728 x 90

مهندس سعید، محبوب همه - حاج ابراهیم مازندرانی

ابراهیم مازندرانی
ابراهیم مازندرانی
سعید محسن از مهندسان برجسته و شاغل در وزارت کشور بود. او مهندس تهویه و آسانسورهای وزارت کشور بود و طرح آسانسور هم توسط سعید طراحی و اجرا شده بود و شنیده بودم که طراحی و نظارت سعید باعث شده بود که هزینه آن معادل یک چهارم هزینه پیش‌بینی شده توسط یک شرکت دیگر تمام شود. به فاصله چند ماه وزارت کشور به ساختمان جدید نقل مکان کرد.
سعید به من سفارش کرده بود که هنگام ورود که بسیار سختگیری و کنترل می‌کردند، خودم را فامیل او معرفی کنم و مبادا کسی از ارتباط سیاسی بو ببرد. فکر می‌کنم سعید بعد از بار دوم بود که به آنها سفارش کرده بود که بدون پرس و جو مرا راه بدهند. از آن هنگام هرگاه برای دیدن سعید می‌رفتم بسیار با احترام برخورد می‌کردند و تا مرا می‌دیدند به من می‌گفتند که «مهندس سعید» مثلاً در اتاق کارش در طبقه سوم هست، یا در قسمت فنی در زیر زمین. این برخوردهایشان به این دلیل بود که احترام فوق‌العاده‌یی برای سعید قائل بودند.
تعجب می‌کردم که در چنین جایی این‌قدر برای من احترام قائل می‌شدند. ولی به سرعت متوجه شدم که سعید نزد اینها بسیار محبوب است. بعد از دستگیری سعید همه ناراحت بودند. حتی خود وزیر هم ناراحت بود. بعدها شنیدم که سعید با همان حقوقش برای همه، از دربان گرفته تا آسانسورچی و قهوچی و کارمندهای جزء ماهانه یک چیزی می‌داد. به‌خاطر این ویژگی به‌غایت انسانی و محبتهایش نسبت به همه از زیر دستهایش تا سایر افراد محیط کارش، او را بسیار محبوب کرده بود و خیلی دوستش داشتند. شخصیت محبوب و تأثیرگذار او حتی تا خود وزیر هم اثر کرده بود.

به‌طوری‌که روز بعد از آن‌که سعید را دستگیر کرده بودند، مهندس موسوی آمد نزد من و با هم رفتیم در زیر زمین محل کارم صحبت کردیم. گفت همه کارمندان ناراحت هستند. انگار که کل وزارتخانه عزا گرفته و به هم ریخته است. بعد برای من تعریف کرد که هنگام صحبت با مهندس کتیرایی پیرمردی که نزد سعید کار می‌کرد با چشم گریان نزد آنها رفته بود. از دستگیری سعید بسیار ناراحت شده بود و گفته بود من مبلغی به سعید بدهکار هستم و پولی ندارم که به او بدهم. چون الآن گرفتار است و ممکن است به پول نیاز داشته باشد. پیر مرد در تعریف ماجرا گفته بود که وقتی دخترش بیمار بوده ولی هزینه درمان و عملش را نداشته و بسیار ناراحت بوده است. با اصرار سعید، پیرمرد ماجرا را برای سعید تعریف می‌کند که برای دخترش که به‌شدت مریض بوده، مبلغ چهار هزار تومان پول برای هزینه عملش نیاز دارد که این پول را ندارد. سعید می‌گوید این‌که ناراحتی ندارد چرا به من نگفتی. می‌گوید اتفاقاً من این مبلغی که تو نیاز داری را در خانه دارم و نیازی هم ندارم و به تو می‌دهم که برای معالجه و عمل جراحی دخترت هزینه کنی. پیر مرد گفته بود ولی من نمی‌توانم به تو برگردانم. سعید گفته بود هر وقت توانستی بده، اگر هم نتوانستی مهم نیست، حلالت باشد. اما این دو مهندس متوجه شدند که از قضا در همان ایام سعید از هر یک از آنها مبلغ دوهزار تومان قرض کرده و به پیرمرد برای هزینه عمل دخترش داده است و خودش ماهانه از حقوقش به‌صورت قسطی بدهکاری آنها را پرداخت می‌کرده است. بعد هر سه نفر از این اقدام انسانی سعید متأثر شده و به‌شدت گریسته بودند. حتی سعید در وصیت‌نامه‌اش به خانواده‌اش توصیه کرده بود که بقیه این بدهکاری را پرداخت کنند. سعید چنین شخصیتی بود. به همین دلیل وقتی دستگیر شده بود، هرکس که او را می‌شناخت ناراحت شده بود.

 

مسیح مجاهدین
در مورد محبوبیت سعید در بیرون از چارچوب سازمان و محیط کارش گفتم. بیش از آن در میان کادرها و خانواده‌اش و دوستان نزدیکش محبوب و دوست داشتی بود. از بس که انسان والا و مهربان و دلسوز و خوش قلب بود. خانواده‌اش مثل بت او را می‌پرستیدند. بزرگ و کوچک. به فکر همه بود. از بچه کوچک خانواده تا بزرگ. با آن‌همه مشغله ذهنی و مسئولیت بزرگی که داشت، ولی از رسیدگی به هیچ‌کس غافل نبود. از دربان محل کارش تا بچه کوچک مثلاً خواهر یا برادرش. کسی بود که در برخورد اولیه شیفته‌اش می‌شدیم. همیشه خنده رو بود. همه درآمدش را خرج این و آن می‌کرد. یک نمونه‌اش را در محل کارش گفتم. ولی برای بقیه هم همین‌طوری بود. همیشه که عید می‌شد، لیستی به من می‌داد که برایشان عیدی تهیه کنم. خوب من خیلی به او نزدیک بودم. یکی از خواهرانش را با من می‌فرستاد که عیدیها را انتخاب و خرید کنیم. این‌طور کارها را به من می‌سپرد. بعد از یک هفته از من پرسید که چقدر خرج کردم و تا دینار آخرش را به من می‌داد. از قضا در وصیت‌نامه‌ش هم نوشته بود که به چند نفر بدهکاری دارد. که دو نفرشان همان دو مهندس همکارش بودند که از آنها پول قرض گرفته بود و به آن پیرمرد برای هزینه عمل جراحی دخترش داده بود. به خانواده‌اش سفارش کرده بود که از ابراهیم هم بپرسید که آیا به او هم بدهکارم یا نه. نسبت به کادرها و اعضای سازمان هم همین‌طور بود. همه دوستش داشتند. خود محمد آقا خیلی سعید را دوست داشت. خلاصه از بس خوش قلب، مهربان و رئوف بود، به او «مسیح» مجاهدین می‌گفتند.

										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5d0928d0-95e6-4e73-9d73-6080e56a8778"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات