728 x 90

قتل عام 67,

گلاب و گل

-

چهره های شماری از قتل عام شدگان سال 67
چهره های شماری از قتل عام شدگان سال 67
می‌گویند «گلاب»، آب، ثمره و عصارهٴ گل است. فشرده و محصولش است. همان که یک قطره‌اش فضایی را معطر می‌کند و هیچ نیرویی نمی‌تواند با ریسمان و دشنه و گلوله نابودش کند.

چه گلها و گل‌واژه‌ها که گلوله‌باران شد؛
چه سرودها و ترانه‌ها که جراحی و شرحه شرحه و تیرباران شدند.

و چه جانها و جوانه‌هایی که فدای بستان و آرمان آزادی ایران شدند.

خمینی در سال 60 هزار هزار گلها را و گل‌واژه‌های «زنده باد آزادی» را گلوله‌باران کرد اما صدای آزادی و فریاد دادخواهی هرگز خاموش و فراموش نشد. در سال 67؛ در جریان «قتل‌عام گل‌ها» 30هزار فریاد آزادی را حلق‌آویز کردند اما صدایشان هرگز خاموش نشد. هر قطره خونشان جانی شد و جوانه‌یی و در کوچه‌ها و خیابانها رویید. قطره‌های «گل» شعله شد؛ شراره شد و در آسمان اشرف گل کرد.

و دوباره صدای فدای گلهای باغ و رویش داغهای آزادی در اشرف؛ و خون مهدیه و اکبر مددزاده.

خونی که سدهای سنگین استبداد را شکافت؛ دیوارها را فروریخت و گل داد و مژده داد که زمستان شکست و رفت. خونی که از کوچه‌های غم گرفته و از لابه‌لای جراثقالهای اعدام جوشید، در صدای سرکوب شدگان رویید و در آه مادران و در صدای ریحانه‌ها ضرب شد و در فریاد دادخواهی جوانان و زندانیان گل کرد.

شبنم مددزاده که از خون پاک مهدیه و اکبر جوشید، این صدا را دریافت. او که پس از تحمل 5 سال زندان، حصارهای تنگ و دیوارهای سخت و سیمانی را شکاف، روز 6 آذر در کنفرانس «فراخوان به عدالت» در پاریس گفت:
«من از میان کوچه‌های غم‌گرفته، از خیابانهای از ظلم برآشفته ایران، از لابلای جراثقالهای اعدام پیش شما آمده‌ام. من با کوله‌باری از رنج مردم ایران، به‌ویژه رنج زنان و دختران میهنم پیش شما آمد‌ه‌ام با کوله‌باری از سلامها، امیدها و آرزوهای سرکوب‌شدگان ایران. من از میان دانشجویان مبارز و ذلت‌ناپذیر برای شما پیامها دارم. من از زنان و دخترکان معصوم زندان اوین، گوهردشت و سوله‌های قرچک ورامین و کچویی کرج پیامها برایتان دارم. همان دخترکان معصوم ایران که به گفته خودتان قبل از این‌که گل زیبای زندگیشان بشکفد پژمرده می‌شوند. من از میان ریحانه‌ها می‌آیم. از میان صدها و صدها تن ریحانه، تا واژه به واژه ظلم و جور رفته بر آنان را برای شما بازگو کنم.»

آری! گلوی گلها را فشردند تا تمام مظاهر زیبایی و طراوت و شادابی فراموش شود؛ تا عطر رهایی و شمیم زیبای آزادی خاموش شود اما هر قطره خونشان نه «گل» که «گلاب»‌هایی شد که از هر کدام بهاران رویید.

گلوی گل چه فشاری به پنجه بیداد؟
که یک بهار گل از این گلاب می‌روید
علی صارمی که صدای زیبای قتل‌عام شدگان بود و می‌دانست از هر قطره خون گل، بهاری گل می‌روید، اعدامش را به جلادش تحمیل کرد و با صدای بلند گفت:
«فریاد می‌زنم که آنها حتی با اعدام و حلق‌آویز کردنم نمی‌توانند مرا و هموطنان آزاده‌ام را بترسانند چرا که آن قدر آنها را ترسانده‌ام که مجبورند اعدامم کنند».

او به خوبی این روزها را پیش‌بینی می‌کرد و می‌دانست دیوار بلند اختناق شکستنی‌ست، زمستان رفتی‌ست و هیولای زخمی، نیمه جان و مردنی‌ست. او خوب می‌دانست مردم غافل نیستند و هرگز صدای سلسله و دار و کشتارهای جوانان بی‌گناه را فراموش نمی‌کنند. علی در همان ایام از زندان فریاد برآورد:
«… شما مرتجعین زشت ناهنگام، مگر جز مرگ برای مردم حاصلی داشته‌اید؟ شما که این سان بر این ملت اگر که ذلت و مرگ و پریشانی و موهومات می‌دارید بهوش باشید که روز انتقام خلق نزدیک است. شب و روز لعنت و نفرین خلق بر رویتان جاری است، مپندارید که مردم غافلند و از یاد خواهند برد چماق و زنجیر و دشنه و کهریزک و کشتار پی‌درپی و شخصی پوش و اوباشانی که با دستان باتونی می‌تازند بر مردم. و اما به روز قیامت هم همدم فرعون و نرون و چنگیز و دیگر خائنان به خلقها خواهید بود و در دنیا درون کیسه سر بسته‌ای دست عدالت می‌سپارند، ولی دیری نمی‌پاید، شما نادادستانهای توجیه‌گر احکام بی‌مبنای بیدادگاه! کجای این صف انسانیت و اسلامیت، جا می‌کنید پیدا؟ و این ملت دگر با مستبدها عهد نمی‌بندند. با دروغ و نیرنگ به لب آورده‌اید جان را -سفره را خالی ز نان، و کودکان بی‌سرپرست، جامعه در اعتیاد، چشمها بر مال غیر! با چه رویی باز حکومت می‌کنید وحرف می‌زنید و قول می‌دهید؟ خجلت نمی‌دارید؟ ننگ بر شما باد؟».

