بمناسبت سالگرد شهادت شکرالله مشکینفام در 31فروردین 1359
ماه فروردین دفتر عطرآگینی از نام و یاد شهیدان مجاهد خلق است. از فروردین 51 و شهادت محمد بازرگانی، علی باکری، علی میهندوست و ناصر صادق، تا فروردین 54 که مصطفی جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار به همراه هفت فدایی، در تپههای اوین بهشهادت رسیدند؛ از شهادت منیره رجوی، سمبل زندانیان قتلعام شده در 7فروردین68 تا پرکشیدن سردار ارتش آزادی ابراهیم ذاکری در دوم فروردین 82، از رزمندگان مجاهد شهید عملیات بزرگ آفتاب در سال 67 تا شهدای مجاهد و جنگاور عملیات مروارید در فروردین سال 70 و تا شهدای حماسهساز حمله وحشیانهٴ مزدوران خامنهای در عراق در نوزدهم فروردین 90 در اشرف!
هر شهید هزار یاد و خاطره و صد عهد و پیمان رو در دلها زنده میکند. روز سی و یک فروردین هم یکی از این هزاران یاد و خاطره برای ماست… !
سالهای 53 و 54 اوج مبارزات قهرمانانهٴ پیشتازان خلق بود. در بند یک زندان مشهد هر روز درهای بند باز میشد و مجاهدین و مبارزین با چهرههایی رنجور و پیکرهایی خونین از شکنجه و شلاق، اما مغرور و سرفراز وارد بند میشدند. یک روز نزدیکیهای ظهر صدای قفل و زنجیر در آهنین بند یک بلند شد و دو سه نفر تازهوارد را آوردند. بدن آنها خونین و مجروح بود. در بین آنها وضعیت یکی از همه بدتر بود. پاهای خونین و ورمکرده و صورت کبود و خندانش نظر همه را به خودش جلب کرد. اسمش شکرالله بود ولی ”شکور“ صدایش میزدند. شکرالله مشکینفام از بچههای سرسخت و مقاومی بود که ساواک از دستش عاجز شده بود. در رابطه با سازمان مجاهدین خلق و پخش و تکثیر کتابها و اعلامیههای سازمان و کتابهای ممنوعه دستگیر شده بود. ساواک به دو علت حساسیت زیادی روی وی پیدا کرده بود. اول اینکه بهدلیل نام خانوادگی وی که موقع دستگیری فکر کرده بودند که او برادر رسول مشکینفام از اعضای مرکزیت سازمان است و دوم اینکه اعلامیههایی که ساواک از او بهدست آورده بود اولین بار بود که در مشهد پخش شده بود و ساواک فکر میکرد گروه شکرالله شاخهٴ مجاهدین در مشهد میباشد. لذا او را تا حد مرگ شکنجه کرده بودند ولی ”شکور“ قهرمانانه و با عشق به آرمانش همه را تحمل کرده بود.
از همان روزهای اول صداقت انقلابی شکرالله در جمع به چشم میخورد. صفا و صمیمیتش و نگاههای گرم و لبخندهایش را هنوز در خاطر دارم. یک سال بعد در روزهایی که اپورتونیستهای چپنما سازمان مجاهدین را متلاشی کردند صداقت و عزم شکور در مبارزه بارز و بارزتر شد. بازتاب او نسبت به این دوران سخت آزمایش، یکی از فرازهای زندگی مبارزاتیش بود. چرا که در زندان با وضعیت دشواری در آن شرایط ضربه روبهرو بودیم. ولی شکرالله از همان روزهای اول با تکیه بر آرمان انقلابی مجاهدین مثل کوه مقاومت کرد و چنان قاطعانه از سازمان مجاهدین و دستاوردهای انقلابی آن دفاع کرد که خیلیها را به شگفتی آورد.
یک روز صبح زود بود. شکرالله در طبقه سوم بند پشت میلهها راه میرفت و زیر لب سرود ”خون“ را با خودش زمزمه و حفظ میکرد. وقتی که کارش تمام شد برافروخته و ملتهب بود. به شوخی گفتم شکور خیلی سرحالی! خندید و گفت: ”تو فکر این سرودم که چطور در تار و پودش، بوی خون و شهادت پیچیده و راستی بعد از این هم چقدر خون و شهادت نثار سازمان و لاجرم این سرود خواهد شد. گویی این سرود زندهاس و با مجاهدین رشد میکند… “
یک سال بعد، ”شکور“ سربلند و مغرور از زندان شاه آزاد شد. او در متن خلق و در کسوت دانشجوی دانشگاه مشهد به مبارزاتش ادامه داد تا اینکه بهار انقلاب از راه رسید. بهاری که همهٴ ما منتظرش بودیم. هر چند که این بهار دیری نپایید. آخر دیو سیاه ارتجاع خیلی زود بهار خلق را به خزان تبدیل کرد. با ناباوری تمام بعدازظهر یکشنبه 31فروردین 59 ”شکور“ از میان ما پرکشید. با شلیک گلولهیی از سلاح ژ-3 اوباشان مرتجع خمینی در حمله به دفتر مجاهدین در مشهد، سرش را هدف قرار داده بودند.
