درد گویهای برای دلم.
باز چه میشود مرا؟
انگار هیچ نمیبینم و هیچ نمینوم
یا هرچه میبینم دار است و هرچه میشنوم فریاد.
مادران خسته و رنجور که از بس گریسته اند
چشمهایشان خیسس خون است.
وای درد شان درد منست.
آنها فریاد میکشند و من در سکوت میمیرم.
اینجا ایران است. تهران. زندان اوین.
و فرزندان وطن در زنجیر..
مادر ستار. اسکلتی بیروح. با دیدگانی از حدقه درآمده و کمری خمیده.
فریاد میزند: ستارم را کشتید. امروز نوبت دخترم نرگس است.
و من در سکوت میمیرم.
دلم آشوب است. سرگیجه دارم و حالم به هم میخورد.
خدایا چرا بیصدا میمیرانی ام.
داد نیست. ضجه و فریاد است.
آزادی نیست. بند و زنجیر است و
جوانانی که در خون میغلطند.
جانم را بگیر. این زندگی را نمیخواهم.
جوانانم را بال و پر پرواز ده.
مرگ بس است. زندان بس است. شکنجه بس است.
ظلم و رفتار ناعادلانه بر شکم خالی و دست خالی و قلب خالی. بس است.
آی آزادی کجایی؟ /پ.
باز چه میشود مرا؟
انگار هیچ نمیبینم و هیچ نمینوم
یا هرچه میبینم دار است و هرچه میشنوم فریاد.
مادران خسته و رنجور که از بس گریسته اند
چشمهایشان خیسس خون است.
وای درد شان درد منست.
آنها فریاد میکشند و من در سکوت میمیرم.
اینجا ایران است. تهران. زندان اوین.
و فرزندان وطن در زنجیر..
مادر ستار. اسکلتی بیروح. با دیدگانی از حدقه درآمده و کمری خمیده.
فریاد میزند: ستارم را کشتید. امروز نوبت دخترم نرگس است.
و من در سکوت میمیرم.
دلم آشوب است. سرگیجه دارم و حالم به هم میخورد.
خدایا چرا بیصدا میمیرانی ام.
داد نیست. ضجه و فریاد است.
آزادی نیست. بند و زنجیر است و
جوانانی که در خون میغلطند.
جانم را بگیر. این زندگی را نمیخواهم.
جوانانم را بال و پر پرواز ده.
مرگ بس است. زندان بس است. شکنجه بس است.
ظلم و رفتار ناعادلانه بر شکم خالی و دست خالی و قلب خالی. بس است.
آی آزادی کجایی؟ /پ.