آری! او رفت و از فریادش هزاران ستار و کارگر و دانشجوی بیدار روئیدند و غلامرضا خسروی با الهام از همان کلام، پرچم اشرف 350 را در قلب زندان و کانون اختناق برافراشت.

ایمان افصحی بزرگ شده در گلستان شهیدان، در زندان به دنیا آمد. او که از پدر جز عکسی بر دیوار و مزاری در قطعه‌ای دورافتاده در باغ بهشت شهر نهاوند چیزی ندیده بود، با یاد فریادهای پدر جان گرفت، با همان خون و در همان آرمان بزرگ شد. ایمان که به‌تازگی از زندان رسته و به مقاومت سراسری و جنبش دادخواهی زندانیان پیوسته است با ایمان به تشکیل هزار اشرف و تکثیر بهاران در سراسر ایران _در کنفرانس پاریس_ گفت:
«مطمئنم که با فراخوان تاریخی خواهر مریم و خونخواهی شهیدان و تشکیل هزار اشرف در جای جای میهن اشغال شده، سرنگونی حکومت آخوندی محقق خواهد شد و روز آزادی مردم ایران با «می‌توان و باید» خواهر مریم نزدیک خواهد بود».

ایمان و شبنم و آرش و فریده، زندانیان از بند رسته و تازه پیوسته به کهکشان آزادی و بهاران ایران بودند. مهم نیست چه کسانی، چه زمانی و چگونه پیوستند، مهم این است که مشعل فروزان آزادی هرگز خاموش نمی‌شود و پرچم پیکار با هیولا هرگز زمین نمی‌افتد. آرش محمدی یکی دیگر از زندانیان ازبند رسته، در کنفرانس پاریس گفت:
«در شهریور سال ۹۲ در زندان بودم از طریق روزنامه از حمله مزدوران رژیم به شهر مقاومت و انقلاب، به شهر اشرف مطلع شدم. ... درود بر این مجاهدین که چنین پرافتخار در راه آزادی خلقشان دلیرانه به‌شهادت رسیدند. در همان لحظات به یاد این سخن موسی خیابانی می‌افتادم که گفته بود: بدانید که مجاهدین از بین‌ رفتنی نیستند و این پرچم از دستی به دست دیگری سپرده خواهد شد».

آری! او که سال 91 _در 21 سالگی_ به جرم کمک به مردم زلزله‌زده دستگیر شده بود و با دیدن آثار شقایق‌های خونبار آزادی در زندان انگیزه گرفته بود، امروز می‌گوید:
«دوستان عزیزم، من اگر امروز اینجا هستم و به این نقطه رسیده‌ام به خودی خود نبود بلکه با فداکاری همین شهدا راه‌ آزادی است. در اینجا می‌خواهم خطاب به دوستان و همشهریانم در آذربایجان بگویم که من قدم در راهی گذاشتم که راه و آرمان تمامی مبارزان و مجاهدان بوده. از ستارخان و باقرخان و شیخ محمد خیابانی تا علیرضای ناب‌دل و معلممان صمد بهرنگی و محمد‌آقای حنیف‌نژاد و سردار خلق، خیابانی. این راهی است که آنها با خونشان باز کردند و ما باید ادامه ‌دهندگان آن راه باشیم. من اینجا هستم تا حنجره‌ای شوم برای فریاد تمام کودکان و زنان و مردان و تمام زندانیان سیاسی...».

و اینک او متأثر از همان آلاله‌ها و شقایقهای گلگون آزادی، بعد از سالها بی‌تابی و تشنگی و بی‌قراری، به سالار آزادی سلام می‌کند:
«... من انتخاب کرده‌ام که راه ۱۲۰۰۰۰ شقایق خونین، راه نسل مسعود را ادامه بدهم و به ارتش آزادی بپیوندم و می‌خواهم به آموزگار کبیر و رهبر انقلاب نوین ایران، برادر مسعود عزیزم بگویم چه بی‌تابانه می‌خواهمت، ای دوریت آزمون تلخ زنده به گوری و تعهدی دیگر بدهم».

و این‌چنین پیام دادخواهی شهیدان و کلام سرخ «آزادی» دیوارهای سست و فرسوده را شکافت و بی‌تاب و بی‌حساب و بی‌قرار پیش می‌رود.

چه بی‌تابانه می‌خواهمت
ای دوریت آزمون تلخ زنده بگوری!
چه بی‌تابانه تو را طلب می‌کنم!
بر پشت سمندی
گویی
نوزین
که قرارش نیست...
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/b8692bc2-84d5-472d-bcde-c4eb2f09f6e5"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات