در عصر رسانهها و دنیای «تصویر و کلمه»، شاید اغراق نباشد اگر «خبر» و تأثیر آن را بهمثابه «نان و آب» زندگی اجتماعی امروز قلمداد کنیم. در این تکاپوی همگانی، سرعت آگاهی عمومی نیز بدون اغراق، با دو دهه گذشته قابل قیاس نیست.
ایران - دیوارهایی که فرو میریزند
حالا دیگر مرزهای جغرافیایی، کشوری و شهری کمرنگ میشوند. حاصل آن، رشد ضریب آگاهی عمومی نسبت به چگونگی زندگی ملتها و سطح فرهنگ آنهاست. دیگر قدرتهای مرکزی دولتی و حکومتها نمیتوانند واقعیتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را از نگاه و نظر مردم پنهان و در هزارچمهای سانسور بپیچانند؛ اگر چه این تلاش از جانب آنان بیوقفه و با توسل به لطایفالحیل ادامه دارد و برای اعمال سانسور و پوشاندن دسیسه و دروغشان، جنایتهایشان استمرار داشته و دارد.
«خبر» بهمثابه «نان و آب» زندگی اجتماعی ، پلی است میان ما و ندایی است برای تقسیم و ترویج آگاهی. رفتن و توقف و درنگ بر دریچهٴ خبرها و نظارهٴ شهرها و روستاهای ایران، گویی ما را به صحنههای نمایشی بزرگ از واقعیتهای تأملبرانگیز یک دولت و یک ملت راهنمایی میکند.
در سالهای اخیر شاهد هرچه بیشتر خالی شدن ایران از جلوههای متعارف زندگی هستیم. جلوههای زندگی با شاخههای گوناگون سیاسی، علمی، اقتصادی، ورزشی، فرهنگی، هنری و اجتماعیاش. خبرها بهمثابه آژیر هشدار و انذار شدهاند. خبرها حاکی از سبک و سیاقی از ملکداری و هژمونی سیاسی و دولتی هستند که گویی زلزلةی بی پایان و مداوم، دارد ارکان معیشت و حیات انسانی را فرو میریزد.
ایران ـ یک پرانتز هنوز بسته نشده
خوب است پرانتزی باز شود تا منظر و دریچهیی دیگر از مسائل مبتلابه ایران را ببینیم. در این میان سالیان است فریبی حکومتی و گاه بینالمللی، تلاش و قصد و عمد دارد که ذهن را از مسیر تفکر منطقی و علمی منحرف کند. عاملان این فریب البته ساخته و پرداختة سیاستگذاران، جارچیان و شیپور به دستان حکومتی، تاجران و معاملهگران مماشاتچی و لابیهایشان هستند. حاصل این فریب، همیشه دودی بوده و میباشد که به چشم مردم ایران رفته است. فریب چیست؟ دمیدن بر طبل میانتهی اصلاح از درون حاکمیت ولایت فقیهی... با یک نمونه و حاصل آن، این پرانتز را میبندیم و به اصل مطلب میپردازیم:
در بیست سال پیش که محمد خاتمی نقش معبود سامری را برای ایرانیان و تاجران و سیاستپیشهگان بازی کرد، یک واقعهٴ جالب در تهران روی داد که هر عاقلی را به کنه و عمق و هدف نمایش خاتمی آگاه کرد. عاقلی که پشت دستش را داغ کرد تا هرگز در لانة افعی، دنبال آشیان امن و برق و جلا و خوش خط و خالی کبوتر نگردد. حکایت از این قرار بود: هیأتی از ناشران آلمانی به تهران میروند تا از فتوحات خاتمی در عرصه فرهنگ و آزادی بیان و انتشارات، سان ببینند. اینان را به چند کتابخانه و انتشارات میبرند؛ نمونههایی از کتابهای ترجمه شده مباحث نوین علوم انسانی مثل «مدرنیسم و پست مدرنیسم»، «ساختارشکنی دینی» و «ایدئولوژیها و فرا روایتها» را نشانشان میدهند. آنها هم از این بازدیدها و مشاهداتشان عکس میگیرند. اما از آنجا که «جانی دالر» نظام فکر همهچیز را نکرده بود، از قضا روز قبل از این بازدید، چندین اعدام در ملأعام صورت گرفته بود و روزنامهها برای عبرت مردم، عکسها را در صفحة اول زدند. ناشران خارجی که این عکسها را در روزنامههای رسمی حکومتی میبینند، شصتشان خبردار میشود که داستان چیست. یکیشان مینویسد (نقل به مضمون) که «این کتابها و ویترینهای رنگین، پلههایی هستند که زندانیان را از آنها بالا میبرند تا روی چهار پایه اعدام بگذارند. واقعیت ایران، همان اعدامهایی هستند که با تأیید و امضای حکومت و دولت، اجرا و عکسهایشان منتشر میشود».
