این مجموعه، گزارشی چند از تعدادی از مجاهدین است که سالها در شکنجهگاههای دیکتاتوری آخوندی، بهسر بردهاند. گزارشهایی از رمضان در زندان.
دامی برای عسس و مگسهای دور شیرینی
با توجه به گسترش تعرضهای و موج سنگین سرکوب، حدس میزدیم برای پایین کشیدن موضع زندانیان و به تلافی پیشرفتهایمان، در مراسم عید فطر که بهصورت مخفیانه برگزار میشد، غافلگیرمان کنند.
معمولاً در هر تهاجمی به مراسم، یکی از پاسداران مسئول یافتن و بردن کیک بود و میدانستیم کیکی که با پودر نان خشک و خرما و مخلفات ساده درست میشد، توسط پاسداران بلعیده میشود. تصمیم گرفتیم مراسم را چند ساعت زودتر برگزار کنیم و کیک کوچک ”مخصوصی“ هم برای آنان، در محلی که حتماً چک میکنند، مخفی نماییم تا از آن بینصیب نمانند.
از چند روز قبل، هرچه قرص و داروی ملین (مثل کربن) در بند داشتیم را جمع کرده بودیم و در خمیر خرما و خردهنان و خاک قند خراب ترکیب کردیم. خامهیی هم از نیم قالب کره درست کرده و حسابی رویش را تزئین کردیم. حتی برای اینکه شک نکنند ستارهیی روی کیک برجسته کردیم و اطرافش را با طرحی از سیمخاردار محصور نمودیم.
اگر طرحمان موفق میشد، (لااقل از این بابت) نمیتوانستند زیر فشارمان بگذارند چون مصادرهی کیک و شیرینی، به بهانهی ممنوعیت و خرابکردن مواد غذایی زندان صورت میگرفت و در ظاهر بایستی دور میریختند. نمیتوانستند بگویند از مواد ممنوعهی بند مصرف کرده و مریض شدهاند.
ساعت 7صبح مراسم را در انتهای راهرو شروع کردیم. کیکی بزرگ با طرحی زیبا که نشان از فطرت و رویش و آفرینش ارزشهای تازه بود در آخر راهرو توجه همه را جلب میکرد. بعد از صرف شربت و شیرینی و اجرای چند مقاله و شعر و ترانه، برنامه حوالی ساعت هشت و نیم تمام شد و پاسداران، یک ساعت بعد مثل تهاجم تأخیری و توخالی شب یلدا هجوم آوردند:
- همه برن تو سلولها، هیچکس حق نداره بیاد بیرون…
6پاسدار همزمان در سلولها را باز کردند و به جستجوی جشن و جرقه و جنایت! پرداختند. خاکی؛ پاسداری که مثل خوک، فربه و خیره و لخت و بیخاصیت بود، به محل وسائل صنفی و انبارمان مراجعه کرده و در منتهای ذکاوت و تیزهوشی! کیک خوشرنگ و خوشنیرنگی که دام خامخیالان بود را با خوشحالی داخل دیگ سرپوشیده چای پیدا کرد.
برخی سلولها را زیرورو کردند. چند قفسه و دکور را شکستند و تعدادی را کتبسته به زیر هشت بردند.
از اینکه نمیتوانستند با تخریب و تهدید و تشدید فشار، نظم و زیبایی و زندگی را به بند بکشند مثل مار بهخود میپیچیدند:
- از کجا چوب آوردین قفسه درست کردین؟
- همینجا بود نمیدونم کی درست کرده ما خبر نداریم.
- خودم اون دفه قفسههاتونو خراب کردم، خبر ندارین؟ ابزارتون کجاست؟ با چی اینا رو درست میکنین؟
- چه میدونم! مگه ما ابزار داریم؟ شما هر چهقدر هم که خراب کنین ما سلولمونو تمیز و مرتب میکنیم. چون داریم توش زندگی میکنیم…
- شما فکر کردین با خر طرفین؟ بخدای احد و واحد تیکه پارهتون میکنم. سازمان خط داده جشن بگیرین به همدیگه روحیه بدین؟ شیرینی رو کی درست کرده؟ …
هنوز شیرینی را نخورده بودند. ظاهراً یکی دو ساعت بعد حسن و ابوالفضل، پاسداران اصلی شیفت بند، دزدکی سراغش رفته و اولین ناخنک را زده بودند چون بعد از ناهار که برای باز کردن در هواخوری آمدند قبل از چک داخل هواخوری با عجله و با حالت دو، بند را ترک کردند. شب هم زمان با آمار 2بار کارشان را ناگهان تعطیل کردند و بهسمت توالتها دویدند. 2روز بعد هم که شیفتشان بود، پیدایشان نشد و 4روز بعد با صورتهای زرد و نگاههای عبوس و سرد وارد بند شدند. خاکی، معروف به خوکی هم تا مدتها پیدایش نشد.
تا چند روز بعد از عید فطر کاردشان میزدی، خونشان در نمیآمد.
دامی برای عسس و مگسهای دور شیرینی
با توجه به گسترش تعرضهای و موج سنگین سرکوب، حدس میزدیم برای پایین کشیدن موضع زندانیان و به تلافی پیشرفتهایمان، در مراسم عید فطر که بهصورت مخفیانه برگزار میشد، غافلگیرمان کنند.
معمولاً در هر تهاجمی به مراسم، یکی از پاسداران مسئول یافتن و بردن کیک بود و میدانستیم کیکی که با پودر نان خشک و خرما و مخلفات ساده درست میشد، توسط پاسداران بلعیده میشود. تصمیم گرفتیم مراسم را چند ساعت زودتر برگزار کنیم و کیک کوچک ”مخصوصی“ هم برای آنان، در محلی که حتماً چک میکنند، مخفی نماییم تا از آن بینصیب نمانند.
از چند روز قبل، هرچه قرص و داروی ملین (مثل کربن) در بند داشتیم را جمع کرده بودیم و در خمیر خرما و خردهنان و خاک قند خراب ترکیب کردیم. خامهیی هم از نیم قالب کره درست کرده و حسابی رویش را تزئین کردیم. حتی برای اینکه شک نکنند ستارهیی روی کیک برجسته کردیم و اطرافش را با طرحی از سیمخاردار محصور نمودیم.
اگر طرحمان موفق میشد، (لااقل از این بابت) نمیتوانستند زیر فشارمان بگذارند چون مصادرهی کیک و شیرینی، به بهانهی ممنوعیت و خرابکردن مواد غذایی زندان صورت میگرفت و در ظاهر بایستی دور میریختند. نمیتوانستند بگویند از مواد ممنوعهی بند مصرف کرده و مریض شدهاند.
ساعت 7صبح مراسم را در انتهای راهرو شروع کردیم. کیکی بزرگ با طرحی زیبا که نشان از فطرت و رویش و آفرینش ارزشهای تازه بود در آخر راهرو توجه همه را جلب میکرد. بعد از صرف شربت و شیرینی و اجرای چند مقاله و شعر و ترانه، برنامه حوالی ساعت هشت و نیم تمام شد و پاسداران، یک ساعت بعد مثل تهاجم تأخیری و توخالی شب یلدا هجوم آوردند:
- همه برن تو سلولها، هیچکس حق نداره بیاد بیرون…
6پاسدار همزمان در سلولها را باز کردند و به جستجوی جشن و جرقه و جنایت! پرداختند. خاکی؛ پاسداری که مثل خوک، فربه و خیره و لخت و بیخاصیت بود، به محل وسائل صنفی و انبارمان مراجعه کرده و در منتهای ذکاوت و تیزهوشی! کیک خوشرنگ و خوشنیرنگی که دام خامخیالان بود را با خوشحالی داخل دیگ سرپوشیده چای پیدا کرد.
برخی سلولها را زیرورو کردند. چند قفسه و دکور را شکستند و تعدادی را کتبسته به زیر هشت بردند.
از اینکه نمیتوانستند با تخریب و تهدید و تشدید فشار، نظم و زیبایی و زندگی را به بند بکشند مثل مار بهخود میپیچیدند:
- از کجا چوب آوردین قفسه درست کردین؟
- همینجا بود نمیدونم کی درست کرده ما خبر نداریم.
- خودم اون دفه قفسههاتونو خراب کردم، خبر ندارین؟ ابزارتون کجاست؟ با چی اینا رو درست میکنین؟
- چه میدونم! مگه ما ابزار داریم؟ شما هر چهقدر هم که خراب کنین ما سلولمونو تمیز و مرتب میکنیم. چون داریم توش زندگی میکنیم…
- شما فکر کردین با خر طرفین؟ بخدای احد و واحد تیکه پارهتون میکنم. سازمان خط داده جشن بگیرین به همدیگه روحیه بدین؟ شیرینی رو کی درست کرده؟ …
هنوز شیرینی را نخورده بودند. ظاهراً یکی دو ساعت بعد حسن و ابوالفضل، پاسداران اصلی شیفت بند، دزدکی سراغش رفته و اولین ناخنک را زده بودند چون بعد از ناهار که برای باز کردن در هواخوری آمدند قبل از چک داخل هواخوری با عجله و با حالت دو، بند را ترک کردند. شب هم زمان با آمار 2بار کارشان را ناگهان تعطیل کردند و بهسمت توالتها دویدند. 2روز بعد هم که شیفتشان بود، پیدایشان نشد و 4روز بعد با صورتهای زرد و نگاههای عبوس و سرد وارد بند شدند. خاکی، معروف به خوکی هم تا مدتها پیدایش نشد.
تا چند روز بعد از عید فطر کاردشان میزدی، خونشان در نمیآمد.