728 x 90

8 مارس روز جهانى زن,

... و من کجا ایستاده ام؟ - ع. طارق

-

شرکت زنان در حرکتهای اعتراضی علیه رژیم آخوندی
شرکت زنان در حرکتهای اعتراضی علیه رژیم آخوندی
«کجا ایستاده بودم؟ وقتی بر قامت تنومند صخره‌یی، با زخمهای کهنه بر پیکر. دشنه‌های تهمت وحشیانه بر جانت می‌باریدند و دستان سوراخ سوراخت‌، پلی بود برای عبور رگبار تازیانه و بارش سنگ و بر پاهایت‌، نشان عبوری سرخ و خونچکان؟»...

***
کبریت شعله‌یی در وجدان
سالها پیش، خواندن دلنوشته‌های یکی از خواهران مجاهد در مقاله ارزشمند «من و توفان آزادی» توفانی بینان‌کن در وجودم برپا کرد؛ کلماتی ساده و احساس‌خیز‌، با یک آسمان معنی. در عین‌حال به سنگینی یک تاریخ نانبشته مکتوم. چه در این واژه‌ها بود که این‌گونه به آتشم کشید؟ من؟! یک مرد! واژه‌یی تعریف شده در فرهنگ ظلم نوشته رایج‌، مترادف با وحش‌، بی‌عاطفگی و سرد‌اندیشی و به‌اصطلاح اهل «منطق» ؟! یعنی جمود ذهن از آن گونه که آخوندها می‌گویند. با جمجمه‌یی درشت!، بسا درشت‌تر از «زن!» ؛ این واژه دوهجایی که حتی در عرصه کلمات نیز بر آن ستم رفته است.

من در کجای تاریخ استثمار ایستاده ام؟
بسیار اندیشیدم. من یک مرد‌، یا یک انسان؟ کجا ایستاده‌ام؟ در ابتدای بزروی سمکوب تاریخ‌، بر دوش برنده کجاوه سلطه «آتیلا، چنگیز، هیتلر و خمینی»، یا رودرروی آنها‌، سری غلطیده بر خاکخون؟ آیا از آنانم که با شنیدن خبر تولد نوزاد دختر‌، جبین درهم می‌کشیدند و چهره‌هایشان به تیرگی می‌گرایید و از شدت غیظ آن‌چنان دندان بر دندان می‌ساییدند که کاسه سرشان عنقریب بخواهد پاشید. گرازان به لباس انسان درآمده‌یی که تا نرمخنده‌های معصوم دخترکانشان را در خاک خاموش نمی‌کردند‌، کژدم قلبشان از نیش زدن باز نمی‌ایستاد، و غرور جریحه‌دار شده «مرد! بودنشان» التیام نمی‌یافت.

آیا بر زبان من نیز تهمتی بر مریم عذرا رفت؟ آیا من نیز پنهان شده در ازدحام گله‌های فریسیان‌، سنگپاره بر زنی افکندم که اتهامش‌، جرم هزار بارهٴ من بود و کوشیدم تا ضرب دستانم در لحظهٴ پرتاب- به‌خاطر سهمی از ثواب- برخاسته از پرکینه‌ترین «غیرت»!؟ ؟ مردانهٴ من باشد؟ آیا من نیز از جنس آنی بودم که برای نمک پاشیدن روی زخم‌های دل «زینب» - این قهرمان زن شوریده بر تعادل قوا- چوب رجز از سر غرور جاهلیت‌، بر دندان امام حسین می‌زد؟ آیا من بودم که در هیأت رومی مردی خودخواه و استخوان درشت‌، با زره فتح بر قامت‌، دست‌نشانده بر کمر‌، شرنگ مرگ بر کلئوپاترا نوشیدم، و زنوبیا را به‌خاطر عشق به مردم تدمر، بین ذلت و مرگ مخیر کردم؟

آیا من بودم که «خشک‌ترین گون ناحیه را از دور دست به میدان شهر کشاندم تا ژاندارک قدیس را‌، آتشی بزرگ به کام کشد‌، آنگاه سراسیمه بر جادهٴ تاریخ فرانسه دویدم تا لحظهٴ سر بریدن مادام رولان را از دست ندهم؟». آیا من نیز از آنانم که» طنین خودبخودی زن در گوششان آهنگی دشنام گونه دارد جز تحقیر را تداعی نمی‌کند؟

