روزی که آن فیلسوف شهیر گفته بود «من فکر میکنم، پس هستم»، شاید هرگز باور نمیکرد که خودکامگان و بدسگالان به دستاویزی دیگر غیر از اندیشه و خرد برای هویت خویش بیاویزند و از آن ارتزاق کنند. اما تاریخ انسان مملو از هویتهای مخدوش شدهیی است که نه اندیشه و خرد و نه اخلاق و قانون و نه سنت و منش انسانی را بر نتافته است بلکه یک سره بر اسارت و شکنجه انسانهای دیگر مبتنی است.
شاید با هوشیاری نسبت به همین واقعیت تلخ است که آنتونیو گوترز دبیرکل جدید مللمتحد در شورای حقوقبشر سازمان مللمتحد در ژنو گفت: «میبایست از شکنجه جلوگیری کنیم چرا که با شکنجه نمیتوان به اطلاعات مهمی دست یافت و برای هر کشوری که آن را انجام میدهد خجالتآور است».
البته گوترز پا از این فراتر نگذاشت و مصداق بیرونی دولتهای شکنجهگر را به زبان نیاورد اما حقیقتاً اگر نام کشوری را بر زبان میآورد، دولت خودکامه ایران در صدر لیستاش قرار میگرفت، شکنجه در ایران یک مقوله فردی، راندوم و اتفاقی نیست، بلکه از شکنجه بهطور سیستماتیک برای از پا در آوردن قربانی استفاده میشود. تعزیر (شکنجه شرعی شده) جزو قوانین جزایی حاکمیتی است که طی 38سال حاکمیتاش لحظهای در شکنجه و تعذیب قربانیانش تردید نکرده است و عمیقاً به این شعار باور دارد که: ”من شکنجه میکنم، پس هستم”.
در اینکه این حاکمیت یکی از دو پای بقایش بر شکنجه و اعدام مبتنی است نباید برای کسی محل تردید باشد، برای بیان بهتر این واقعیت، نگاهی به برخی انواع شکنجه از دهه 60 تا امروز در در پایان سال 95 شمسی میاندازیم:
کرانه حقیقی یک رؤیا- ملیحه مقدم:
«عمدهترین دلیلی که بهخصوص دختران زندانی دچار بیماریهای حاد و لاعلاج روانی میشدند، اذیت و آزارهای خاص و تجاوزهای جنسی بود» و بعد سرگذشت دختری شاداب و سرزنده شمالی به نام لیدا غفوری فرد را شرح میدهد که مدتی بعد از بازجویی و شکنجه به انسانی گوشه گیر و منزوی تبدیل شده بود و مرتب گریه میکرد. نویسنده میگوید نمیفهمیدم چه چیزی باعث شده تا این اندازه شخصیت لیدا را تغییر بدهد:
«سر درد دلش باز شد و برایم تعریف کرد که در سلولهای انفرادی پاسدارها هرشب به دختران زندانی تجاوز میکردند. دختران و زنان از ترس اینکه دوباره شب سراغشان بیایند، نمیخوابیدند و این بیخوابیها آنها را بهحالت عصبی و روانی دچار کرده بود. لیدا هم یکی از قربانیان همین وضعیت بود.
لیدا در میان اشکها و نالههایش میگفت: شبها و روزهای متمادی از ترس اینکه دوباره سراغم بیایند، نمیخوابیدم. ولی گاهی از شدت بیخوابی بیهوش میشدم وقتی به خودم میآمدم که میدیدم دارند درسلول را باز میکنند و دوباره یکی از آن بیشرفها با عرقگیر وارد سلول میشود. دیگر با تمام قوا شروع میکردم به جیغ کشیدن و فریاد کردن، سلولهای دیگر هم شروع میکردند، تا با این شیوه اعتراض کردن بتوانیم آن وحشیها را وادار کنیم دست از سر مان بردارند».
بهای انسان بودن- اعظم حاج حیدری:
او که زندانی دهه هولناک 60 بوده و خودش به مدت هفت ماه و نیم در مخوفترین شکنجهگاه اختراعی لاجوردی یعنی «قفس» با چشمبند شبانه روز شکنجه شده بود در تشریح قفس میگوید: «در کریدورهای واحد یک، از انتهای دیوار میزهای پینگ پونگ را به فاصله ماکزیمم 70 سانتی متر از همدیگر بهطور عمودی کنار هم قرار داده بودند و پایین آن را با یک میله به هم جوش داده بودند و یک پتوی سربازی کثیف که پر از شپش بود و بوی تعفن میداد و پرزهایش مثل سیم به پای آدم فرو میرفت پهن کرده بودند. در فضایی که بین دو میز ایجاد میشد، یک زندانی را با چشم بسته از صبح تا شب و از شب تا صبح بهصورت ضربدری نشانده بودند... . زندانی مجبور میشد مدام زانوهایش را در بغل بگیرد و سر به زانو بنشیند این وضعیت بیش از هفت ماه بهصورت شبانه روزی ادامه داشت. ما طی این مدت هیچ اختیاری و اجازهٴ هیچ کاری نداشتیم. نه برای توالت رفتن، نه برای غذا خوردن و نه برای نماز خواندن و نه برای هیچ چیز دیگر. تمام لحظات شبانه روز بیحرکت، بیصدا، با چشمبند بهصورت چمباتمه باید مینشستیم. ... ایجاد کمترین صدا، حتی عطسه یا سرفة ناخواسته، علامت دادن به دیگران تلقی میشد و فرود آمدن ضربات سنگین مشت و لگد «حاجی» و پاسداران و عوامل خیانت پیشهٴ آنها و یا ضربات شلاق آنها را به همراه داشت».
اکنون دیگر دهه 60 نیست. هم شرایط دنیا و هم شرایط جامعه ایران و منطقه دچار دگرگونیها و تحولات شگرف شده است اما داستان زندان و شکنجه بهمثابه یک پایه موجودیت حاکمیت خودکامه همچنان ادامه دارد:
محمد صابر ملک رئیسی زندانی بلوچی است که در سن 17سالگی دستگیر و شکنجه شده است طی نامهیی در تاریخ بهمن 95 مینویسد: «از همان ورودم به بازداشتگاه وزارت اطلاعات با شکنجههای غیرانسانی و بیرحمانه روبهرو شدم از جمله آنها بسته شدن به تخت شکنجه و بهاصطلاح خودشان تخت معجزه بود.
در جای دیگر مینویسد: «من در زندان زاهدان بارها به دلایل مختلفی در تک سلولهای قرنطینه زندان با پابند و دستبند با بدترین حال ممکن بهسر بردم».
عبدالکریم شه بخش: وی در حال حاضر به مدت 8سال است بهعنوان زندانی سیاسی در زندان مخوف اردبیل محبوس است پس از دستگیری مأموران اداره اطلاعات وی را مورد شکنجه قرار دادهاند تا اعتراف از او بگیرند.
یکی از شکنجههای وی بسته شدن به «تخت معجزه» و تحمل ضربات کابل یا تسمه به کف پایش بوده تا حدی که کف پایش میشکافته و خون جاری میشده است. با این حال پاهای وی را با پلاستیک بسته و باز هم مورد ضرب و شتم قرار دادهاند تا وی از هوش رفته است. شه بخش با عملیات احیا و ماسک اکسیژن به هوش آمد او اکنون در زندان مرکزی اردبیل بدون مرخصی و برخورداری از رسیدگی پزشکی از بابت بیماریهای «آسم، تورم و زخم ریه» با سرفههای خونین بهسر میبرد.
شیر احمد شیرانی: زندانی بلوچ که هفتمین سال از محکومیت حبس ۲۲ ساله خود را بهصورت تبعیدی در زندان اردبیل سپری میکند روایات تکاندهندهای از شکنجههای اعمال شده بر خود و نقض حقوق انسانیاش دارد:
«یکی از شاخصترین و معروفترین شکنجهها در ناحیه کف پا بود. بهصورتی که متهم بر روی یک تخت خوابانده و دستها و پاهایش را میبستند و بعد با یک کابل ضخیم چندین مرحله به کف پا ضربه میزدند که بنده این شکنجه را در مدت ۲ سال بازداشت... . در طول این مدت در این وضعیت قرار داشتیم به گونهای که نه جزو زندگان محسوب میشدم نه مردگان».
واقعیت این است که سرکوب و شکنجه با موجودیت رژیم گره خورده است، اما آنچه روی دیگر سکه است مقاومتی است که در زندانها در برابر این همه سبعیت صورت میگیرد، تنها کافی است به شعار مرگ بر خامنهای در درون زندانها که در برابر چشم دژخیم و شکنجهگر داده میشود توجه کرد که چگونه هیمنه یک رژیم ضدمردمی را زندانیان ایستاده و مقاوم به سخره میگیرند. حالا بگذارید که رژیم باز هم در توهم این شعار بماند که
”من شکنجه میکنم پس هستم“.
ح-س از تهران.
شاید با هوشیاری نسبت به همین واقعیت تلخ است که آنتونیو گوترز دبیرکل جدید مللمتحد در شورای حقوقبشر سازمان مللمتحد در ژنو گفت: «میبایست از شکنجه جلوگیری کنیم چرا که با شکنجه نمیتوان به اطلاعات مهمی دست یافت و برای هر کشوری که آن را انجام میدهد خجالتآور است».
البته گوترز پا از این فراتر نگذاشت و مصداق بیرونی دولتهای شکنجهگر را به زبان نیاورد اما حقیقتاً اگر نام کشوری را بر زبان میآورد، دولت خودکامه ایران در صدر لیستاش قرار میگرفت، شکنجه در ایران یک مقوله فردی، راندوم و اتفاقی نیست، بلکه از شکنجه بهطور سیستماتیک برای از پا در آوردن قربانی استفاده میشود. تعزیر (شکنجه شرعی شده) جزو قوانین جزایی حاکمیتی است که طی 38سال حاکمیتاش لحظهای در شکنجه و تعذیب قربانیانش تردید نکرده است و عمیقاً به این شعار باور دارد که: ”من شکنجه میکنم، پس هستم”.
در اینکه این حاکمیت یکی از دو پای بقایش بر شکنجه و اعدام مبتنی است نباید برای کسی محل تردید باشد، برای بیان بهتر این واقعیت، نگاهی به برخی انواع شکنجه از دهه 60 تا امروز در در پایان سال 95 شمسی میاندازیم:
کرانه حقیقی یک رؤیا- ملیحه مقدم:
«عمدهترین دلیلی که بهخصوص دختران زندانی دچار بیماریهای حاد و لاعلاج روانی میشدند، اذیت و آزارهای خاص و تجاوزهای جنسی بود» و بعد سرگذشت دختری شاداب و سرزنده شمالی به نام لیدا غفوری فرد را شرح میدهد که مدتی بعد از بازجویی و شکنجه به انسانی گوشه گیر و منزوی تبدیل شده بود و مرتب گریه میکرد. نویسنده میگوید نمیفهمیدم چه چیزی باعث شده تا این اندازه شخصیت لیدا را تغییر بدهد:
«سر درد دلش باز شد و برایم تعریف کرد که در سلولهای انفرادی پاسدارها هرشب به دختران زندانی تجاوز میکردند. دختران و زنان از ترس اینکه دوباره شب سراغشان بیایند، نمیخوابیدند و این بیخوابیها آنها را بهحالت عصبی و روانی دچار کرده بود. لیدا هم یکی از قربانیان همین وضعیت بود.
لیدا در میان اشکها و نالههایش میگفت: شبها و روزهای متمادی از ترس اینکه دوباره سراغم بیایند، نمیخوابیدم. ولی گاهی از شدت بیخوابی بیهوش میشدم وقتی به خودم میآمدم که میدیدم دارند درسلول را باز میکنند و دوباره یکی از آن بیشرفها با عرقگیر وارد سلول میشود. دیگر با تمام قوا شروع میکردم به جیغ کشیدن و فریاد کردن، سلولهای دیگر هم شروع میکردند، تا با این شیوه اعتراض کردن بتوانیم آن وحشیها را وادار کنیم دست از سر مان بردارند».
بهای انسان بودن- اعظم حاج حیدری:
او که زندانی دهه هولناک 60 بوده و خودش به مدت هفت ماه و نیم در مخوفترین شکنجهگاه اختراعی لاجوردی یعنی «قفس» با چشمبند شبانه روز شکنجه شده بود در تشریح قفس میگوید: «در کریدورهای واحد یک، از انتهای دیوار میزهای پینگ پونگ را به فاصله ماکزیمم 70 سانتی متر از همدیگر بهطور عمودی کنار هم قرار داده بودند و پایین آن را با یک میله به هم جوش داده بودند و یک پتوی سربازی کثیف که پر از شپش بود و بوی تعفن میداد و پرزهایش مثل سیم به پای آدم فرو میرفت پهن کرده بودند. در فضایی که بین دو میز ایجاد میشد، یک زندانی را با چشم بسته از صبح تا شب و از شب تا صبح بهصورت ضربدری نشانده بودند... . زندانی مجبور میشد مدام زانوهایش را در بغل بگیرد و سر به زانو بنشیند این وضعیت بیش از هفت ماه بهصورت شبانه روزی ادامه داشت. ما طی این مدت هیچ اختیاری و اجازهٴ هیچ کاری نداشتیم. نه برای توالت رفتن، نه برای غذا خوردن و نه برای نماز خواندن و نه برای هیچ چیز دیگر. تمام لحظات شبانه روز بیحرکت، بیصدا، با چشمبند بهصورت چمباتمه باید مینشستیم. ... ایجاد کمترین صدا، حتی عطسه یا سرفة ناخواسته، علامت دادن به دیگران تلقی میشد و فرود آمدن ضربات سنگین مشت و لگد «حاجی» و پاسداران و عوامل خیانت پیشهٴ آنها و یا ضربات شلاق آنها را به همراه داشت».
اکنون دیگر دهه 60 نیست. هم شرایط دنیا و هم شرایط جامعه ایران و منطقه دچار دگرگونیها و تحولات شگرف شده است اما داستان زندان و شکنجه بهمثابه یک پایه موجودیت حاکمیت خودکامه همچنان ادامه دارد:
محمد صابر ملک رئیسی زندانی بلوچی است که در سن 17سالگی دستگیر و شکنجه شده است طی نامهیی در تاریخ بهمن 95 مینویسد: «از همان ورودم به بازداشتگاه وزارت اطلاعات با شکنجههای غیرانسانی و بیرحمانه روبهرو شدم از جمله آنها بسته شدن به تخت شکنجه و بهاصطلاح خودشان تخت معجزه بود.
در جای دیگر مینویسد: «من در زندان زاهدان بارها به دلایل مختلفی در تک سلولهای قرنطینه زندان با پابند و دستبند با بدترین حال ممکن بهسر بردم».
عبدالکریم شه بخش: وی در حال حاضر به مدت 8سال است بهعنوان زندانی سیاسی در زندان مخوف اردبیل محبوس است پس از دستگیری مأموران اداره اطلاعات وی را مورد شکنجه قرار دادهاند تا اعتراف از او بگیرند.
یکی از شکنجههای وی بسته شدن به «تخت معجزه» و تحمل ضربات کابل یا تسمه به کف پایش بوده تا حدی که کف پایش میشکافته و خون جاری میشده است. با این حال پاهای وی را با پلاستیک بسته و باز هم مورد ضرب و شتم قرار دادهاند تا وی از هوش رفته است. شه بخش با عملیات احیا و ماسک اکسیژن به هوش آمد او اکنون در زندان مرکزی اردبیل بدون مرخصی و برخورداری از رسیدگی پزشکی از بابت بیماریهای «آسم، تورم و زخم ریه» با سرفههای خونین بهسر میبرد.
شیر احمد شیرانی: زندانی بلوچ که هفتمین سال از محکومیت حبس ۲۲ ساله خود را بهصورت تبعیدی در زندان اردبیل سپری میکند روایات تکاندهندهای از شکنجههای اعمال شده بر خود و نقض حقوق انسانیاش دارد:
«یکی از شاخصترین و معروفترین شکنجهها در ناحیه کف پا بود. بهصورتی که متهم بر روی یک تخت خوابانده و دستها و پاهایش را میبستند و بعد با یک کابل ضخیم چندین مرحله به کف پا ضربه میزدند که بنده این شکنجه را در مدت ۲ سال بازداشت... . در طول این مدت در این وضعیت قرار داشتیم به گونهای که نه جزو زندگان محسوب میشدم نه مردگان».
واقعیت این است که سرکوب و شکنجه با موجودیت رژیم گره خورده است، اما آنچه روی دیگر سکه است مقاومتی است که در زندانها در برابر این همه سبعیت صورت میگیرد، تنها کافی است به شعار مرگ بر خامنهای در درون زندانها که در برابر چشم دژخیم و شکنجهگر داده میشود توجه کرد که چگونه هیمنه یک رژیم ضدمردمی را زندانیان ایستاده و مقاوم به سخره میگیرند. حالا بگذارید که رژیم باز هم در توهم این شعار بماند که
”من شکنجه میکنم پس هستم“.
ح-س از تهران.