ایران ـ همهچیز طبیعی است
برگردیم پشت همان دریچهٴ «خبر» های ایران. خبرهای فروپاشیِ ارکان زندگی، مثل ریگ بیابان بر صفحه رسانهها ریختهاند. آنقدر که تکرارشان گویی به یک حس عادت و طبیعی بودن تبدیل شده است. همان عادتی که آخوندهای چپاولگر خواسته و میخواهند که چشم و گوش و حافظه و حیات و ممات مردم ایران با آن خو بگیرند، جزو ارکان زندگیشان بدانند و بپذیرند که:
ـ شتاب روزافزون فرار مغزها طبیعی است.
ـ بیکاری دانشگاهیان طبیعی است. بیکارانی که دو سومشان دارای تحصیلات عالیه هستند.
ـ دستفروش شدن زنان لیسانیه برای رفع مایحتاج و معیشتان طبیعی است.
ـ بیمقدار شدن علم و دانش و تخصص طبیعی است.
ـ وفور شغلهای کاذب و رشد افسارگیسختة قاچاقچیگری حکومتی و غیرحکومتی طبیعی است.
ـ وفور فساد دولتی و اجتماعی طبیعی است.
ـ وفور اختلاس و چپاول حکومتی طبیعی است.
ـ پایین آمدن سطح زندگی و بالا رفتن درصد خط فقر طبیعی است.
ـ ارتقای کیفیت جنایت طبیعی است.
ـ وفور خودکشی طبیعی است.
ـ هزینه کردن دارایی ایران و بیرون کشیدن و سرقت قوت مردم ایران از سفرههایشان برای نگهداشتن دیکتاتور سوریه طبیعی است.
ـ اعدام و اعدام و نگهداشتن شمشیر رعب آن بالای سر مردم ایران طبیعی است.
ایران ـ هیچ چیز طبیعی نیست
نمونههایی که حاکمیت آخوندی تلاش میکند طبیعی جلوه دهد و در زندگی روزانهٴ ملت ایران جا بیندازد، نشان از وجود بحران بالفعل حیات اجتماعی دارد. بحرانی که سیاسی و فراگیر گشته و راه به بحران در حاکمیت آخوندی و سرنگونیِ در تقدیر آن برده است.
تلاش برای طبیعی و مشروع جلوه دادن حجم جنایتی که در حق مردم ایران صورت میگیرد، از یک خواستگاه نظری و آبشخور فکری ناشی میشود. از منظر خواستگاه فکری ولایت فقیه و آخوندهای مرتجع حاکم، آن کس که با آنها نیست، بر آنهاست؛ این نگرش را هم دجالگرانه با الصاق اسلام به حاکمیتشان، مقدس جلوه میدهند تا از دایرهٴ نقد و انتقاد و مخالفت خارجش کنند؛ نتیجه آنکه: پس هر کس با ما نیست، ضداسلام و ضد خدا و ضدانقلاب است و حق حیات ندارد؛ اگر هم هنوز زنده است، لطفی به او شده که در ذمه اسلام و حکومت اسلامی است!
این نگاه حاکمیت ولایت فقیه است که این حجم جنایت علیه مردم و میهن ما را مباح و روا میشمرند. نگاه به سیاست، به تخصص، به فرهنگ و هنر، به آزادی و حاکمیت جمهور مردم و به همهچیز از پشت این عینک صورت میگیرد. پس هیچ چیزی طبیعی نیست، بلکه خودساخته و پرداختة یک تفکر ضدبشری میباشد. ریشه و اساس محورهای دوازدهگانهیی که در بالا آورده شد، در چنین خواستگاه فکری است که همهٴ هم و غم حاکمیت را صرف حفظ قدرت و حکومت به هر قیمت میکند. به همین دلیل هم راههای انتخاب ملت را از هر سو میبندد و فقط دریچهٴ انتخاب ناگزیر اصلاح چیِ ولایت فقیهی و اصولگرایی ولایت فقیهی را باز میگذارد.
ایران ـ جایی برای هیچ
بسیاری از بحرانهای حیاتی را که نام برده شد، باید زیر ذرهبین برد و وجوه گوناگون این جنایات را آشکار و بارز نمود. یکی از این موارد، پدیدهٴ «فرار شتابان مغزها» از ایران است. به یادآوری چند عدد و رقم بسنده میشود و در مقالهیی دیگر بهطور مفصل به این مطلب مهم خواهیم پرداخت.
«فرار مغزها یکی از معضلات اجتماعی، اقتصادی و آموزشی ایران است. بنا بر آمار مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۸۹، ۶۰هزار نفر از ایرانیانی که در این سال مهاجرت کردهاند، در زمرهٴ مهاجران نخبه دستهبندی میشوند. این افراد غالباً دارای مقامهایی در المپیادهای علمی بوده و یا جزء نفرات برتر کنکور و یا دانشگاهها میباشند». (ویکی پدیا، دانشنامه آزاد)
«طبق آمار صندوق بینالمللی پول، سالانه بین ۱۵۰تا ۱۸۰هزار نفر از ایرانیان تحصیل کرده برای خروج از ایران اقدام میکنند. ایران از نظر فرار مغزها در بین ۹۱کشور در حال توسعه و توسعه نیافته جهان، مقام اول را از آن خود کرده است». (سایت حکومتی الف، 21تیر 96)
در چنین ایرانی، جایی برای هیچ چیز و هیچ کس، جز خلافت بر سنگ و بر گور نیست. بگذار ولایت فقیه و آخوندهای مرتجع چپاولگر، بر خاک و بر چوب و بر هوای سربی و بر هیچ، ولایت کنند.
ایران ـ جایی برای همه
ارادهیی که ولایت بر سنگ و گور و خلافت شقاوت را برنتابید و هوای سربی حاکمیت خمینی و وارثانش را تن نزد، ایران آزاد را برای همه میخواست و میخواهد. برای این خواسته و این فکر و این آرزو، «سنگین سنگین بر دوش» کشید بار رنج انسان بودنش را تا به ولایت فقیه و حاکمیت غصبیاش بگوید «نـه». استعدادش را هجرتی به هجرتی برد، بار تلخ فقر را تاب آورد، تخصصش را نفروخت، دهلیز و سلول زندان را تاب آورد و بدل به حماسهاش کرد، تسلیم اندیشهٴ جنسیتی و آپارتاید جنسی آخوندی نشد، میهنش را بر شانهاش کوی به کوی و دیار به دیار این جهان برد، عهد و میثاقش با خلقش را راه به راه و چهره به چهره یاد کرد و درخت وفایش را آب داد و شاخ و برگش زد، از پیمودن این همه راه و این همه سال خسته و خاموش نشد، هزارچمهای سانسور و فریب و جنایت روحانیت مرتجع حاکم را پرده به پرده گشود، اشتیاقش به صبح خجستهٴ آزادی را از زندان به زندان، میدان به میدان تا دار بدار و حماسه به حماسه دوید و مشعل «ایرانی برای همه» را دست به دست آورد و امید و لبخند مردمش را «گل داد و مژده داد / زمستان شکست» و ماند.
و اکنون این فصل دیگریست که یاسهای «ایرانی برای همه» بر داسهای «ایرانی برای هیچ» پیروز گشتهاند. فصلی که تکاپوی همگانیمان ـ حتی در پراکندگیمان در چهارسوی جهان ـ افق ایرانی برای همه را نمایان کرده است.
ایران - دیوارهایی که فرو میریزند
حالا دیگر مرزهای جغرافیایی، کشوری و شهری کمرنگ میشوند. حاصل آن، رشد ضریب آگاهی عمومی نسبت به چگونگی زندگی ملتها و سطح فرهنگ آنهاست. دیگر قدرتهای مرکزی دولتی و حکومتها نمیتوانند واقعیتهای سیاسی و اقتصادی و اجتماعی را از نگاه و نظر مردم پنهان و در هزارچمهای سانسور بپیچانند؛ اگر چه این تلاش از جانب آنان بیوقفه و با توسل به لطایفالحیل ادامه دارد و برای اعمال سانسور و پوشاندن دسیسه و دروغشان، جنایتهایشان استمرار داشته و دارد.
«خبر» بهمثابه «نان و آب» زندگی اجتماعی ، پلی است میان ما و ندایی است برای تقسیم و ترویج آگاهی. رفتن و توقف و درنگ بر دریچهٴ خبرها و نظارهٴ شهرها و روستاهای ایران، گویی ما را به صحنههای نمایشی بزرگ از واقعیتهای تأملبرانگیز یک دولت و یک ملت راهنمایی میکند.
در سالهای اخیر شاهد هرچه بیشتر خالی شدن ایران از جلوههای متعارف زندگی هستیم. جلوههای زندگی با شاخههای گوناگون سیاسی، علمی، اقتصادی، ورزشی، فرهنگی، هنری و اجتماعیاش. خبرها بهمثابه آژیر هشدار و انذار شدهاند. خبرها حاکی از سبک و سیاقی از ملکداری و هژمونی سیاسی و دولتی هستند که گویی زلزلةی بی پایان و مداوم، دارد ارکان معیشت و حیات انسانی را فرو میریزد.
ایران ـ یک پرانتز هنوز بسته نشده
خوب است پرانتزی باز شود تا منظر و دریچهیی دیگر از مسائل مبتلابه ایران را ببینیم. در این میان سالیان است فریبی حکومتی و گاه بینالمللی، تلاش و قصد و عمد دارد که ذهن را از مسیر تفکر منطقی و علمی منحرف کند. عاملان این فریب البته ساخته و پرداختة سیاستگذاران، جارچیان و شیپور به دستان حکومتی، تاجران و معاملهگران مماشاتچی و لابیهایشان هستند. حاصل این فریب، همیشه دودی بوده و میباشد که به چشم مردم ایران رفته است. فریب چیست؟ دمیدن بر طبل میانتهی اصلاح از درون حاکمیت ولایت فقیهی... با یک نمونه و حاصل آن، این پرانتز را میبندیم و به اصل مطلب میپردازیم:
در بیست سال پیش که محمد خاتمی نقش معبود سامری را برای ایرانیان و تاجران و سیاستپیشهگان بازی کرد، یک واقعهٴ جالب در تهران روی داد که هر عاقلی را به کنه و عمق و هدف نمایش خاتمی آگاه کرد. عاقلی که پشت دستش را داغ کرد تا هرگز در لانة افعی، دنبال آشیان امن و برق و جلا و خوش خط و خالی کبوتر نگردد. حکایت از این قرار بود: هیأتی از ناشران آلمانی به تهران میروند تا از فتوحات خاتمی در عرصه فرهنگ و آزادی بیان و انتشارات، سان ببینند. اینان را به چند کتابخانه و انتشارات میبرند؛ نمونههایی از کتابهای ترجمه شده مباحث نوین علوم انسانی مثل «مدرنیسم و پست مدرنیسم»، «ساختارشکنی دینی» و «ایدئولوژیها و فرا روایتها» را نشانشان میدهند. آنها هم از این بازدیدها و مشاهداتشان عکس میگیرند. اما از آنجا که «جانی دالر» نظام فکر همهچیز را نکرده بود، از قضا روز قبل از این بازدید، چندین اعدام در ملأعام صورت گرفته بود و روزنامهها برای عبرت مردم، عکسها را در صفحة اول زدند. ناشران خارجی که این عکسها را در روزنامههای رسمی حکومتی میبینند، شصتشان خبردار میشود که داستان چیست. یکیشان مینویسد (نقل به مضمون) که «این کتابها و ویترینهای رنگین، پلههایی هستند که زندانیان را از آنها بالا میبرند تا روی چهار پایه اعدام بگذارند. واقعیت ایران، همان اعدامهایی هستند که با تأیید و امضای حکومت و دولت، اجرا و عکسهایشان منتشر میشود».
ایران ـ همهچیز طبیعی است
برگردیم پشت همان دریچهٴ «خبر» های ایران. خبرهای فروپاشیِ ارکان زندگی، مثل ریگ بیابان بر صفحه رسانهها ریختهاند. آنقدر که تکرارشان گویی به یک حس عادت و طبیعی بودن تبدیل شده است. همان عادتی که آخوندهای چپاولگر خواسته و میخواهند که چشم و گوش و حافظه و حیات و ممات مردم ایران با آن خو بگیرند، جزو ارکان زندگیشان بدانند و بپذیرند که:
ـ شتاب روزافزون فرار مغزها طبیعی است.
ـ بیکاری دانشگاهیان طبیعی است. بیکارانی که دو سومشان دارای تحصیلات عالیه هستند.
ـ دستفروش شدن زنان لیسانیه برای رفع مایحتاج و معیشتان طبیعی است.
ـ بیمقدار شدن علم و دانش و تخصص طبیعی است.
ـ وفور شغلهای کاذب و رشد افسارگیسختة قاچاقچیگری حکومتی و غیرحکومتی طبیعی است.
ـ وفور فساد دولتی و اجتماعی طبیعی است.
ـ وفور اختلاس و چپاول حکومتی طبیعی است.
ـ پایین آمدن سطح زندگی و بالا رفتن درصد خط فقر طبیعی است.
ـ ارتقای کیفیت جنایت طبیعی است.
ـ وفور خودکشی طبیعی است.
ـ هزینه کردن دارایی ایران و بیرون کشیدن و سرقت قوت مردم ایران از سفرههایشان برای نگهداشتن دیکتاتور سوریه طبیعی است.
ـ اعدام و اعدام و نگهداشتن شمشیر رعب آن بالای سر مردم ایران طبیعی است.
ایران ـ هیچ چیز طبیعی نیست
نمونههایی که حاکمیت آخوندی تلاش میکند طبیعی جلوه دهد و در زندگی روزانهٴ ملت ایران جا بیندازد، نشان از وجود بحران بالفعل حیات اجتماعی دارد. بحرانی که سیاسی و فراگیر گشته و راه به بحران در حاکمیت آخوندی و سرنگونیِ در تقدیر آن برده است.
تلاش برای طبیعی و مشروع جلوه دادن حجم جنایتی که در حق مردم ایران صورت میگیرد، از یک خواستگاه نظری و آبشخور فکری ناشی میشود. از منظر خواستگاه فکری ولایت فقیه و آخوندهای مرتجع حاکم، آن کس که با آنها نیست، بر آنهاست؛ این نگرش را هم دجالگرانه با الصاق اسلام به حاکمیتشان، مقدس جلوه میدهند تا از دایرهٴ نقد و انتقاد و مخالفت خارجش کنند؛ نتیجه آنکه: پس هر کس با ما نیست، ضداسلام و ضد خدا و ضدانقلاب است و حق حیات ندارد؛ اگر هم هنوز زنده است، لطفی به او شده که در ذمه اسلام و حکومت اسلامی است!
این نگاه حاکمیت ولایت فقیه است که این حجم جنایت علیه مردم و میهن ما را مباح و روا میشمرند. نگاه به سیاست، به تخصص، به فرهنگ و هنر، به آزادی و حاکمیت جمهور مردم و به همهچیز از پشت این عینک صورت میگیرد. پس هیچ چیزی طبیعی نیست، بلکه خودساخته و پرداختة یک تفکر ضدبشری میباشد. ریشه و اساس محورهای دوازدهگانهیی که در بالا آورده شد، در چنین خواستگاه فکری است که همهٴ هم و غم حاکمیت را صرف حفظ قدرت و حکومت به هر قیمت میکند. به همین دلیل هم راههای انتخاب ملت را از هر سو میبندد و فقط دریچهٴ انتخاب ناگزیر اصلاح چیِ ولایت فقیهی و اصولگرایی ولایت فقیهی را باز میگذارد.
ایران ـ جایی برای هیچ
بسیاری از بحرانهای حیاتی را که نام برده شد، باید زیر ذرهبین برد و وجوه گوناگون این جنایات را آشکار و بارز نمود. یکی از این موارد، پدیدهٴ «فرار شتابان مغزها» از ایران است. به یادآوری چند عدد و رقم بسنده میشود و در مقالهیی دیگر بهطور مفصل به این مطلب مهم خواهیم پرداخت.
«فرار مغزها یکی از معضلات اجتماعی، اقتصادی و آموزشی ایران است. بنا بر آمار مجلس شورای اسلامی در سال ۱۳۸۹، ۶۰هزار نفر از ایرانیانی که در این سال مهاجرت کردهاند، در زمرهٴ مهاجران نخبه دستهبندی میشوند. این افراد غالباً دارای مقامهایی در المپیادهای علمی بوده و یا جزء نفرات برتر کنکور و یا دانشگاهها میباشند». (ویکی پدیا، دانشنامه آزاد)
«طبق آمار صندوق بینالمللی پول، سالانه بین ۱۵۰تا ۱۸۰هزار نفر از ایرانیان تحصیل کرده برای خروج از ایران اقدام میکنند. ایران از نظر فرار مغزها در بین ۹۱کشور در حال توسعه و توسعه نیافته جهان، مقام اول را از آن خود کرده است». (سایت حکومتی الف، 21تیر 96)
در چنین ایرانی، جایی برای هیچ چیز و هیچ کس، جز خلافت بر سنگ و بر گور نیست. بگذار ولایت فقیه و آخوندهای مرتجع چپاولگر، بر خاک و بر چوب و بر هوای سربی و بر هیچ، ولایت کنند.
ایران ـ جایی برای همه
ارادهیی که ولایت بر سنگ و گور و خلافت شقاوت را برنتابید و هوای سربی حاکمیت خمینی و وارثانش را تن نزد، ایران آزاد را برای همه میخواست و میخواهد. برای این خواسته و این فکر و این آرزو، «سنگین سنگین بر دوش» کشید بار رنج انسان بودنش را تا به ولایت فقیه و حاکمیت غصبیاش بگوید «نـه». استعدادش را هجرتی به هجرتی برد، بار تلخ فقر را تاب آورد، تخصصش را نفروخت، دهلیز و سلول زندان را تاب آورد و بدل به حماسهاش کرد، تسلیم اندیشهٴ جنسیتی و آپارتاید جنسی آخوندی نشد، میهنش را بر شانهاش کوی به کوی و دیار به دیار این جهان برد، عهد و میثاقش با خلقش را راه به راه و چهره به چهره یاد کرد و درخت وفایش را آب داد و شاخ و برگش زد، از پیمودن این همه راه و این همه سال خسته و خاموش نشد، هزارچمهای سانسور و فریب و جنایت روحانیت مرتجع حاکم را پرده به پرده گشود، اشتیاقش به صبح خجستهٴ آزادی را از زندان به زندان، میدان به میدان تا دار بدار و حماسه به حماسه دوید و مشعل «ایرانی برای همه» را دست به دست آورد و امید و لبخند مردمش را «گل داد و مژده داد / زمستان شکست» و ماند.
و اکنون این فصل دیگریست که یاسهای «ایرانی برای همه» بر داسهای «ایرانی برای هیچ» پیروز گشتهاند. فصلی که تکاپوی همگانیمان ـ حتی در پراکندگیمان در چهارسوی جهان ـ افق ایرانی برای همه را نمایان کرده است.
21تیر 96.