728 x 90

پايدارى اشرف از زبان شاهدان,

یکبار دیگر در کوره‌یی گداخته شده، آبدیده‌تر از قبل بیرون آمدیم

-

 -
-
گزارشی از خواهر مجاهد گیتا احمدخان بیگی
تاریخ: سه‌شنبه 6مرداد 87
وقتی رسیدیم، یک لودر در حال برداشتن سیاج ضلع شمال بود و بچه‌ها با شعار یا حسین مقابلش ایستاده بودند. تعدادی از نیروهای ویژه عراقی با لباس سیاه و کلاهخود و تجهیزات کامل به سمت بچه‌ها حمله کردند. ما چند خودرو آیفا را جلو کشیدیم و مقابل محلی که لودر کار می‌کرد، گذاشتیم تا مانع ورودشان شویم. ولی لودر بعد از برداشتن سیاج، بیلش را زیر آیفا انداخت و خودرو را تکان داد. خودروها را دو لایه کردیم. چند جیپ هم در ردیف دوم بعد از آیفاها چیدیم اما لودر همه خودروها را از سر راه برداشت.


زیرنویس



زیرنویس


زیرنویس


وقتی دیدیم خودرو مانعی برای لودر نیست، خودمان در چند لایه جلوی لودر ایستادیم، بیل لودر تا جلوی سینه‌هایمان می‌آمد و خاک به‌سر و رویمان می‌ریخت. لباس سیاه‌ها با چوب و چماق و قنداق تفنگ و میله آهنی و هر چه دم دستشان بود، وحشیانه به‌سر و صورت بچه‌ها می‌زدند اما بچه‌ها تکان نمی‌خورند.



زیرنویس


آنها مستمراً با کامیون و ماشینهای پلیس، نیروی جدید وارد می‌کردند. هرکدام که پیاده می‌شدند، به سمت ما هجوم می‌آوردند. جنسشان بسیجی بود. سطح بسیار پایین فهم و فرهنگ، مناسبات و روابط نازل و بسیار وحشی در تهاجم به افراد بی‌سلاح.



زیرنویس

در همین زمان چند خودرو پلیس تلاش کرد از همان محلی که سیاج باز شده بود، داخل شود. به‌صورت ایستاده و دراز کش مقابلشان ایستادیم. هرچه بیشتر به خودرو گاز دادند، ما هم بیشتر با فشار ماشین را به عقب هل می‌دادیم. بالاخره دوباره لودر آوردند و سعی کردند کنار ما سیاج را از سمت دیگری باز کنند و ماشینهایشان را از آن‌جا عبور بدهند که باز هم نگذاشتیم و سیاج قبلی که خوابانده بودند را مجدداً سرپا کردیم.



زیرنویس



زیرنویس


…دیگر خیابان مزار خلوت شده بود. تصمیم گرفتیم به مواضع قبلی در جلو در شمالی برگردیم. 5خواهر و حدود 15برادر بودیم. وقتی ‌داشتیم به سمت مواضع قبلی برمی‌گشتیم، با شنیدن صدای شلیک از سمت شمال در یک لحظه میخکوب شدیم. اول فکر کردیم هوایی است ولی چند دقیقه بعد دیدیم تعدادی خودرو که مجروح حمل می‌کردند، از کنارمان گذشتند. دویدیم و خودمان را به محل رساندیم.


زیرنویس


مزدوران با سلاح در اطراف و بالای خودرو ایستاده بودند و بی‌محابا شلیک می‌کردند. همه مسلح بودند. تعدادی هم وحشیانه با چوب و آهن به‌سر وصورت بچه‌ها می‌کوبیدند.


زیرنویس

تعدادی از مزدوران سوار خودروهایمان شدند و خودروها را به‌سرقت بردند. دو نفر را مضروب و دستگیر کردند و بقیه را هم به قصد کشت می‌زدند. ما خواهران سعی کردیم صف جلو قرار بگیریم تا مانع ضربات سنگین بر سر و روی برادران شویم اما دیگر تفاوتی نداشت. هم ما و هم برادران را با هر وسلیه‌یی که دستشان بود، به‌شدت می‌زدند. با این همه نگذاشتیم زرهی‌هایشان وارد شوند و برگشتند. ولی سرقت خودروها توسط مزدوران ادامه داشت…

زیرنویس


فردین زمانی که این صحنه را دید، روی خودروها می‌پرید و مستر سوییچ تک‌تک آنها را برمی‌داشت و صاحب هر خودرویی را با داد و فریاد پیدا می‌کرد و به آنها می‌داد. خودروهای پلیس و هاموی برای ورود به داخل مستمر هجوم می‌آوردند ولی با بدنهایمان آنها را متوقف کرده بودیم به‌طوری‌که هر چه گاز می‌دادند، حرکتی به جلو نداشتند.

زیرنویس
در این زمان بود که مزدوران با حجم زیادی سنگ و چوب به سمت ما حمله کردند و همزمان چند خودرو هاموی با سرعت بسیار زیاد به سمت داخل تهاجم کردند و بچه‌ها نتوانستند آنها را متوقف کنند. در همین حال متوجه شدم فرزانه کمانی که کنار ما بود، به زمین افتاد و هرچه صدایش کردم، جواب نداد. برادران مشغول مقابله با خودرو هاموی بودند. فرزانه بیهوش بود و من با 4خواهر دیگر مشغول رسیدگی به او بودیم که متوجه شدم در محاصره 10پلیس عراقی قرار گرفتیم. مزدوران با باتون و قنداق تفنگ و لگد بجانمان افتادند. حدس زدیم می‌خواهند اسیرمان کنند. دستهایمان را محکم به هم گرفتیم و از پشت روی فرزانه دراز کشیدیم که او را با خودشان نبرند. در حالی که محکم می‌زدند، دستمان را می‌کشیدند، دسته روسری‌هایمان را می‌کشیدند و می‌گفتند شما اسیرید…


زیرنویس


شعار یاحسین و یا مظلوم تنها سلاحمان بود. از سمت چپ‌مان دو خواهر را که نیم‌خیز شده بودند، کشیدند و بردند ولی ما سه نفر را که دستهایمان خوب به‌هم قلاب شده بود را نتوانستند تکان دهند. با چوب محکم روی دستهایمان می‌زدند که از هم جدا شویم ولی با شعار و استقامت توانستیم صفوفشان را شکاف بدهیم و بینشان اختلاف افتاد.



زیرنویس


چند نفرگفتند نزنید. چند نفرشان هم گفتتند بگذارید بروند و به‌جان هم افتادند. یکی از آنها که اول از همه شروع به زدن کرده بود، به فارسی گفت برو. گفتیم اول شما بروید عقب. آن دو خواهر دیگر هم برگشتند. سعی کردیم 5نفره خواهر فرزانه را از روی خاکریز پشت به آن‌طرف ببریم. همین‌که بلندش کردیم، دیدم پشتش کاملاًً خونی شده و ضمن جابه‌جایی فهمیدیم سرش هم ضربه دیده…
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/b1dd3f02-cac7-4915-9430-b6275cd059b9"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات