728 x 90

-

چراغ‌کشی و رویش ماهتاب

-

تظاهرات جوانان و دانشجویان در تهران به مناسبت 16آذر 88
تظاهرات جوانان و دانشجویان در تهران به مناسبت 16آذر 88
در رفت و آمدهای شانزده آذر
هر آنکو خرد پرورد، کی مـرد؟
(فردوسی)

 
تقویم ورق می‌خورد. روزها چون گردبادی دوره‌مان می‌کنند و شتابان می‌گذرند. خیره بر برگ‌های تقویم، با خودم فکر می‌کنم تا دنیا دنیا بوده، در عالم مرسوم بوده که از دستاوردهای علمی، فرهنگی، تکنولوژیک و تاریخی «پرده‌برداری» می‌کنند. تقویم ورق می‌خورد و روزها را شماره می‌کنیم. خیره بر برگ‌های تقویم، روزهایی را می‌بینیم که لابه‌لای ورق‌ها انبوه شده‌اند. همه‌ی روزهایی که می‌توانستند روز «پرده‌برداری» از دستاوردی در خدمت سهولت زندگی و تمدن اجتماعی جامعه‌ی ما باشند.

قافله‌ی روزها
حالا همه‌ی روزهای سال دارند یاد و مناسبتی می‌شوند. روزهای رهایی و روزهای بن‌بست. روزهای شادی و روزهای اندوه. روزهای سهولت و روزهای صعوبت. روزهای گشایش و روزهای دلتنگی. روزهای شیرین و نشاط و روزهای تلخ و سنگین. روزهای جنایت و روزهای حماسه... سالهای چراغ‌کشی و سالهای شمع‌افروزی...

تقویم دارد پر می‌شود. از کوچه‌های برگ‌فرش مهر، آبان و مهرگان و باران می‌گذریم و به خیابان خاطره‌های «16آذر» می‌رسیم. جایی برای تفکر، قدم زدن، ایستادن، نگاه کردن، به یاد آوردن بسیار نام‌ها، از تبعید درون بیرون جستن، همراه شدن، برخاستن، «پرده‌ها» را کنار زدن، دیدن، فهمیدن، فریاد شدن، از من به ما رسیدن، درد را دیدن، حرف را زدن، کوه شدن و ایستادن، رود شدن و رفتن؛ و «جنبش» شدن...

زمانهای رفته و صداهای آشنا
از سال 1313 که راه می‌افتیم، می‌بینیم قریب هشتاد سال است دعوای اول، حرف اول، مصاف و نبرد اول در دانشگاهها، بین شمع آگاهی و آزادی با شب جهل و ضد آزادی‌ست. در لابه‌لای ورقهای این تقویم، سی ‌و شش سال است که دانشوران و دانشجویان و استادان و شانزده آذریهای این مملکت داد می‌زنند: «دانشگاه، آینه‌ی فریادها / دانشگاه، پادگان نیست / دانشگاه، سنگر همیشه خروشان آزادی / ما را به خانه‌مان راه نمی‌دهند / اوین دانشجوی مادام العمر می‌پذیرد / مرگ بر دیکتاتور / ایران شده بازداشتگاه، اوین شده دانشگاه / دانشگاه مرز ماست؛ پایداری رسم ماست / دانشجو می‌میرد، ذلت نمی‌پذیرد / تفکیک جنسیتی، محکوم است، محکوم است».

گرازها در مزرعه‌ی علم و فرهنگ و هنر
با خود فکر می‌کنم اگر گرازان ولایت ارتجاع و فقاهت ضدبشری به مزرعه‌ی فرهنگ و هنر و علم ما نمی‌زدند، ما هم می‌توانستیم هم‌چون سایر کشورها هر از چندی از دستاوردهای علمی، فرهنگ و تاریخی‌مان «پرده‌برداری» کنیم؛ اگر نظام سیاسی متعارفی ـ هم‌چون بسیاری دیگر ـ در ایران می‌داشتیم که ضرورت حیاتی و تنفسی آدمی ـ که همانا آزادی‌ست ـ را به چهار میخ نمی‌کشید. می‌شد کلمه‌ی «دانشگاه» را که «مکان دانش» است ـ هم‌چون بسیاری در جهان کنونی ـ به ارتقای دانش در تمام عرصه‌های فرهنگی، زیستی، حقوقی، فنی، تاریخی، سیاسی، اقتصادی، ورزشی، ارتباطات و... اختصاص داد، اگر نظام حاکم با تار مرگ و پود دین، طناب «دار» برای هستی و حیات ملت نبافـد. اگر حاکمان دین‌فروش، خدا را دستاویز دجالیت، شقاوت و پلشتی فوق تصور در تاریخ حضور انسان بر پهنه‌ی خاک نمی‌کردند و نکنند. اگر چهارراه‌های شهرها و درختان مملکت ما نمایشگاه هر روزه‌ی اعدام و بساط «دار» نبود.

اما، «رژیم جمهوری اسلامی، وجین می‌کند، ولی علف‌های هرز را نمی‌کند، ساقه‌های پرحاصل را می‌کند و بوته‌های پربرکت را لگدکوب می‌کند. آن وقت میدانی درست می‌شود برای جولان تمام علف‌های هرزه که مدام بالا می‌آیند و در هم تنیده می‌شوند و پناهگاهی می‌شود برای وحوش و ماران و موران خطرناک. رژیم جمهوری اسلامی به جای سمپاشی آفات، با کود خرافات و اوهام، به رشد این علف‌های هرزه و انگل یاری می‌کند و نتیجه همان است که امروز روز به عیان سرتاسر وطن سوخته‌ی ما را فراگرفته است». (زنده‌یاد غلامحسین ساعدی، الفبا، شماره 7، ص 12)

آری، همه‌ی این‌ها می‌شد، اما ما هنوز در گیرودار یافتن یک نفس آزادی هستیم. برای ما هنوز مسأله این است: بودن یا نبودن!

سی‌وشش سال از این هشتاد سال، هر روزش اعدام نور است و کشتن چراغ. سی‌وشش سال است خیل گرازان ولایت‌فقیه، به مزرعه‌ی دانش و فرهنگ و علم و هنر این مملکت زده‌اند. مملکتی که تمام تاریخچه‌ی دانشگاه‌ و دانشجویش را که زیر و رو کنیم، باز به این می‌رسیم که دانشگاه با برافراشتن مشعل آگاهی، پرچم مصاف با استعمار و استبداد و ارتجاع را برافراشته و هرگز نفی حقوق اولیه‌ی مردم را برنتابیده است.

پرده‌برداری
سی‌وشش سال است تقویم‌ها ورق خورده‌اند. دیگر روزها، هفته‌ها و سالها انبوه شده‌اند. دیگر نمی‌توان «16آذر» را از باقی روزهای این تقویم جدا کرد. برگ‌های این تقویم درهم گره خورده‌اند. جدا کردنشان بستگی پیدا کرده به نجات یک مزرعه از دست‌اندازی گرازان متشرّع و مقدّس!

ـ مملکتی که از چهار سو و شش جهت آن، مردم را «شکن‌هایی‌ست که می‌آرند از پولاد جان نعره»...

ـ مملکتی که با فتوای ولی‌فقیه و سیادت آمران حکومتی، انگل‌های بی‌هویت و چماقدار، لمپنهای چاقوکش و آدمکشان بالفطره برای ایفای کودتای ضدفرهنگی در دانشگاههای سراسر کشور، بسیج و اجیر می‌شوند و با ژـ3 و کلت و نارنجک، کلاس‌های دانشگاه را مهر و موم می‌زنند.

ـ مملکتی که زنان و دخترانش لحظه‌یی امنیت و مصونیت ندارند و جانیان و دژخیمان ایدئولوژی حاکم، بر سر و صورت و هستی‌شان اسید می‌پاشند.

ـ مملکتی که حرمت قهرمانان ورزشی‌اش به دست نظام سیاسی و مذهبی حاکم شکسته و اعدام و تیرباران می‌شود...

ـ مملکتی که نویسندگان، شاعران، هنرمندان، مترجمان ـ که سرمایه‌ی دانش و فرهنگ‌اند ـ به‌طور زنجیره‌یی به دست نظام سیاسی و مذهبی حاکم به قتل می‌رسند و سر به نیست می‌شوند...

ـ مملکتی که هیأتهای به‌اصطلاح بررسی قتل و تجاوز و اسیدپاشی، در سایه‌ی امن و بیخ ریش ولی‌فقیه‌اند و در انجمن عاملان و آمران جنایت، خمر می‌کنند...

ـ مملکتی که سرمایه‌های ملی و بنیادهای اجتماعی‌اش، به دست نظام سیاسی و مذهبی حاکم، هزینه‌ی دست‌اندازی و تجاوز و دخالت در سوریه، یمن، عراق، لبنان، فلسطین و... می‌شود. و به همین خاطر هم مملکتی‌ست که در آن استاندارد بنیادین زندگی، متلاشی و نابود گشته است...

ـ مملکتی که خانه‌ها، کاشانه‌ها و سفره‌هایش خالی و تهی و بی‌چیز می‌شوند و زندانهایش لبالب و سرریز. زندانهایی که از قلب و جان و مغز و هستی و رؤیا و آرزوهای زنان و مردان، باد کرده و فربه و پروار گشته است. مملکتی که خانه‌هایش خراب و بی‌زندگی می‌شوند و زندانهایش آباد و تکثیر و مرمّت.

ـ مملکتی که سی‌وشش سال است عرصه‌ی «داد» یک ملت با «بیداد» نظام و حاکمیتی فوق ارتجاعی و قرون وسطایی‌ست.

ـ در مملکتی که از منظر دیکتاتور ـ به‌خصوص ولی‌فقیه هم که باشد ـ همه‌ی مردم متهم‌اند و محارب، حالا کافی‌ست جویای دانش = دانشجو هم باشی! کافی‌ست که خرد، اندیشه، علم، دانش، آگاهی و حسّ و نیاز آزادی با هم در یک تن بیامزند و این تن‌ها با هم برخیزند!

گوی توفیق و کرامت
این حاکمان که کار را به این‌جاها می‌کشانند، دیگر هر انسانی یک کانون شورش است. هر مکانی یک پایگاه عملیات. هر واقعه‌یی یک آتشکده‌ی شعله‌افروز... آن‌وقت است که آمران و عاملان حکومتی باید مواظب هوا باشند، مواظب ابر و باد و مه و خورشید و فلک باشند. مواظب سلام و لبخند باشند، مواظب آمد و شد باشند، مواظب زنده و زندگی باشند... این است دیکتاتوری فاشیستی آخوندی! این است درد و زخم تاریخی ایران: فقدان آزادی!

این، همان حسّ و نیازی‌ست که بارقه‌هایش در کانون آگاهی و دانش، به تلألو درمی‌آید و با تشعشع خود، روشنایی و امید می‌پراکند، مفهوم زندگی و انسان را تعریف دیگری می‌کند، به شناختی می‌رسد که دیگر در «خود» نمی‌گنجد. دانشجو و دانشور و گنجور و استاد این مملکت هنوز باید این «پرده‌ها» را بردارد.

در مملکتی که ولایت‌فقیه به هیچ وجود و لاوجودی پاسخگو نیست، در مملکتی که یک ملت گروگان نظام سیاسی و مذهبی حاکم است، مسأله این است: بودن یا نبودن! تا این مشکل تاریخی حل نشود، از هر چشمه‌ی این مملکت یک «ماهی سیاه کوچولو» سربرمی‌آورد که هیچ خدایگان شاهی و شیخی و ولایی را بنده نیست... و سالها سال می‌شود که شانزده آذر هم هلا و هرای ملتی به این نداست که: «گوی توفیق و کرامت در میان افکنده‌اند» ـ (حافظ)

س.ع.نسیم
10آذر 94

یادداشت ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

* عنوان مقاله، عاریه‌یی‌ست از «چراغ می‌کشی و ماهتاب می‌روید ستاره می‌شکنی آفتاب می‌روید» ـ (ایرج جنتی عطایی)
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/34e62877-8724-4ebf-8f3d-daf8c93e6620"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات