که میگفتی: «این بذرها به خاک نمیماند...
خون است و ماندگار است» *
چه کسیست که میشنود:
خرداد را بدرقه کردیم آن روز
ـــــــــــــــــــ
خرداد،
گل سرخی را که به دست گرفته بود
به علفهای باغچهی یکنواخت فصل بخشید
مگر سیمای وحشت آکند کبود آنان
خرداد اینگونه میرود
و نگاه آخرین شکستهی فصلش
در انتهای باغچه، متروک
سروستان آتش و انفجار نزدیک است...
سیالتر از همهی بهاران قدیم
وزیدن آغاز شده است...
خفاشها در ظلام حفرههاشان
چنگالهای کریهش را به منقار صیقل میزند
لاشخورها در تکاپویی بیمانند
نگاههای مسخشان در کاسهیی خونین میگردد
و سرانجام
گل سرخی را که به دست گرفته بود
به علفهای باغچهی یکنواخت فصل بخشید
مگر سیمای وحشت آکند کبود آنان
به میمنت سرخ کاکل آن عزیز
لطف روییدن و شکفتن یابدخرداد اینگونه میرود
و نگاه آخرین شکستهی فصلش
در انتهای باغچه، متروک
به جای میماند...
گامهایش شرزه میپیماید راه راسروستان آتش و انفجار نزدیک است...
****
معجزهیی ستوقتی همه غروب آن ماه را میبینند،
حقیقت، طلوعی بزرگ باشد
بیهیچ تردید!
عصر، پایگاهیست که نسیم سرفرازی خلقمبیهیچ تردید!
سیالتر از همهی بهاران قدیم
اینک
بر ساقههای بلند میلیونها مشت گره شدهوزیدن آغاز شده است...
خفاشها در ظلام حفرههاشان
جابه جا میشوند
و کرکس خونآشامچنگالهای کریهش را به منقار صیقل میزند
لاشخورها در تکاپویی بیمانند
بالا و پایین میپرند
گرگها بر خاک خونین پوزه میکشندنگاههای مسخشان در کاسهیی خونین میگردد
و در هوا به هم تلاقی میکند.
تالار کرکس بزرگبوی غلیظ گندیدگی را دم میکشد
«مترص فرمان دریدن است» و سرانجام
قارقار خشک کرکس کهنسال برمیخیزد... :
«خون را تا قصر من راهنمایی کنید»
«حزب چماق به دستانباید بره گورستان
گورستان
گورستان»
رگبارهایی که خود را بر هر گلویی که چنین بسرایدسینه میکشند.
اما تو بودیای دوستکه میگفتی: «این بذرها به خاک نمیماند...
خون است و ماندگار است» *
چه کسیست که میشنود:
زوزهی گلوله و ضجهی اطفال
شیون پیرزن و گریهی غسال
کوبش فریاد و غرش رگبارشیون پیرزن و گریهی غسال
پیکر دخترکان آونگ بردار!
***خرداد را بدرقه کردیم آن روز
و من دیدم که میگریست سخت
و شتابناک و دوان میرفت،
تا خبر به «تیر» پرشکوه و گرم برد
انفجاری بزرگتر در راه بود.
و شتابناک و دوان میرفت،
تا خبر به «تیر» پرشکوه و گرم برد
انفجاری بزرگتر در راه بود.
شاعر شهید مجاهد خلق غلامحسن رمضانپور (آرش)
*از سعید سلطانپور.