وقتی بهار به سرقت رفت
نسیم گیج شد.
رنگین کمان شکست.
نسیم گیج شد.
رنگین کمان شکست.
راستی!
وقتی بهار به سرقت رفت،
بیآن که وقت کنیم خوب ببینیمش
درست از همان دقیقه سرقت
صدای بغض گلی
«از آفتاب حراست کنید!»
و آه... .
تکّههای قوس و قزح را
فروریخت!.
یادت میآید آن سال؟راستی!
وقتی بهار به سرقت رفت،
شما کجا بودید؟!
من باورم نمیشدبیآن که وقت کنیم خوب ببینیمش
بهار را بردند!
تو میشنیدی؟درست از همان دقیقه سرقت
صدای بغض گلی
در بادها جریان یافت.
میگفت:«از آفتاب حراست کنید!»
و آه... .
گلها، ... آه... .
و چکمههای زمستان
که در سر هر سال
از روی فرش خونی گلبرگ، میگذشت
ما،از روی فرش خونی گلبرگ، میگذشت
تکّههای قوس و قزح را
در جلد کیفها،
در زیر پوست،
در لای پردههای قلب خود
جاسازی کردیم.
و داد کشیدیم:
«آهای! پیراهن بهار برتن پاییز است!»
و دائماً،
با تیغ سرد سوز زمستانی
پرپر شدیم
پرپر شدیم
پرپر شدیم
پرپر شدیم
... .
... ... ...
اما به خود دروغ نگفتیم!
و هیچ گل مصنوعی را
درپشت پنجره نگذاشتیم
و در سر هر سال،
در ته هر سلول
برروی تخت شکنجه
در بیقرارگاه نبرد
برروی تخت شکنجه
در بیقرارگاه نبرد
در میدانهای جهان
در کوچههای ایران
هر وقت عید آمد،
درپای سفره نوروز
مثل ورد،
با شور، خواندیم:
«درود بر آفتاب!»
«درود بر بهار!»
«درود بر آفتاب!»
«درود بر بهار!»
«سلام به گل!»
و مثل دعای طلب
از عمق بغض خواندیم:
میآید! میآید!
میآید!
قسم به نسیم!
میآید!
سوگند به باد!
دوباره میآید!
برروی دوش رود خروشان گل
و هیچ کس نمیتواند
او را دوباره بدزدد!
و ما
با تمامی مردم
بهار را
خود خود بهار را!
یکبار سیر تماشا میکنیم.
و باز
بعد از دوباره حتی!
از شادی میخندیم!
و بعد، تمامی قوس و قزح هامان را
به روی هم میریزیم
و طاق نصرتی میسازیم
که از سر بلند کوه دماوند هم بگذرد
راستی
وقتی بهار بیاید
شما کجا خواهید بود؟
وقتی که ما
هر چه بغض را
باخاک یکسان میکنیم!