در دوازدهمین روز اردیبهشت، ماهی که به «بهشت» شبیه است (1)، کوه البرز، پر ابهت و با وقار، تهران را در آغوش خود گرفته و با افتخار نظارهگر رشادت فرزندان مجاهدش است.
دشمن به شبکه بیسیمی خود فرمان سکوت میدهد. معنیاش آن است که حادثهیی در شرف وقوع است.
لحظاتی بعد از محلههای تهران صدای شلیک گلولهها به گوش میرسد. هر چه ساعت میگذرد، دامنههای البرز از آفتاب بهاری به غروبی به رنگ خون میغلتد.
تهران، چهره دیگری بهخود گرفته است. نقطه به نقطه، صدای انفجار و رگبار مسلسل. چه خبر شده؟ شیرزنان مجاهدند که در برابر گلههای پاسدار خمینی مقاومت میکنند. در هر محله، پایگاهی از مجاهدین؛ و در مقابل، لشکریان انبوه دشمن.
مردم با شگفتی و تحسین خبر مقاومت قهرمانانه مجاهدین را به یکدیگر نقل میکنند و شور و شوق ناشی از دلاوریهای فرزندان مجاهدشان را در میان اندوه و تأثر خود از شهادت آنان بهصورتهای گوناگون ابراز میکنند.
مجاهدین، فرشی از خون برای آزادی خلقشان گستردهاند. در این میان تعدادی زن جسور و گستاخ، مسیر زرین بهشت را در پیش گرفتهاند و محلههای تهران، شعلهکشان به «کهکشان شیرزنان» مینازند:
نصرت رمضانی، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، فاطمه مهدوی، اقدس تقوی، مهین خیابانی (خواهر سردار شهید خلق)
… برادرش، یل آذربایجان و پهلوانی از تبار خیابانی و ستارخان، درست سه ماه پیش پرکشیده و به نزد دلدادگانش عروج کرده بود. اینک اوست، ماهرخ تابانی که راه نقرهفام بهشت را برای آزادی خلق محبوبش، عزم کرده است. در کامرانیه چنان صحنههای پرشوری در مقابل دیدگان حیرتزده و اشکآلـود مردم میآفریند که هرگـز از خاطرهها نرفت. ساعتها دلیرانه تا آخرین گلوله جنگید و آنگاه به سوگند خود با خدا و خلق وفا کرد. میگویند آنچنان زیر آتش موشکهای آر.پی.جی قرار گرفته بود که بهخاطر سوختگی جسد مطهرش، دژخیمان تا هفتهها نتوانستند هویت او را شناسایی کنند.
نصرت رمضانی: با شروع مبارزه مسلحانه مسئولیت حفاظت پایگاه محمد ضابطی در کامرانیه را بهعهده داشت. این پایگاه، مقر اصلی بخش اجتماعی سازمان بود. مسئولیت بسا سنگین بود، اما او با برعهده گرفتن آن، با یک تلاش خستگیناپذیر عملیات دفاع را فرماندهی کرد و پس از ساعتها نبرد بهشهادت رسید. شهادت او، تأثیرات انگیزاننده عمیقی بر کادرها و مسئولانی که او را میشناختند، باقی گذاشت. چهره خندان و صمیمیش هیچگاه در سختیها و ناملایمات تغییر نمیکرد.
دشمن به شبکه بیسیمی خود فرمان سکوت میدهد. معنیاش آن است که حادثهیی در شرف وقوع است.
لحظاتی بعد از محلههای تهران صدای شلیک گلولهها به گوش میرسد. هر چه ساعت میگذرد، دامنههای البرز از آفتاب بهاری به غروبی به رنگ خون میغلتد.
تهران، چهره دیگری بهخود گرفته است. نقطه به نقطه، صدای انفجار و رگبار مسلسل. چه خبر شده؟ شیرزنان مجاهدند که در برابر گلههای پاسدار خمینی مقاومت میکنند. در هر محله، پایگاهی از مجاهدین؛ و در مقابل، لشکریان انبوه دشمن.
مردم با شگفتی و تحسین خبر مقاومت قهرمانانه مجاهدین را به یکدیگر نقل میکنند و شور و شوق ناشی از دلاوریهای فرزندان مجاهدشان را در میان اندوه و تأثر خود از شهادت آنان بهصورتهای گوناگون ابراز میکنند.
مجاهدین، فرشی از خون برای آزادی خلقشان گستردهاند. در این میان تعدادی زن جسور و گستاخ، مسیر زرین بهشت را در پیش گرفتهاند و محلههای تهران، شعلهکشان به «کهکشان شیرزنان» مینازند:
نصرت رمضانی، سوسن میرزایی، پری یوسفی، زکیه محدث، فاطمه مهدوی، اقدس تقوی، مهین خیابانی (خواهر سردار شهید خلق)
… برادرش، یل آذربایجان و پهلوانی از تبار خیابانی و ستارخان، درست سه ماه پیش پرکشیده و به نزد دلدادگانش عروج کرده بود. اینک اوست، ماهرخ تابانی که راه نقرهفام بهشت را برای آزادی خلق محبوبش، عزم کرده است. در کامرانیه چنان صحنههای پرشوری در مقابل دیدگان حیرتزده و اشکآلـود مردم میآفریند که هرگـز از خاطرهها نرفت. ساعتها دلیرانه تا آخرین گلوله جنگید و آنگاه به سوگند خود با خدا و خلق وفا کرد. میگویند آنچنان زیر آتش موشکهای آر.پی.جی قرار گرفته بود که بهخاطر سوختگی جسد مطهرش، دژخیمان تا هفتهها نتوانستند هویت او را شناسایی کنند.
نصرت رمضانی: با شروع مبارزه مسلحانه مسئولیت حفاظت پایگاه محمد ضابطی در کامرانیه را بهعهده داشت. این پایگاه، مقر اصلی بخش اجتماعی سازمان بود. مسئولیت بسا سنگین بود، اما او با برعهده گرفتن آن، با یک تلاش خستگیناپذیر عملیات دفاع را فرماندهی کرد و پس از ساعتها نبرد بهشهادت رسید. شهادت او، تأثیرات انگیزاننده عمیقی بر کادرها و مسئولانی که او را میشناختند، باقی گذاشت. چهره خندان و صمیمیش هیچگاه در سختیها و ناملایمات تغییر نمیکرد.
سوسن میرزایی: 3بار در درگیریهای گوناگون از چنگ دشمن گریخت و در هر سه مورد قدرت تصمیمگیری، جسارت انقلابی، اعتماد بهنفس و ارزیابی صحیحش از موقعیت دشمن، عامل موفقیت او بود. دژخیمان خمینی در دادستانی ضدانقلاب تا چند روز پس از آخرین فرار او بهخودشان میپیچیدند و بر سر هم فریاد میکشیدند و واحدهایشان را به خیابانها میفرستادند تا زنی را پیدا کنند که «پالتو سیاه پوشیده، مسلح است و یک بچه همراه اوست» … در آخرین رزم در کانون اصلی درگیری در کامرانیه، به این سو و آن سو میدوید تا بقیه مجاهدین را از حلقه محاصره به بیرون ببرد. دژخیمان درخواست نیروی کمکی و سلاحهای سنگینتر کردند. درگیری تا نیمهشب ادامه داشت تا دیگر صدایی جز شعلههای آتش از پایگاه بر نخواست و دژخیمان جرأت پیدا کردند به پایگاه وارد شوند و جز پیکرهای سوخته مجاهدین و ضامن نارنجکها به چیزی دست نیافتند.
فلکه سوم تهرانپارس
اکرم خراسانی، یک فرمانده توانمند و جسور، با شجاعت تمام نبردی سهمگین با پاسداران را سازماندهی کند و عاقبت در کنف حمایت وسیع مردمی حلقه محاصره را میشکافد و خود را سالم به یکی دیگر از پایگاههای مجاهدین میرساند. دو زن جسور دیگر، در همین پایگاه در کنار اکرم، جان خود را فدای مردم در زنجیرشان میکنند و جاودانه میشوند: «فائزه بهاری و نائمه عمرانیان». مجاهد قهرمان، اکرم خراسانی، چند ماه بعد در یک درگیری نابرابر در تبریز بهشهادت میرسد؛ اما قهرمانی و جسارت بیمانند او در آن روز سینه به سینه نقل میشود.
اکرم خراسانی، یک فرمانده توانمند و جسور، با شجاعت تمام نبردی سهمگین با پاسداران را سازماندهی کند و عاقبت در کنف حمایت وسیع مردمی حلقه محاصره را میشکافد و خود را سالم به یکی دیگر از پایگاههای مجاهدین میرساند. دو زن جسور دیگر، در همین پایگاه در کنار اکرم، جان خود را فدای مردم در زنجیرشان میکنند و جاودانه میشوند: «فائزه بهاری و نائمه عمرانیان». مجاهد قهرمان، اکرم خراسانی، چند ماه بعد در یک درگیری نابرابر در تبریز بهشهادت میرسد؛ اما قهرمانی و جسارت بیمانند او در آن روز سینه به سینه نقل میشود.
خیابان ستارخان
پایگاه در طبقه دوم خانهیی در یکی از کوچههای فرعی منشعب از خیابان ستارخان قرار داشت. در این پایگاه فرشته ازهدی و مادرش، ایران بازرگان (ازهدی) و مجاهدان بزرگی چون مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و… حماسهیی دیگر را رقم زدند. با شروع درگیری کودک خردسال فرشته را در گوشهیی از پایگاه قرار دادند تا صدمه کمتری متوجه او شود. مزدوران از پشتبامها، از پل ستارخان و از داخل کوچه و از هر سو آتش باز کردند. سرانجام این نارنجکهای مجاهدین بود که درسی فراموشیناپذیر به مزدوران میداد که:
«دست ارتجاع از حریم مجاهد خلق کوتاه»!
وقتی مسلسلها و تیربارهای سنگین راهی برای ورود به پایگاه نگشودند، این موشکهای آر.پی.جی بود که جنگی تمامعیار را در برابر چشمان اشکبار همسایگانی که در آن حوالی جمع شده بودند، به نمایش گذاشت. وقتی پس از 8ساعت پاسداران جرأت ورود به خانه را یافتند، باز هم چیزی جز پیکرهای پاک شهدا و پوکه گلولهها و سلاحهایی که هنوز لولهشان از خشم گرم بود، نیافتند. تنها کسی که در این پایگاه زنده به اسارت دشمن درآمد فرزند یکونیم ساله فرشته بود. او را در حالیکه چند جای بدنش بهشدت سوخته بود به اوین منتقل کردند…
نارمک
در خیابان سمنگان، بالاتر از خیابان دماوند، در انتهای کوچهای بنبست، حماسهای بهیاد ماندنی خلق میشود که هنوز هم پس از گذشت بیش از سه دهه، مردم این منطقه خانهیی دو طبقه با دری قهوهییرنگ را در اذهان خود بهیاد دارند. پاسداران کف بر لب ارتجاع، که در این کوچهٴ بنبست، به بنبست رسیده بودند، درخواست نیروی کمکی کردند. آنها، که تصور میکردند با تعداد زیادی از مجاهدین درگیر هستند، هر لحظه مزدوران بیشتری را برای حمله بسیج کردند. در پایان نبرد هنگامی که بعد از چند ساعت تلفات سنگین، پاسداران جرأت پیدا کردند که به حریم پایگاه پا بگذارند، با جسد سوراخ سوراخ شده یک شیـر زن مجاهد مواجه شدند. آنها وقتی متوجـه شدند که او تنها رزمنده آن پایگاه بوده، از شدت خشم به خود میپیچیدند. او خدیجه مسیح (مصباح) از خانواده کبیر مصباح بود. شیرزنی 18ساله که یکتنه و فقط با یک سلاح انفرادی و تعدادی بمب دستساز در مقابل پاسداران ایستاد. واقعیت برای پاسداران مشکل میآمد. بیسیمها به صدا درآمد: «7نفرشان فرار کردهاند…»، اما واقعیت همان بود که در افکار پوسیده قرونوسطایی شیاطین فرو نمیرفت.
قلهک
مهری خانبانی، زهرا طباطبایی، فاطمه ابوالحسنی و… درسی فراموشیناپذیر به دژخیمان دادند و سرانجام خود سرفرازانه به خاک افتادند.
21متری جی
کوچه رازیانه، میعادگاه دیگری بود. مردم این منطقه، هنوز صدای گرم و دلنواز مجاهد بزرگ، سعید منبری را بهخاطر دارند. او همراه با شیرزنی چون مژگان موفق و همسرش غلامعلی صادقی، آتشی دیگر در قلب خمینی افروختند. مردم با نوری از امید که در چشمانشان حلقه زده بود، با شور و اشتیاق، در کوچهها زمزمه میکردند و امید خود را بر لبان جاری میکردند: «مجاهدین».
سرانجام شب فرا رسید و آتشفشان سلاحهای مجاهدین یکییکی با شهادتشان به خاموشی میگرایید اما این گدازههای مقاومت و صلابتشان بود که در کوچهها و خیابانها جاری شده بود و آوازه آن دهان به دهان میچرخید و باز آن زمزمه…
میگذشت از کوچه
هم چون سایهیی مرموز
بار مرگ یاوران بر دوش
رهگذار از کوچه رزمیم
پای تا سر زخم
خون ما ارزانی راه بزرگ خلق
بارور بادا ز خون ما نبرد خلق
جاودان باد انقلاب ما
زنان قهرمان در این روز تاریخی تا آخرین گلوله جنگیدند و هر محله و کوی و برزن را، از کامرانیه تا جی و ستارخان و تهران پارس و… به میدانی برای رسوایی ارتجاع مذهبی، تبدیل کردند. در شامگاه، آن زمان که ستارهها در ظلمت آسمان درخشیدن گرفتند، یک حقیقت تابناک ظهور کرد:
«در مسیر نبرد با ارتجاع مذهبی حاکم، مجاهدین از بذل هیچ چیز، از سرداران دلاور خود، تا شیرزنان پیشتاز؛ و تا مادران سالخورده و حتی کودکان خود دریغ ندارند.
این عهدی است بسته شده با خدا و خلق».
-----------------------------
پاورقی
(1) اردیبهشت، کلمهای مرکب از دو واژه «اردی» + بهشت است. اردی بهمعنی «شبیه» و «مانند» میباشد و «اردیبهشت» ماهی است شبیه بهشت.
پایگاه در طبقه دوم خانهیی در یکی از کوچههای فرعی منشعب از خیابان ستارخان قرار داشت. در این پایگاه فرشته ازهدی و مادرش، ایران بازرگان (ازهدی) و مجاهدان بزرگی چون مهین ابراهیمی، معصومه میرمحمد و… حماسهیی دیگر را رقم زدند. با شروع درگیری کودک خردسال فرشته را در گوشهیی از پایگاه قرار دادند تا صدمه کمتری متوجه او شود. مزدوران از پشتبامها، از پل ستارخان و از داخل کوچه و از هر سو آتش باز کردند. سرانجام این نارنجکهای مجاهدین بود که درسی فراموشیناپذیر به مزدوران میداد که:
«دست ارتجاع از حریم مجاهد خلق کوتاه»!
وقتی مسلسلها و تیربارهای سنگین راهی برای ورود به پایگاه نگشودند، این موشکهای آر.پی.جی بود که جنگی تمامعیار را در برابر چشمان اشکبار همسایگانی که در آن حوالی جمع شده بودند، به نمایش گذاشت. وقتی پس از 8ساعت پاسداران جرأت ورود به خانه را یافتند، باز هم چیزی جز پیکرهای پاک شهدا و پوکه گلولهها و سلاحهایی که هنوز لولهشان از خشم گرم بود، نیافتند. تنها کسی که در این پایگاه زنده به اسارت دشمن درآمد فرزند یکونیم ساله فرشته بود. او را در حالیکه چند جای بدنش بهشدت سوخته بود به اوین منتقل کردند…
نارمک
در خیابان سمنگان، بالاتر از خیابان دماوند، در انتهای کوچهای بنبست، حماسهای بهیاد ماندنی خلق میشود که هنوز هم پس از گذشت بیش از سه دهه، مردم این منطقه خانهیی دو طبقه با دری قهوهییرنگ را در اذهان خود بهیاد دارند. پاسداران کف بر لب ارتجاع، که در این کوچهٴ بنبست، به بنبست رسیده بودند، درخواست نیروی کمکی کردند. آنها، که تصور میکردند با تعداد زیادی از مجاهدین درگیر هستند، هر لحظه مزدوران بیشتری را برای حمله بسیج کردند. در پایان نبرد هنگامی که بعد از چند ساعت تلفات سنگین، پاسداران جرأت پیدا کردند که به حریم پایگاه پا بگذارند، با جسد سوراخ سوراخ شده یک شیـر زن مجاهد مواجه شدند. آنها وقتی متوجـه شدند که او تنها رزمنده آن پایگاه بوده، از شدت خشم به خود میپیچیدند. او خدیجه مسیح (مصباح) از خانواده کبیر مصباح بود. شیرزنی 18ساله که یکتنه و فقط با یک سلاح انفرادی و تعدادی بمب دستساز در مقابل پاسداران ایستاد. واقعیت برای پاسداران مشکل میآمد. بیسیمها به صدا درآمد: «7نفرشان فرار کردهاند…»، اما واقعیت همان بود که در افکار پوسیده قرونوسطایی شیاطین فرو نمیرفت.
قلهک
مهری خانبانی، زهرا طباطبایی، فاطمه ابوالحسنی و… درسی فراموشیناپذیر به دژخیمان دادند و سرانجام خود سرفرازانه به خاک افتادند.
21متری جی
کوچه رازیانه، میعادگاه دیگری بود. مردم این منطقه، هنوز صدای گرم و دلنواز مجاهد بزرگ، سعید منبری را بهخاطر دارند. او همراه با شیرزنی چون مژگان موفق و همسرش غلامعلی صادقی، آتشی دیگر در قلب خمینی افروختند. مردم با نوری از امید که در چشمانشان حلقه زده بود، با شور و اشتیاق، در کوچهها زمزمه میکردند و امید خود را بر لبان جاری میکردند: «مجاهدین».
سرانجام شب فرا رسید و آتشفشان سلاحهای مجاهدین یکییکی با شهادتشان به خاموشی میگرایید اما این گدازههای مقاومت و صلابتشان بود که در کوچهها و خیابانها جاری شده بود و آوازه آن دهان به دهان میچرخید و باز آن زمزمه…
میگذشت از کوچه
هم چون سایهیی مرموز
بار مرگ یاوران بر دوش
رهگذار از کوچه رزمیم
پای تا سر زخم
خون ما ارزانی راه بزرگ خلق
بارور بادا ز خون ما نبرد خلق
جاودان باد انقلاب ما
زنان قهرمان در این روز تاریخی تا آخرین گلوله جنگیدند و هر محله و کوی و برزن را، از کامرانیه تا جی و ستارخان و تهران پارس و… به میدانی برای رسوایی ارتجاع مذهبی، تبدیل کردند. در شامگاه، آن زمان که ستارهها در ظلمت آسمان درخشیدن گرفتند، یک حقیقت تابناک ظهور کرد:
«در مسیر نبرد با ارتجاع مذهبی حاکم، مجاهدین از بذل هیچ چیز، از سرداران دلاور خود، تا شیرزنان پیشتاز؛ و تا مادران سالخورده و حتی کودکان خود دریغ ندارند.
این عهدی است بسته شده با خدا و خلق».
-----------------------------
پاورقی
(1) اردیبهشت، کلمهای مرکب از دو واژه «اردی» + بهشت است. اردی بهمعنی «شبیه» و «مانند» میباشد و «اردیبهشت» ماهی است شبیه بهشت.