صدایی از اعماق؛ از گلوی یک تاریخ متکاثف به من پاسخ می‌دهد:
- آری هستی... و خواهی بود‌، مگر...
- مگر... مگر چه؟
کجا ایستاده ام؟
تلنبار 6000 سال استثمار در نهاد من (یک مرد)، آن‌چنان دیر پاییده‌، آن‌چنان با گذار روزها و قطار ثانیه‌ها عجین است که دیگرش حس نمی‌کنم. گویی از روزمرگی راه به فرهنگ برده و مانند تخم چشم و سلولهای جسم‌، جزیی از من است. نه من‌، که هیچ مردی حس نمی‌کند زیرا بر اریکهٴ جهنمی «جنس برتر» به فخر تکیه بر زده و عنوان برده‌دار بردگان» را یدک می‌کشد؛ حال آن که خود برده‌یی بیش نیست. فرهنگ مسلط به ما آموخته است که زن از دندهٴ چپ مرد خلق شده‌، یعنی از گل اضافهٴ مرد! او شیطان شیطان آموز است و عامل خروج انسان از بهشت خوشبختی؛ که بایدش حبس کرد و زجر نمود.

اعلام برائت
اگر این‌گونه است من از این شناسنامه خود ناگرفته، برا‌ئت می‌جویم. از این بناگزیر «مرد بودن»، بیزارم. بیزارم از این تاریخ پلشت باف کتمان‌گر نیمی از انسان‌، از این تاریخ نبشته با مرکب استثمار‌، تاریخ مردسالار‌، این تاریخ دایناسور پرور شقاوت‌زی، بیزارم. بیزارم... مرا به آغاز ببر‌، به دشتهای بکر و چشمه‌های نیالوده نخست‌، ای حس بیداری من! آنجا که نخستین زن و مرد‌، با هم برابر بودند. آنگاه که خدا بر آفریده خویش (انسان) افتخار می‌کرد و در برابر فرشتگان معترض، به دفاعی جانانه از او برمی‌خاست. گاه آن است که به همه چیز‌، حتی به خود شک نیز، شک کنم؛ حتی به خدایی که در تخیل هراس آلوده خود‌، او را مردی می‌دیده‌ام قلچماق‌تر و هول برانگیزتر از دیگر مردان؛ شکنجه‌گری صاحب خرمنکوه آتش‌هایی گدازندهٴ استخوان، و خیل جلادان گاو سر به مشت و طیلسان قضاوت در بر؛ خدایی که انسان را برای «عذاب الیم» خلق کرد و بالاترین گناه او را، گناه جنسی قرار داد و اینک نمایندگانی دارد بر روی زمین‌، با عمامه تقدس بر سر‌، بر چارراهها برنشسته‌، تازیانه در کف و حکم خدا پیش رو و مفتش چشم‌ها و حرکات تا آنچه از گناهکار یافته آمد در حضور ایمان‌ پیشگان به قناره بندند و سلول سلولشان را با دشنه بگسلند؛ آخرحکم خداست این و نوشته در مصحف و اعتراض به حکم خدا را‌، عقوبتی دشوار تحمل باید کرد.

من آب را چگونه کنم خشک؟
من درد می‌برم
خون از درون دردم سرریز می‌کند!
من آب را چگونه کنم خشک؟
فریاد می‌زنم.
من چهره‌ام گرفته
من قایقم نشسته به خشکی
مقصود من ز حرفم معلوم بر شماست:
یک دست بی‌صداست
من، دست من کمک ز دست شما می‌کند طلب.
6000سال تاریخ مردسالار را چگونه باید دگرگون کرد. آیا باید توقف زد و به عقب واگشت؟ نه! حتی دلسوزی ترقیخواهانه‌، ادا و اطوارهای روشنفکرانه و اشک تمساح ریختن بر رنج زنان نیز کارساز نیست. بیش از هر چیز چاره در یک « انقلاب» است؛ یک انقلاب در فرهنگ و اندیشه. جنگی خونین‌، همه جانبه‌، تنگاتنگ‌، خطیر و تعیین کننده‌، بین دو دیدگاه: «ایدئولوژی جنسیت (ایدئولوژی بنیادگرایی) و ایدئولوژی توحید». دو دیدگاه که اساس تفکر یکی روی منکوب کردن هر چه بیشتر زن‌، اعمال قساوتی بی‌نظیر؛ به بهانهٴ شرع و دین‌، سنگسار‌، دخترکشی و فروش برده‌وار و کالاگونهٴ اوست، دیگری، به زنان‌، به‌عنوان بالنده‌ترین پیشتازان تاریخ می‌نگرد. زنانی که می‌توانند و باید جامعه را «رهبری» کنند و این حق از آنان دریغ شده است. راهبند ماییم‌، ما تک‌تک مردان. چاره‌، نه فقط در پذیرش برابری بین زن و مرد‌، بلکه در تبعیض مثبت است به نفع زن؛ حداقل برای یک دورهٴ تاریخی.

شرط ورود مرد به دگرگونی تمام‌عیار و خاکستر کردن آخرین سلول استثماری، دادن هژمونی مردسالار‌، نه به جبر‌، نه به اکراه و نه با چهره در کشیدن و از سر صدقه دادنی نخوت‌بار‌، که عاشقانه‌، مشتاقانه و از روی نیاز برای رهایی باید باشد. این یک «انتخاب» است؛ انتخابی برای انسان شدن. بازیافتن خود انسانی خویش.

انقلاب شدنی است
چرا سایرین در برابر تنوره‌کشی آخوندها کم می‌آورند؟ خیلی ساده است. به‌دلیل این‌که انقلاب در اندیشه‌، بل‌، انقلاب در یک تفکر تاریخی، سخت است. قیمت می‌خواهد، اما شدنی است. مجاهدین کرده‌اند و شده است. فراموش نباید کرد نخست‌، فرهیخته زنی که این راه را گشود‌، مریم رجوی بود. به‌دنبال او سلاله‌یی از زنان مجاهد راه را کوبیدند. مردان مجاهد به‌رغم اشتیاق برای انقلاب‌، به‌سادگی از مواضع مردسالار خود عقب‌نشینی نکردند. آسان‌، ناباوریهایشان به ایقان و باور تبدیل نشد. مردان مجاهد‌، تولد زن مجاهد خلق را به مثابهٴ «وجود جدید تاریخی» به چشم دیدند و باورشان شد. کفشها و عصاهای آهنین در این سفر فرسود‌، اگر ‌چه مجاهدین عادت دارند‌، سختیها را فرو بخورند و حماسه‌هایشان را خاموش برگزار کنند اما اگر روزی قلمها دهان بگشایند‌، سرگذشتشان از داستان هفت شهر عشق عطار‌، شورانگیزتر خواهد بود.

و اما پاسخ من. کجا ایستاده ام؟
از وقتی دیدم مجاهدین هرم تاریخ 6000ساله را وارونه کرده و از قاعدهٴ آن بر زمین گذاشته‌اند. من نیز مانند همسرشتان و همسرنوشتانم‌، گرانیگاه خود را بازیافته‌ام و دریافته‌ام که کجا ایستاده‌ام؟ آری، من بر جایگاه انسان ایستاده‌ام و تا هنگامی در این جایگاه دوام خواهم داشت که برای کسب فروتنی انسان‌وار با خود بجنگم. با تاریخ مردسالار‌، با استثمار مضاعف. با ایدئولوژی جنسیت‌، با کالایی دیدن زن مرزی بازگشت‌ناپذیر داشته باشم.
خواهرم! امروز تنها نیستی، مغرور باش و از آرامش بازیافته سرشار. شکوه پهناور انسانی را بنگر‌، قدرتمند مردانی جویندهٴ گوهر انسان همدوش تواند. تو و خواهران آرمانی‌ات هر یک‌، پرچم افتخاری هستید که در میدانهای مهیب نبرد سرنوشت را به پیش می‌تازید. باش تا تاریخ آن‌چنان که شایسته است از شما قصه‌ها بنگارد.
...
ما زنان و مردان مجاهد‌، بر پاشنهٴ انسان ایستاده‌ایم.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/87a23286-83ea-420d-a4e9-e5cce5463461"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات