(پرتوهای یک انگاره...)
با «تاریخ» که بیاییم، در دستی فلسفه داریم و در دستی علم! باقی، همه کنکاش و کشاکش میان این دواند. تاریخ با دستان فلسفه، شناسای چراییهای هستی و وجودمان و شرح حال این دو با علم است.
«زمان» اما جریان گذار از «بودن» به «شدن» است. گذاری از پلههای دیروز به سطح امروز و عبور به جانب لایهلایه افقهای فردا. فردایی که در استمرار خود، به رود «تاریخ» میریزد.
«زمان»، ظهوری پیدرپی برای بدل شدن به «شعور تاریخ» است. زمان، کمیتیست که انباشته و بالغ میشود تا به کیفیت تاریخ بهانجامد. «زمان» به سوی بینهایت میرود و تاریخ، آن را بدل به عینیت صدا و شکل ـ زبان و کلمه ـ میکند.
«تاریخ»، ورای «زمان» و شاهد آن است. همهچیز در هر لحظه در زمان متولد میشود، شکل میگیرد و در مسیر بلوغ خود، با تاریخ معنا مییابد.
تاریخ، با گامهای آرام، کاشف و آشکارکننده حقیقت است. حقیقتی که دور از نگاه تاریخ، گاه و بیگاه در غبار زمان، بیصدا، بیشکل و گم میشود.
کسانی به عشق راستین «زمان» خویش میپیوندند و «تاریخ»، پیدایشان میکند. آنان جویندگان پویاییاند که به «زمان» هستی ما پاسخ میدهند. آنان با چراغی از آموختن و تخیل و حقیقت، از پلههای زمان بالا میروند و بر سکوی شعوری تاریخی، جاودانه میشوند...
«زمان» اما جریان گذار از «بودن» به «شدن» است. گذاری از پلههای دیروز به سطح امروز و عبور به جانب لایهلایه افقهای فردا. فردایی که در استمرار خود، به رود «تاریخ» میریزد.
«زمان»، ظهوری پیدرپی برای بدل شدن به «شعور تاریخ» است. زمان، کمیتیست که انباشته و بالغ میشود تا به کیفیت تاریخ بهانجامد. «زمان» به سوی بینهایت میرود و تاریخ، آن را بدل به عینیت صدا و شکل ـ زبان و کلمه ـ میکند.
«تاریخ»، ورای «زمان» و شاهد آن است. همهچیز در هر لحظه در زمان متولد میشود، شکل میگیرد و در مسیر بلوغ خود، با تاریخ معنا مییابد.
تاریخ، با گامهای آرام، کاشف و آشکارکننده حقیقت است. حقیقتی که دور از نگاه تاریخ، گاه و بیگاه در غبار زمان، بیصدا، بیشکل و گم میشود.
کسانی به عشق راستین «زمان» خویش میپیوندند و «تاریخ»، پیدایشان میکند. آنان جویندگان پویاییاند که به «زمان» هستی ما پاسخ میدهند. آنان با چراغی از آموختن و تخیل و حقیقت، از پلههای زمان بالا میروند و بر سکوی شعوری تاریخی، جاودانه میشوند...
س.ع.نسیم.