خورشید سخت کوش ما در «اور»
( رحمان کریمی )
شگفتا آن لحظهیی که
پیچان و خروشان و سرخوشان
در اوراق پریشان باد
همسفر با سرشاری حس واژگان
به « اور» بیایی
به خانه ٌ عشق.
شلالهیی از جان به توفان شوق نشستهام نبود
که در «اور»
گـر نگرفته باشد.
خدای را
این آسمان بود که خورشیدش
قلب تپندهٌ میهن مرا تابان کرده بود
یا آن حقیقتی که باید میآمد و آمد
در جامهٌ سبز همیشه اش
در میان هلهلهٌ عاشقان فاتح.
من
تاریک نشستگان را در کجا صدا کنم؟
در کجا؟
دل شکسته و سرگردان و بیاثر
چه حاصلی باشد؟
دریغا
این همان نشانههای اندوهباری ست
که فقط
دشمن را بشارتی باشد.
اگر سفر میکنی، به «اور» بیا
مهرآهنگان میهنت، اینجایند.
اینجا
حقگویان عالم، به حق
نقاب از دوچهرگی جهان برمیگیرند
تا خونابهٌ ذبح عدالت
بردهان حریص سوداگران
پوشیده نماند.
من از برکت آسمان درمیگذرم
که خورشید سبزپوش سرمازدگان تاریخم
از خاوران صلح
به رهایی زنجیریان
آمده است.
این سلالهٌ سمندران عارف
از کجای این زمانه میآیند
که آشوبیده بر نابکاریهای جهان تلخ
دگرباره
جهان را به صلح و عدالت فرا میخوانند.
اگر متهمان تاریخ عصر حیرت، اینانند
پس
این پیر عدالت جوی لجوج
متهمترین است!
اما
شکوفای شکوهمندی «اور» به ما میگوید:
حق طلبان تنها نمی مانند
و زندگی، پیوسته
عرصهٌ نبرد سرفرازانه نیکان است.
صفای آن عارفان باد ای جان بیمقدار من!
که در ملتقای زخم و رنج و درد
هر جرقهٌ جان پاک شان
دریای همت است.
من چگونه کرامت خانقاه حق را
خرقهٌ درویشیام کنم
که زیر خاک پای عاشقان شهر اشرف
کمترین ذره، منم.
بیهوده دم مزن ای خصم، بیهوده!
اینجا در «اور»
(گلوگاه پراز فریاد ایران)
مجال تو نیست
مجال خلق بیدار میهن من است.
آنک
خورشید سبز پوش سخت کوش ما
از افق برآمده است
و بربلندای ایثارگرانه اش
به عزمی بر ایستاده است
که همانا
در خور رسولان است.
اینهمه موج بر موج اشتیاق
از کران تا به کران میدان
از آن ملتی ست که نتوان
نادیدهاش گرفت.
سلام براین دریا
براین خورشید
وبر آن فردایی که
در طالع است.