728 x 90

مـرزهای اسـلام با بنیـادگرایی تروریست(6) جلال گنجه‌ای

جلال گنجه ای
جلال گنجه ای
مشی تکفیر و بدتر از تکفیر انتخاب خونریزی از جانب خمینی، نه یک استثنا بلکه الزام چنین استبدادی است که دین را چونان ابزار قدرت به‌کار می گیرد، چنان‌که در افغانستان طالبان هم بهتناسب ساختار فرهنگی و بافت اجتماعی این کشور تکرار شد. و میان دیگر جریانهای بنیادگرای اسلامی تروریست، کم نیستند که هنوز به‌قدرت نرسیده، دیگران و مسلمانان را «تکفیر» کرده و مستحق قتل قلمداد نموده و به‌طور فجیعی، دستجمعی نابود میکنند. کاری که نمونه هایش از الجزایر تا عراق کنونی و تا...، روزمره جریان دارد. خمینی برای قتل مسلمانان آزادیخواه ایران به‌جای تکفیر از عنوان «منافق» استفاده کرد و این تفسیر را چاشنی و ضمیمه مینمود که «منافقین از کفار بدترند». روش «تکفیر» یا بدتر از تکفیر (منافق خواندن)، وجهی از «واژگونه‌سازی» دین است که در نوشته های قبلی خواندیم که چگونه بنیادگرایان با اصالت دادن و محور ساختن «قدرت و حکومت»، ناگزیر به‌این ورطه میافتند تا همه ارزش های دیانت، از جمله ارزش جان و خون مسلمین را، تماماً فرعی شناخته و در پای قدرت مطلقه قربانی کنند. این‌که خمینی، به‌خاطر قدرتطلبی سیری‌ناپذیر و فریفتگی نسبت به حمایت نیروهای وسیع سادهدل در جامعه، با انتخاب تصفیه خونین مردم و مسلمانان دگر‌اندیش، انحصار قدرت را به‌جای اتحاد نیروهای مردمی برگزید، سیاستی بود که سرنوشت حکومتش را از یکسو قرین چالش با نیروها و مسلمانان مختلف جامعه میکرد و از سوی دیگر به‌ناهماهنگی وی با جهان معاصر شدت میداد. جهانی که دستاوردهای نوین بشریت، از اعلامیه حقوق‌بشر تا میثاقهای بین المللی همسو، با همه نواقص موجود در اجرا و اعمال آنها، از تعهدات رسمی دولت های حاکم، از جمله حاکمیت ایران، شمرده میشود. و این یک تفاوت تاریخی با قرون کهنهیی است که بنیادگرایی اسلامی دعوی تکرار و بازگشت به‌آنها را دارد. سیاست بسط و تکثیر حال، خمینی و استبداد تازهنفس وی، نیاز به‌سیاستی داشت که هم در سطح ملی و هم جهانی، بحران قدرتپرستی را تحت الشعاع قرار دهد. سیاستی که بعدها به‌عنوان «سیاست بسط»، به‌معنی توسعهطلبی تئوریزه و مشهور شد. این‌جاست که مشاهده میکنیم، سخنگویان رنگارنگ دستگاه خمینی که در زمینه های متعدد ناهماهنگ بودند، در یک امر هماهنگ شدند که عبارت بود از دستاندازی به‌جهان خارج، که با عبارت معروف «صدور انقلاب» تا شعارهای کمرنگتری مانند تصرف بحرین و...