود او هم اتهام را هوادار مجاهدین گفته بود با خشونت او را بیرون کرده بودند.
در اینجا من گفتم میخواهم توالت بروم و وضوبگیرم. وقتی که برگشتم جایم را عوض کردم و در آنجا یکی از دوستانم ابوالقاسم محمدی ارژنگی نشسته بود. او یک هنرمند بود و ۴۷سالش بود ازاو پرسیدم چی شد رفتی دادگاه؟
گفت رفتم آنجا پرسیدهاند اتهامت چیست گفتهام هوادار مجاهدین. ابوالقاسم گفت میگویند هیأت عفو، اما دروغ میگویند و هیأت عفو در کار نیست. آنطرف نیز یکی از دوستانم نشسته بود به نام طاهر فاتحی یکی از نفرات سال۵۹ بود که به آنها میگفتند ملی کش.
ابوالقاسم محمدی ارژنگی با شجاعت گفت من هوادار مجاهدین هستم
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: ابوالقاسم محمدی ارژنگی یک هنرمند بود و ۴۷سالش بود از او پرسیدم چی شد رفتی دادگاه؟
گفت رفتم آنجا پرسیدهاند اتهامت چیست گفتهام هوادار مجاهدین ابوالقاسم گفت میگویند هیأت عفو اما دروغ میگویند و هیأت عفو در کار نیست. او را اعدام کردند.
ساعت حدود ۹.۵ شب بود ناصریان آمد وسط سالن و باصدای بلند اسامی را خواند کنار دستش حمید عباسی و پاسداری به نام فرج بود او اسمش مرتضی رویایی است اما در گوهردشت فرج صدایش میکردند. این دو نفر کنار ناصریان ایستاده بودند یک سری برگه دستش بود وقتی اسم را میخواند آنرا زیر برگههای دیگر میگذاشت. او اسامی را میخواند و حمید عباسی و فرج کنترل میکردند آیا نفر بلند شده یا نه.
وقتی نفرات بلند شدند به صف شدند و وسط راهرو ایستادند. ناصریان حدود ۵ متر از من فاصله داشت. ناصریان به حمید عباسی گفت اینها را به بندشان ببر و خودش از این در خارج شد و رفت به سمت دادیاری.
حمید عباسی و دو سه پاسدار دیگر نفرات را به سمت حسینه (سالن مرگ) بردند.
حدود ساعت ۱۰ به بقیه نفرات گفتند بلند شوید ما هم که حداکثر ۲۰نفر بیشتر نبودیم به طبقه دوم ساختمان بردند.
در این ساختمان سلولهای انفرادی بود من از یک سوراخ باریکی بیرون و محوطه جلو را میدیدم.
وقایع ۹مرداد
صبح نهم مرداد ناصریان آمد در سلول من را باز کرد اطراف او سه چهار پاسدار بودند یکی از آنها حمید عباسی بود.
ناصریان یک متر آمد جلو ویک لگد به من زد و گفت همه حرفهایی که به مادرت زدی و از جمله گفتهای برو عراق را ضبط کردم و داخل پرونده گذاشتهام اعدامت میکنند حمید عباسی هم در آنجا بود آن روز من دیگر چیزی ندیدم.
مشاهدات حسین فارسی از ۱۰مرداد به بعد
دهم مرداد من متوجه شدم نقل و انتقال زیادی است و شلوغ است وقتی سر و صدا تمام شد متوجه شدم در سلول کناریام یک نفر آمده است. با او از طریق مورس تماس گرفتم. او یکی از زندانیان کرج بود و خبر امیر مهران بیغم و موسی کریمخواه را به من داد.
امیر مهران بیغم را در ۱۰مرداد اعدام کردند
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: حین مورس با سلول بغلی او گفت که امیر مهران بیغم را اعدام کردند.
امیر متولد سال۱۳۴۲بود که در تظاهرات ۳۰خرداد دستگیر شده بود. او با شجاعت سروده بود: «گر کار من از عشقش با شحنه و دار افتد / از شحنه نترسم من، از دار نیندیشم».
او به من گفت دیروز این بچهها را اعدام کردهاند. بعد از چند روز، روز ۱۵مرداد من ماشین بنزی را که مال نیری و اینها بود را دیدم که آمدند زیر پنجره در محوطه پارک کردند.
من خواستم به حسین فیض آبادی بگویم هیأت آمده اما جواب مورس را نداد و او را برده بودند.
ظهر یک نفر از طبقه سوم بامن مورس زد از من پرسید تو کی هستی من اسمم را گفتم. او گفت من حمید بنددار هستم او یک دوست ما بود که ۶سال قبل در قزلحصار با هم همبند بودیم و او یکی از ملیکشها بود. من چند دقیقه با آن مورس زدم ناگاه یک مورس بزرگ زد بهعنوان علامت خطر در همین زمان او را برای اعدام بردند.
روز۱۸ مرداد من از شکاف پنجره دیدم که ماشین هیأت آمد و نیم ساعت بعد پاسدار آمد گفت چشمبند بزن بیا بیرون. من چشمبند را زدم و سریع بیرون رفتم. یک نفر آنجا بود او یکی از دوستانم به نام حسین نیاکان بود. پاسدار ما را به طبقه همکف برد.
آنجا خیلی شلوغ بود و تعداد نفرات زیاد بود اما من تنها یک نفر از آنها را میشناختم
بعد دیدم تعداد زیادی دیگر را به راهرو آوردند و آنها نشستند. یکی از آنها همبندی قدیمم به نام جعفر تجدد بود.
من با جعفر صحبت کردم اینجا چکار میکنی و جعفر ماجرای بند یک را گفت و اینکه ما را بردهاند کنار بند جهاد ما اعتراض و اعتصاب غذا کرده بودیم.
همانجا که نشسته بودم پاسدارها آمدند نفرات بند یک را بلند کردند دو نفر از آنها را میشناسم ناصر صابر بچهمیر و احمد نعلبندی بودند. آنها را به راهرو دادیاری که هیأت مرگ در آن است بردند.
ناصر صابر بچهمیر را برای اعدام بردند
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: روز ۱۸مرداد ناصر صابر بچهمیر را به همراه احمد نعلنبدی برای اعدام بردند.
بعد ناصریان آمد مرا بلند کرد و بنشین اینجا که روبهرویم آسانسور بود. سمت راست من به فاصله سه متری یک نفر دیگر نشسته بود.
بعد از مدتی یک پاسداری آمد و از نفری که کنار دست من نشسته بود پرسید رضا شما هستید اسم و فامیلش را گفت و او یکی از دوستان من در سال۶۰ بود ولی من چهرهاش را نشناختم در طول ۶سال قیافهاش به قدری تغییر کرده بود که من او را نشناختم به فاصله مدت کمی حمید عباسی آمد و گفت بلند شو بیا. حمید عباسی رضا را بلند کرد و برد در این راهرو و من دیگر او را ندیدم.
من تا ساعت ۱۲شب آنجا بودم بعدازظهر در کنار میز پاسدار یک خواهر نشسته بود این احتمالاً یکی از زنان کرمانشاهی بود که در طبقه ۲ در این بند بودند و ما از طریق هواخوری با آنها تماس داشتیم. اینها را فروردین از کرمانشاه به طبقه ۲ آورده بودند و در گوهردشت اعدام کردند.
خواهر حرفی زد که پاسدار به او لگد زد و گفت خفه شو بعد ناصریان او را صدا کرد و من دیگر سرنوشت او را نفهیدم.
من آنروز شاهد بودم ناصریان در سه نوبت با صدای بلند اسامی را میخواند.
در روز سهشنبه که اسم و اسم پدر میخواندند من متوجه نبودم اسامی چه کسانی را میخواندند اما تعداد اسامی خیلی زیاد بود.
ساعت ۱۲شب بود و ناصریان آمد. پاسداری که پشت میز بود به ناصریان التماس کرد با خانوادهاش تماس بگیرد و او گفت ما دو هفته است اینجا هستیم و همسرم مریض است بگذار حداقل دو ساعت بروم او را ببینم، اجازه بده تماس تلفنی بگیرم که ناصریان گفت همه خطها قطع است و فقط یک خط وصل است و فکر نمیکنم بگذارند تماس بگیرید.
در ساعت حدود ۱۲شب ما که تعدادمان کم بود به داخل بند بردند و پاسدار مرا به طبقه سوم برد و گفت برو داخل. من داخل بند شدم با پاسداری مواجه شدم که اسمش را تبریزی میگفتیم.
تبریزی آمد و مرا کتک زد دو پاسدار دیگر هم از پشت مرا میزدند و من نمیفهمیدم چرا میزدند.
من دستم را جلو صورتم گذاشته بودم ضربه نخورد. افتاده بودم زمین و در این حالت هم مرا میزدند. آنها میخواستند من به مسعود و مریم رجوی توهین کنم که من خواست آنها را اجرا نمیکردم و نمیدانم مدت ضرب و شتم آنها چقدر طول کشید بعد یکی از آنها مرا کشید و انداخت داخل یکی از سلولها.
فردا صبح ناصریان آمد همان کاغذ دستش بود و مرا به اعدام تهدید میکرد و میگفت بگو در بند ۷ چطوری با مجاهدین تماس داشتید و رادیو مجاهد را چطور گوش میکردید. ما تورا اعدام میکنیم برادرت را چند روز پیش در اوین اعدام کردیم داغ او را بردل مادرت گذاشتیم داغ تورا هم به دل مادرت میگذاریم و داغ همهتان به دل رهبرتان مسعود رجوی میگذاریم.
وقایع روز ۲۱مرداد
روز ۲۱ پاسدار آمد گفت چشمبند بزن و برد داخل راهرو که متوجه شدم تعدادی چشمبند زده و ایستادهاند و از میان آنها تنها حسین نیاکان را شناختم بعد ما را آوردند از طریق راه آشپزخانه به راهرو دادیاری.
در راهرو خیلی نفرات نشسته بودند و در راهرو دادیاری هم تعداد زیادی بودند.
من مدت زیادی آنجا نبودم ناصریان به پاسداری گفت این را بردار ببر و پاسدار مرا از در وارد کرد و در راهرو مرگ نشاند. آنجا هر چه نگاه کردم نفر آشنا ندیدم. فقط حسین که کمی با او صحبت کردم. ظهر حمید عباسی آمد و دو پاسدار همراهش بودند. حمید عباسی وسط ایستاد و اسم حدود ۲۰نفر را با اسم کوچک و اسم پدرشان خواند. وقتی که اسامی تمام میشد خندهای میکرد و میگفت عاشورای مجاهدین است بروید عاشورای مکرر مجاهدین است و این نفرات را به سمت حسینه بردند.
بقیه را هم به بند منتقل کردند من برگشتم به سلول.
حسین نیاکان سرود آزادی میخواند
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: حسین نیاکان در راهرو مرگ تکرار میکرد، آزادی نور خود را بر خاک گور ما بعد از ما بیفشان! و این را چند بار تکرار کرد.
وقایع ۲۲مرداد
۲۲مرداد صبح پاسدار آمد گفت چشمبند بزن و بیا بیرون من را از اینجا بردند پایین و در راهرو مرگ نشاندند و چند ساعتی تا بعدازظهر اینجا رو به دیوار نشسته و منتظر بودم در اینجا چیزی ندیدم و فقط متوجه ترددهای زیادی میشدم.
بعدازظهر ناصریان آمد و یواش گفت بیا، مرا بردند در اتاق هیأت مرگ در آنجا چند صندلی بود و چند نفر نشسته بودند و ناصریان گفت چشمبند را بردار و ناصریان گفت؛ حاج آقا حسین فارسی را آوردم و در این روز ۵نفر بودند که سه نفر آنها نیری، پور محمدی، اشراقی یکی از آنها فاتحی دادستان کرج و یکی دیگر نادری داستان دیگر کرج بودند.
من آن موقع نادری را نشناختم بعداً از زندانیان کرج شنیدم نادری است اما فاتحی را قبلاً در قزلحصار میشناختم.
آنها به من گفتند آن روز قرار بود چیزی بنویسی، من گفتم نوشتهام آنها گفتند چنین برگهای در آن نیست.
دست آخر نیری گفت برو آنچیزی که قرار بود بنویسی را بنویس و چند مورد دیگر داشت که به ناصریان گفت او را ببر بیرون بنویسد.
من رفتم نشستم و نوشتم و زمانی که برگه را به ناصریان دادم، ناصریان مرا داد به پاسدار و پاسدار مرا از در رد کرد و کنار در نشستم.
سربداران سرود خوان
آنروز تعداد زیادی از دوستانم نشسته بودند. از جمله کنار در غلامرضا کیا کجوری، حسین نیاکان، داریوش حنیفه پور زیبا و تعداد دیگری از دوستان که روبهرویم نشسته بودند و زمانی که پاسداران رفت و آمدشان کم بود با هم صحبت میکردیم.
یک بخشی از صحبتها شوخی بود که در رابطه با اعدام شوخی میکردیم. بچهها با غلامرضا در رابطه با بهشت صحبت میکردند و آنروز برای همه روشن بود که چه خبر است و چه دارد میگذرد.
یک فرصت که خلوت بود و پاسدار نبود غلامرضا کیاکجوری گفت بیایید ترانه یا سرودی باهم بخوانیم و…
حسین نیاکان سرود آزادی میخواند و سرود تمام شد یک چیزی را تکرار میکرد او یک قسمت از سرود را چند بار تکرار کرد «ای آزادی نور خود را بعد از مرگ ما به خاک گور ما بیفشان» و بعد از آن داریوش حنیفه یک شعر خواند و در حالی که خوب میدانست چکار دارد میکند این شعر را میخواند که میگفت ای آزادی اگر خورشید تو از دریای خون عبور میکند و اگر از دفن جسدهای ما، بهار تو شکوفا میشود»...
غلامرضا کیاکجوری ترانه میخواند
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: غلامرضا کیاکجوری در حالیکه راهرو مرگ خلوت شده بود گفت بیایید با هم سرود بخوانیم. همان شب او را برای اعدام بردند.
آن شب حدود ساعت ۱۰ ناصریان و حمید عباسی آمدند کنار در ایستاده بودند و ناصریان با صدای بلند اسامی را میخواند وقتی اسامی تمام شد ناصریان و… گفت حرکت کنید تعداد زیادی بودند که به طرف سالن مرگ حرکت کردند. حسین نیاکان، داریوش حنیفه و غلامرضا کیا کجوری هم درمیان آنها بودند.
بعد از آن مرا به این سلول بردند و تا اواسط شهریور در این سلول بودم بعد مارکسیستها را که کنار ما در سلول انفرادی بودند به هیأت بردند و با آنها برخورد کردند.
دادگاه در اینجا به مدت ۱۰دقیقه آنتراکت داد.
دادگاه پس از آنتراکت کوتاهی ادامه یافت.
سؤالات دادستان از کتاب یک کهکشان ستاره نوشته مجاهد خلق حسین فارسی
دادستان: قبل از اینکه برگردیم در رابطه با سؤالاتم میخواهم درباره کتاب تان یک کهکشان ستاره میخواهم بپرسم.
کی این کتاب چاپ شده است؟
حسین فارسی: اولین بار در سال۱۳۸۸ یعنی ۱۳سال پیش در عراق بوده، دومین بار سال۱۳۹۵ در اروپا منتشر شده است.
دادستان: این کتاب بر مبنای چی بود؟
حسین فارسی: بر اساس مشاهدات خودم یا چیزهایی که شنیده بودم البته بیشتر بر اساس مشاهداتم بود که این کتاب را نوشتم.
دادستان: از کی شروع به نوشتن کردید؟
حسین فارسی: من نوشتههای اول را ریزنویس در زندان نگه داشته بودم از جمله تاریخها و اسامی را نوشته بودم و اینها را با خودم از زندان بیرون آوردم از جمله چیزهایی که با دوستان نوشته بودیم از جمله اسامی و انواع شکنجه در زندان نوشتیم و از زندان خارج کردیم.
سؤالات دادستان حول وقایع ۷مرداد
دادستان: خوب حالا برمی گردیم به تاریخ هفتم مرداد مختصر میخواهم بپرسم گفتید شما را از بندتان بیرون میآورند ناصریان پشت یک میز نشسته سؤال میپرسد و حمید عباسی کنارش هست.
آن لحظه آیا چشمبند داشتید؟
حسین فارسی: چشمبند داشتم از لایه داخلی چشمبند همهاش را سابیده بودم و همه چیز را می دیدم
دادستان: چقدر واضح میبینید پر واضح میبینید کم میبینید
حسین فارسی: انگار که از پشتپرده شیفون دارم میبینم.
دادستان: وقتی از پشت این چشمبند چهره یک شخص را میدیدی واضحی بود یا اینکه یک چهره مبهم می دیدی؟
حسین فارسی: نخیر واضح میدیدم.
سؤالات دادستان از روز ۸مرداد
دادستان: خوب حالا میرویم روز هشتم مرداد، شما را میبرند نزد هیأت بعد میبرند به راهروی مرگ آنطور که من فهمیدم در این راهروی کوچک مربوط به هیأت مرگ بود زیاد نشستی. چند ساعت در راهروی اصلی نشستی
حسین فارسی: ۵ساعت
دادستان: تقریباً ساعت چند شما را آنجا آوردند؟
حسین فارسی: تقریباً ساعت ۴
دادستان: بعد گفتی با چند نفر که میشناختی تماس برقرار کردید آنطور که من فهمیدم ارژنگی بوده است؟
حسین فارسی: بله ابوالقاسم محمدی ارژنگی
دادستان: اسم این شخص را در صفحه ۸کتاب تان نوشتید؟
حسین فارسی: ارژنگی اعدام شد بین روز ۸ یا روز دهم مرداد من ۹۹درصد فکر میکنم ۸مرداد اعدام شده است.
دادستان: از کجا میدانی که این شخص اعدام شده است؟
حسین فارسی: خانوادهاش و خواهرش همیشه میآمد ملاقات او و با خانواده ما ارتباط داشت.
دادستان: اسم محمود میمنت را آوردی، راجع به این شخص چه میدانی؟
حسین فارسی: محمود را هشتم مرداد بردند به هیأت مرگ گفت من هوادار مجاهدین هستم او را از اتاق بیرون کردند گفتند خیلی وقت پیش باید میرفتی پیش برادرت.
دادستان: خوب محمود چی شد؟
حسین فارسی: محمود هم روز ۸مرداد اعدام شد
دادستان: گفتید ناصریان حمید عباسی فرج آمدند و ناصریان یکسری اسامی را خواند.
حسین فارسی: بله
دادستان: شب بود آیا درست است؟ روشن است تاریک است چطوری است؟
حسین فارسی: آنها درست زیر لامپ مهتابی ایستاده بودند سقف هم کوتاه بود چهرهشان بهخوبی دیده می شد زیر چراغ ایستاده بودند.
دادستان: میدانید که حمید عباسی و فرج چکار میکردند.
حسین فارسی: کنترل میکردند چون ناصریان تند تند اسامی را میخواند آنها کنترل میکردند که نفرات که اسم اش خوانده میشود بلند میشوند آنها میخواستند مطمئن شوند که کسی جا نماند.
دادستان: چند تا اسم را خواند.
حسین فارسی: خیلی اسم خواند حدود یک ربع، بیست دقیقه اسم خواند و آن صف بسیاری طولانی جلوی من تشکیل شده بود.
دادستان: اسامی که خوانده بودند آیا اسامی آشنایی را شنیدی؟
حسین فارسی: بله، طاهر فاتحی - ابوالقاسم محمدی ارژنگی - محمود میمنت - حجت سرکرده - ابراهیم غیوری، نصیرمحله - بهمن ابراهیم نژاد - مجتبی هاشم خوانی کنار دستم نشسته بود البته مجتبی هاشم خوانی اسم مستعار بوده است اسم اصلیاش مرتضی تاجیک بوده است - محمد قاضی
دادستان: خوب حالا برگردیم، همه اسامی را خواند بعد ناصریان اشاره کرد به حمید عباسی که اینها را ببر به بندشان
حسین فارسی: بله ناصریان از این درب رفت و عباسی و فرج زندانیان را بردند به بندشان. آن موقع ته راهروی مرگ تهش تاریک بود احساسم این بود که می پیچند به یک بند دیگر
دادستان: خوب بعد از اینکه عباسی در تاریکی محو شد آیا او را دیدید؟
حسین فارسی: نخیر من را بردند به سلولم.
