728 x 90

ادبیات و فرهنگ,

فرهنگ آزادی

-

آزادی
آزادی
 
«همه چیز، کارِ دست و مغز انسان است» .
(ادبیات از نظر گورکی, مقاله «درباره کتاب» )
 
فرهنگ اجتماعی، فرهنگ پایین، فرهنگ بالا، فرهنگ استثمار، فرهنگ اختناق، فرهنگ آزادی، ...

این عبارتهای مرکب و کوتاه، از خود چه معناها، اندیشه‌ها و رفتارهایی را در زندگی و هستیِ ما می‌پراکنند؟ اینها ساختار چه نوع از زندگی را قوام می‌دهند؟ اینها با ما و در جامعه ما چه کرده و چه می‌کنند؟ اینها از ما و جامعه ما چه می‌سازند؟

آزادی و ضدآزادی، کشاکشی ا‌ست که قریب چهار دهه از خونین‌ترین ادوار تاریخ میهن ما را در خود سرشته است. نخستین و واپسین حرف و کنش و واکنش مردم ایران با حاکمیت سراسر ضدآزادی ولایت‌فقیه، بر سر «آزادی» و «فرهنگ آزادی» بوده، هست و خواهد بود.

اگر درخت آزادی در جان و روح ایرانیان شکسته نمی‌شود، ریشهٴ ماندگار و مانای آن در کجا آب می‌خورد؟

از آزادی و درباره آزادی، بسیار نوشته و گفته شده است. این یادداشت، انگاره‌ای از گسترهٴ مفهوم و مقام آزادی در ساختار «فرهنگ» و آثار متقابل آن است.

چند تعریف و تعبیر از فرهنگ
 ـ دستاوردهای فکری, حسّی, فنی و معنوی, خصایص تعیین کننده فرهنگ است... معنای علمی فرهنگ «تمامی زبان, سنن, رسوم و نهاده‌ها» را در برمی‌گیرد... فرهنگ، ناگزیر خصلت عمومی و بارز جوامع انسانی است.

ـ فرهنگ، یک طریق زندگی، وجوه تفکر، عمل و احساس به‌شمار می‌آید.

ـ در جامعه‌یی که به طبقه‌ها و قشرهای گوناگون تقسیم شده، فرهنگ، خصلت گسترده همه‌جاگیرش را از دست می‌دهد و طبق این تقسیم، خصایص گونه‌گون و مشخص کسب می‌کند. تمامی ارزشهای مادی و معنوی, در دست نیروی مسلط متمرکز می‌شود تا سیادت اندیشگی و مادی‌اش را حفظ کند. مهمترین عناصر فرهنگ ـ علوم اجتماعی, هنر وادبیات, معیارهای اخلاقی و رسوم اجتماعی ـ خصلت طبقه‌یی دارند که بازتابندهٴ نیروی مسلط هستند.

مؤسسه انتشارات امیرکبیر، کتاب مرجان، جلد 6،
مقاله «مبانی علمی فرهنگ»،
ص 136 تـا 155
 
آزادی، تجلّی حقیقت انسان
تعریف‌ها و تعبیرها درباره فرهنگ, در کلی‌ترین بیان که به ما تصویر و شناختی از نمود و ماهیت آن می‌دهند, همین‌هایند. در جدیدترین کتاب‌های جامعه‌شناسی هم که پیرامون «فرهنگ» کنکاش کنیم, به همین تعاریف و تأویل‌ها می‌رسیم.

اگر ما از وجود و یا تسلط انواعی از فرهنگ ـ که تعریف و شناسانده شد ـ رنج می‌بریم، ناشی از نبود فرهنگ آزادی است. تنها فرهنگ آزادی است که تمامیِ «دستاوردهای فکری»، «خصلت عمومی و بارز جوامع انسانی»، «وجوه تفکر»، «هنر و ادبیات، معیارهای اخلاقی و رسوم اجتماعی» را در برمی‌گیرد و تجلّیِ حیات شایسته و بلوغ حقیقی‌شان است.

فرهنگ، از آثار و ساخته‌های «مغز و دست» انسان است. فرهنگ، میدانی فراخ و معناها و افق‌هایی گوناگون دارد. این میدانها و افق‌ها شامل تاریخ، ادبیات، فلسفه، علم، جامعه‌شناسی, هنر, سیاست و طبقات اجتماعی هستند. همهٴ اینها در ترکیبشان با هم، پیکره فرهنگ را می‌سازند و فرهنگ، هر یک از اینها را با نمودهای خود، می‌شناساند. اینها با وجود و هستیِ ما عجین‌اند و مجموعشان، شناسای اندیشه و رفتار = فرهنگ ما هستند.

فرهنگ‌ ، دیرپاترین نظم‌دهندهٴ نظام پندار و کردار و گفتار آدمی و شکل دهندهٴ ساختار زندگی و ارتباطات اوست. فرهنگ، تبدیل فکر و باور به رفتار و کردار است. فرهنگ، نیرومندترین عاملِ شکل دهندهٴ رابطه‌های آدمی با خود و جهان خویش است. فرهنگ، تضمین کننده یک فکر، یک زندگی و یک تلقی و استمرار آن در وجود ما و پیرامونمان می‌باشد.

دو نتیجه‌گیری
1. در تصادم و کشاکش تاریخی میان فرهنگ بالندهٴ آزادی با فرهنگ مسلطِ ضد آزادی, درافتادن و چنگ در چنگ شدن با فرهنگ ارتجاعی، کاری‌ست کارستان!

2. مبارزه و تکاپو و سماجت برای تغییر دادن یک فرهنگ و مسلح و مسلط شدن به یک فرهنگِ پیشرو و مترقی، تضمین و تعریف حیات حقیقیِ انسان می‌باشد.

آینه‌یی برابر همهٴ فرهنگ‌ها
رهرو منزل عشقیم و ز سر حد عدم
تا به اقلیم وجود این همه راه آمده‌ایم
(حافظ)
 
«آزادی»، دلداده‌ترین و نیز دلتنگترین عشقِ آدمی‌ست. هم‌چون شمع فروزان خورشید، قرون تا قرون گرداگرد حیات و جهان ما در سیر آوارگیِ خویش بوده و می‌باشد. «آزادی»، محبوب گم شده جهان ما و مشتاق‌ترین کلمه برای رسیدن به جایگاهِ حرمت شایسته‌اش و درک حقیقیِ خویش است...

اکنون به عصری پای نهاده و رسیده‌ایم ـ و در آن صیرورت و سیر می‌کنیم ـ که همه‌چیز از آزادی و با آزادی مفهوم و معنا می‌یابد؛ آن‌قدر که ضرورت درک و تحقق آن، چون نیاز به هوا و خون گشته است.

با تکیه بر تعریف‌ها و تعبیرهای داده شده، آزادی باید تبدیل به فرهنگ و چراغ اندیشندگی در ساختار حیات اجتماعی شود. اگر آزادی بدل به فرهنگ شود‌ ، هاله و حریمی عمومی و فردی بر پیکر جامعه و اجزای انسانی‌اش می‌پراکند. تنها در این هاله و حریم است که هیچ دیکتاتوری به خود جرأت نمی‌دهد در عرصه‌های اجتماعی و خصوصی و خانوادگی سایه بیندازد. سایهٴ دیکتاتوری و فرهنگِ ضدآزادی، موجب فقر دانش، فقر اقتصادی, سلطنت دروغ، دگماتیسم، استبدادزدگی و استبدادپذیریِ درونی و بیرونی و رواج جنایت توسط حاکمیت ضدآزادی می‌شود.

همهٴ شواهد ضدآزادی، در حاکمیت ولایت‌فقیه، سرجمع و خلاصه شده‌اند. همهٴ تباه‌سازیهای اجتماعی، سیاسی، فرهنگی، اقتصادی و زیستی در جامعه کنونی ما، ناشی از تجاوز به هاله و حریم آزادی بوده و هست. همهٴ تک و تای خمینی و میراثداران چنگیزی‌اش ـ از بعد از انقلاب بهمن 57 ـ تلاش بی‌وقفه برای کشتن «فرهنگ آزادی» بوده و می‌باشد. همان انقلابی که می‌خواست ارزش آزادی و فرهنگ آن را به جامعه آیندهٴ ما ارمغان بدهد.

انقلاب‌های کوچک و بزرگِ اجتماعی قطعاً می‌توانند ارزشهایی را در جامعه نفی یا جایگزین کنند؛ اما بلوغ واقعی یک انقلاب، تبدیل شدن ارزش‌ها و آرمانهایش به یک ساختار فرهنگی ـ پندار و کردار و گفتار ـ است.

فرهنگ آزادی، تضمین ارزشهای انقلاب
از منظر تعریف‌ها و تعبیرها و استدلال‌های فوق، شایان توجه است که با وجود وقوع چند انقلاب بزرگ در سه قرن اخیر، هنوز فرهنگ آزادی و برابری، در بستر و سفرهٴ اجتماعی آن ـ به‌طور خاص در جهان سوم و توسعه‌نیافته ـ بسیار فقیر و بی‌چیز است. تجارب همین سه قرن به ما می‌گویند: انقلاب‌های سیاسی ـ اجتماعی می‌توانند پیروز و دارای قدرت سیاسی شوند؛ اما فرهنگ حاکمِ ضد آزادی، می‌تواند سیطره‌ا‌ش را بر ذهن و هستیِ اجتماع، استمرار بخشند. این است علت اصلیِ ابتر شدن جنبش‌ها و انقلاب‌هایی که پس از پیروزی, به ارزشهای ارتجاعی و ضد آزادی بازگشته و به استفاده و بهره بردن از ابزارها و نشانه‌های دیکتاتورهای سابق روی می‌آورند. همین خونریزیِ پنهان است که نمی‌گذارد ساختار انقلاب‌ها و ارزش‌هایی که با خود می‌آفرینند و می‌آورند، قوام گرفته و به سرانجام تاریخیِ خود برسند. بر اثر همین خونریزیهای به‌ظاهر پنهان است که انقلاب‌ها از اهداف خود تهی شده و «رودی از مروارید» به تالاب‌ها و مرداب‌ها می‌ریزد!

انتخابِ گذاری ناگزیر
در تاریخِ رابطه دولتها و ملت‌ها، همواره عبارتی بر سر زبانهاست: فرهنگ حاکم! فرهنگ حاکم، همواره یدک قدرت حاکم و یا در دایرهٴ قدرت حاکم است. این فرهنگ به منافع طبقه و قدرت سیاسی حاکم وابسته است؛ از شاخک‌های طبقاتی و ایدئولوژیک و سیاسی و اجتماعیِ آن تغذیه می‌کند و کم‌کم به منافع فرهنگیِ حاکم تبدیل می‌شود.

رسالت همیشگی، گسستن از فرهنگ حاکم در دایرهٴ قدرت و سیر به جانب فرهنگ آزادی است. نگاهی گذرا به اروپای قرون وسطا و گذار به رنسانس و از رنسانس به انقلاب فرانسه، می‌تواند به دانش تاریخی ـ ایدئولوژیک ـ سیاسی ـ اجتماعی ـ فلسفیِ ما یاری رساند تا ضرورتِ «گسستن از فرهنگ حاکم در دایرهٴ قدرت و سیر به جانب فرهنگ آزادی» را برای جوامعِ در حال توسعه و یا جهان سوم، جامع‌تر درک و فهم کرد.

از هم دریدن زنجیرهای منافع حاکم که آبشخور جهل، استثمار و استبداد هستند، تنها با مبارزه برای حیات بخشیدن به فرهنگ آزادی میسّر است. این تنها فرهنگ آزادی است که به یاری‌مان می‌آید و بشارت حیات حقیقی و شایسته‌مان را عینی کرده و تضمین می‌کند.
 
 
س.ع.نسیم
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/844a6906-72f6-45cd-8330-7c128e611d30"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات