یک تن است. سالخورده و بیمار. رنجور از فشارها و محرومیتها، حتی از دیدن فرزندانش و تماس با آنها محروم است. چهل پنجاه سال است هر روز هم به خانهاش میریزند، و اذیت میکنند... .. نه بلندگویی دارد، نه منبری، نه کسی از این همه روزنامه و رسانه و تلویزیون و رادیو در کشور خودش و در سراسر جهان با او مصاحبه میکند، و هر خبرنگاری هم که به خانهاش برود، دستگیر و محکوم میشود. اما وقتی سخن میگوید، وای... وقتی سخن میگوید، تنها در چند کلام، مظلومیت یک ملت را و مشروعیت مبارزهی پنجاه ساله را و حقانیت خون 120هزار شهید را گواهی میدهد. اگرچه با لرزش صدایش حرف میزند، و با اشکهایش حرف میزند، اما وقتی حرف میزند، برندهترین کلمات، سوزندهترین حقایق و مؤثرترین گواهیها را میدهد. مؤثرتر از هر کتاب تاریخی و استدلالی، و شیواتر از هر کلام زیبا، ... .. این کیست. یک تن، یک مادر، با 93سال عمری که بیش از 50، 60سال از آن در مجاهدت گذشته. نامش عفت الشریعهی شاه آبادی، مادر احمدی است. مادر شهیدان.
هرازگاهی طنین یکی از این صداهای حقانیت را میشنویم، و هر بار این صدا طنینانداز میشود، یکباره تمامی دروغها و تهمتها و افتراهای بیوقفه و شبانه روزی تمامی بوقهای حکومتی را میشوید و دور میریزد. این صدا، گاه صدای مادر مهری جنت پور (مادر داعی الاسلام) است، گاه صدای مادر بهکیش است، گاه صدای مادر کوشالی است، و گاه صدای مادر فاطمه عباسی، و.. و... و.. … اصلاً این خود یک ارتش است، یک قافلهٴ بزرگ است در سراسر ایران، قافلهای از مادران با شهیدان و رفتگان و زندگانش... . شاید یکی از اشرفهای هزار اشرف است.
و ما هرازگاهی صدایش را میشنویم. و با همان چند کلام، به تمام و کمال کارش را میکند. کارش چیست؟ رسوا کردن تمامیت ماهیت حاکمیت ضدبشری آخوندی، و اثبات حقانیت مقاومت.
در همین چند کلام مادر احمدی، دهها پیام است. خیلی ساده هم حرف میزند، اما حرفهای بسیار اساسی و تاریخی میگوید. از زبان حنیف به مسعود تکرار میکند که «تو باید بمانی». از صحنهٴ بیدادگاه میگوید که قافلهٴ پشتیبانان مبارزه، پشت سر مسعود نماز خواندند، از رنجهای سی و هفت ساله خود در حاکمیت آخوندی میگوید، که رنج همهٴ مادران شهیدان در همهٴ ایران است. با گونههای خیسش و با اشکهای جاریاش، از خونی که بر خاک ایران ریخته میگوید، و در پایان، از غرش تفنگهایی میگوید که تمامیت این حاکمیت را به خاک خواهد انداخت. «ما فردا خود آخوندها رو میخوابونیم به زمین» و ازامید فردا، ازمریم میگوید: «انشاالله بیاد، ما چشممون به شماها بیفته»... .
این صدا، هست، در سراسر ایران هست. و هرازگاهی با حضورش، می درخشد و دوباره نهان میشود. اما هر بار به کل قافلهٴ آزادی، خون و شور و انگیزه و ایمان و عزم استقامت میبخشد. آیا صاحب این صدا زنده نیست؟.
هرازگاهی طنین یکی از این صداهای حقانیت را میشنویم، و هر بار این صدا طنینانداز میشود، یکباره تمامی دروغها و تهمتها و افتراهای بیوقفه و شبانه روزی تمامی بوقهای حکومتی را میشوید و دور میریزد. این صدا، گاه صدای مادر مهری جنت پور (مادر داعی الاسلام) است، گاه صدای مادر بهکیش است، گاه صدای مادر کوشالی است، و گاه صدای مادر فاطمه عباسی، و.. و... و.. … اصلاً این خود یک ارتش است، یک قافلهٴ بزرگ است در سراسر ایران، قافلهای از مادران با شهیدان و رفتگان و زندگانش... . شاید یکی از اشرفهای هزار اشرف است.
و ما هرازگاهی صدایش را میشنویم. و با همان چند کلام، به تمام و کمال کارش را میکند. کارش چیست؟ رسوا کردن تمامیت ماهیت حاکمیت ضدبشری آخوندی، و اثبات حقانیت مقاومت.
در همین چند کلام مادر احمدی، دهها پیام است. خیلی ساده هم حرف میزند، اما حرفهای بسیار اساسی و تاریخی میگوید. از زبان حنیف به مسعود تکرار میکند که «تو باید بمانی». از صحنهٴ بیدادگاه میگوید که قافلهٴ پشتیبانان مبارزه، پشت سر مسعود نماز خواندند، از رنجهای سی و هفت ساله خود در حاکمیت آخوندی میگوید، که رنج همهٴ مادران شهیدان در همهٴ ایران است. با گونههای خیسش و با اشکهای جاریاش، از خونی که بر خاک ایران ریخته میگوید، و در پایان، از غرش تفنگهایی میگوید که تمامیت این حاکمیت را به خاک خواهد انداخت. «ما فردا خود آخوندها رو میخوابونیم به زمین» و ازامید فردا، ازمریم میگوید: «انشاالله بیاد، ما چشممون به شماها بیفته»... .
این صدا، هست، در سراسر ایران هست. و هرازگاهی با حضورش، می درخشد و دوباره نهان میشود. اما هر بار به کل قافلهٴ آزادی، خون و شور و انگیزه و ایمان و عزم استقامت میبخشد. آیا صاحب این صدا زنده نیست؟.