یک پای مصنوعی و مرز سنگلاخش
وقتی گلوله خورد نشنیدی تو آخاش
نان نیست، وقتی نیست باید رفت با بار
باید بپرسم از خودم، کو شرم، کو عار
هر چه نگاهش میکنی، از موج آخات
دستی به مویت میکشی روییده شاخات
این میهن و هم میهنت پایش شکسته
آهای آدمها بگو با هر نشسته
زاینده رود ما اگر شد خشک غم نیست
رود روان بار روی کول کم نیست
از آب جوی مولیان بویی بیاور
یک بوی شرم از ناف آهویی بیاور
او میرود با کاروان جنس قاچاق
ابر پر از اشکم فرا رفته به آفاق
یک پای مصنوعی که بارش را نیانداخت
پای طبیعی مرا هم راه انداخت
م. شوق18بهمن 95.
وقتی گلوله خورد نشنیدی تو آخاش
نان نیست، وقتی نیست باید رفت با بار
باید بپرسم از خودم، کو شرم، کو عار
هر چه نگاهش میکنی، از موج آخات
دستی به مویت میکشی روییده شاخات
این میهن و هم میهنت پایش شکسته
آهای آدمها بگو با هر نشسته
زاینده رود ما اگر شد خشک غم نیست
رود روان بار روی کول کم نیست
از آب جوی مولیان بویی بیاور
یک بوی شرم از ناف آهویی بیاور
او میرود با کاروان جنس قاچاق
ابر پر از اشکم فرا رفته به آفاق
یک پای مصنوعی که بارش را نیانداخت
پای طبیعی مرا هم راه انداخت
م. شوق18بهمن 95.