کهکشانی از توفان ستاره و فریاد
بر شب دراز میهن بارید
وآرزوها در سینه خلقم؛
در طلوعی بیزوال
گمشده خویش را باز یافتند
اینک زنجیرها بر دست و پای زندانیان
در زنگار توحش از هم میگسلد
و در مقدم آزادی در دروازه شهرها
صلیبهای رهایی بر شانهها فرا میروند
و واژه آزادی در صبحی سرشار از سرود و خیزش
بر برگ سپیدارها حک میشود…
کهکشانی از ستاره باران امید؛
سیلاب توانستن را در جویبارها روانه کرد
و اینک شطی از نور؛ بیداری ستاره را،
تا خاموشی شب ظلمانی میهن راه برده است…
و فریادها برآشوبیده برسکونند…
شب تیره با توفانیترین کهکشان نور چه خواهد کرد!؟
م. آزاد.
بر شب دراز میهن بارید
وآرزوها در سینه خلقم؛
در طلوعی بیزوال
گمشده خویش را باز یافتند
اینک زنجیرها بر دست و پای زندانیان
در زنگار توحش از هم میگسلد
و در مقدم آزادی در دروازه شهرها
صلیبهای رهایی بر شانهها فرا میروند
و واژه آزادی در صبحی سرشار از سرود و خیزش
بر برگ سپیدارها حک میشود…
کهکشانی از ستاره باران امید؛
سیلاب توانستن را در جویبارها روانه کرد
و اینک شطی از نور؛ بیداری ستاره را،
تا خاموشی شب ظلمانی میهن راه برده است…
و فریادها برآشوبیده برسکونند…
شب تیره با توفانیترین کهکشان نور چه خواهد کرد!؟
م. آزاد.