دوست دارم خطاکردهیی شرمگین باشم؛ گناهکاری به آزرم نگرنده بر چشمان خاک، سر فروافکنده به جیب، گریزان از ناوک طاقتسوز «آنگونه نگاهها»... تا قدیسی فخرفروش بر دامنتران. یا برج عاج نشینی بینیاز، عصمتفروشی بیدرد، و زاهدکی غره به انباشته خلوت خود...
اینگونه به خدا نزدیکترم؛ و به انسان.
***
اگر کفری را که در رؤیا مرتکب میشویم «چشمها» میدیدند. «کورباش!، خوکباش!» دامن نیالودگان قدیس! شایستهٴ ما بود و سنگبارانشان.
آه! اگر آنچه در خلوت هر کس میگذرد - با دیوار شرم- از «غیر» نهان نبود، آدمی از بیم عقوبت، به کدام بیغوله میتوانست گریخت؟!
***
بسیار نگریستم:
در دل خرسنگوش آنکه تازیانه برگرفته بود تا «شریعت» ی را با خنج کشیدنی خونین، بر پوست لخت، مدافع باشد، خشونتی دیدم و وحوشتی؛ که خدا از آن بیزار است.
و بسیار دیدم خدا را در چشمان آزرمگین گناه کردهیی که میگریست و هر خنج، نه بر پوست او، که بر قلب خدا فرود میآمد؛ و بسیار گریستم.
اینگونه به خدا نزدیکترم؛ و به انسان.
***
اگر کفری را که در رؤیا مرتکب میشویم «چشمها» میدیدند. «کورباش!، خوکباش!» دامن نیالودگان قدیس! شایستهٴ ما بود و سنگبارانشان.
آه! اگر آنچه در خلوت هر کس میگذرد - با دیوار شرم- از «غیر» نهان نبود، آدمی از بیم عقوبت، به کدام بیغوله میتوانست گریخت؟!
***
بسیار نگریستم:
در دل خرسنگوش آنکه تازیانه برگرفته بود تا «شریعت» ی را با خنج کشیدنی خونین، بر پوست لخت، مدافع باشد، خشونتی دیدم و وحوشتی؛ که خدا از آن بیزار است.
و بسیار دیدم خدا را در چشمان آزرمگین گناه کردهیی که میگریست و هر خنج، نه بر پوست او، که بر قلب خدا فرود میآمد؛ و بسیار گریستم.