، مطرح میشد و در رسانه های دولتی و معروف انعکاس مییافت. هنوز نهاد سپاه پاسداران بهعنوان بازوی خمینی با هدف سرکوب جامعه، تشکیل نشده بود که، در درون دستگاه خمینی چندین کانون به‌وجود آمد که بنیانگذاری جنبشهای مختلف اسلامی، عربی و غیره را دنبال میکردند و نشست های نمایندگان نقابدار این جنبشها، در تلویزیون دولتی خمینی نمایش داده میشد این آغاز سیاست «بسط» و «صدور انقلاب» بود. معنی این سیاست، پیام جنگ به‌تمامی کشورهایی بود که نیروهای «آزادیبخش» یادشده به‌آن کشورها تعلق داشتند. اما فعالترین دخالت های خمینی در عراق، لبنان، فلسطین و افغانستان شروع شد و با معرفی دستنشانده های مشخص و سازمان دادن و تجهیز و تسلیح دستنشانده ها دامنه گرفت. خصومت با جهان و جهان اسلام نظر به‌این واقعیت که بنیادگرایی اسلامی و خمینی به‌تکفیر مردم خویش و یا بدتر از تکفیر (منافق خواندن) مسلمانان روی آورد و نخبگان مسلمان در مرز و بوم خویش را از دم تیغ گذرانید، دیگر عجبی نبود که در هزاران گفتار و نوشتار او و سخنگویان حاکمیتش، جهان ناهمساز با این حاکمیت را کافر و دشمن اعلام کنند. اما در میان این انبوه اظهارات تبلیغی، گنجانیدن این شعار و سیاست «ضدبشری» در وصیتنامه خمینی که آن را «سیاسی-الهی» نامیده بود(1)، خالی از شگفتی نیست. خمینی در این وصیتنامه که در تاریخ 26بهمن1361، چهارمین سال حاکمیتش، نوشت(2)، از جمله آورده است: «بی‌تردید رمز بقای‌ انقلاب‌ اسلامی... دو رکن‌ اصلی‌ آن‌: انگیزه‌ الهی‌ و مقصد عالی‌ حکومت‌ اسلامی‌ و اجتماع‌ ملت‌ در سراسر کشور با وحدت‌ کلمه‌ برای‌ همان‌ انگیزه‌ و مقصد. و اما به‌ ملت های‌ اسلامی‌ توصیه‌ می‌کنم‌ که‌ از حکومت‌ جمهوری‌ اسلامی‌ و از ملت‌ مجاهد ایران‌ الگو بگیرید و حکومت های‌ جابر خود را در صورتی‌ که‌ به‌ خواست‌ ملت ها که‌ خواست‌ ملت‌ ایران‌ است‌ سر فرود نیاوردند، با تمام‌ قدرت‌ به‌ جای‌ خود بنشانید ... و شما ای‌ مستضعفان‌ جهان‌ و ای‌ کشورهای‌ اسلامی‌ و مسلمانان‌ جهان‌ بپاخیزید ... و زمام‌ امور را به‌ دست‌ گیرید و... یک‌ دولت‌ اسلامی‌ با جمهوریهای‌ آزاد و مستقل‌ به‌ پیش‌ روید...». (تلخیص و تأکیدها از ماست). شعار اتحاد جماهیر اسلامی استراتژی بنیادگرایی نهتنها «قدرت‌مطلقه» به‌معنی نفی حقوق اجتماعی و سیاسی دیگران و حتی مسلمانان دگراندیش است، بلکه به‌طور مؤکد، «قدرت مطلقه در ابعاد جهانی» است که تمامی جامعه های مسلمان را ببلعد و در قدرت خود هضم کند. در عبارات وصیت خمینی، این استراتژی را به‌طور واضح در کلمات «مقصد عالی حکومت اسلامی با الگو گرفتن از ایران و یک دولت اسلامی با جمهوریهای آزاد و مستقل» میخوانیم(3). اما شایان یادآوری است که شعار «دولت اسلامی واحد» از رهاوردهای خمینی نبوده و به‌فقه و شریعت ربط ندارد. بلکه نظر به‌تاریخچهاش در دوران معاصر، یک تمایل ارتجاعی و کهنه از دوران جنگ جهانی اول است که به‌سقوط امپراتوری خلافت عثمانی در ترکیه، 1924، انجامید. میدانیم که خلافت چندین قرنی عثمانی تمامی کشورهای اسلامی منطقه خاورمیانه و شرق اروپا، شامل کشورهای عربی را زیر نگین قدرت خود داشت و تنها ایران