دوازدهمین شمارة این منظومه پیش روی شماست. این منظومه با مطالعهی اخبار قتلعام سی هزار زندانی سیاسی مجاهد در سال 67 نوشته شده. و در آن بعد از شرح ماجراهای چگونگی غصب حاکمیت مردم توسط خمینی، به شرح زمینههای قتلعام و سپس، پایداریهای زندانیان بر سر آرمانشان پرداخته میشود.
داستان عباس افغان(1)
سالهای شکنجه در زندان
برد از عباس تاب جسم و توان
گامهایش در اختیار نبود
پیکرش در کفاش مهار نبود
رفته بود از کفاش تعادل تن
در دلش بیم ناگه افتادن
با همین حال و روز، آوردند
تا که بر تیر دار آویزند
شیخ گفتش که: «اتهامت چیست؟
گر که برگشتهای، امامت کیست»
گفت: «مجرم نه من! شما هستید
دشمن خلق و هم خدا هستید»
قامتش راست پیش آن دژخیم
نه یکی لرزه داشت نه بیم
گفت: «آری مجاهد خلقم
این تو و این طناب و این حلقم!»
برد از عباس تاب جسم و توان
گامهایش در اختیار نبود
پیکرش در کفاش مهار نبود
رفته بود از کفاش تعادل تن
در دلش بیم ناگه افتادن
با همین حال و روز، آوردند
تا که بر تیر دار آویزند
شیخ گفتش که: «اتهامت چیست؟
گر که برگشتهای، امامت کیست»
گفت: «مجرم نه من! شما هستید
دشمن خلق و هم خدا هستید»
قامتش راست پیش آن دژخیم
نه یکی لرزه داشت نه بیم
گفت: «آری مجاهد خلقم
این تو و این طناب و این حلقم!»
کار عشق
عشق او را چه راست قامت کرد
در وفاداریاش قیامت کرد
عشق سرچشمهی شهامت هاست
مادر عهد و عزم و شور و وفاست
عشق تن را به اختیار آرد
عاشق از ترس و بیم عار آرد
عشق شوری نهد به جان بشر
از عراقی بخوان تو زین بهتر
که چه شیداییای دمد در جان
آدم از عشق، می شود انسان
پیر از عشق تا همیشه جوان
شور برپا کند به کون و مکان
آن توان در «حبیب» عاشورا
از کجا میشود به جان پیدا
حمزه را دیدهای که در میدان
در شجاعت چو او نبود جوان
«شیبه» را بر زمین کشید از اوج
یک تنه تاخت در برابر فوج
او دلیری ز عشق احمد یافت
شور از وصل با محمد یافت
هفت وادیست این حکایت عشق
این،
یکی بود
از روایت عشق
در وفاداریاش قیامت کرد
عشق سرچشمهی شهامت هاست
مادر عهد و عزم و شور و وفاست
عشق تن را به اختیار آرد
عاشق از ترس و بیم عار آرد
عشق شوری نهد به جان بشر
از عراقی بخوان تو زین بهتر
که چه شیداییای دمد در جان
آدم از عشق، می شود انسان
پیر از عشق تا همیشه جوان
شور برپا کند به کون و مکان
آن توان در «حبیب» عاشورا
از کجا میشود به جان پیدا
حمزه را دیدهای که در میدان
در شجاعت چو او نبود جوان
«شیبه» را بر زمین کشید از اوج
یک تنه تاخت در برابر فوج
او دلیری ز عشق احمد یافت
شور از وصل با محمد یافت
هفت وادیست این حکایت عشق
این،
یکی بود
از روایت عشق
انتخاب حمید خضری(2)
با حمید خضری گفت، وقت کشتنش جلاد:
«توبهیی بیا بنویس. تا شوی ز دار آزاد
اصغر تو را کشتیم، سال شصت با رگبار
گر نگردی از ره باز، میرود سرت بر دار
مادر تو تنها ماند، بیحمایت فرزند
تو بمان برای او، این زمان تویی دلبند»
«توبهیی بیا بنویس. تا شوی ز دار آزاد
اصغر تو را کشتیم، سال شصت با رگبار
گر نگردی از ره باز، میرود سرت بر دار
مادر تو تنها ماند، بیحمایت فرزند
تو بمان برای او، این زمان تویی دلبند»
مهر مادری را پیش
از چه میکشد جلاد؟
حیلهایست این بنگر، فتنه جویی شیاد
کشته او برادر را، کشته او هزاران کس
دستهای او بسته، بر گلو مسیر نفس
پای تیرک اعدام، یاد مادر افتاده!
خواهد او برون برود، این حمید از جاده
از چه میکشد جلاد؟
حیلهایست این بنگر، فتنه جویی شیاد
کشته او برادر را، کشته او هزاران کس
دستهای او بسته، بر گلو مسیر نفس
پای تیرک اعدام، یاد مادر افتاده!
خواهد او برون برود، این حمید از جاده
آن حمید با جلاد، گفت: «های! ای دژخیم
من به راه خود دارم، بیخلل، یکی تصمیم
من ز مهر مادر خویش، بیگمان پرم، سرشار
بر فریبکاری تو، لیک واقفم، بیدار
مادر من آن خلق است، کز ستم به جان آمد
این زمان گرسنه ز فقر، از برای نان آمد
راه من همین باشد، عزم من متین باشد
میدهم کنون جان را، عهد من چنین باشد
خون من برانگیزد، ملتی به شور قیام
می کنم درین راهم. بر طناب دار سلام.»
من به راه خود دارم، بیخلل، یکی تصمیم
من ز مهر مادر خویش، بیگمان پرم، سرشار
بر فریبکاری تو، لیک واقفم، بیدار
مادر من آن خلق است، کز ستم به جان آمد
این زمان گرسنه ز فقر، از برای نان آمد
راه من همین باشد، عزم من متین باشد
میدهم کنون جان را، عهد من چنین باشد
خون من برانگیزد، ملتی به شور قیام
می کنم درین راهم. بر طناب دار سلام.»
م. شوق
*** ادامه در بخش سیزدهم ***.
(1). مجاهد شهيد عباس افعان بر اثر شدت شکنجه و فشارهاي زندان تعادلش را تا اندازهيي از دست داده بود. وي روز چهارشنبه 12 مرداد در برابر هيأت مرگ جرمش را هوادار سازمان مجاهدين خلق ايران اعلام کرد و در همين روز سر به دار شد.
(2). آخوند نيري به حميد خضري گفت برادرت اصغر رو اعدام کرديم يک برادرت هم سال60 اعدام شد اگر ندامت کني تو را نگه ميداريم اما حميد خروشيد و گفت من دست از عقايدم برنمي دارم.
(2). آخوند نيري به حميد خضري گفت برادرت اصغر رو اعدام کرديم يک برادرت هم سال60 اعدام شد اگر ندامت کني تو را نگه ميداريم اما حميد خروشيد و گفت من دست از عقايدم برنمي دارم.