7. عزل معاویه:
همچنانکه گفته شد, امام تمام والیان فاسد را که عثمان آنها را بر مردم گمارده بود, عزل کرد. از جمله این افراد, معاویه بود. اما معاویه امروز و فردا میکرد تا ارزیابی داشته باشد و به طرق مختلف, حکومت خود بر گرده مردم را ادامه دهد. وقتی امام این عناد را از معاویه دید, نامهیی به جریر بن عبدالله نوشت که همراه آن نامه پیش معاویه برود. مالک اشتر با فرستادن جریر مخالف بود و میگفت, جریر در نهایت با آنهاست و نه با شما. امام گفت خودش داوطلب شده بگذار ببینیم چه میکند؟ امام در نامه خود به جریر بن عبدالله نوشت «این نامه را بهعنوان تعیینتکلیف پیش او ببر. با وی برخورد قاطع بکن تا انتخاب کند یا جنگ را و یا صلح را. اگر جنگ را انتخاب کرد, تحت فشار قرار بده و اگر صلح را انتخاب کرد, از او بیعت بگیر» .
معاویه جریر بن عبدالله را چند روزی در شام نگهداشت و با دجالگری به او نشان داد که مردم برای خون عثمان عزادار هستند و به سر و صورتشان میزنند و علی را قاتل عثمان میدانند و میخواهند انتقام خون عثمان را از علی بگیرند.
از آن طرف معاویه, به مسلمانان ذی نفوذ اولیه نامه نوشت از جمله به سعد بن ابی وقاص (از مسلمانان اولیه و فاتح ایران در زمان عمر) نوشت: «شایستهترین افراد برای یاری عثمان, افراد شورا (همان شورایی که عثمان را انتخاب کرد) , از قربش میباشند که حق عثمان را اثبات کردند و او را به خلافت انتخاب کردند, میباشند. طلحه و زبیر که شریک تو در این انتخاب و مانند تو در اسلام بودند, عثمان را یاری کردند. ام المؤمنین عایشه نیز با آنان بود... » ,
سعد بن ابی وقاص در جوابش تو دهنی محکمی به معاویه زد و به دام او نیفتاد. معاویه یک نامه نیز به عمرو بن عاص (یکی از هوشیارترین و شیادترین عرب) نوشت و از او خواست که به شام برود و با معاویه صحبت کند. عمروعاص به معاویه به صریحترین عبارت گفت, اگر آخرت را بخواهم باید با علی بروم. اگر دنیا را بخواهم باید با تو بیایم. حاضرم آخرت را به دنیا بفروشم به شرطی که سهم درست و حسابی داشته باشم. معاویه به وی گفت مصر را به تو میدهم. آنان با هم توافقنامه امضا کردند و عمرو عاص با معاویه بیعت کرد. (عمرو عاص در زمان عمر والی مصر بود).
8. جنگ صفین
به مولا علی خبر رسید که معاویه دارد برای جنگ و انتقام خون عثمان, لشگر جمع میکند. امام نامههای متعددی به معاویه نوشت. از جمله نامههای شماره 6 تا 10 (به جز 8) و نامههای 17 و 28 در نهجالبلاغه. ابتدا در این نامهها سعی بر نصیحت معاویه میکند و مینویسد: «همان مردمی که با ابوبکر, عمر و عثمان بیعت کرده بودند, با من بیعت کردند. انبوهی از مهاجران و انصار برای یک فرد جمع شدند و او را امام نامیدند و این برای رضای خدا بود و اگر کسی از این امر خارج شود, این امر یک خنجر از پشت و یک بدعت است... ای معاویه اگر به عقلت و نه تمایلات فردیت, مراجعه کنی, خواهی دید که من بیگناهترین کس از خون عثمان هستم و قطعاً خواهی دید که من کاملاً در کنار و عزلت بودم... »
ای معاویه «مردم را به جنگ دعوت میکنی؟ مردم را بگذار کنار, بگذار دو لشکر کنار بمانند. خودت بیا بیرون تا مشخص شود که کدام یک از ما, قلبش آغشته به گناه و چشمش را غفلت گرفته است. من ابو حسن هستم. من کشندهی پدربزرگت و برادرت و دایی تو در روز بدر هستم. آن شمشیر و آن قلب با من است. دین دیگری انتخاب نکردهام و پیامبر جدیدی انتخاب نکردهام. من بر همان طریقی هستم که شما آن را ترک کردید و با اکراه به آن وارد شدید... » و «برای شیطان در خودت سهمی قائل نشو و نگذار شیطان به تو راه یابد» ... .
معاویه با حیله و تزویر و خرید افراد ضعیف و شقاوت پیشه, لشگر بزرگی آماده کرد. امام همراه با لشگر خود به سمت شام راه افتاد, در محلی به نام صفین (در مرز سوریه فعلی) , دو نیرو بهم رسیدند. لشگر معاویه قبل از لشگر حضرت علی به فرات رسیده بود. محل ورود به نهر فرات را بستند و برخی از نزدیکان معاویه گفتند بستن آب به روی دیگران درست نیست ولی معاویه قبول نکرد.
امام, مالک اشتر را مأمور کرد که فرات را باز کند. او لشکر معاویه را عقب زد. امام دستور داد که کسی مانع برداشتن آب از فرات توسط دشمن نشود و در مقابل اعتراض برخی از یارانش گفت بستن آب به روی انسان از ما به دور است. جنگ صفین در اوایل سال 37 شروع شد و 40روز طول کشید. مطابق نوشته یعقوبی, در میان لشکر حضرت علی, 70نفر از بدریون و 700نفر از کسانی که در زیر درخت با پیامبر بیعت بسته بودند و نیز از دیگر مهاجران و انصار 400نفر حضور داشتند. در حالی که در لشگر معاویه فقط دو نفر از انصار بودند. ترکیبی که ذکر شد قابلتوجه است. کادرهای کیفی و ساخته و پرداخته زمان پیامبر، پیشتازان نخستین اسلام، وقتی احیای مجدد ارزشهای اسلام را دیدند، در رکاب علی علیهالسلام سر از پا نمیشناختند.
عمار یاسر در میان لشگریان حضرت علی بود. عمار همان صحابهای است که پدر و مادرش در زیر شکنجه کفار مکه شهید شده بودند. عمار همان کسی است که رسول خدا در موقع ورود به مدینه به وی گفته بود که تو را یک دار و دسته گمراه خواهند کشت.
عمار در میانه میدان، با صدای رسا از مناقب حضرت علی صحبت کرد و مردم را تشویق به جهاد در راه امام کرد و به قلب لشکر معاویه زد. جنگ شدیدی در گرفت. عمار شهید شد. بلافاصله همه گفتند که مطابق گفته رسول خدا, معاویه و لشکریانش که عمار را کشتهاند, گمراه میباشند. از این خبر, لشگر معاویه بهم ریخت. عمرو عاص به معاویه گفت در میان لشگر ندا بدهیم که علی, عمار را به جنگ آورده بود, بنابراین قاتل عمار, علی است (عین حرف خمینی که گفت خودشان خودشان را شکنجه میکنند). این حرف در میان لشکریان معاریه آرامشی برقرار کرد. اما جنگ شدیدتر میشد و فشار لشگریان حضرت علی روی لشگریان معاویه زیادتر شد بهنحوی که آثار شکست, کم کم در اردوی معاویه به چشم میخورد.
9. تاکتیک حیلهگرانه دشمن:
عمروعاص به معاویه گفت, یک حیلهای به نظرم میرسد. بهتر است که برای متوقف کردن جنگ, قرآنها را بر سر نیزه بزنیم و بگوییم قرآن بین ما و شما حکم باشد. آنها همین کار را کردند. خشک مغزهایی که در لشکر حضرت علی بودند, دست از جنگ برداشتند. امام ندا داد آنها را بزنید. آنها یک مشت مرکب و اوراق هستند, آنها را بریزید و قرآن ناطق من هستم. اما حیله دشمن کار خود را کرده بود. شکل گرایان و متحجرها، از هر طرف دور امام را گرفتند که باید این حکمیت را قبول کنی. آنها هم مسلمان هستند و ما هم مسلمانیم. اشعث بن قیس به حضرت علی گفت باید قبول کنی. مالک اشتر گفت دلیلی برای قبول کردن نیست این یک حیلهی دشمن است و باید قرآن ها را انداخت. نزدیک بود بین مالک و اشعث زد و خورد شود. مالک دست از حمله بر نمیداشت. فریب خوردگان خشک مغز (خوارج) دور علی را گرفتند و گفتند دستور بده که مالک برگردد و در غیراین صورت یا حسابت را میرسیم یا به دشمن تسلیمت میکنیم.
