دیدیم قتلعام تصادم دو نگرش سراپا متضاد و چکاچاک شمشیر هیولای قرون وسطی بود با کبوتران صلح و آزادی
یکی از شاهدان از ضوابط زندان و حقوق زندانیان میگوید. ضوابطی که حتی در زندانهای قرون وسطی هم سراغ نداریم.
مجاهد خلق هما جابری: «حق فریاد زدن زیرشکنجه نبود. هر چه فریاد میزدیم شکنجه سختتر میشد. همه فرامین با کابل و مشت و لگد بود. یک کابل بسیار بزرگی بود که وقتی یکبار میزد منظور این بود که بعد از چند روی میتوانیم چند ساعتی میتونیم بخوابیم.»
واژهها برای توصیف جنایت ناتوان و زبان قاصر است
رابرت توریسلی: «من هیچوقت اینچنین احساس نکردم که کلمات نمیتوانند کمکی کنند. در تمام طول عمرم هیچ چیزی نزدیک به آنچه امروز اینجا شنیدهام نشنیده بودم».
یکی از شاهدان از اسیرانی گفت که به بیماریهای سخت و لاعلاج مبتلا بودند اما بهعلت دفاع از نام و آرمان مجاهدین سربهدار شدند.
مجاهد خلق مجید صاحب جمع: « مسعود ناصری بهدلیل قطع نخاع فلج بود جلادان زندان او را با برانکادر به محل هیات مرگ بردند. وقتی اتهامش را سؤال کردند گفت هوادار سازمان مجاهدین خلق هستم.»
مجاهد خلق محمود رویایی: از کجا بگم؟ محسن محدباقر، ناصر، طیبه، کاوه، کسانی که فلج بودند نمیتونستن راه برن اما تو همون ایام بلندترین گامهار و در مسیر آزادی طی کردن.
بهراستی کیست که با شنیدن این همه صلابت و این میزان از شقاوت و وحشیگری بیتفاوت باشد و احساس مسئولیت نکند؟
رابرت توریسلی: «خط کشیهای مجازی روی نقشه نمیتواند توجیه کند که بگویم مسأله شما مسأله من نیست. شما آنجائید و من اینجا در این سوی خطوط نقشه. من به آرمان شما متعهد هستم. »