شعر، خودش پنجرهیی به سوی زندگی ست؛ اما یک پنجرهی جادویی. چرا که در قاب این پنجره، تنها نور و تصویر نیست. شعاعهای فکر هم هست. تابشهای اندیشه. که هر جلوه و تصویرش، از وقوف اندیشمندانه حاصل میشود. از اینجا از شعر میرسیم به فلسفه.
یک بعد شعر، فکر و فلسفه است. زیبایی شعر، همه از تصویرها و استعارهها نیست. فکرهایی هستند زیباتر، و شاید شیرینتر و ماندنیتر از خیلی تصاویر. وقتی از پنجره به جادهیی مینگریم که کسی از آن گذر میکند، شاید بتوانیم اینگونه دربارهی سفر، در اندیشه وقوف کنیم که:
انسان،
سفر نمیکند
سفر از انسان میگذرد
انسان،
در سفر نمیماند
سفر در انسان میماند
گذشته
سفریست، که جادههایش در انسان مانده است
آینده
سفریست
که با جاده هایش
به سوی انسان میآید
و زندگی سفریست
بین دو فاصلهی انسان
نگاه کن! سفر زندگی، تو را از کجا به کجا رساند؟.
یک بعد شعر، فکر و فلسفه است. زیبایی شعر، همه از تصویرها و استعارهها نیست. فکرهایی هستند زیباتر، و شاید شیرینتر و ماندنیتر از خیلی تصاویر. وقتی از پنجره به جادهیی مینگریم که کسی از آن گذر میکند، شاید بتوانیم اینگونه دربارهی سفر، در اندیشه وقوف کنیم که:
انسان،
سفر نمیکند
سفر از انسان میگذرد
انسان،
در سفر نمیماند
سفر در انسان میماند
گذشته
سفریست، که جادههایش در انسان مانده است
آینده
سفریست
که با جاده هایش
به سوی انسان میآید
و زندگی سفریست
بین دو فاصلهی انسان
نگاه کن! سفر زندگی، تو را از کجا به کجا رساند؟.