مالک اشتر اصرار میکرد و میگفت اگر تنها دقایقی مهلت بدهید, به خیمه گاه معاویه میرسم. امام پیام فرستاد که اگر برنگردی, اینها کار را تمام خواهند کرد, مالک اشتر, ناگزیر دست از نبرد برداشت.
واقعیت این است که هرچیزی که از محتوایش خالی شود هر چه باشد دیگر ارزش ندارد، حرمت اشکال و فرمها به محتوای و روحی است که در آنهاست. چسبیدن به اشکال بدون فهم و درک محتوای مسایل قشریگری و ارتجاع است و دقیقاً نه تنها حاصلی ندارد بلکه در ضدیت کامل با اصل موضوع عمل میکند (نمونههای خمینی صفتان که به روح و جوهره احکام اسلامی کاری ندارند و همان شکلی که قرنها قبل وجود داشته بدون اینکه به تاریخ انسان، رشد فرهنگ و آگاهی جامعه فکر کنند بهکار میگیرند اقداماتی از جنس دوران برده داری در عصر آگاهی خلقهاست)
10. حکمیت:
حیله عمرو عاص و معاویه جای خود را باز کرد. لشکری که در آستانه پیروزی بود, اینک شقه شده است. دار و دسته عامی که کم هم نبودند در برابر علی صف آرایی کرده بودند و دقیقاً اسیر حیله دشمن شدند. دشمن به هدف خود رسید و قرار شد هر یک از طرفها, نمایندهای معرفی کنند. معاویه عمروعاص را نماینده کرد و حضرت علی, عبدالله بن عباس را معرفی کرد. اما اشعث بن قیس و دیگران انتخاب علی (ع) را نپذیرفتند و گفتند او پسر عموی تو هست و ما ابوموسی اشعری را معرفی میکنیم. آنان به امام فشار آوردند. امام گفت من میدانم که ابوموسی اشعری فریب خواهد خورد ولی حرفهای حضرت علی در این دار و دسته مؤثر واقع نشد.
عبدالله بن ابی رافع که کاتب حضرت علی بود, مواد را نوشت که هر دو طرف به آنچه که قرآن حکم کند, رضایت دادند و قرار شد که از قرآن عدول نکنند.
وقتی دو نماینده با هم نشستند, عمروعاص به ابوموسی گفت که این دو نفر (یعنی معاویه و علی) همه را به جنگ کشاندهاند و با وجود این دو نفر, امت اسلامی روی صلح نخواهد دید. در چنین شرایطی بهترین کار این است که ما بهعنوان نمایندگان دو طرف, هر دو نفر را از منصبشان عزل کنیم تا مسلمانان خودشان, خلیفه انتخاب کنند. همچنان که امام گفته بود، ابوموسی فریب خورد.
وقتی آن دو نفر با هم به توافق رسیدند، همه را جمع کردند و گفتند ما آمدهایم نظرمان را بیان کنیم. عمروعاص به ابوموسی گفت چون تو از نظر سنی بزرگ و ارجحیت داری, اول تو برو منبر. ابوموسی رفت بالای منبر و گفت ای مردم من، هم علی و هم معاویه را از منصبشان عزل میکنم و مردم خودشان خلیفه دیگری انتخاب کنند. او از منبر پایین آمد.
سپس عمروعاص بالای منبر رفت و گفت, ای مردم دیدید که او امام خودش را عزل کرد. اما من معاویه را در مقامش تثبیت میکنم. ابوموسی فریاد زد کهای منافق خیانت کردی... مردم حکمیت را قبول نکردند و خوارج فریاد زدند «لا حکم الالله» .
به این ترتیب پیروزی قطعی مولا بر دشمن اصلی یعنی معاویه به شکست تبدیل شد.
ادامه دارد ...
همچنانکه گفته شد, امام تمام والیان فاسد را که عثمان آنها را بر مردم گمارده بود, عزل کرد. از جمله این افراد, معاویه بود. اما معاویه امروز و فردا میکرد تا ارزیابی داشته باشد و به طرق مختلف, حکومت خود بر گرده مردم را ادامه دهد. وقتی امام این عناد را از معاویه دید, نامهیی به جریر بن عبدالله نوشت که همراه آن نامه پیش معاویه برود. مالک اشتر با فرستادن جریر مخالف بود و میگفت, جریر در نهایت با آنهاست و نه با شما. امام گفت خودش داوطلب شده بگذار ببینیم چه میکند؟ امام در نامه خود به جریر بن عبدالله نوشت «این نامه را بهعنوان تعیینتکلیف پیش او ببر. با وی برخورد قاطع بکن تا انتخاب کند یا جنگ را و یا صلح را. اگر جنگ را انتخاب کرد, تحت فشار قرار بده و اگر صلح را انتخاب کرد, از او بیعت بگیر» .
معاویه جریر بن عبدالله را چند روزی در شام نگهداشت و با دجالگری به او نشان داد که مردم برای خون عثمان عزادار هستند و به سر و صورتشان میزنند و علی را قاتل عثمان میدانند و میخواهند انتقام خون عثمان را از علی بگیرند.
از آن طرف معاویه, به مسلمانان ذی نفوذ اولیه نامه نوشت از جمله به سعد بن ابی وقاص (از مسلمانان اولیه و فاتح ایران در زمان عمر) نوشت: «شایستهترین افراد برای یاری عثمان, افراد شورا (همان شورایی که عثمان را انتخاب کرد) , از قربش میباشند که حق عثمان را اثبات کردند و او را به خلافت انتخاب کردند, میباشند. طلحه و زبیر که شریک تو در این انتخاب و مانند تو در اسلام بودند, عثمان را یاری کردند. ام المؤمنین عایشه نیز با آنان بود... » ,
سعد بن ابی وقاص در جوابش تو دهنی محکمی به معاویه زد و به دام او نیفتاد. معاویه یک نامه نیز به عمرو بن عاص (یکی از هوشیارترین و شیادترین عرب) نوشت و از او خواست که به شام برود و با معاویه صحبت کند. عمروعاص به معاویه به صریحترین عبارت گفت, اگر آخرت را بخواهم باید با علی بروم. اگر دنیا را بخواهم باید با تو بیایم. حاضرم آخرت را به دنیا بفروشم به شرطی که سهم درست و حسابی داشته باشم. معاویه به وی گفت مصر را به تو میدهم. آنان با هم توافقنامه امضا کردند و عمرو عاص با معاویه بیعت کرد. (عمرو عاص در زمان عمر والی مصر بود).
8. جنگ صفین
به مولا علی خبر رسید که معاویه دارد برای جنگ و انتقام خون عثمان, لشگر جمع میکند. امام نامههای متعددی به معاویه نوشت. از جمله نامههای شماره 6 تا 10 (به جز 8) و نامههای 17 و 28 در نهجالبلاغه. ابتدا در این نامهها سعی بر نصیحت معاویه میکند و مینویسد: «همان مردمی که با ابوبکر, عمر و عثمان بیعت کرده بودند, با من بیعت کردند. انبوهی از مهاجران و انصار برای یک فرد جمع شدند و او را امام نامیدند و این برای رضای خدا بود و اگر کسی از این امر خارج شود, این امر یک خنجر از پشت و یک بدعت است... ای معاویه اگر به عقلت و نه تمایلات فردیت, مراجعه کنی, خواهی دید که من بیگناهترین کس از خون عثمان هستم و قطعاً خواهی دید که من کاملاً در کنار و عزلت بودم... »
ای معاویه «مردم را به جنگ دعوت میکنی؟ مردم را بگذار کنار, بگذار دو لشکر کنار بمانند. خودت بیا بیرون تا مشخص شود که کدام یک از ما, قلبش آغشته به گناه و چشمش را غفلت گرفته است. من ابو حسن هستم. من کشندهی پدربزرگت و برادرت و دایی تو در روز بدر هستم. آن شمشیر و آن قلب با من است. دین دیگری انتخاب نکردهام و پیامبر جدیدی انتخاب نکردهام. من بر همان طریقی هستم که شما آن را ترک کردید و با اکراه به آن وارد شدید... » و «برای شیطان در خودت سهمی قائل نشو و نگذار شیطان به تو راه یابد» ... .
معاویه با حیله و تزویر و خرید افراد ضعیف و شقاوت پیشه, لشگر بزرگی آماده کرد. امام همراه با لشگر خود به سمت شام راه افتاد, در محلی به نام صفین (در مرز سوریه فعلی) , دو نیرو بهم رسیدند. لشگر معاویه قبل از لشگر حضرت علی به فرات رسیده بود. محل ورود به نهر فرات را بستند و برخی از نزدیکان معاویه گفتند بستن آب به روی دیگران درست نیست ولی معاویه قبول نکرد.
امام, مالک اشتر را مأمور کرد که فرات را باز کند. او لشکر معاویه را عقب زد. امام دستور داد که کسی مانع برداشتن آب از فرات توسط دشمن نشود و در مقابل اعتراض برخی از یارانش گفت بستن آب به روی انسان از ما به دور است. جنگ صفین در اوایل سال 37 شروع شد و 40روز طول کشید. مطابق نوشته یعقوبی, در میان لشکر حضرت علی, 70نفر از بدریون و 700نفر از کسانی که در زیر درخت با پیامبر بیعت بسته بودند و نیز از دیگر مهاجران و انصار 400نفر حضور داشتند. در حالی که در لشگر معاویه فقط دو نفر از انصار بودند. ترکیبی که ذکر شد قابلتوجه است. کادرهای کیفی و ساخته و پرداخته زمان پیامبر، پیشتازان نخستین اسلام، وقتی احیای مجدد ارزشهای اسلام را دیدند، در رکاب علی علیهالسلام سر از پا نمیشناختند.
عمار یاسر در میان لشگریان حضرت علی بود. عمار همان صحابهای است که پدر و مادرش در زیر شکنجه کفار مکه شهید شده بودند. عمار همان کسی است که رسول خدا در موقع ورود به مدینه به وی گفته بود که تو را یک دار و دسته گمراه خواهند کشت.
عمار در میانه میدان، با صدای رسا از مناقب حضرت علی صحبت کرد و مردم را تشویق به جهاد در راه امام کرد و به قلب لشکر معاویه زد. جنگ شدیدی در گرفت. عمار شهید شد. بلافاصله همه گفتند که مطابق گفته رسول خدا, معاویه و لشکریانش که عمار را کشتهاند, گمراه میباشند. از این خبر, لشگر معاویه بهم ریخت. عمرو عاص به معاویه گفت در میان لشگر ندا بدهیم که علی, عمار را به جنگ آورده بود, بنابراین قاتل عمار, علی است (عین حرف خمینی که گفت خودشان خودشان را شکنجه میکنند). این حرف در میان لشکریان معاریه آرامشی برقرار کرد. اما جنگ شدیدتر میشد و فشار لشگریان حضرت علی روی لشگریان معاویه زیادتر شد بهنحوی که آثار شکست, کم کم در اردوی معاویه به چشم میخورد.
9. تاکتیک حیلهگرانه دشمن:
عمروعاص به معاویه گفت, یک حیلهای به نظرم میرسد. بهتر است که برای متوقف کردن جنگ, قرآنها را بر سر نیزه بزنیم و بگوییم قرآن بین ما و شما حکم باشد. آنها همین کار را کردند. خشک مغزهایی که در لشکر حضرت علی بودند, دست از جنگ برداشتند. امام ندا داد آنها را بزنید. آنها یک مشت مرکب و اوراق هستند, آنها را بریزید و قرآن ناطق من هستم. اما حیله دشمن کار خود را کرده بود. شکل گرایان و متحجرها، از هر طرف دور امام را گرفتند که باید این حکمیت را قبول کنی. آنها هم مسلمان هستند و ما هم مسلمانیم. اشعث بن قیس به حضرت علی گفت باید قبول کنی. مالک اشتر گفت دلیلی برای قبول کردن نیست این یک حیلهی دشمن است و باید قرآن ها را انداخت. نزدیک بود بین مالک و اشعث زد و خورد شود. مالک دست از حمله بر نمیداشت. فریب خوردگان خشک مغز (خوارج) دور علی را گرفتند و گفتند دستور بده که مالک برگردد و در غیراین صورت یا حسابت را میرسیم یا به دشمن تسلیمت میکنیم.
مالک اشتر اصرار میکرد و میگفت اگر تنها دقایقی مهلت بدهید, به خیمه گاه معاویه میرسم. امام پیام فرستاد که اگر برنگردی, اینها کار را تمام خواهند کرد, مالک اشتر, ناگزیر دست از نبرد برداشت.
واقعیت این است که هرچیزی که از محتوایش خالی شود هر چه باشد دیگر ارزش ندارد، حرمت اشکال و فرمها به محتوای و روحی است که در آنهاست. چسبیدن به اشکال بدون فهم و درک محتوای مسایل قشریگری و ارتجاع است و دقیقاً نه تنها حاصلی ندارد بلکه در ضدیت کامل با اصل موضوع عمل میکند (نمونههای خمینی صفتان که به روح و جوهره احکام اسلامی کاری ندارند و همان شکلی که قرنها قبل وجود داشته بدون اینکه به تاریخ انسان، رشد فرهنگ و آگاهی جامعه فکر کنند بهکار میگیرند اقداماتی از جنس دوران برده داری در عصر آگاهی خلقهاست)
10. حکمیت:
حیله عمرو عاص و معاویه جای خود را باز کرد. لشکری که در آستانه پیروزی بود, اینک شقه شده است. دار و دسته عامی که کم هم نبودند در برابر علی صف آرایی کرده بودند و دقیقاً اسیر حیله دشمن شدند. دشمن به هدف خود رسید و قرار شد هر یک از طرفها, نمایندهای معرفی کنند. معاویه عمروعاص را نماینده کرد و حضرت علی, عبدالله بن عباس را معرفی کرد. اما اشعث بن قیس و دیگران انتخاب علی (ع) را نپذیرفتند و گفتند او پسر عموی تو هست و ما ابوموسی اشعری را معرفی میکنیم. آنان به امام فشار آوردند. امام گفت من میدانم که ابوموسی اشعری فریب خواهد خورد ولی حرفهای حضرت علی در این دار و دسته مؤثر واقع نشد.
عبدالله بن ابی رافع که کاتب حضرت علی بود, مواد را نوشت که هر دو طرف به آنچه که قرآن حکم کند, رضایت دادند و قرار شد که از قرآن عدول نکنند.
وقتی دو نماینده با هم نشستند, عمروعاص به ابوموسی گفت که این دو نفر (یعنی معاویه و علی) همه را به جنگ کشاندهاند و با وجود این دو نفر, امت اسلامی روی صلح نخواهد دید. در چنین شرایطی بهترین کار این است که ما بهعنوان نمایندگان دو طرف, هر دو نفر را از منصبشان عزل کنیم تا مسلمانان خودشان, خلیفه انتخاب کنند. همچنان که امام گفته بود، ابوموسی فریب خورد.
وقتی آن دو نفر با هم به توافق رسیدند، همه را جمع کردند و گفتند ما آمدهایم نظرمان را بیان کنیم. عمروعاص به ابوموسی گفت چون تو از نظر سنی بزرگ و ارجحیت داری, اول تو برو منبر. ابوموسی رفت بالای منبر و گفت ای مردم من، هم علی و هم معاویه را از منصبشان عزل میکنم و مردم خودشان خلیفه دیگری انتخاب کنند. او از منبر پایین آمد.
سپس عمروعاص بالای منبر رفت و گفت, ای مردم دیدید که او امام خودش را عزل کرد. اما من معاویه را در مقامش تثبیت میکنم. ابوموسی فریاد زد کهای منافق خیانت کردی... مردم حکمیت را قبول نکردند و خوارج فریاد زدند «لا حکم الالله» .
به این ترتیب پیروزی قطعی مولا بر دشمن اصلی یعنی معاویه به شکست تبدیل شد.
ادامه دارد ...