بهبهای جنگ های سنگین در عهد صفویه، از آن مستقل ماند. از میان کشورهای تحت سلطه عثمانی، بعداً تنها مصر، آن‌هم با دخالت استعمار از این مجموعه کنده شد اما مدت ها طول کشید تا حاکمیت بومی خویش را به‌دست آورد. با اینهمه، استعمار هم‌چنان به‌طمع بازبلعیدن سرزمین استراتژیک نیل، بسی توطئه و ماجرا بههدف سیطره بر مصر آفرید که به‌اشکال عریان و پنهان تا انقلاب افسران آزاد به‌رهبری جمال عبدالناصر ادامه داشت. خلافت درباری در برابر استقلال ملی اما از سقوط «خلافت عثمانی» ترکیه، که از نظر اسلاف بنیادگرایی اسلامی برابر با سقوط یک حاکمیت اسلامی گرفته میشد، اینان با نادیدهگرفتن فساد و ستمکاریهای خلافت منقرض، که خواه بر ملت ترک و خواه با سیطره ترکی بر کشورهای دارای ملیت و زبان و فرهنگ جداگانه، به‌خصوص مناطق وسیع عربی، اعمال میشده است، دنبال تشکیل یک خلافت جدید به‌هرقیمت افتادند و از جمله بهخصوص سران وقت در جامعه «الازهر» مصر، در صدد بودند با «ملک فؤاد»، پادشاه مصر بهعنوان خلیفه مسلمین بیعت کنند و برخی دیگر در فلسطین و... خواهان بیعت خلافت با امام یحیی، پادشاه شیعه زیدی در یمن شدند. تمایلی که نیاز به‌تشریح درون ارتجاعی آن نیست و کاندیداهایشان مانند امویان و عباسیان و...، تنها به‌اسم بود که قدرت هایی اسلامی بودند و هرگز نمایانکننده و الگوی تقوای دینی و فضایل انسانی نبودند. این کوشش ها در برابر موج نوخاسته ناسیونالیسم و شعارهای استقلال ملی در این کشورها، اعم از عربی یا ترکی، به‌سرانجامی نرسید و خلافتطلبی، جای خود را به‌احزاب تازه‌یی داد که در کشورهای مختلف، به‌صورت بخشی از حزب مادر در مصر و یا اشکال به‌اصطلاح مستقل به‌نوعی دعوت تازه اسلامی پرداختند که به‌رقابت و مبارزه با جنبشهای ناسیونالیستی و یا کمونیستی می‌پرداخت. اما خودشان فاقد نوآوری جدی در اسلامشناسی و «شریعت» مربوطه بودند. همزمان، در ایران شاهد بروز شعارهای «مشروعه» بودیم و پس از پیروزی انقلاب مشروطیت، رفتهرفته با حرکت های مختلفی مواجهیم که به‌نام اسلام برخاسته و هرچند از کاربرد رسمی اصطلاح «مشروعه» ابا داشتند، دیدگاه سیاسی و پروژه حکومتی آنان همان بوده و حتی از تجلیل شیخ فضلالله با عنوان «شیخ شهید» کوتاهی نداشتند. این حرکت ها، اغلب شبیه و حتی تحت تأثیر موج یادشده در مصر یا پاکستان و غیره قرار داشته و بسیاری نوشتجات مصری، پاکستانی و غیره، توسط این حرکت ها به‌فارسی برگردانده و در ایران و حوزه زبان فارسی منتشر گردید. بنیادگرایی در سرفصل حاکمیت خمینی برقراری حاکمیت خمینی در ایران، از بابت تحقق رؤیاهای اهل خلافت و دنباله های یادشده در بالا، یک سرفصل جدی به‌شمار میرود که بسیار با استقبال این جریانها مواجه شده و مورد توجهشان قرار دارد، به‌طوری که نهتنها نسبت به‌انبوه جنایات این رژیم بر ضد عموم