با شنیدن خبر شهادت ”شکور“ که آن موقع مسئول شاخهٴ معلمین سازمان مجاهدین در مشهد بود، باز رژه خاطرات در جلو چشمانم شروع شد. پایمردیها، وفاداریها و لبخندهای زیبایش…
در گلویم تلخی عجیبی احساس کردم. با خودم فکر کردم. در 4خرداد سال51 عبدالرسول مشکینفام در میدان تیر چیتگر با رگبار گلولههای مزدوران ساواک شاه در خون غلتید و حالا امروز بعد از انقلاب و در دومین بهار آزادی، مشکینفامی دیگر به ضرب گلوله ارتجاع بر خاک میافتد. با احساسی تلخ به یاد آوردم که همان دوستداران شکور در زندانهای ساواک شاه، امروز دستشان به خون او آلوده میشود. یکباره همهٴ آن ستایشهای دروغین این نامردمان به یادم آمد. چه تمجیدهایی که از ایمان شکور نمیکردند؟! اما امروز… این سلاحهای آنها بود که سر او رو نشانه رفت!
با بغضی شکسته در گلو اما عزمی مستحکمتر برای ادامه راه، تصویر به یادگار موندهٴ شکور در ذهنم جان گرفت و صدای گرمش در گوشم پیچید که میگفت: «… و راستی بعد از این هم چقدر خون و شهادت نثار سازمان و لاجرم این سرود خواهد شد؟!»
مراسم تشییع پیکر مجاهد شهید شکرالله مشکینفام در روز سهشنبه دوم اردیبهشت 1359 با شرکت بیش از صد هزار تن از مردم مشهد برگزار شد. مردم شعار میدادند: «خون شکور میجوشد، مجاهد میخروشد»، «مجاهد، مجاهد، ستاد تو قلب ماست، این سند جنایت ارتجاعست». پیکر شکرالله در بهشت رضا به خاک سپرده شد.
ماه فروردین دفتر عطرآگینی از نام و یاد شهیدان مجاهد خلق است. از فروردین 51 و شهادت محمد بازرگانی، علی باکری، علی میهندوست و ناصر صادق، تا فروردین 54 که مصطفی جوانخوشدل و کاظم ذوالانوار به همراه هفت فدایی، در تپههای اوین بهشهادت رسیدند؛ از شهادت منیره رجوی، سمبل زندانیان قتلعام شده در 7فروردین68 تا پرکشیدن سردار ارتش آزادی ابراهیم ذاکری در دوم فروردین 82، از رزمندگان مجاهد شهید عملیات بزرگ آفتاب در سال 67 تا شهدای مجاهد و جنگاور عملیات مروارید در فروردین سال 70 و تا شهدای حماسهساز حمله وحشیانهٴ مزدوران خامنهای در عراق در نوزدهم فروردین 90 در اشرف!
هر شهید هزار یاد و خاطره و صد عهد و پیمان رو در دلها زنده میکند. روز سی و یک فروردین هم یکی از این هزاران یاد و خاطره برای ماست… !
سالهای 53 و 54 اوج مبارزات قهرمانانهٴ پیشتازان خلق بود. در بند یک زندان مشهد هر روز درهای بند باز میشد و مجاهدین و مبارزین با چهرههایی رنجور و پیکرهایی خونین از شکنجه و شلاق، اما مغرور و سرفراز وارد بند میشدند. یک روز نزدیکیهای ظهر صدای قفل و زنجیر در آهنین بند یک بلند شد و دو سه نفر تازهوارد را آوردند. بدن آنها خونین و مجروح بود. در بین آنها وضعیت یکی از همه بدتر بود. پاهای خونین و ورمکرده و صورت کبود و خندانش نظر همه را به خودش جلب کرد. اسمش شکرالله بود ولی ”شکور“ صدایش میزدند. شکرالله مشکینفام از بچههای سرسخت و مقاومی بود که ساواک از دستش عاجز شده بود. در رابطه با سازمان مجاهدین خلق و پخش و تکثیر کتابها و اعلامیههای سازمان و کتابهای ممنوعه دستگیر شده بود. ساواک به دو علت حساسیت زیادی روی وی پیدا کرده بود. اول اینکه بهدلیل نام خانوادگی وی که موقع دستگیری فکر کرده بودند که او برادر رسول مشکینفام از اعضای مرکزیت سازمان است و دوم اینکه اعلامیههایی که ساواک از او بهدست آورده بود اولین بار بود که در مشهد پخش شده بود و ساواک فکر میکرد گروه شکرالله شاخهٴ مجاهدین در مشهد میباشد. لذا او را تا حد مرگ شکنجه کرده بودند ولی ”شکور“ قهرمانانه و با عشق به آرمانش همه را تحمل کرده بود.
از همان روزهای اول صداقت انقلابی شکرالله در جمع به چشم میخورد. صفا و صمیمیتش و نگاههای گرم و لبخندهایش را هنوز در خاطر دارم. یک سال بعد در روزهایی که اپورتونیستهای چپنما سازمان مجاهدین را متلاشی کردند صداقت و عزم شکور در مبارزه بارز و بارزتر شد. بازتاب او نسبت به این دوران سخت آزمایش، یکی از فرازهای زندگی مبارزاتیش بود. چرا که در زندان با وضعیت دشواری در آن شرایط ضربه روبهرو بودیم. ولی شکرالله از همان روزهای اول با تکیه بر آرمان انقلابی مجاهدین مثل کوه مقاومت کرد و چنان قاطعانه از سازمان مجاهدین و دستاوردهای انقلابی آن دفاع کرد که خیلیها را به شگفتی آورد.
یک روز صبح زود بود. شکرالله در طبقه سوم بند پشت میلهها راه میرفت و زیر لب سرود ”خون“ را با خودش زمزمه و حفظ میکرد. وقتی که کارش تمام شد برافروخته و ملتهب بود. به شوخی گفتم شکور خیلی سرحالی! خندید و گفت: ”تو فکر این سرودم که چطور در تار و پودش، بوی خون و شهادت پیچیده و راستی بعد از این هم چقدر خون و شهادت نثار سازمان و لاجرم این سرود خواهد شد. گویی این سرود زندهاس و با مجاهدین رشد میکند… “
یک سال بعد، ”شکور“ سربلند و مغرور از زندان شاه آزاد شد. او در متن خلق و در کسوت دانشجوی دانشگاه مشهد به مبارزاتش ادامه داد تا اینکه بهار انقلاب از راه رسید. بهاری که همهٴ ما منتظرش بودیم. هر چند که این بهار دیری نپایید. آخر دیو سیاه ارتجاع خیلی زود بهار خلق را به خزان تبدیل کرد. با ناباوری تمام بعدازظهر یکشنبه 31فروردین 59 ”شکور“ از میان ما پرکشید. با شلیک گلولهیی از سلاح ژ-3 اوباشان مرتجع خمینی در حمله به دفتر مجاهدین در مشهد، سرش را هدف قرار داده بودند.
با شنیدن خبر شهادت ”شکور“ که آن موقع مسئول شاخهٴ معلمین سازمان مجاهدین در مشهد بود، باز رژه خاطرات در جلو چشمانم شروع شد. پایمردیها، وفاداریها و لبخندهای زیبایش…
در گلویم تلخی عجیبی احساس کردم. با خودم فکر کردم. در 4خرداد سال51 عبدالرسول مشکینفام در میدان تیر چیتگر با رگبار گلولههای مزدوران ساواک شاه در خون غلتید و حالا امروز بعد از انقلاب و در دومین بهار آزادی، مشکینفامی دیگر به ضرب گلوله ارتجاع بر خاک میافتد. با احساسی تلخ به یاد آوردم که همان دوستداران شکور در زندانهای ساواک شاه، امروز دستشان به خون او آلوده میشود. یکباره همهٴ آن ستایشهای دروغین این نامردمان به یادم آمد. چه تمجیدهایی که از ایمان شکور نمیکردند؟! اما امروز… این سلاحهای آنها بود که سر او رو نشانه رفت!
با بغضی شکسته در گلو اما عزمی مستحکمتر برای ادامه راه، تصویر به یادگار موندهٴ شکور در ذهنم جان گرفت و صدای گرمش در گوشم پیچید که میگفت: «… و راستی بعد از این هم چقدر خون و شهادت نثار سازمان و لاجرم این سرود خواهد شد؟!»
مراسم تشییع پیکر مجاهد شهید شکرالله مشکینفام در روز سهشنبه دوم اردیبهشت 1359 با شرکت بیش از صد هزار تن از مردم مشهد برگزار شد. مردم شعار میدادند: «خون شکور میجوشد، مجاهد میخروشد»، «مجاهد، مجاهد، ستاد تو قلب ماست، این سند جنایت ارتجاعست». پیکر شکرالله در بهشت رضا به خاک سپرده شد.