لرزه بیپایان سرنگونی بر ارکان رژیم زهر خورده آخوندی
اعترافهای پاسدار دژخیم محمود شاعری قائم مقام عملیاتی لشکر 71 روح الله به جنایات جنگی سرلشکر بسیجی صیاد شیرازی و سرکردگان سپاه پاسداران
اسلحه کشیدن سرکرده پاسداران به روی خلبانها که حاضر به کشتار مجاهدین نبودند
سوار کردن پاسدار و مهمات به هلیکوپتر بیش از ظرفیتهای مجاز
به زور اسلحه کشیدن به روی خلبان در وحشت از سرنگونی رژیم زهر خورده
ما داشتیم هماهنگیهایی با فرمانده هوانیروز می کردیم گفت
آقا که یک سری از خلبانها میگویند ما پرواز نمیکنیم
اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمیکشیم
خدا رحمتش کنه صیاد هم با ما بود همان زمانی که عرض کنم خدمت شما ما داشتیم هماهنگیهای با فرمانده هوانیروز انجام میدادیم یکسری فرمانده هوانیروز گفت: آقا که یک سری از خلبانها میگویند ما پرواز نمیکنیم خب برای چی میگویند اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمیکشیم
یکدفعه فرمانده وقت سپاه باختران وارد شد
و خیلی سروصدای، رنگ پریده، خاک آلود
گفت برادر هاشمی (رفسنجانی) !
و همین جوری دستهایش را اینجوری کرد
برادر هاشمی! مجاهدین! مجاهدین!
یکسری گفتند آقا گردنه چار زبر جای وایسادن نیست
بیایید بروید گردنه اسد آباد (همدان) یک گردنه بعد از کرمانشاه
یکی گفت: بیایید آقا توی همان دشت ماهیدشت بجنگیم
یکی دیگر گفت: آقا تو دشت با اینها نمیشه جنگید!
حاج محمود شاعری قائممقام عملیاتی لشکر 71 روح الله در زمان جنگ:
یکدفعه فرمانده وقت سپاه باختران آقای شعبانی وارد شد با مسئول اطلاعات وقتش که الآن اسمش را یادم رفته بچه کرمانشاه بود مسئول اطلاعات وقتشان بود وارد شدند و خیلی سروصدای، رنگ پریده، خاک آلود گفت برادر هاشمی همین جوری دستهایش را اینجوری کرد برادر هاشمی منافقین منافقین.
منافقین اسلامآباد آخه اگر، شدنیه مگه این چیه گفت آره دیشب که بچهها تماس گرفتند از اسلامآباد و کرند که آقا این قصه پیش آمده نیروهای حمله کردند به ما من با مسئول اطلاعاتم با جیپ رو باز راه افتادیم رفتیم به سمت عرض کنم اسلامآباد که ببینیم چه خبره رسیدم
رو گردنه سرازیر شدم دیدم ستون داره میاد ماشینهای هینو بود ژاپنی بهشان داده بودند مثل آیفا چادرها را دادند بالا عکس مریم و مسعود روی ماشینها بازو بندهای سفید و منظم شعار میدهند شعارهای خاصی که الآن یادم نیست و تا ما را دیدند گرفتند زیر آتش من هم از جیپ پریدم پایین انداختیم تو اون دشت و اومدیم به سمت کرمانشاه، باختران و باخترانم قرارگاه نزدیک 7 رسیدیم 6، 5 رسیدیم اونجا نظرات شروع شد.
یکسری گفتند آقا گردنه 4 زبر جای وایسادن نیست قطعاً رد میشوند ولش کنید بیایید بروید گردنهای اسد آباد یک گردنه بعد از بهاصطلاح کرمانشاه یکی گفت: بیایید آقا تو همون دشت ماهیدشت دشت ماهیدشت اینور که بیایید یعنی به سمت 4 زبر میشه بین 4 زبر و باختران بیاییم تو این دشت ماهیدشت چند تا خاکریز بزنید وایسیم بجنگیم گفت: آقا تو دشت با اینها نمیشه جنگید گردنه یکی آمد گفت گردنه اسد آباد بعد از اسد آباد یکسری نظرات و طرح دادند.
گفتیم ببخشید آقای هاشمی ما یک پیشنهاد داشتیم حالا همه داشتن بحث میکردند.
بعد گفتیم که ما یک پیشنهاد دادیم بحث میکردن حالا بحثهای مختلف روی روی نوع طرحی که میخواهند بدهند برای مقابله با اینها گفت: شما آقای سلیم آبادی معرفی کرد گفت: ایشون قائممقام عملیاتی لشکر گفتم حاج آقا به ما امکانات بدهید ما یک تیپ هلی بان کنیم سه راه اسلامآباد با این دلایل ما هنوز دلایل تمام نشده بود گفت: بسیار عالی، خیلی طرح قشنگیه همین را اجرا میکنیم بلند شو ما همین برویم با همدیگر گفتیم خدایا چی میگه ایشون گفت: که همین طرح هلی بانو لشکر 71 استعداد و آقای سلیم آبادی استعداد لشکر را گفت ما را سوار ماشین خودش کرد همین آقای سلیم آبادی یک لندکروز ضد گلوله بود سوار ماشین خودش کرد برد هوانیروز باختران برد هوانیروز باختران دفتر فرماندهی هوانیروز سرهنگی بود فرمانده هوانیروز بود برگشت و گفت اش که شما آقای مثلاً جناب سرهنگ فلانی هوانیروز باختران تحتامر عملیاتی لشکر 71 روح الله یارو ماند گفت حاج آقا ما تحتامر لشکر گفت بله خب سازمان مثلاً هوانیروز به جهت نظامی میشه در حد یک سپاه خب مثلاً فرض کنید یک سپاه را بگذارید زیر مجموعه لشکر خیلی نامتقارن است دیگه گفت اش که حاج آقا بله همین که گفتم شما تحتامر عملیاتی لشکر 71 تمام پروازها با اولویتهای لشکر 71 اگر امروز نیاز نداشتند یکانهای دیگه ولی تا زمانی که اینها نیاز به پرنده دارند فقط با لشکر 71 همان جا ما هماهنگیها را کردیم و فرکانس گرفتیم از فرمانده هوانیروز فرکانس بهش دادیم آقای هاشمی خداحافظی کرد رفت برای جنوب یا هر جای دیگه جدا شدیم از هم خدا رحمتش کنه صیاد هم با ما بود همان زمانی که عرض کنم خدمت شما ما داشتیم. هماهنگیهای با فرمانده هوانیروز انجام میدادیم یکسری فرمانده هوانیروز گفت آقا که یک سری از خلبانها میگویند ما پرواز نمیکنیم خب برای چی میگویند اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمیکشیم صیاد شیرازی که خب من چندین سال خوب میشناختمش خیلی لطف داشت سن اش خیلی بالاتره خیلی هم با بچههای سپاه ارتباط خوبی داشت جمع کرد اینها را توی محوطه بهاصطلاح باز یک باند چیز هلیکوپتر شروع کرد برای اینها صحبت کردن دیگه جمله بیغیرت ها رو گفت: بیغیرتها اگر اینها بیان ناموسهایتان مورد تجاوز قرار میگیره چند تا از بچههای حزباللهیش بلند شدند گفتند برادر صیاد تا هر کجا بگویید ما هستیم فلان و اینها و صلوات بقیه هم بالاخره مجاب شدند یعنی این باز یکی از نکاتی بود که بالاخره جای تأمل داره که هموطنان خودمان را نمیزنیم فقط فکر میکنم 7 صبح شد حدوداً ما یک 214 گرفتیم که من شهید صیاد شیرازی، شهید ناصر صفر زاده، احمد مقدم، اصغر مقدم، رضا رحیمی قائممقام لشکر ما احمد سلیم آبادی رو هم که گفتم همین بودیم 6 تا 7 تا بودیم بلند شدیم و رفتیم برای شناسایی منطقه بلند شدیم و دقیقاً رفت سمت چپ جاده باختران به سمت اسلامآباد منطقه بهاصطلاح کرند و اینها سرپل ذهاب شروع کردیم با فاصلهای 10 تا 15 کیلومتر چپ جاده چیز ستونهای منافقین را میدیدیم ستونهای بسیار عظیم یعنی برای خودمان واقعاً جای تعجب داشت که مثلاً ستون 20 کیلومتر طول ستون از گردنهای چارزبر بگیر به سمت گردنه حسن آباد دوباره از گردنهای حسن آباد تا نزدیکی سهراه اسلامآباد 10 کیلومتر ستون خیلی عظیم بود انواع اقسام تانکهای توپ دار تانکهای برزیلی بهش میگفتند عرض کنم خدمت شما که بیام پی، توپهای ضدهوایی اولویکن خیلی مجهز بودند.
برگشتیم سوار هلی کوپتر شدیم برگشتیم به سمت کرمانشاه، باختران اومدیم به سمت باختران قرار بر این شد که بیام پشت گردنه 4 زبر که مقر سپاه 8 سپاه ثامن الائمه بود که پشتیبانی غرب کشور به عهدهی اینها بود بشینیم داخل بهاصطلاح سپاه هشتم سپاه ثامن ائمه و اونجا آخرین هماهنگیها را بکنیم بعد بیام بریم برای انجام عملیات هلیبرد هلی کوبتر اومد ارتفاع کم کرد که بشینه داخل بهاصطلاح سپاه ثامن ائمه همزمان که هلی کوبتر ارتفاع کم کرد دوتا اف 4 اف 5 خودی از بالای سرمان رد شدند شیرجه زد تو ستون اینها بمباران کرد و 30 تا 40 تا ماشین اینها را زد خیلی صحنه قشنگی بود و ماشینهای اینها آتیش گرفت منفجر شد تکبیر اللهاکبر خلبان من دقیقاً من پشت خلبان نشسته بودم دقیقاً من پشت خلبان نشسته بودم یکی از بچهها بغل درب نشسته بود برای صیاد دقیقاً بغل من نشسته بود آقای سلیم آبادی بغل به همین ترتیب همین جوری تکبیر میگفتند یک لحظه برگشتم جلو دیدم داریم میرویم تو کابلهای فشار قوی برق من فقط فرصت کردم بزنم پشت شانهای این خلبان زدم پشت شونه شو این برگشت نگاه کرد این بهاصطلاح ماسماسک چیزه و گرفت کشید بالا دست هدایت هلیکوپتر عرض کنم گرفت کشید بالا واقعاً شوکه شد کشید بالا اومدیم بالا این استیکهای هلی کوپتر رفت تو کابلها گیر کرد رفت تو کابلها گیر کرد هلی کوبتر اینجوری کله کرد ما گفتیم تمام شد دیگه خب واقعاً هم هر کی بگه نمیترسم که حالا ما که میترسیم و بعیده کسی نترسه طبیعیه ترس از صفتهایی که خدا تو وجود همهای ما ها گذاشته واقعاً ترسیدم بعد هلی کوبتر اینجوری برگشت کله شد یک تکون خورد کابل پاره شد و هلی کوبتر چند دور چرخید تو هوا خیلی شرایط بده من دوبار تو هلی کوبتر حالت سقوط رفتم خیلی ناجوره عرض کنم خدمت شما که بالاخره شروع کرد هلی کوپتر چرخیدن روی هوا کنترل کرد خدا خیرش بده خلبان کنترل کرد ما رنگامنو گچ دیگه حال نفس کشیدن نداشتیم هر جوری بود کنترل کرد عرض کنم خدمت شما که اومد پایین ارتفاع کم کرد نشست تو پایگاه ثامن الائمه سپاه هشتم
خدا رحمتش کنه برادر صیاد شیرازی گفت اش برادر... دیدی چی شد گفتم تیمسار هیچی نگو نفس ام بالا نمیاد هیچی نگو گذاشتم البته همه مانها طبیعی هم بود هیچی رفتیم داخل قرارگاه هماهنگیهای لازم را کردیم سوار هلی کوبتر اومدیم هوانیروز پیاده شدیم بعد آخرین هماهنگی با فرمانده هوانیروز کردیم قرار بر این شد که بنظرم 8ونیم-9 تو این فاصله زمانی اینها 4 شنوک بفرستند برای ما شنوک هلی کوبتر 2 ملخه است که حدود 85 تا 90نفر استعداد جابهجایی نیرو داره قرار بر این شد 4 فروند شنوک برای ما بفرستند ما به اصطلاحا مرحله یک گردان برویم پشت اینها پیاده کنیم بعد واحدهای پشتیبانی رزمی داشتیم مثل ضد زره، مثل خمپاره 60، خمپاره 81 عرض کنم خدمت شما و واحدهای پشتیبانی رزمی، بهداری و غیره و غیره بیارند برای ما در حد یک تیپ ما اینجا پیاده بشویم توی چند مرحله یعنی مثلاً از 8، 5-9 صبح که شروع میشد تا 11 ظهر این تیپ ما کامل جابهجا شده بود
ما اومدیم توی هوانیروز باختران سوار ماشینهایمان شدیم برگشتیم اون سهراهی یه سهراهی خاصی بود اول باختران که قرارگاه اصلی لشکر بود حالا قبلاً به فرماندهی تیپ و محورها گفته بودیم آقا چه استعداد نیرو کدام تیپ آماده باشه و چه تجهیزاتی ببرند بچهها از مثلاً از 7 ونیم صبح با تجهیزات کامل با بار مبنای چند برابر مهمات همه موارد مورد نیاز وایساده بودند و آماده که این هلیکوپتر بنشینه زمین حساب بکنید که ما 8ونیم -9 صبح تا 5 بعدازظهر اینها را سرپا نگه داشته بودند یه لنگه پا یعنی چند ساعت 8تا 9ساعت خب هر چی ما با این فرمانده هوانیروز تماس میگرفتیم آقای فلانی حالا اسمش را الآن یادم نیست چی شد میان بهانه اینور و انور اینقدر گفت من از ساعت 4ونیم گفتم که فلان فلان شده میام توی دفترت یک خشاب خالی میکنم تو هیکلت یه چندتای دیگه رنگیتر هم بهش گفتم یکربع بعد 2 هلی کوبتر تک و تک شنوک اومد مثلاً قرار بود 4 تا بیاد 2 تا هلی کوبتر شنوک اومد نشست عرض کنم خدمت شما 4 تا کجا 2 تا کجا ساعت مثلاً 5 بعدازظهر سوار شدیم تو هر شنوک هم نهایت اش 80 تا 85 نیرو باید سوار میکردیم بدون تجهیزات مثلاً 90 تا ما 90 تا 95 نیرو را تا خرخره مهمات داشتند هرکی دوتا جعبه مهمات بعد خلبانه میگفت نه دیگه اسلحه کشیدم برایش گفتم دیگه تلافی اون را سر تو در میآورم گفت سقوط میکنه واقعاً سقوط میکرد ولی دیگه قاطی کرده بودیم بلند شد واقعاً به سختی بلند شد هلیکوپتره بلند شدند و ما بعد از 7 تا 8دقیقه زمانی نبود که پرواز برای هلی کوبتر 7تا 8دقیقه رسیدیم سر 6 تا 7 کیلومتری سه راه که باند استقراری هواپیما بود نشست اونجا و پیاده کردیم سفارش هم کردیم که آقا برو سریع بقیه نیروها را بیار برو رفت که رفت که رفت ما بچههای اطلاعاتمان مسئول اطلاعاتمان محسن کریمی بود محسن بیاتی بود بچه اراک از بچههای معاون در واقع اطلاعات لشکر 17 بود و محمد خسروی که باز یکی از ردههای گردن کلفت اطلاعات لشکر 17 بود اینها خب مسئول اطلاعات ما محسن بیات بود معاونش محمد خسروی بود محمد خسروی بهعنوان معاون اطلاعات با 30 تا بچههای اطلاعاتش ما آورده بودیم بچههای اطلاعات هم خیلی بچههای قدر.. کار شجاع و واقعاً کار بلد بودند ما رسیدیم تو باند پیاده شدیم به محمد گفتم که محمد یکی از ماشینهای بنز 911 روشن بود گفتم محمد بچههایت را بریز تو ماشین با سرعت تمام برو سر سه راه تپه بالا پمپبنزین و بگیر دقیقاً سر سه راه اسلامآباد یک پمپبنزین بود بالای این پمپبنزین یه تپه بود گفتم برو این تپه را بگیر اگر گرفتی ما موقعیتمان تثبیت شده نگرفتی برسیم توی دشت پدرمان را درآوردند.