دادستان: وقتی من کتاب تو را خواندم صفحه کتاب تو که جلوی وکیل ات است اینجا نوشتی ناصریان با صدای بلند به عباسی میگوید اینها را ببرد به بندشان و نوشتی من احساس حسادت به آنها میکردم.
سؤال و جواب دادستان حول وقایع ۱۸مرداد
دادستان: حالا میرویم به ۱۸مرداد از لحاظ زمانی چه وقتی شما را به راهرو میبرند چه مدت زمانی آنجا باقی بودی چون میدانم آنجا مستمر میبردند و میآوردند.
حسین فارسی: من تا ساعت ۱۱ یا ۱۱.۵ در اینجا بودم بعدش ناصریان مرا برد به بند.
دادستان: چه مدت زمانی جلوی آسانسور نشستی؟
حسین فارسی: تقریباً حدود ۱۲ یا ۱۳ساعت آنجا نشسته بودم تا ۱۲شب
دادستان: بعد دوباره بر می گردانند به راهروی اصلی؟
حسین فارسی: ساعت ۱۲شب که همه چیز تمام شد ما را آوردند راهرو ولی ننشستیم ما را بردند به سلولمان.
دادستان: خوب شما وقتی آنجا که نشستهاید اتفاقاتی که آنجا رخ میدهد میبینید؟
حسین فارسی: نخیر من آنجا اتفاقات را نمیدیدم ولی ناصریان فریاد میزد اسامی را میخواند. من سه بار شنیدم.
دادستان: بعد شما گفتید میآید رضا کیاکجوری را میبرد.
حسین فارسی: یک پاسدار را فرستاد، پاسدار رفت سراغ او و گفت رضا تویی؟ بعد از دو سه دقیقه حمید عباسی آمد و به رضا گفت همراه من بیا و از جلو من رد شد و رفت به راهروی اصلی. این جلوی من اتفاق افتاد من داشتم آنها را میدیدم.
دادستان: در آن روز چند تا از دوستان را میبینید جعفر تجدد - ناصر صابر - بعد هم که نعلبندی. خوب شما آیا میدانید این ۳نفر چه اتفاقی برایشان افتاد
حسین فارسی: هر سه نفر اعدام شدند.
دادستان از کجا میدانستید که اینها اعدام شدند.
حسین فارسی: هر بار که ملاقات میرفتیم از طریق خانوادهها میفهمیدیم چون موقع ملاقات اسامی را میخواندند
دادستان: شخص شما از کجا فهمیدید؟
حسین فارسی: من در بند شنیدم از طریق خانوادههایشان عکس سنگ مزار آنها هست.
دادستان: من میدانم راجع به این نفرات در کتابتان هم نوشتهاید
که اسامی را یکی یکی دارند میخوانند
حسین فارسی: من این را روز ۲۲مرداد شنیدم در راهروی مرگ بودم و رضا را آن روز بردند سالن مرگ و صحنه اعدام را نشانش دادند
دادستان: آخر شما خودتان با رضا در این رابطه صحبت کردید؟
حسین فارسی: بله مدتی بعد صحبت کردم
سؤالات دادستان حول وقایع ۲۱مرداد
دادستان من میخواستم در مورد ۲۱مرداد وقتی شما را مجدد به آنجا میبرند صحبت کنم، ببینید ۲۱مرداد چقدر در این راهرو بودید.
حسین فارسی: فکر نمیکنم بیشتر از ۴ساعت بوده باشم بعدازظهر اسامی را خواندند و نفرات رفتند
دادستان: ببینید اگر من اشتباه میکنم تصحیح کنید من اینطور فهمیدم که حمید عباسی اسامی ۲۰نفر را خواند
حسین فارسی: من دقیق نمیدانم حدود ۲۰نفر بود
دادستان در رابطه با خود شما فاصلهاش و زاویهاش چطور بود؟
حسین فارسی: من اینجا نشسته بودم و حمید عباسی ۴متری من بود و پاسداران کنارش ایستاده بودند و صف هم تشکیل شده بود.
دادستان: من خوب متوجه نشدم آیا شما جزء این اسامی ۲۰نفره بودید؟
حسین فارسی: نخیر من و یکسری دیگر در این صف نبودیم و داشتیم نگاه میکردیم.
دادستان: بعد که اینها را خواندند چه میشود؟
حسین فارسی: به دوتا پاسدار گفت اینها را ببرید. بعد حمید عباسی چند قدمی برگشت و بعد با آنها رفت.
دادستان: شما در کتابتان اینجا گفتهاید میگفته عاشورای مجاهدین و میخندید و آن موقع دیگر برای شما مشخص شد اینها به بند بر نمیگردانند اینها را می برند سلاخ خانه.
حسین فارسی: احساس شرم و گناه داشتم از اینکه از مواضعام خوب دفاع نکردم، از اینکه آنها اعدام میشدند، همه دنیا برایم تیره بود چون من با آن بچهها هم بند بودم با هم شکنجه شده بودیم و من در مرحله آخر آنها را تنها گذاشته بودم.
سؤالات دادستان حول ۲۲مرداد
دادستان: برویم قدری جلوتر برسیم به ۲۲مرداد و اینکه شما را میبرند دوباره نزد کمیته. شما آن روز با غلامرضا کیاکجوری ارتباط داشتهاید و همچنین با حسین نیاکان ارتباط برقرار کردید. این افراد چی شدند؟
حسین فارسی: اینها همه اعدام شدند.
دادستان: بعد شما تعریف میکردید که ناصریان اسم میخواند آیا وقتی میخواند کس دیگری هم همراهش بود.
حسین فارسی: بله حمید عباسی و البته چند پاسدار دیگر هم بود.
دادستان: حالا وضعیت ایستادن این نفرات با شما چطوری بود؟
حسین فارسی: فاصلهام حدود ۱۰ متر بود.
دادستان: حالا متوجه چی میشوید چی دستگیر شما میشود از کل این صحنه چی فکر میکردید؟
حسین فارسی: آن روز دیگر مسجل بود این اسامی را که میخوانند برای اعدام میبرند. آن بچهها صحبت بهشت را میکردند. یک دوستی به نام محمد داشتم روبهروی من بود او گفت شوشتری من را صدا کرد در یک اتاق دیگری مرا برد و صدا کرد. شوشتری رئیس زندانها بود من خودم او را ندیده بودم. شوشتری به محمد گفته است بیا امضا کن وگرنه اعدامت میکنیم یعنی علنی گفته بودند اعدام میکنیم.
دادستان: میخواهم بدانم وقتی ناصریان این اسامی را میخواند و حمید عباسی آنجا هست مشاهدات شما چی بود؟
حسین فارسی: وقتی این اسامی داریوش حنیفه و حسین نیاکان را خواندند آنها رفتند در صف ایستادند. اینها چی به هم گفتند را نمیدانم ولی اینها با همدیگر خندیدند.
دادستان: این جمله آخرت را لطفاً تکرار کن.
حسین فارسی: اینها در صف ایستادند و با هم حسین و داریوش صحبت کردند و خندیدند.
ناصریان گفت حرکت کنید خودش با این صف باز هم نرفت و حمید عباسی و چند پاسدار دیگر رفتند به سمت ته راهرو مرگ.
دادستان: میرویم صفحه ۱۶ این معرفی نامه که تحویل ما داده شده اینطوری گفته:
شب شده ناصریان همراه عباسی آمدند اینجا نوشتی آنها یعنی جمع بستی آنها اسامی را خواندند منظورت از آنها چی بود منظورت اینکه با هم میخواندند.
حسین فارسی: نخیر تا آنجا که مشاهداتم هست ناصریان اسامی را میخواند.
دادستان: بعد نوشتی داریوش پشت سر حسین ایستاده بود داریوش آیا داریوش حنیفهپور است و حسین هم منظور نیاکان است؟
حسین فارسی: بله
سؤالات دادستان حول مشاهدات شاکی در رابطه با حمید نوری (عباسی)
دادستان: تو اینجا تعریف کردی اما تا قبل از این ۷مرداد تو این حمید عباسی را دیده بودی؟
حسین فارسی: بله
دادستان: چند بار او را دیدی؟
حسین فارسی: آن شبی که ما را آوردند به گوهردشت او را دیدم و من حمید عباسی را نمیشناختم هوا خیلی سرد بود. بعد از اینکه از تونل پاسداران رد شدیم و ما را کتک زدند لشگری گفت لباسهایتان را در بیاورید. ما امتناع میکردیم و آنها با چوب میله آهنی و کابل ما را کتک میزدند.
من نمیدانم تعداد پاسداران چند نفر بود ولی همهشان لباس پاسداری داشتند حتی بهزور لباسهای ما را در آورده بودند. به بدنهای لخت ما میزدند. من افتاد بودم روی زمین و چهره آنها را میدیدم. بین همه کسانی که کتک میزدند یک نفر لباسشخصی داشت من فکر میکردم که این فرمانده اینها است بعد که ضرب و شتم تمام شد در یک سلول که ۱۰نفر بودیم آنجا با هم صحبت میکردیم که اینها چه کسانی هستند. دو نفر که قبلاً در گوهردشت بودند آنها را میشناختند. آنجا آنها گفتند آن فرماندهشان که عربده میکشید داوود لشگری است و آنکس که لباسشخصی داشت حمید عباسی است.
یک نفر آنجا بود گفت که من در سال۶۲ یا ۶۳ که در زندان اوین در شعبه سوم بازجویی میشدم این حمید عباسی کابل میزد.
دادستان: از این هفتم مرداد تا بعدش آیا او را باز دیدی؟
حسین فارسی: بله ما در فرعی ۷ بودیم ناصریان که میآمد حمید عباسی با او بود و آنجا من بدون چشمبند دیدم که این همان نفری بود که اورکت تنش بود و ما را کتک میزد.
ما وقتی در فرعی بند بودیم از پاسدار بند سؤال کردیم رئیس زندان چه کسی است پاسدار گفت حاج آقا ناصریان. گفتیم پس دادیار زندان کی هست پاسدار گفت حاج آقا با حفظ سمت دادیار هم هست. آن موقع بهداری نمیبردند ما مشکل داشتیم و گفتیم بالاخره کی باید بگوید که ما باید بهداری برویم.
پاسدار گفت به آقای عباسی بگویید. گفتیم عباسی چه کاره است؟
پاسدار گفت عباسی رئیس دفتر است و ما آنجا فهمیدیم ناصریان رئیس زندان و دادیار است و حمید عباسی رئیس دفتر او است.
دادستان: باز آیا آنها را دیدید؟
حسین فارسی: سوم مرداد عید قربان بود ما نماز عید قربان را خواندیم پاسداران آمدند و دیدند. ما را بردند بیرون و بهشدت مورد ضرب و شتم قرار دادند و شکنجه کردند. حمید عباسی کار پاسداران را نظارت میکرد.
دادستان: بعد از اینکه اعدامها تمام شد آیا باز هم حمید عباسی را دیدهای کوتاه بگو کی دیدهای؟
حسین فارسی: یک روز ما را بردند زمستان ۶۷ فکر کنم دیماه بود که ما را بردند به اینجا که سالن بزرگی بود و حمید عباسی داشت از نفری که میخواستند آزاد کنند مصاحبه میگرفت و من از فاصله ۲۰متری بدون چشمبند دیده بودم.
دادستان: برای وکلای مدافع میگویم منظورش بندی است بهنام جهاد. این آخرین باری است که عباسی را میبینی؟
حسین فارسی: نخیر در اوین هم میبینمش و آخرین بار در سال۷۲ در خیابان معلم تهران او را دیده بودم من برای کارهای دادستانی رفته بودم آنجا این آخرین باری است که او را دیدم ولی قبل از آن چند بار او را در اوین دیده بودم.
دادستان: اینکه در خیابان معلم دیدی چه تاریخی بود؟
حسین فارسی: آذر سال۷۲ بود.
دادستان: گفتی در اوین هم او را دیدی برخورد سختی با تو داشت یا نه
حسین فارسی: نه از نزدیک او را دیدم ولی با او دهان به دهان نشدم.
سؤالات دادستان حول دستگیری حمید عباسی و شناسایی او توسط حسین فارسی
دادستان: حالا میرویم سر زمان دستگیری حمید عباسی آیا عکسهای او را دیدی؟ واکنش تو چی بود؟
حسین فارسی: بله در اینترنت دیدم تعجب کردم چطور آمده خارج و گیر افتاده است.
عکسها عکسهای خودش بود بهخصوص عکس روی پاسپورتش.
عکس دیگری که دیدم تپل بود در حالیکه حمید عباسی لاغر بود بهمین دلیل عکس پاسپورتش خیلی به حمید عباسی نزدیک بود.
دادستان: از دادگاه میخواهم تصویر حمید نوری را نشان بدهد او را نگاه کن.
حسین فارسی: بله این خودش است.
دادستان: آیا شک و تردیدی داری که این ممکن است خودش نباشد؟
حسین فارسی: نه هیچ تردیدی ندارم حتی اگر شک داشتم رئیساش ناصری تأیید کرد که این حمید عباسی است همچنین نفر بالاتر دادستان رازینی هم تأیید کرد که او حمید عباسی است.
دادستان: گفتی آن عکس که تپل بود الآن این عکس را که در دادگاه دیدی نظرت چی است؟
حسین فارسی: این همان عکس است فقط موهایش کمی سفید شده شما اگر ریش و موی او را در فتوشاپ سیاه کنید این همان عباسی است.
سؤالات وکیل مجاهد خلق حسین فارسی
وکیل: مدت زمانی که در گوهردشت بودی آیا کسی برایت تعریف کرده است که کسی را برده باشند سالن مرگ و بعد برگشته باشد؟
حسین فارسی: بله داریوش حنیفه با فرد دیگری صحبت میکرد که آن فرد را به داخل سالن بردند و به او اعدامیها را نشان دادهاند و من خودم این را شنیدم.
وکیل: سؤال بعدی این است که وقتی میدیدی که عباسی صف درست میکند و می برد از وقتی که ناپدید میشد تا برگردد تقریباً چقدر زمان میگذشت؟
حسین فارسی: من حقیقتش زمانهایی که دیدم او رفته و از دید محو شده دیگر بازگشت او را ندیده بودم. من روز هشتم حمید عباسی رفت و آمدش را دیدهام ولی اینکه بازگشتاش را دیده باشم، دقیق ندیدم.
وکیل: بعد گفتید همان موقع در زندان تاریخ و اسامی را در زندان نوشتی چطور موفق شدی اینها را با خودت بیاوری؟
حسین فارسی: کف ساک جاسازی کرده بودم ما آنها را در سال۷۰ کف کفش جاسازی کرده بودیم و به بیرون فرستاده بودیم.
کسی که سال۷۰ این اسامی را به بیرون آورد اسمش مهرداد کاووسی است و او الآن در استکهلم است.
وکیل: پس بر مبنای همینها است که تو میتوانی بگی چه کسی چه تاریخی اعدام شده؟
حسین فارسی: بله بر اساس این بود که من کتابم را ۱۸سال پیش شروع کردم ولی اولین یادداشتهایش را ۲۵سال پیش داشتم.
وکیل: شما کلی از این اسامی را خواندید و ما توانستیم این اسامی را در لیست A دیدیم و همانطور که خودت گفتی تحویل پلیس دادی.
حالا همان لیست را که مقایسه کردیم با پیوست A اینطوری من از روی لیست A میخوانم اینطوری راحتتر است من اسم را میخوانم شما بگو این فرد قبلش حین قتلعام یا بعد در گوهردشت بوده یا اینکه بگو این فرد اعدام شده است. آن اسامی که دادستان خوانده را نمیخوانم.
وکیل: مهرداد اشتری.
حسین فارسی: در قزلحصار بود بعد در گوهردشت بود.
وکیل: سید محمد …
حسین فارسی: در گوهردشت بود.
وکیل: محسن احمدی.
حسین فارسی: او را میشناختم ملی کش بود. ۸مرداد اعدام شد.
وکیل: رامین قاسمی.
حسین فارسی: دوست من بود در گوهردشت بود. اعدام شد.
وکیل: رضا زند.
حسین فارسی: می شناختم برادرش هم می شناختم رضا را اعدام کردند.
وکیل: فرزین نصرتی.
حسین فارسی: قزلحصار بود بعد گوهردشت بود.
وکیل: رضا فلانیک.
حسین فارسی: در گوهردشت در فرعی بود با هم از اوین آمدیم.
وکیل: جلال لایقی.
حسین فارسی: با او در فرعی گوهردشت بودیم.
وکیل: اکبر شاکری.
حسین فارسی: اکبر شاکری هم بند خودم بود هشتم اعدام شد.
وکیل: ابراهیم اکبری صفت.
حسین فارسی: بله با هم از اوین به گوهردشت در فرعی کنار ما بود.
وکیل: هادی صابری.
حسین فارسی: بله با هم از اوین آمدیم فرعی کناری ما ۱۶ بود.
دادگاه در ساعت ۱۲ بهوقت محلی به مدت یک ساعت آنتراکت داد.
در ساعت ۱۲ به وقت محلی دادگاه دژخیم حمید نوری وارد تنفس شد. هیأت شاکیان به همراه حسین فارسی در حال خارج شدن از دادگاه هستند
دادگاه پس از یک ساعت تنفس در ساعت ۱۳ به وقت محلی ادامه یافت.
ادامه سؤالات وکیل مجاهد خلق حسین فارسی از وی
وکیل: در مورد حسین حقیقتجو
حسین فارسی: جزو ملیکشها بود و در گوهردشت اعدام شد.
وکیل: مجید رزاقی
حسین فارسی: بله او هم ملیکش بود و در گوهردشت اعدام شد.
وکیل: محسن روزبهانی
حسین فارسی: محسن روزبهانی دوست من بود در بیرون و در قزلحصار با من بود و در گوهردشت اعدام شد.
محسن عبدالحسینی روزبهانی ۸مرداد سربهدار شد
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: محسن روزبهانی در تاریخ ۸مرداد همراه شمار زیادی از زندانیان دیگر اعدام شد.
وکیل: محمود آرمیان
جواب: در قزلحصار با هم بودیم و در گوهردشت اعدام شد.
وکیل: ایرج لشکری
حسین فارسی: او همبند ما بود روز هشتم مرداد اعدام شد.
وکیل: محمدرضا دلجوی ثابت رفتار
حسین فارسی: این اسم دو نفر است اسم یک نفر نیست هر دو همبند من بودند و هشتم اعدام شدند. یکی از آنها محمدرضا دلجو ثابت و دیگری رضا ثابت رفتار.
وکیل: این افراد را میدانی که در گوهردشت اعدام شدهاند، رضا ازلی.
حسین فارسی: او در قزلحصار همبند من بود و در گوهردشت اعدام شد.
وکیل: محسن محمد باقر
حسین فارسی: با او از اوین با گوهردشت آمدیم و فرعی مقابل ۱۶ زندانی بود.
----
محسن محمدباقر از هر دو پا فلج بود و اعدام شد.
مجاهد خلق محسن محمدباقر از دوپا فلج بود. دو عصا در دست داشت و با آنها حرکت میکرد. او را در جریان قتلعام زندانیان سیاسی اعدام کردند.
وکیل: مهدی فریدونی را هم میشناسی؟
حسین فارسی: در قزلحصار با هم بودیم و شنیدم در مرداد در گوهردشت اعدام شد
وکیل: افشین علوی تفرشی؟
حسین فارسی: در قزلحصار باهم بودیم در گوهردشت اعدام شد
وکیل: قاسم محبعلی؟
حسین فارسی: ۴سال در قزلحصار با هم بودیم و در گوهردشت اعدام شد
وکیل: بیژن کشاورز؟
حسین فارسی: با هم از اوین به گوهردشت آمدیم و در گوهردشت اعدام شد
وکیل: من در آغاز گفتم لیست بی را با هم مرور کردیم و شما گفتید همه افراد این لیست را میشناسی غیر از حسن گلزاری
حسین فارسی: غیر از حسن گلزاری همه را میشناسم
وکیل: بهخاطر اینکه روشن شود شما همه را دیدهاید چه در گوهردشت و یا زندانی دیگر
حسین فارسی: بله دقیقا
حسین فارسی: شهدای قتلعام تبدیل به قهرمانان من شدند که از آنها انگیزه میگرفتم
سؤال: من فکر کردم از شما بپرسم حال شما و وضعیت شما در حین و بعد از این اتفاقات چطور بوده
جواب: من همیشه احساس گناه میکردم از اینکه از مواضعم دفاع نکردم و اعدام نشدم. وقتی که از زندان آمدم بیرون وقتی مادرها و فامیلهای آنها را میدیدم بسیار تحت فشار بودم و گاها کابوس میدیدم. اما یک راه برای من وجود داشت که بتوانم از این وضعیت خارج شوم و به سازمان برسم.
