قـلب ایـران
نقل از: مجاهد 322 - 22آذر 1372
مریم رجوی رئیسجمهور، چرا؟ برای اینکه درمان دردهای جامعه ماست، جامعهیی که هزار و یک درد دارد و او درمان همه آنهاست. یکی از آنها درد بیگانگی افراد و اجزای مختلف جامعه با یکدیگر است. روشن است که منظور تضادهای واقعی مردم با دشمنان مردم نیست. منظور جداییها و بیگانگیهایی است که در میان خود مردم افتاده و اصیل نیست، عارضی است. فتنه خمینی است.
جامعهشناسی، علمی است که پهنهیی گسترده دارد. با انواع نظریهها و دیدگاههای فلسفی و تاریخی. امّا همه آنها ـ یا اغلبشان ـ این حرف ساده را قبول دارند که آدمها در گیر و دار زندگی با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم میکنند و برای غلبه بر آنها باید سراغ هم بروند. در این ارتباط، با هم آشنا میشوند و با کمک هم موانع را از سر راه برمیدارند. در جامعه ما، خمینی، یعنی نظام و مرام خمینی، این همکاری و آشنایی را داغان کرده و در همه جا سمّ جدایی و بیگانگی پاشیده است. روزی را که به ایران برگشت، یادتان هست؟ همه جا پر از همدلی و سرشار از آشنایی بود. غیر از طرفداران سلطنت، همه مردم ایران یکدل بودند. وقتی در خیابان بـا هم تصادف میکردند، لبخند میزدند و رد میشدند. آن یکدلی بود که آن نظام فاسد ضدّمردمی را برافکند و اگر حفظ میشد، ایران را گلستان میکرد. اگر خمینی حداقل صلاحیت را میداشت بسیاری از طرفداران سلطنت را هم جذب و دلگرم میکرد. امّا خیانتی که خمینی کرد، شاه نکرد. بدترین خیانت دیکتاتوری قبلی و ساواکش، خشکاندن مبارزات سیاسی و ایجاد زمینه برای ظهور خمینی بود. گرگی در لباس میش که مردم امید و اعتمادشان را به او سپردند و او با چنگالهایش، قلب جامعه را بیرون آورد و تکهتکه کرد.
بهنظر من، کاری که مسعود کرده این است که برای جامعه خمینیزده ما با خون دلش، قلبی ساخته است؛ قلبی که بالاترین گواه بر حقانیت راه و راهبری اوست. قلبی به نام مریم رجوی که حالا در جایی که باید، قرار گرفته تا خون آشنایی و یـکـدلـی را در رگـهـای جامعه جاری کند و به جداییها و بیگانگیها پایان دهد.
این قلب چطور ساخته شده؟ سؤالی است که تاریخچه مجاهدین و سیر تکامل آرمانی و مبارزاتیشان آن را توضیح میدهد. توضیحش مفصل است؛ ولی به اختصار باید گفت این قلب؛ عصاره حیات30ساله مجاهدین، فشرده مقاومت 15ساله نسل ما در برابر رژیم خمینی و عالیترین محصول رهبری انقلابی مسعود، بر مبارزه سیاسی ـ اجتماعی مردم ایران است. یک محصول انسانی که اکنون بر تارک راهحل مردمی و انقلابی (شورای ملّی مقاومت) میدرخشد. اگر از من بپرسید چه آرزویی داری، میگویم آرزوی اینکه یک گواهی بدهم و بعد از دنیا بروم. گواهی به اینکه ذرهیی از شایستگیهای مریم به تصادف و بدون رنج و بذل فدا محقق نشده و گواهی به اینکه رأی متفق و تاریخی شورای ملّی مقاومت به ریاستجمهوریش آخرین حلقه میهنی از سلسله حلقات تکامل این شایستگی را مهر کرده است.
این قلب چطور خون یگانگی و یکدلی را در رگهای جامعه جاری خواهد کرد؟ سؤالی است که امروز مجاهدین متولد شده از مریم میتوانند و باید دربارهاش توضیح بدهند. فردا، پهنه ایرانزمین آثار گسترده و شگفت آن را در همهجا خواهد دید و خواهد ستود. یقین به این فردا، یک دلیل محکم منطقی دارد. دلیلش این است که مریم رجوی ضدتمامعیار ایدئولوژی خمینی است. ایدئولوژی به همان معنایی که خود او تعریف میکند، بهمعنی رابطهها و عاطفهها. یعنی او پادزهر سم خمینی است که درست روی عاطفهها و رابطههای مردم پاشیده شده است.
امّا قلب را که فقط با منطق نمیتوان شناخت، باید آن را حس کرد؛ پس بگذارید از احساس خودم برایتان بگویم. احساسی خام و تازه شناخته که ادامه دارد و من همینطور خودمانی تعریفش میکنم.
وسط اجلاس شورا بغض گلویم را گرفته بود، در یکی از روزهای آخر اجلاسیه شهریورماه گذشته که بیمقدمه بحث ریاستجمهوری خواهر مریم پیشآمد، تا آنجا که یادم هست بهدلیل مخالفت خود خواهر مریم و با توجه به اینکه روزهای آخر هم بود، آدم حدس میزد که این بحث به بعد موکول خواهد شد و من هم دلم میخواست که از کنار آن ردّ شوم. با وجود این تا آنجا که به جنبههای سیاسی مسأله برمیگشت، جدیت آن واضح بود. به سهم خودم میفهمیدم که پیامدها و تأثیرات گستردهیی خواهد داشت. از همین حالا باید به مسایل مختلفی در چارچوب ائتلاف شوراییمان فکر کرد. آیا بیگدار به آب نمیزنیم؟ معلوم است که در دوران پرآشوب انتقال، در موضع مسئولیت بودن یک امر است و از خارج گود انتقاد کردن امری دیگر؛ تازه چارچوب این مسئولیت چطور خواهد بود و چطور میتوان آن را پیش برد؟ مسئولیتی به این بزرگی در برابر کشوری ویران شده و 60میلیون و خردهیی مردم ستمدیده، زخمخورده و خیانت شده. دست به نقدتر از همه، تکلیف امروز و فردای سازمان و ارتش آزادیبخش چه میشود و مهمتر از همه، کارهای خود مسعود؟ داریم چهکار میکنیم؟ از طرف دیگر میدیدم که این حرکت واقعاً میتواند رژیم خمینی را در صفحه شطرنج سیاسی «مات» کند…
امّا مقدّم بر همه اینها آن احساس گنگ و مبهم «بغض» گلویم را رها نمیکرد. بهخصوص وقتی که نگاهم به خواهر مریم مـیافـتـاد. در آسـتـانـه 40سالگی مثل بچهیی بودم که مادرش میخواهد به سفر برود. این را هم بگویم که حتی در دوران کودکی من زیاد اهل بغض و گریه نبودم. یک دوران نوجوانی و دانشجویی روی پای خود و بیست و دو سه سال جنگ و گریز مبارزاتی و زندگی تشکیلاتی که اغلب سالهایش بهحالت مخفی در زمان شاه و خمینی سپری شده، طبعاً این زمــخــتــی را بـیــشـتـر کـرده اسـت. بهخصوص که هر روزش با درگیری و خبر اسارت و شهادت یارانی همراه بوده که تا دیروز و دیشب همراه و همرزمت بودهاند و امروز هر چه به آخر کوچه نگاه میکنی یا در قهوهخانه انتظار میکشی «سر قرار» پیدایشان نمیشود و تو قبل از اینکه بهخاطرههایشان فکر کنی باید راه بیفتی و جلو گسترش «ضربه » را بگیری. بگذریم…
آن روز بحث فقط مطرح شد و ناتمام ماند. من هم سعی کردم که با دست بهسر کردن آن احساس مبهم بچهگانه ـ چه آن روز و چه روزهای بعد ـ ذهنم را به کارهای دیگر و یا به جنبههای سیاسی مسأله مشغول کنم. تا اینکه دوباره و شدیدتر از قبل در روز استعفای خواهر مریم گلویم را گـرفــت و بــه گــریــهام انــداخـت که بهسختی، یعنی با انبوهی استدلال سیاسی مهارش کردم. ولی باز هم ـ مثل آتشی در زیر خاکستر ـ بود و از شما چه پنهان هنوز هم هست.
داستان چیست؟ روشن است که این مسأله، برای همه مجاهدین ابعادی فراتر از «سیاست» دارد و با عمیقترین تارهای عواطف و اعتقاداتشان گره میخورد. تجربه خودم این است که آن زمختی روحی با وجود سابقه روانشناسانه و شکلگیریش در گیر و دار دو دهه پر از قهر و مبارزه، سالهاست به یک نام و یک نگاه که میرسد به یکباره ذوب میشود. نگاهی به وسعت یک دریا پاکی و یگانگی، با لبخندی همیشگی از خیراندیشی مطلق به همه چیز و همه کس که در پس آن، غم یک تنهایی پرشکوه موج میزند. با نیروی جاذبه و قدرت تأثیر شگرفی برابر با مجموعه ارزشهای جوشیده از رنج و خون مقاومت خلق در برابر رژیم خمینی که فاصلهها و جداییهای کاذب جامعه هم در برابرش فرو خواهد ریخت.
این، جنبهعام یک کنش و واکنش عاطفی و عقیدتی است که تازه دارم مضمون مشخص آن را در ارتباط با انتخاب مسئول اول مجاهدین بهعنوان رئیسجمهور آینده ایران فهم میکنم. آن بغض مبهمی که در آغاز این تحول گلویم را میفشرد و در لحظه استعفای خواهر مریم به اوج رسید و ترکید، در واقع گریهیی کودکانه بود در آغاز تولدی دیگر. در آغاز شکلگیری رابطهها و عاطفههایی جدید بین سازمان پیشتاز مقاومت و یکایک مجاهدانش با مردم ایران، همه مردم ایران؛ از متحدان شورایی تا مردمان کوچه و بازار و تا ـ حتی ـ مخالفان سیاسی…
سؤال این بود که «قلب ایران» چگونه خون آشنایی را در رگهای جامعه جاری خواهد کرد؟ این رگها در یک بیان ساده، همان رابطههای اجتماعی است که لابد چند شاهرگش به سازمان پیشتاز مقاومت وصل میشود و یک مویرگ آنهم به من مجاهد مربوط است. من وقتی به آن بغض روز اول… میاندیشم، جریان خون تازه را در رگهایم حس میکنم. خونی که از «قلب ایران» میآید و من را با مسائل ایران پیوند میدهد. دیگر تمام مسألهام نمیتواند مسأله سازمانیام باشد و مسأله سازمانیام نمیتواند تنها مسأله خودم باشد. باید مسأله ایران را به درون سازمانم ببرم و باید مسائل سازمانیام را برای ایران بازگو کنم…
این فقط داستان یک مویرگ است که هنوز چیز زیادی از آن نمیدانم. امّا این را میدانم که در طول تاریخ و در همین قرن حاضر، سازمانهای پیشتاز انقلابی با افتخارات بسیار درخشان بودهاند که اگر در آستانه پیروزی و یا پس از آن به تضمینی برای پیوند با مردم و میهنشان دست مییافتند، سرنوشت کشورشان تفاوت میکرد.
روز اول که بغض گلویم را میفشرد، احساس میکردم قلبم دارد کنده میشود و میرود. امروز قلب بزرگم را در بالاترین نقطه دماوند پیدا کردهام در حالی که برای همه ایران میتپد. قلبی که خون گرمش من را در برابر ایران و همه مردمش مسئول میکند.
اگر برای یک عمل پیوند قلب، همسازی صدها عامل فیزیولوژیک ضرورت دارد، هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست که در این پیوند قلب سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، هیچ چیز ـ هیچ چیزـ نمیتواند بدون حساب و کتاب و بهطور تصادفی در جای خودش قرار گیرد. همه چیز باید در کوران مقاومت برای آزادی و با محک صداقت و فداکاری مهر همسازی و شایستگی را کسب کند. برای آنکه آن قاعده عام حقوقی ـ سیاسی، مصداق مشخص خود را پیدا کند و کسی بتواند با تمام قلب و روحش «رئیسجمهور همه مردم» باشد، در این شرایط مـشـخّــص اجـتـمـاعـی و سـیـاسـی و بهخصوص با توجه به ستم سیاه رژیم خمینی در حق زنان میهنمان، هیچ پاسخ واقعی جز مریم رجوی وجود ندارد.
بقای رژیم خمینی در این است که جامعه هر چه بیشتر تکهتکه شود و هر کس در پیله خودش فرو رود و با درد خودش سر کند.
هنر مریم رجوی این است که رابطهها را وصل میکند و به هر کس میگوید از خودش و از پیلهٴ مسائل خودش بیرون بیاید و با خارج خودش پیوند بخورد. او با پاکی و یگانگیش، فاصلههای جدایی و بیگانگی ر ا فرو میریزد و «بوی خوش آشنایی» را بههر سو میبرد.
نقل از: مجاهد 322 - 22آذر 1372
مریم رجوی رئیسجمهور، چرا؟ برای اینکه درمان دردهای جامعه ماست، جامعهیی که هزار و یک درد دارد و او درمان همه آنهاست. یکی از آنها درد بیگانگی افراد و اجزای مختلف جامعه با یکدیگر است. روشن است که منظور تضادهای واقعی مردم با دشمنان مردم نیست. منظور جداییها و بیگانگیهایی است که در میان خود مردم افتاده و اصیل نیست، عارضی است. فتنه خمینی است.
جامعهشناسی، علمی است که پهنهیی گسترده دارد. با انواع نظریهها و دیدگاههای فلسفی و تاریخی. امّا همه آنها ـ یا اغلبشان ـ این حرف ساده را قبول دارند که آدمها در گیر و دار زندگی با مشکلات مختلف دست و پنجه نرم میکنند و برای غلبه بر آنها باید سراغ هم بروند. در این ارتباط، با هم آشنا میشوند و با کمک هم موانع را از سر راه برمیدارند. در جامعه ما، خمینی، یعنی نظام و مرام خمینی، این همکاری و آشنایی را داغان کرده و در همه جا سمّ جدایی و بیگانگی پاشیده است. روزی را که به ایران برگشت، یادتان هست؟ همه جا پر از همدلی و سرشار از آشنایی بود. غیر از طرفداران سلطنت، همه مردم ایران یکدل بودند. وقتی در خیابان بـا هم تصادف میکردند، لبخند میزدند و رد میشدند. آن یکدلی بود که آن نظام فاسد ضدّمردمی را برافکند و اگر حفظ میشد، ایران را گلستان میکرد. اگر خمینی حداقل صلاحیت را میداشت بسیاری از طرفداران سلطنت را هم جذب و دلگرم میکرد. امّا خیانتی که خمینی کرد، شاه نکرد. بدترین خیانت دیکتاتوری قبلی و ساواکش، خشکاندن مبارزات سیاسی و ایجاد زمینه برای ظهور خمینی بود. گرگی در لباس میش که مردم امید و اعتمادشان را به او سپردند و او با چنگالهایش، قلب جامعه را بیرون آورد و تکهتکه کرد.
بهنظر من، کاری که مسعود کرده این است که برای جامعه خمینیزده ما با خون دلش، قلبی ساخته است؛ قلبی که بالاترین گواه بر حقانیت راه و راهبری اوست. قلبی به نام مریم رجوی که حالا در جایی که باید، قرار گرفته تا خون آشنایی و یـکـدلـی را در رگـهـای جامعه جاری کند و به جداییها و بیگانگیها پایان دهد.
این قلب چطور ساخته شده؟ سؤالی است که تاریخچه مجاهدین و سیر تکامل آرمانی و مبارزاتیشان آن را توضیح میدهد. توضیحش مفصل است؛ ولی به اختصار باید گفت این قلب؛ عصاره حیات30ساله مجاهدین، فشرده مقاومت 15ساله نسل ما در برابر رژیم خمینی و عالیترین محصول رهبری انقلابی مسعود، بر مبارزه سیاسی ـ اجتماعی مردم ایران است. یک محصول انسانی که اکنون بر تارک راهحل مردمی و انقلابی (شورای ملّی مقاومت) میدرخشد. اگر از من بپرسید چه آرزویی داری، میگویم آرزوی اینکه یک گواهی بدهم و بعد از دنیا بروم. گواهی به اینکه ذرهیی از شایستگیهای مریم به تصادف و بدون رنج و بذل فدا محقق نشده و گواهی به اینکه رأی متفق و تاریخی شورای ملّی مقاومت به ریاستجمهوریش آخرین حلقه میهنی از سلسله حلقات تکامل این شایستگی را مهر کرده است.
این قلب چطور خون یگانگی و یکدلی را در رگهای جامعه جاری خواهد کرد؟ سؤالی است که امروز مجاهدین متولد شده از مریم میتوانند و باید دربارهاش توضیح بدهند. فردا، پهنه ایرانزمین آثار گسترده و شگفت آن را در همهجا خواهد دید و خواهد ستود. یقین به این فردا، یک دلیل محکم منطقی دارد. دلیلش این است که مریم رجوی ضدتمامعیار ایدئولوژی خمینی است. ایدئولوژی به همان معنایی که خود او تعریف میکند، بهمعنی رابطهها و عاطفهها. یعنی او پادزهر سم خمینی است که درست روی عاطفهها و رابطههای مردم پاشیده شده است.
امّا قلب را که فقط با منطق نمیتوان شناخت، باید آن را حس کرد؛ پس بگذارید از احساس خودم برایتان بگویم. احساسی خام و تازه شناخته که ادامه دارد و من همینطور خودمانی تعریفش میکنم.
وسط اجلاس شورا بغض گلویم را گرفته بود، در یکی از روزهای آخر اجلاسیه شهریورماه گذشته که بیمقدمه بحث ریاستجمهوری خواهر مریم پیشآمد، تا آنجا که یادم هست بهدلیل مخالفت خود خواهر مریم و با توجه به اینکه روزهای آخر هم بود، آدم حدس میزد که این بحث به بعد موکول خواهد شد و من هم دلم میخواست که از کنار آن ردّ شوم. با وجود این تا آنجا که به جنبههای سیاسی مسأله برمیگشت، جدیت آن واضح بود. به سهم خودم میفهمیدم که پیامدها و تأثیرات گستردهیی خواهد داشت. از همین حالا باید به مسایل مختلفی در چارچوب ائتلاف شوراییمان فکر کرد. آیا بیگدار به آب نمیزنیم؟ معلوم است که در دوران پرآشوب انتقال، در موضع مسئولیت بودن یک امر است و از خارج گود انتقاد کردن امری دیگر؛ تازه چارچوب این مسئولیت چطور خواهد بود و چطور میتوان آن را پیش برد؟ مسئولیتی به این بزرگی در برابر کشوری ویران شده و 60میلیون و خردهیی مردم ستمدیده، زخمخورده و خیانت شده. دست به نقدتر از همه، تکلیف امروز و فردای سازمان و ارتش آزادیبخش چه میشود و مهمتر از همه، کارهای خود مسعود؟ داریم چهکار میکنیم؟ از طرف دیگر میدیدم که این حرکت واقعاً میتواند رژیم خمینی را در صفحه شطرنج سیاسی «مات» کند…
امّا مقدّم بر همه اینها آن احساس گنگ و مبهم «بغض» گلویم را رها نمیکرد. بهخصوص وقتی که نگاهم به خواهر مریم مـیافـتـاد. در آسـتـانـه 40سالگی مثل بچهیی بودم که مادرش میخواهد به سفر برود. این را هم بگویم که حتی در دوران کودکی من زیاد اهل بغض و گریه نبودم. یک دوران نوجوانی و دانشجویی روی پای خود و بیست و دو سه سال جنگ و گریز مبارزاتی و زندگی تشکیلاتی که اغلب سالهایش بهحالت مخفی در زمان شاه و خمینی سپری شده، طبعاً این زمــخــتــی را بـیــشـتـر کـرده اسـت. بهخصوص که هر روزش با درگیری و خبر اسارت و شهادت یارانی همراه بوده که تا دیروز و دیشب همراه و همرزمت بودهاند و امروز هر چه به آخر کوچه نگاه میکنی یا در قهوهخانه انتظار میکشی «سر قرار» پیدایشان نمیشود و تو قبل از اینکه بهخاطرههایشان فکر کنی باید راه بیفتی و جلو گسترش «ضربه » را بگیری. بگذریم…
آن روز بحث فقط مطرح شد و ناتمام ماند. من هم سعی کردم که با دست بهسر کردن آن احساس مبهم بچهگانه ـ چه آن روز و چه روزهای بعد ـ ذهنم را به کارهای دیگر و یا به جنبههای سیاسی مسأله مشغول کنم. تا اینکه دوباره و شدیدتر از قبل در روز استعفای خواهر مریم گلویم را گـرفــت و بــه گــریــهام انــداخـت که بهسختی، یعنی با انبوهی استدلال سیاسی مهارش کردم. ولی باز هم ـ مثل آتشی در زیر خاکستر ـ بود و از شما چه پنهان هنوز هم هست.
داستان چیست؟ روشن است که این مسأله، برای همه مجاهدین ابعادی فراتر از «سیاست» دارد و با عمیقترین تارهای عواطف و اعتقاداتشان گره میخورد. تجربه خودم این است که آن زمختی روحی با وجود سابقه روانشناسانه و شکلگیریش در گیر و دار دو دهه پر از قهر و مبارزه، سالهاست به یک نام و یک نگاه که میرسد به یکباره ذوب میشود. نگاهی به وسعت یک دریا پاکی و یگانگی، با لبخندی همیشگی از خیراندیشی مطلق به همه چیز و همه کس که در پس آن، غم یک تنهایی پرشکوه موج میزند. با نیروی جاذبه و قدرت تأثیر شگرفی برابر با مجموعه ارزشهای جوشیده از رنج و خون مقاومت خلق در برابر رژیم خمینی که فاصلهها و جداییهای کاذب جامعه هم در برابرش فرو خواهد ریخت.
این، جنبهعام یک کنش و واکنش عاطفی و عقیدتی است که تازه دارم مضمون مشخص آن را در ارتباط با انتخاب مسئول اول مجاهدین بهعنوان رئیسجمهور آینده ایران فهم میکنم. آن بغض مبهمی که در آغاز این تحول گلویم را میفشرد و در لحظه استعفای خواهر مریم به اوج رسید و ترکید، در واقع گریهیی کودکانه بود در آغاز تولدی دیگر. در آغاز شکلگیری رابطهها و عاطفههایی جدید بین سازمان پیشتاز مقاومت و یکایک مجاهدانش با مردم ایران، همه مردم ایران؛ از متحدان شورایی تا مردمان کوچه و بازار و تا ـ حتی ـ مخالفان سیاسی…
سؤال این بود که «قلب ایران» چگونه خون آشنایی را در رگهای جامعه جاری خواهد کرد؟ این رگها در یک بیان ساده، همان رابطههای اجتماعی است که لابد چند شاهرگش به سازمان پیشتاز مقاومت وصل میشود و یک مویرگ آنهم به من مجاهد مربوط است. من وقتی به آن بغض روز اول… میاندیشم، جریان خون تازه را در رگهایم حس میکنم. خونی که از «قلب ایران» میآید و من را با مسائل ایران پیوند میدهد. دیگر تمام مسألهام نمیتواند مسأله سازمانیام باشد و مسأله سازمانیام نمیتواند تنها مسأله خودم باشد. باید مسأله ایران را به درون سازمانم ببرم و باید مسائل سازمانیام را برای ایران بازگو کنم…
این فقط داستان یک مویرگ است که هنوز چیز زیادی از آن نمیدانم. امّا این را میدانم که در طول تاریخ و در همین قرن حاضر، سازمانهای پیشتاز انقلابی با افتخارات بسیار درخشان بودهاند که اگر در آستانه پیروزی و یا پس از آن به تضمینی برای پیوند با مردم و میهنشان دست مییافتند، سرنوشت کشورشان تفاوت میکرد.
روز اول که بغض گلویم را میفشرد، احساس میکردم قلبم دارد کنده میشود و میرود. امروز قلب بزرگم را در بالاترین نقطه دماوند پیدا کردهام در حالی که برای همه ایران میتپد. قلبی که خون گرمش من را در برابر ایران و همه مردمش مسئول میکند.
اگر برای یک عمل پیوند قلب، همسازی صدها عامل فیزیولوژیک ضرورت دارد، هزار نکته باریکتر ز مو اینجاست که در این پیوند قلب سیاسی، اجتماعی و فرهنگی، هیچ چیز ـ هیچ چیزـ نمیتواند بدون حساب و کتاب و بهطور تصادفی در جای خودش قرار گیرد. همه چیز باید در کوران مقاومت برای آزادی و با محک صداقت و فداکاری مهر همسازی و شایستگی را کسب کند. برای آنکه آن قاعده عام حقوقی ـ سیاسی، مصداق مشخص خود را پیدا کند و کسی بتواند با تمام قلب و روحش «رئیسجمهور همه مردم» باشد، در این شرایط مـشـخّــص اجـتـمـاعـی و سـیـاسـی و بهخصوص با توجه به ستم سیاه رژیم خمینی در حق زنان میهنمان، هیچ پاسخ واقعی جز مریم رجوی وجود ندارد.
بقای رژیم خمینی در این است که جامعه هر چه بیشتر تکهتکه شود و هر کس در پیله خودش فرو رود و با درد خودش سر کند.
هنر مریم رجوی این است که رابطهها را وصل میکند و به هر کس میگوید از خودش و از پیلهٴ مسائل خودش بیرون بیاید و با خارج خودش پیوند بخورد. او با پاکی و یگانگیش، فاصلههای جدایی و بیگانگی ر ا فرو میریزد و «بوی خوش آشنایی» را بههر سو میبرد.
«من پشیمان نیستم
قلب من گویی در آن سوی زمان جاری است
زندگی قلب مرا تکرار خواهد کرد».
(شعر از فروغ فرّخزاد)