اعترافهای پاسدار دژخیم محمود شاعری قائم مقام عملیاتی لشکر 71 روح الله به جنایات جنگی سرلشکر بسیجی صیاد شیرازی و سرکردگان سپاه پاسداران
اسلحه کشیدن سرکرده پاسداران به روی خلبانها که حاضر به کشتار مجاهدین نبودند
سوار کردن پاسدار و مهمات به هلیکوپتر بیش از ظرفیتهای مجاز
به زور اسلحه کشیدن به روی خلبان در وحشت از سرنگونی رژیم زهر خورده
ما داشتیم هماهنگیهایی با فرمانده هوانیروز می کردیم گفت
آقا که یک سری از خلبانها میگویند ما پرواز نمیکنیم
اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمیکشیم
خدا رحمتش کنه صیاد هم با ما بود همان زمانی که عرض کنم خدمت شما ما داشتیم هماهنگیهای با فرمانده هوانیروز انجام میدادیم یکسری فرمانده هوانیروز گفت: آقا که یک سری از خلبانها میگویند ما پرواز نمیکنیم خب برای چی میگویند اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمیکشیم
یکدفعه فرمانده وقت سپاه باختران وارد شد
و خیلی سروصدای، رنگ پریده، خاک آلود
گفت برادر هاشمی (رفسنجانی) !
و همین جوری دستهایش را اینجوری کرد
برادر هاشمی! مجاهدین! مجاهدین!
یکسری گفتند آقا گردنه چار زبر جای وایسادن نیست
بیایید بروید گردنه اسد آباد (همدان) یک گردنه بعد از کرمانشاه
یکی گفت: بیایید آقا توی همان دشت ماهیدشت بجنگیم
یکی دیگر گفت: آقا تو دشت با اینها نمیشه جنگید!
حاج محمود شاعری قائممقام عملیاتی لشکر 71 روح الله در زمان جنگ:
یکدفعه فرمانده وقت سپاه باختران آقای شعبانی وارد شد با مسئول اطلاعات وقتش که الآن اسمش را یادم رفته بچه کرمانشاه بود مسئول اطلاعات وقتشان بود وارد شدند و خیلی سروصدای، رنگ پریده، خاک آلود گفت برادر هاشمی همین جوری دستهایش را اینجوری کرد برادر هاشمی منافقین منافقین.
منافقین اسلامآباد آخه اگر، شدنیه مگه این چیه گفت آره دیشب که بچهها تماس گرفتند از اسلامآباد و کرند که آقا این قصه پیش آمده نیروهای حمله کردند به ما من با مسئول اطلاعاتم با جیپ رو باز راه افتادیم رفتیم به سمت عرض کنم اسلامآباد که ببینیم چه خبره رسیدم
رو گردنه سرازیر شدم دیدم ستون داره میاد ماشینهای هینو بود ژاپنی بهشان داده بودند مثل آیفا چادرها را دادند بالا عکس مریم و مسعود روی ماشینها بازو بندهای سفید و منظم شعار میدهند شعارهای خاصی که الآن یادم نیست و تا ما را دیدند گرفتند زیر آتش من هم از جیپ پریدم پایین انداختیم تو اون دشت و اومدیم به سمت کرمانشاه، باختران و باخترانم قرارگاه نزدیک 7 رسیدیم 6، 5 رسیدیم اونجا نظرات شروع شد.
یکسری گفتند آقا گردنه 4 زبر جای وایسادن نیست قطعاً رد میشوند ولش کنید بیایید بروید گردنهای اسد آباد یک گردنه بعد از بهاصطلاح کرمانشاه یکی گفت: بیایید آقا تو همون دشت ماهیدشت دشت ماهیدشت اینور که بیایید یعنی به سمت 4 زبر میشه بین 4 زبر و باختران بیاییم تو این دشت ماهیدشت چند تا خاکریز بزنید وایسیم بجنگیم گفت: آقا تو دشت با اینها نمیشه جنگید گردنه یکی آمد گفت گردنه اسد آباد بعد از اسد آباد یکسری نظرات و طرح دادند.
گفتیم ببخشید آقای هاشمی ما یک پیشنهاد داشتیم حالا همه داشتن بحث میکردند.
بعد گفتیم که ما یک پیشنهاد دادیم بحث میکردن حالا بحثهای مختلف روی روی نوع طرحی که میخواهند بدهند برای مقابله با اینها گفت: شما آقای سلیم آبادی معرفی کرد گفت: ایشون قائممقام عملیاتی لشکر گفتم حاج آقا به ما امکانات بدهید ما یک تیپ هلی بان کنیم سه راه اسلامآباد با این دلایل ما هنوز دلایل تمام نشده بود گفت: بسیار عالی، خیلی طرح قشنگیه همین را اجرا میکنیم بلند شو ما همین برویم با همدیگر گفتیم خدایا چی میگه ایشون گفت: که همین طرح هلی بانو لشکر 71 استعداد و آقای سلیم آبادی استعداد لشکر را گفت ما را سوار ماشین خودش کرد همین آقای سلیم آبادی یک لندکروز ضد گلوله بود سوار ماشین خودش کرد برد هوانیروز باختران برد هوانیروز باختران دفتر فرماندهی هوانیروز سرهنگی بود فرمانده هوانیروز بود برگشت و گفت اش که شما آقای مثلاً جناب سرهنگ فلانی هوانیروز باختران تحتامر عملیاتی لشکر 71 روح الله یارو ماند گفت حاج آقا ما تحتامر لشکر گفت بله خب سازمان مثلاً هوانیروز به جهت نظامی میشه در حد یک سپاه خب مثلاً فرض کنید یک سپاه را بگذارید زیر مجموعه لشکر خیلی نامتقارن است دیگه گفت اش که حاج آقا بله همین که گفتم شما تحتامر عملیاتی لشکر 71 تمام پروازها با اولویتهای لشکر 71 اگر امروز نیاز نداشتند یکانهای دیگه ولی تا زمانی که اینها نیاز به پرنده دارند فقط با لشکر 71 همان جا ما هماهنگیها را کردیم و فرکانس گرفتیم از فرمانده هوانیروز فرکانس بهش دادیم آقای هاشمی خداحافظی کرد رفت برای جنوب یا هر جای دیگه جدا شدیم از هم خدا رحمتش کنه صیاد هم با ما بود همان زمانی که عرض کنم خدمت شما ما داشتیم. هماهنگیهای با فرمانده هوانیروز انجام میدادیم یکسری فرمانده هوانیروز گفت آقا که یک سری از خلبانها میگویند ما پرواز نمیکنیم خب برای چی میگویند اینها هموطنان ما هستند ما هموطنان خودمان را نمیکشیم صیاد شیرازی که خب من چندین سال خوب میشناختمش خیلی لطف داشت سن اش خیلی بالاتره خیلی هم با بچههای سپاه ارتباط خوبی داشت جمع کرد اینها را توی محوطه بهاصطلاح باز یک باند چیز هلیکوپتر شروع کرد برای اینها صحبت کردن دیگه جمله بیغیرت ها رو گفت: بیغیرتها اگر اینها بیان ناموسهایتان مورد تجاوز قرار میگیره چند تا از بچههای حزباللهیش بلند شدند گفتند برادر صیاد تا هر کجا بگویید ما هستیم فلان و اینها و صلوات بقیه هم بالاخره مجاب شدند یعنی این باز یکی از نکاتی بود که بالاخره جای تأمل داره که هموطنان خودمان را نمیزنیم فقط فکر میکنم 7 صبح شد حدوداً ما یک 214 گرفتیم که من شهید صیاد شیرازی، شهید ناصر صفر زاده، احمد مقدم، اصغر مقدم، رضا رحیمی قائممقام لشکر ما احمد سلیم آبادی رو هم که گفتم همین بودیم 6 تا 7 تا بودیم بلند شدیم و رفتیم برای شناسایی منطقه بلند شدیم و دقیقاً رفت سمت چپ جاده باختران به سمت اسلامآباد منطقه بهاصطلاح کرند و اینها سرپل ذهاب شروع کردیم با فاصلهای 10 تا 15 کیلومتر چپ جاده چیز ستونهای منافقین را میدیدیم ستونهای بسیار عظیم یعنی برای خودمان واقعاً جای تعجب داشت که مثلاً ستون 20 کیلومتر طول ستون از گردنهای چارزبر بگیر به سمت گردنه حسن آباد دوباره از گردنهای حسن آباد تا نزدیکی سهراه اسلامآباد 10 کیلومتر ستون خیلی عظیم بود انواع اقسام تانکهای توپ دار تانکهای برزیلی بهش میگفتند عرض کنم خدمت شما که بیام پی، توپهای ضدهوایی اولویکن خیلی مجهز بودند.
برگشتیم سوار هلی کوپتر شدیم برگشتیم به سمت کرمانشاه، باختران اومدیم به سمت باختران قرار بر این شد که بیام پشت گردنه 4 زبر که مقر سپاه 8 سپاه ثامن الائمه بود که پشتیبانی غرب کشور به عهدهی اینها بود بشینیم داخل بهاصطلاح سپاه هشتم سپاه ثامن ائمه و اونجا آخرین هماهنگیها را بکنیم بعد بیام بریم برای انجام عملیات هلیبرد هلی کوبتر اومد ارتفاع کم کرد که بشینه داخل بهاصطلاح سپاه ثامن ائمه همزمان که هلی کوبتر ارتفاع کم کرد دوتا اف 4 اف 5 خودی از بالای سرمان رد شدند شیرجه زد تو ستون اینها بمباران کرد و 30 تا 40 تا ماشین اینها را زد خیلی صحنه قشنگی بود و ماشینهای اینها آتیش گرفت منفجر شد تکبیر اللهاکبر خلبان من دقیقاً من پشت خلبان نشسته بودم دقیقاً من پشت خلبان نشسته بودم یکی از بچهها بغل درب نشسته بود برای صیاد دقیقاً بغل من نشسته بود آقای سلیم آبادی بغل به همین ترتیب همین جوری تکبیر میگفتند یک لحظه برگشتم جلو دیدم داریم میرویم تو کابلهای فشار قوی برق من فقط فرصت کردم بزنم پشت شانهای این خلبان زدم پشت شونه شو این برگشت نگاه کرد این بهاصطلاح ماسماسک چیزه و گرفت کشید بالا دست هدایت هلیکوپتر عرض کنم گرفت کشید بالا واقعاً شوکه شد کشید بالا اومدیم بالا این استیکهای هلی کوپتر رفت تو کابلها گیر کرد رفت تو کابلها گیر کرد هلی کوبتر اینجوری کله کرد ما گفتیم تمام شد دیگه خب واقعاً هم هر کی بگه نمیترسم که حالا ما که میترسیم و بعیده کسی نترسه طبیعیه ترس از صفتهایی که خدا تو وجود همهای ما ها گذاشته واقعاً ترسیدم بعد هلی کوبتر اینجوری برگشت کله شد یک تکون خورد کابل پاره شد و هلی کوبتر چند دور چرخید تو هوا خیلی شرایط بده من دوبار تو هلی کوبتر حالت سقوط رفتم خیلی ناجوره عرض کنم خدمت شما که بالاخره شروع کرد هلی کوپتر چرخیدن روی هوا کنترل کرد خدا خیرش بده خلبان کنترل کرد ما رنگامنو گچ دیگه حال نفس کشیدن نداشتیم هر جوری بود کنترل کرد عرض کنم خدمت شما که اومد پایین ارتفاع کم کرد نشست تو پایگاه ثامن الائمه سپاه هشتم
خدا رحمتش کنه برادر صیاد شیرازی گفت اش برادر... دیدی چی شد گفتم تیمسار هیچی نگو نفس ام بالا نمیاد هیچی نگو گذاشتم البته همه مانها طبیعی هم بود هیچی رفتیم داخل قرارگاه هماهنگیهای لازم را کردیم سوار هلی کوبتر اومدیم هوانیروز پیاده شدیم بعد آخرین هماهنگی با فرمانده هوانیروز کردیم قرار بر این شد که بنظرم 8ونیم-9 تو این فاصله زمانی اینها 4 شنوک بفرستند برای ما شنوک هلی کوبتر 2 ملخه است که حدود 85 تا 90نفر استعداد جابهجایی نیرو داره قرار بر این شد 4 فروند شنوک برای ما بفرستند ما به اصطلاحا مرحله یک گردان برویم پشت اینها پیاده کنیم بعد واحدهای پشتیبانی رزمی داشتیم مثل ضد زره، مثل خمپاره 60، خمپاره 81 عرض کنم خدمت شما و واحدهای پشتیبانی رزمی، بهداری و غیره و غیره بیارند برای ما در حد یک تیپ ما اینجا پیاده بشویم توی چند مرحله یعنی مثلاً از 8، 5-9 صبح که شروع میشد تا 11 ظهر این تیپ ما کامل جابهجا شده بود
ما اومدیم توی هوانیروز باختران سوار ماشینهایمان شدیم برگشتیم اون سهراهی یه سهراهی خاصی بود اول باختران که قرارگاه اصلی لشکر بود حالا قبلاً به فرماندهی تیپ و محورها گفته بودیم آقا چه استعداد نیرو کدام تیپ آماده باشه و چه تجهیزاتی ببرند بچهها از مثلاً از 7 ونیم صبح با تجهیزات کامل با بار مبنای چند برابر مهمات همه موارد مورد نیاز وایساده بودند و آماده که این هلیکوپتر بنشینه زمین حساب بکنید که ما 8ونیم -9 صبح تا 5 بعدازظهر اینها را سرپا نگه داشته بودند یه لنگه پا یعنی چند ساعت 8تا 9ساعت خب هر چی ما با این فرمانده هوانیروز تماس میگرفتیم آقای فلانی حالا اسمش را الآن یادم نیست چی شد میان بهانه اینور و انور اینقدر گفت من از ساعت 4ونیم گفتم که فلان فلان شده میام توی دفترت یک خشاب خالی میکنم تو هیکلت یه چندتای دیگه رنگیتر هم بهش گفتم یکربع بعد 2 هلی کوبتر تک و تک شنوک اومد مثلاً قرار بود 4 تا بیاد 2 تا هلی کوبتر شنوک اومد نشست عرض کنم خدمت شما 4 تا کجا 2 تا کجا ساعت مثلاً 5 بعدازظهر سوار شدیم تو هر شنوک هم نهایت اش 80 تا 85 نیرو باید سوار میکردیم بدون تجهیزات مثلاً 90 تا ما 90 تا 95 نیرو را تا خرخره مهمات داشتند هرکی دوتا جعبه مهمات بعد خلبانه میگفت نه دیگه اسلحه کشیدم برایش گفتم دیگه تلافی اون را سر تو در میآورم گفت سقوط میکنه واقعاً سقوط میکرد ولی دیگه قاطی کرده بودیم بلند شد واقعاً به سختی بلند شد هلیکوپتره بلند شدند و ما بعد از 7 تا 8دقیقه زمانی نبود که پرواز برای هلی کوبتر 7تا 8دقیقه رسیدیم سر 6 تا 7 کیلومتری سه راه که باند استقراری هواپیما بود نشست اونجا و پیاده کردیم سفارش هم کردیم که آقا برو سریع بقیه نیروها را بیار برو رفت که رفت که رفت ما بچههای اطلاعاتمان مسئول اطلاعاتمان محسن کریمی بود محسن بیاتی بود بچه اراک از بچههای معاون در واقع اطلاعات لشکر 17 بود و محمد خسروی که باز یکی از ردههای گردن کلفت اطلاعات لشکر 17 بود اینها خب مسئول اطلاعات ما محسن بیات بود معاونش محمد خسروی بود محمد خسروی بهعنوان معاون اطلاعات با 30 تا بچههای اطلاعاتش ما آورده بودیم بچههای اطلاعات هم خیلی بچههای قدر.. کار شجاع و واقعاً کار بلد بودند ما رسیدیم تو باند پیاده شدیم به محمد گفتم که محمد یکی از ماشینهای بنز 911 روشن بود گفتم محمد بچههایت را بریز تو ماشین با سرعت تمام برو سر سه راه تپه بالا پمپبنزین و بگیر دقیقاً سر سه راه اسلامآباد یک پمپبنزین بود بالای این پمپبنزین یه تپه بود گفتم برو این تپه را بگیر اگر گرفتی ما موقعیتمان تثبیت شده نگرفتی برسیم توی دشت پدرمان را درآوردند.