من به این نتیجه رسیدم باید گذشته را کنار بگذارم و به آرامش برسم و راه آنها را ادامه بدهم و بهرغم اینکه ریسک دستگیری و اعدام داشت تصمیم گرفتم برای ادمه راه مخفیانه از ایران خارج شوم و به مجاهدین بپیوندم.
آنچه که شنیده و دیده بودم برایم سنگینی میکرد اما وقتی به مجاهدین رسیدم و با آنها مشکلات را در میان گذاشتم از کابوس رها شدم.
دوستانی که در کنار من بودم و شهید شدند اما وقتی که من تصمیم گرفتم راه آنها را ادامه بدهم آنها تبدیل به قهرمانان من شدم و من از نام و راه آنها انگیزه میگیرم.
وکیل: شما ۴بار در راهرو مرگ بودی؟
حسین فارسی: بله
وکیل: چه احساسی داشتی چون امکان اعدام داشت؟
حسین فارسی: بله امکان اعدام داشت و استرس داشتم و من وقتی روحیه میگرفتم به راهرو میرفتم و با بچهها صحبت میکردم و انگیزه میگرفتم و آرام میشدم.
سؤالات وکیل کنت لوئیس از وکیلان شاکیان از حسین فارسی
وکیل: شما بحث شخصی کردید که ۱۶مرداد او را بردند به اسم رضا بعد شما از شخص دیگری شنیده بودی که او را به اتاق مرگ یا سالن مرگ بردند. بعداً ایشان را ملاقات میکنی و ایشان ماجراها را برای شما میکند
حسین فارسی: بله من چندبار با او صحبت کردم و او گفت یکبار او را به سالن مرگ بردند چشمبندش را بالا زدند و او چند نفر را دیده که حلقآویز شده بودند.
وکیل: تا جایی که به سالن مرگ مربوط میشود آیا تمام حرفش این بود؟
حسین فارسی: نه، ما در رابطه با روزی که در سالن بودیم صحبت کردیم در حالی که من او را نشناختم و از او پرسیدم آنروز چه گذشت اما نگفت بعداً که از او پرسیدم شما را به حسینه بردند او گفت بله آنروز مرا به سالن مرگ بردند و دیدم ۷ یا ۸نفر را دیدم که طناب گردنشان بود و اعدام شدند و رضا بیشتر از این به من نگفت چون برایش خیلی سخت بود. رضا بچه محل من بود و در قزلحصار با هم بودیم.
وکیل: آیا شما در پلیس هم بحث رضا را کردی؟
حسین فارسی: بله من در پلیس ماجرای رضا را گفتم.
وکیل: در پلیس حرفهای بیشتری گفتی که در اینجا نگفتی آیا او اسمی از حمید عباسی برد؟
حسین فارسی: بله او گفت حمید عباسی مرا به حسینه برد.
وکیل: آیا رضا به شما گفت حمید عباسی در سالن مرگ بود و یا کاری کرد؟
حسین فارسی: نه رضا فقط گفت حمید عباسی او را به سالن مرگ برده. در پلیس گفت شما چطور متوجه شدید در حسینه نفرات را اعدام میکنند من گفتم دو نفر به من گفتند آنها را به حسینیه برده و آنها نفرات اعدام شده را دیدهاند و من گفتم یکی از آنها رضا است ویکی دیگر در اشرف است و منظورم اصغر مهدیزاده بود که در اینجا شهادت داد.
هر کس میرفت دادگاه و میگفت هوادار مجاهدین هستم او را اعدام میکردند
وکیل: وقتی که توضیح میدادی گفتی قبل از اعدامها تو را به فرعی هفت بردند.
حسین فارسی: بله ما را از اسفند۶۶ به فرعی هفت بردند.
وکیل: مدت طولانی در آنجا بودی?
حسین فارسی: به مدت ۶ماه و تا زمان اعدامها.
وکیل: اگر درست باشد نفرات بند ۷ سی نفر بودند.
حسین فارسی: بله ۳۰نفر بودند
وکیل: آیا میدانی چند نفر از آنها زنده ماندهاند؟
حسین فارسی: ۷نفر
وکیل: دلیل خاصی داشت که این همه اعدام شدهاند؟
حسین فارسی: من میتوانم دلیل اعدام نفرات فرعی خودمان و یک فرعی دیگر را توضیح بدهم.
وکیل: منظور من دلیل سیاسی نیست بلکه منظورم این است از ۳۰نفر ۲۳نفر را اعدام کردهاند.
حسین فارسی: بله
وکیل: چرا این همه نفرات را اعدام کردهاند؟
حسین فارسی: بهخاطر این بود هر کس میرفت دادگاه و میگفت هوادار مجاهدین هستم او را اعدام میکردند اما این یک دفعه اتفاق نیفتاد. از یک سال قبل در اوین وقتی ما میگفتیم هوادار مجاهدین هستیم و از مجاهدین صحبت میکردیم بهشدت ما را شکنجه میکردند.
در فروردین۶۷ ما در این فرعی بودیم و میآمدیم هواخواری در اینجا زندانیهایی بودند که شما اسمشان را شنیدید مشهدی بودند و به تهران تبعید شده بودند.
یک نفر از آنها به نفرات فرعی ما و سایر فرعیها آموزش داد که چگونه مقاومت کنند و از موضعشان کوتاه نیایند.
خلاصه میگویم به دادگاه که در فرعی من و سایر فرعیها دوستان من جلساتی برگزار کردند و ضمن انتقاد از خودشان که در تخت شکنجه کوتاه میآمدند آنجا با هم سوگند خوردند که به قیمت جانشان از موضعشان کوتاه نیایند.
عدهیی بودند در این فرعیها و سلولها سوگند خورده بودند از موضع شان کوتاه نیایند.
وکیل: فهمیدیم آنها سرموضع ایستادند و از موضعشان کوتاه نیامدند. کتابی که نوشتی و ترجمهای که وجود دارد و دادستان نشان داد از جمله در صفحه ۱۲ نوشته پاسدار حمید عباسی یعنی او را بهعنوان پاسدار توصیف کردی آیا نوشته بودی لباسش لباس شخصی بود و با اونیفورم نبود دلیلش چیست که به او میگویی پاسدار؟
حسین فارسی: دلیلش این است که همه پاسدار بودند و دلیلش این است شما در هر کشور کسانی را به نام پلیس میشناسید پلیس وظایف مختلف دارند یک نفر بازپرسی میکند اما پلیس است یک نفر در خیابان نگهبانی میدهد پلیس است. اینها همه وظیفه خاصی را انجام میدهند اما پلیس است پاسدار هم همینطور است.
یک نفر معاون زندان یک نفر معاون بند و یک نفر مسئول فروشگاه یک نفر مسئول بهداری و یک نفر هم مثل حمید عباسی در دفتر ناصریان کار میکرد.
اینها همهشان پاسدارند ولی وظایفشان مختلف است. به همین دلیل گفتهام و میگویم پاسدار عباسی.
حسین فارسی در دادگاه دژخیم حمید نوری: در جریان قتلعام سال۶۷، هرکس میرفت دادگاه و میگفت هوادار مجاهدین هستم او را اعدام میکردند.
سؤالات یکی دیگر از وکلای شاکیان از حسین فارسی
وکیل: آیا میتوانی چیزی در مورد فرج در تاریخ ۸مرداد بگویی؟
حسین فارسی: فرج پاسدار دادستانی بود که در اوین کار میکرد و از سال۶۱ از اوین به گوهردشت میرود و اسم او مرتضی رویایی است. فرج را من از بیرون زندان میشناسم و میدانم کیست.
وکیل: وقتی میگویی با دادستانی کار میکرد با حمید عباسی کار میکرد؟
حسین فارسی: در اوین نمیدانم ولی میدانم سال۶۰تا ۶۱ اوین بوده.
سؤالات وکیل متهم حمید نوری از حسین فارسی
طبق روال هر روزه وکیل متهم ابتدا از اینکه شاکی کجا مستقر است و چند سال است به آلبانی آمده و آیا همچنان با مجاهدین است و اینکه مکالمات دادگاه را تابهحال گوش میداده سؤال کرد
در ادامه وی از حسین فارسی سؤال کرد
وکیل متهم: در درست کردن ماکت شما هم یکی از کسانی بودی که کمک کردی
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: فیلم هم را درست کردی در مورد آن هم کمک کردی
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: چه زمانی فیلم و ماکت را از نظر زمانی درست کردید
حسین فارسی: فیلم را از اول دادگاه در استکهلم درست کردیم تا دیگران متوجه بشوند و میخواستیم به دادگاه کمک کنیم.
وکیل متهم: این ماکت چی؟
حسین فارسی: فکر کنم یکی دو ماه پیش ساختیم
سؤال: متوجه شدم تو همکاری کردی در برنامه سیمای آزادی که مجاهدین پخش میکنند.
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: بعد از اینکه موکل من دستگیر شد در مورد موکل من در این کانال تلویزیونی صحبت کردید.
حسین فارسی: بله در تلویزیون صدای آمریکا هم صحبت کردم
وکیل متهم: آیا در مورد عباسی موکل من قبل از دستگیریش صحبت کردی
حسین فارسی: قبل از دستگیری نه، اما در کتابم در مورد او نوشتهام.
وکیل متهم: در مورد کتابهای دیگر مانند کتابهای رویایی آیا آنها را خواندهای
همه آنها یا قسمتهایی از آنها را
حسین فارسی: نمیتوانم بگویم همه اما قسمتهای زیادی را خواندم.
وکیل متهم: کتاب را پیش پلیس بردی
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: پلیس گفت کتاب راکنار بگذار
حسین فارسی: من داشتم عکسی را نشان میدادم پلیس گفت کتاب را کنار بگذار
وکیل متهم: میگویی عباسی پاسدار بود و سکرتر دفتر ناصریان بود
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: شما گفتید وقتی به گوهردشت رفتی شما را شکنجه کردند
حسین فارسی: بله شکنجه کردند
وکیل متهم: در میان آنها یک نفر لباسشخصی داشته و آن شخص که مثل دیگران لباس فرم نداشته عباسی بوده و اورکت پوشیده بود
حسین فارسی: اورکت آمریکایی بود و رنگ زیتونی داشت که نظامیها زمستان میپوشیدند.
وکیل متهم: آنموقع که شما را به آن زندان بردند چشمبند داشتید
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: شما گفتید در یک مورد حمید عباسی با ناصریان سلولتان با این اورکت آمد
حسین فارسی: من گفتم با ناصریان آمده اما نگفتم با اورکت
وکیل متهم: بحث سوم مرداد را کردید که عباسی را دیدم که در ارتباط با نماز جماعت و اینکه شما در آنجا کتک خوردید
حسین فارسی: بله
وکیل متهم: اینکه سوم مرداد آمد و شما کتک خوردید در کتاب نیامده
حسین فارسی من گفتم بهخاطر خواندن نماز عید قربان ما را کتک زدهاند اما اسم کسی را نبردم.
وکیل متهم: صحبت دیگری کردید که عباسی را در سال۷۶ در دادستانی دیدید
حسین فارسی در سال۷۲
وکیل متهم: در کتابتان در مورد اینکه ناصریان شما را بازپرسی کرد چیزی نوشتی
حسین فارسی: بله ناصریان ساعت ۹شب آمد
وکیل متهم: نوشتی حمید عباسی هم بود
حسین فارسی: گفتم چند پاسدار بودند.
وکیل متهم: شما را آوردند پایین نزد هیأت مرگ و نیری از شما سؤال و جواب کردند و شما رفتید بیرون کاغذی را بنویسید و آنرا پر کنید آن شخص چه کسی بود.
حسین فارسی: اشراقی بود گفت کاغذ را ببر بیرون وپرکن
وکیل متهم: یک سری اسم بودند که من زیاد متوجه نشدم از جمله اسم ابوالقاسم ارژنگی را بردید این را زیاد متوجه نشدم منظورت این بود که آنروز اعدام شد
حسین فارسی من فکر میکنم آنروز اعدام شد اما دقیق نمیدانم.
وکیل متهم: روی چه حسابی شما میگویید
حسین فارسی: در همان صفی که آنروز رفتند بود اما دلیل محکمی ندارم که همان شب اعدام شد. اما مهم این است اعدام شده است.
وکیل متهم: آیا ایرج لشگری روز ۸مرداد اعدام شده
حسین فارسی: ایرج لشگری صبح۸ مرداد و با بچههای مشهد اعدام شد
سپس وکیل مدافع متهم و سپس دادستان و وکیل شاکی سؤالاتی از حسین فارسی در جهت تدقیق اطلاعاتی که وی در ادای شهادتش داد کردند و نهایتاً دادگاه در ساعت ۱۵۳۰ به پایان رسید و ادامه دادگاه به روز پنجشنبه ساعت ۸صبح به وقت محلی موکول شد.