مردم و علیه نیروهای انقلاب ایران، کمترین نگرانی ابراز نمیدارند، بلکه حتی زیانهای وارده به‌احساسات دینی عامه و ابهام و رویگردانی جوانان ایران از فعالیتهای دینی را به‌کلی نادیده می گیرند. و یا آن‌که به‌خاطر اعتماد به‌تبلیغات رژیم، به‌کلی در بیخبری به‌سر میبرند. در عین حال، باید توجه داشت که خمینی نظر به‌توجیه مذهبی قدرت خویش با استدلال های هرچند باطل اما به‌زبان شیعی، مدعی «ولایت» است و نمیتواند کاندیدای «خلافت» بر پایه فرهنگ و بیان مذهبی اهلسنت باشد. اما این تنها یک ملاحظه شکلی در نامگذاری این استبداد دینی است. اما در محتوی، «ام القرا» نامیدن پایتخت خمینی جز «یک دولت اسلامی» را مدنظر ندارد که در وصیت خمینی آمده و در ماهیت همان «خلافت» رؤیایی برای بنیادگرایان سنی است. و همین است که بسیاری بنیادگرایان غیرشیعه، علنی یا غیر‌علنی، در بیعت با خمینی و تحت فرمان او عمل میکنند. اما رژیم بنیادگرای تروریست ایران، فراتر از الگوی ضروری و منحصر به‌فرد تروریسم بنیادگرای اسلامی که بحث کردیم، به‌طور عملی و در راستای «سیاست بسط» بسی فعالتر است و به‌معنی دقیق کلمه در موضع رهبری این تروریسم در سطح جهانی قرار دارد. (ادامه دارد) پانویس:---------- 1 - نام رسمی این وصیتنامه که خود خمینی بر آن نهاد، «وصیت سیاسی - الهی» است. به‌لحاظ دینی، «الهی» خواندن یک کلام و نسبت دادنش به‌«الله» جل جلاله، دعوی ساده‌یی نیست. کلام الهی، یعنی کلمات خداوند، مانند قرآن و یا احادیث قدسی، که حضرت محمد(ص) مبتنی بر وحی پیامبرانه به‌عنوان کلام خداوند بیان فرموده و به‌کتب حدیث راه دارد. آیا، خمینی با این عبارت یک ادعای پیامبری و دریافت وحی تازه از خدا را تلویحاً ادعا داشت؟. زیرا اگر مقصودش تنها این بود که کلمات وصیتنامه برداشت هایی از تکالیف خداوندی است، آن‌وقت بایستی پیش و بیش از این، رساله «توضیح المسائل» خود را «الهی» توصیف میکرد. بیگمان، خمینی با تیزهوشی غیرقابل انکارش، به‌این نامگذاری اندیشیده است چنان‌که به‌لقب «امام» که در فرهنگ شیعه معنی ویژه دارد اندیشیده بود. 2 - در این تاریخ، دو سال بود که سیاست «صدور انقلاب» به‌صورت جنگی مهیب میان ایران و عراق با شعار «قدس از راه کربلا» جریان داشت. جنگ خونباری که تنها به‌اصرار خمینی تا هشت سال و به‌بهای تلفات سنگین انسانی و خسارات دیگر با ارقام نجومی از کیسه ملت ایران ادامه یافت. و تحولات این جنگ در چارچوب مطالعه بنیادگرایی اسلامی تروریست، اهمیت ویژهای دارد. 3 - «جمهوریهای آزاد و مستقل» در نگاه خمینی، تنها به‌معنی آزاد و مستقل از «شرق و غرب» است و نه نوعی خودمختاری یا فدرالیسم.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/1bebcf7e-bded-4978-9b11-4fd69ed00de6"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات