آذرماه ۱۳۵۰ ساواک تمام کادرهای دستگیر شده مجاهد را، بهجز محمد حنیفنژاد، محمود عسکریزاده و رسول مشکین فام، در یکی از اتاقهای اوین جمع کرد. من هم جزو آن جمع بودم. با وجود اینکه قبل از دستگیری مسعود را دیده بودم، ولی در همین اتاق بود که از نزدیک با او آشنا شدم.
چیزی که در همان برخورد اول نظرم را جلب کرد، شادابی، تحرک و فعال بودنش بود. لحظهیی آرام و قرار نداشت. او هرگز زندان را برای انجام مسئولیتهایش بهعنوان یک مانع بهرسمیت نمیشناخت. همواره متناسب با شرایط، وظایف و مسئولیت انقلابی خود را انجام میداد. در آن شرایط سخت سعی میکرد به هر ترتیبی شده با اتاقهای دیگر و حتی زندانیان غیرمجاهد، ارتباط برقرار کند، تا آخرین اخبار و اطلاعات را از بیرون زندان، از زندانهای دیگر، از بازجوییها و تجربههای بازجویی دیگران بگیرد و به بچهها منتقل کند. با وجود اینکه شاعر نبود ولی شعر و ترانههایی جمعآوری میکرد و بعضی شبها بعد از خاتمه جمعبندیها و انتقال تجارب و آموزشهای روزانه، شعر میخواند. سایر بچهها هم به دنبالش شعر و سرود میخواندند و به این ترتیب فضای پرنشاطی ایجاد میکرد.
برای اینکه در آن شرایط بتوانیم کار تشکیلاتی و آموزشی بکنیم، بایستی ضوابط امنیتی سفت و سختی میداشتیم. حتی تنبیهاتی برای جلوگیری از خطاها تعیین میکردیم. مسعود در رعایت این ضوابط امنیتی و حفظ مناسبات جمعی پیشتاز بود. هر ضابطهیی را که تعیین میشد، کاملاً رعایت میکرد و اگر اشتباهی از او سر میزد، با روی باز میپذیرفت.
جمعبندی ضربه شهریور50 در همین دوران و در همین جا انجام شد. جمعهای کوچک 5-6نفری تشکیل میشد و نقطه نظرات آنها جمعآوری شده و در جمع بالاتری بهبحث گذاشته میشد. همه زیر فشار ضربه 50 بودند. هیچکس فکر نمیکرد بعد از 6سال کار مخفی و پیچیده، با چنین ضربهیی روبهرو شویم. همهٴ کادرها به کمک اعضای مرکزیت، مسئولانه دنبال کشف علت اصلی ضربه و راهحل آن بودند تا با کسب تجارب جدید، این ضربه نظامی- پلیسی را جبران کنند. مسعود جزو نادر کسانی بود که بسیار واقعبینانه و به دور از تأثیرات خودبهخودی ضربه، آن را تجزیه و تحلیل کرده و نظر میداد. او خارج از نشست هم با آنهایی که متأثر از شرایط، ضربه را بررسی میکردند، ساعتها بحث میکرد تا نظراتشان را اصلاح کند. در زیر آن ضربه سهمگین، مسئولانه و واقعبینانه برخورد کردن خیلی تعیینکننده بود. از طرف دیگر سعی میکرد این جمعبندیها و نظرات را به محمد حنیف و محمود و رسول، که در سلول دیگر بودند، برساند تا آنها هم در جریان این نظرات قرار گرفته و نظر تکمیلی خود را بفرستند.
اوایل تابستان 51 با تعدادی از مجاهدین اسیر به زندان قصر منتقل شدیم و دوباره با مسعود همبند شدم. فضای آشفته و بههمریخته و فتنهانگیزی بود. بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان اعدام شده بودند. با شهادت بنیانگذاران، آن هژمونی پیشین از بین رفته بود. مضافاً اینکه زندانیان مجاهد از شهرهای مختلف آمده بودند و بسیاری سابقه آشنایی با یکدیگر را نداشتند. کادرهای تهران نیز بهدلیل شرایط مخفیکاری قبل از دستگیری، غالباً همدیگر را نمیشناختند. در زندان هم، همه کادرها از ابتدا پیش هم نبودند. آنها را از زندانهای قزل قلعه، جمشیدیه، عشرتآباد و اوین جمع کرده بهزندان شهربانی آورده بودند. سلسله مراتب تشکیلاتی مثل قبل وجود نداشت. شرایط موجود زندان به نفع تشکیلات ما نبود. کوچکترین بیتوجهی تشکیلاتی و عدم هوشیاری سیاسی میتوانست مشکلات زیاد و عواقب ناگوار تشکیلاتی، ایدئولوژیکی و سیاسی به وجود بیاورد. در چنین شرایطی مسعود روز و شب نمیشناخت. با تمام توان و انرژی تلاش میکرد انسجام تشکیلاتی را برقرار کند. با هر کدام از بچهها روزها و ساعتها با حوصله و خونسردی بحث میکرد و با صرف انرژی کلان تلاش میکرد آثار سوء ناشی از ضربه را خنثی کند. با تواضع انقلابی و دلسوزی بسیار، تکتک بچهها را بهراه میآورد.
در همین ایام با ورود مجاهدین و فدائیها بهزندان شهربانی، آرامش و سکون قبلی زندان بههمخورده بود. ما با انبوهی مسأله از مسائل سیاسی و خطی گرفته تا نحوه زندگی در شرایط جدید زندان و نیز تنظیم رابطه با زندانیان سیاسی مواجه بودیم که بایستی روزانه در نشستها یا در مذاکرات خصوصی حل میشد. در همه موارد مسعود نقشی تعیینکننده داشت. بهرغم این همه کارها، تاوان اشتباهها و خطاهای ما را هم او میپرداخت.
با این همه گرفتاری، همه مسائل را زیر نظر داشت تا اوضاع از کنترل خارج نشود. مثلاً تعدادی از بچهها تازه دستگیر شده بودند و در مرحله بهاصطلاح پروندهخوانی بودند. مسعود مرا مسئول پرونده آنها کرد. سفارش زیادی کرد تا حداکثر تلاشم را بکنم که آنها به بهترین وجه نسبت به اوضاع دادگاه و برخورد با وکیل تسخیری و نحوه دفاع کردن در دادگاه ضدخلقی شاه و نوشتن دفاعیات خود مسلط شوند. خیلی حساس و دقیق بود که با حفظ مواضع اصولی به محکومیتهای سنگین محکوم نشوند تا هر چه زودتر از زندان آزاد شده به مبارزه خود در بیرون ادامه دهند. همچنین هوادارانی را که دستگیر شده و آموزشهای لازم را در بیرون زندان ندیده بودند، از نظر دور نمیداشت. چند نفر از هواداران را بهمن سپرد که با آنها کتاب بخوانم و به آنها آموزش دهم تا به سرعت بتوانند در فضای تشکیلاتی سازمان قرار گیرند.
پاییز سال51 رژیم تعداد زیادی از زندانیان را به شهرستانها تبعید کرد. من هم بهاتفاق 22نفر از کادرهای مجاهدین و همراه تعدادی از زندانیان غیرمذهبی بهزندان مشهد منتقل شدیم.
سال54 چند ماه بعد از ضربه اپورتونیستها، مجدداً از مشهد بهزندان اوین منتقل شدم. اواخر فروردین55 مرا از سلول بهبند 2 نزد سایر زندانیان مجاهد آوردند. ساواک برای اذیت کردن مسعود و ایجاد تفرقه بین مجاهدین و غیرمذهبیها، او را بهاتاق مارکسیستها برده بود. در اولین هواخوری پشت پنجره اتاق مسعود رفتم. با وجود اینکه او را تازه از کمیته آورده بودند و هنوز آثار شکنجه بر بدنش باقی بود و ساواک سعی میکرد با فشار و شکنجه جسمی و روحی او را مستأصل کند، ولی مثل همیشه سرشار از امید و اطمینان به آیندهٴ مجاهدین بود. در چند لحظهیی که پشت پنجره بودم، طبق معمول از لحظهها بیشترین استفاده را کرد. وضعیت مجاهدین زندان مشهد را پرس و جو کرد و اینکه چهکار میشود کرد تا درست در جریان مسائل قرار بگیرند. من در همان دقایق کوتاه وضعیت را گزارش کردم. وضعیت اپورتونیستها را هم گفتم. این آیه را خواند: «فاما الزبد فیذهب جفآءً و اما ما ینفع الناس فیمکث فیالارض». گفت این مسائل مثل کف روی آب میماند. بهزودی حقیقت ظاهر خواهد شد. در همین برخورد چند لحظهیی متوجه اشکالات دیدگاهی خودم هم شد. سفارش کرد برای رفع اشکالاتم با موسی صحبت کنم. شدیداً انتقاد کرد که چرا از تجربه ضربه سال 50 استفاده نکردید؟ باز هم تحت تأثیر شرایط ضربه، تحلیل کردید.
با وجود اینکه مسعود تا میتوانست در مواقع هواخوری خط و خطوط را به ما میداد، ولی باز هم نمیتوانستیم خطی را که او میداد، درست پیش ببریم. مدتی بعد خود مسعود را پیش ما آوردند. با آمدن مسعود تحول بزرگی در بند بهوجود آمد. بحثهای ایدئولوژیک را به شیوه سؤال و جواب بهما آموزش میداد. روی کلمه به کلمه بحث میشد، نکات خیلی ظریفی بود که ما نمیفهمیدیم. ما تحت شرایط ضربه در تشخیص تضاد اصلی و فرعی اشتباه میکردیم. نمیتوانستیم بفهمیم چرا عمل متقابل با سران اپورتونیستها اشتباه و خطاست و در صورت عدم درک این نکته، چه انحرافی در سازمان بهوجود میآید. مسعود نظرات را جمعبندی میکرد و نفر بهنفر به بچهها منتقل میکرد.
اولین نتیجه بحثها و جمعبندی مسعود، بیانیه 12مادهیی بود که همه چیز را سر جای خود قرار داد. بعد از این مواد 12گانه، بحثهای نظری تحت عنوان 28سؤال، تنظیم و آموزش داده شد. اما این نظرات خیلی ساده و راحت پیش نمیرفت. از طرفی راستها میدانستند که مسعود نفر هدایتکننده سازمان در زندان است و تمام اتهامها را به او میزدند. از طرف دیگر پلیس بهشدت روی او حساسیت داشت و بههمین خاطر او را زیر بازجویی میبردند و تحت فشار جسمی و روحی قرار میدادند. در همینحال اپورتونیستها علیه او تبلیغ میکردند و به او مارک میزدند. خود ما هم بهدلیل سردرگمی ناشی از ضربه، کمک زیادی به او نمیکردیم. مسعود بهشدت بیمار بود. علاوه بر ضعف جسمانی ناشی از فشار شکنجه، بیماری و سردرد مزمنی داشت که مرتب دارو میخورد و همیشه سرش را با پارچه میبست. با وجود این در همان اوضاع و احوال بهشدت کار میکرد. او سرانجام با کار و تلاشی خستگیناپذیر، تکتک کادرهای مجاهد را از حلقوم مرتجعان یا اپورتونیستها بیرون کشید. با خود من در کمال حوصله و خونسردی، دهها ساعت بحث کرد.
اواخر سال55 هیأت صلیبسرخ بهایران آمد و بهتدریج از فشار پلیسی کاسته شد. وقتی بحثها به نقطه معینی رسید و همه بهنظر واحدی رسیدند، مسعود، شهید سعادتی را انتخاب کرد و بسیار کوشید بههر ترتیب شده، او را بهزندان قصر بفرستد تا بحثها به مجاهدین اسیر در زندان قصر هم منتقل شود. بالاخره با تلاش و پیگیری زیاد موفق به این کار شد.
اواخر سال56 بود که قلم و کاغذ آزاد شد. مسعود نوشتن جزوات آموزشی را شروع کرد. برای تکمیل و تدوین بحثها بههر کدام از ما موضوعی داده بود و برای انجام این کار با حوصله ما را راهنمایی میکرد. بعد از نوشتن بهصورتی کاملاً دقیق، در حضور خودمان مطلب را چک میکرد تا ما هم نحوه کار را یاد بگیریم. پشتکار او برایم شگفتانگیز بود. هرگز خستگی نمیشناخت. در حالی که تدوین آموزشها را خود بهعهده داشت، انتقال این آموزشها به تمام بچهها را هم پیگیری میکرد و در همان حال مطالب ریزنویسی شده را به سایر زندانها منتقل میکرد. احساس مسئولیت او در قبال آرمانهای توحیدی و انقلابی سازمان حدی نداشت و در مقابل آن حجم از کار، شب و روز نمیشناخت و لحظهیی از پای نمینشست. با وجود آنکه در همان شرایط، زیر بار اتهام و فشار دوست و دشمن بود، ولی هرگز خم به ابرو نمیآورد. هر چند وقت یکبار او را به کمیته میبردند، شکنجهاش میکردند، اتهام میزدند. اما او از آرمانش و منافع سازمان کوتاه نمیآمد.
اوایل سال57 که مبارزات و قیام مردم در حال اوجگیری بود، شرایط سرکوب و فضای پلیسی سابق زندان نیز شکسته شد و امکان ملاقات با خانوادهها فراهم گردید. بعضاً حتی امکان ملاقات حضوری هم پیش میآمد. در این زمان توجه مسعود بیشتر معطوف به بیرون از زندان بود. خوب میدانست کوچکترین غفلت از تحولات بیرون، موجب عقبماندگی از شرایط شده و به نتایج غیرقابل جبرانی منجر خواهد شد. او تمام نیروهای داخل زندان و خانوادهها را در رابطه با تحولات بیرون بسیج کرده بود. برخی مسئولیت داشتند از طریق خانوادهها اخبار و اطلاعات حرکتهای اجتماعی و تظاهرات مردمی و درگیریها و اخبار سرکوب نظامی و نتایج آنرا جمعآوری کنند. بر مبنای دادههای خبری در نشست روزانهٴ مرکزیت مجاهدین در زندان، مسعود تحولات سیاسی روز را بررسی و تحلیل میکرد و از آن رهنمودهای عملی و حتی شعارهای متناسب در میآورد که در فرصت مناسب به بیرون منتقل میشد.
در مجموع ارتباط زندان با بیرون بسیار فعالتر شده بود و دو نوع ارتباط با بیرون وجود داشت. یکی ارتباط با بچههای مخفی سازمان و دیگری ارتباط با خانوادهها و هواداران که در کارهای علنی فعال بودند. خط و خطوط کار علنی و اجتماعی کردن شعارها و آرمانهای مجاهدین، از طریق خانوادهها در جامعه رسوخ داده میشد. مسعود در ارتباط با این دو نیروی علنی و مخفی از هیچ امکانی غافل نبود. در همین زمان بود که توانستیم تمام جزوههای تدوین شده زندان را به سازمان مخفی برسانیم.
هر چه زمان میگذشت نقش هدایت و رهبری مسعود بارزتر میشد و نیروهای اجتماعی نیز به این نقش پی برده بودند. بههمین علت مردم در شعارهایشان آزادی مسعود و موسی را میخواستند.
از اواخر تابستان، آزادی زندانیان سیاسی بهتدریج شروع شد. تا اواخر آبانماه57 بسیاری از زندانیان اوین را آزاد کردند. تنها تعداد خیلی کمی از محکومان، که حبسابد داشتند، در زندان بودند. اول دیماه اوین را خالی کردند و ساواک همهٴ زندانیان را تحویل زندان قصر داد. زندان قصر با اوین تفاوت کیفی داشت. فضای پلیسی کاملاً شکسته بود و تا حد زیادی کنترل اوضاع از دست رژیم خارج شده بود. امکان ایجاد رابطه با بیرون از زندان نسبت بهقبل سادهتر شده بود. مسعود از زندان مثل یک ستاد و دفتر کار استفاده میکرد و از آنجا نیروهای مخفی و علنی را هدایت میکرد، رهنمودها و پیامهایش را کتبی و شفاهی به بیرون منتقل میکرد و بدون وقفه برای سمت و سو دادن به جنبش بزرگ مردم تلاش میکرد.
چیزی که در همان برخورد اول نظرم را جلب کرد، شادابی، تحرک و فعال بودنش بود. لحظهیی آرام و قرار نداشت. او هرگز زندان را برای انجام مسئولیتهایش بهعنوان یک مانع بهرسمیت نمیشناخت. همواره متناسب با شرایط، وظایف و مسئولیت انقلابی خود را انجام میداد. در آن شرایط سخت سعی میکرد به هر ترتیبی شده با اتاقهای دیگر و حتی زندانیان غیرمجاهد، ارتباط برقرار کند، تا آخرین اخبار و اطلاعات را از بیرون زندان، از زندانهای دیگر، از بازجوییها و تجربههای بازجویی دیگران بگیرد و به بچهها منتقل کند. با وجود اینکه شاعر نبود ولی شعر و ترانههایی جمعآوری میکرد و بعضی شبها بعد از خاتمه جمعبندیها و انتقال تجارب و آموزشهای روزانه، شعر میخواند. سایر بچهها هم به دنبالش شعر و سرود میخواندند و به این ترتیب فضای پرنشاطی ایجاد میکرد.
برای اینکه در آن شرایط بتوانیم کار تشکیلاتی و آموزشی بکنیم، بایستی ضوابط امنیتی سفت و سختی میداشتیم. حتی تنبیهاتی برای جلوگیری از خطاها تعیین میکردیم. مسعود در رعایت این ضوابط امنیتی و حفظ مناسبات جمعی پیشتاز بود. هر ضابطهیی را که تعیین میشد، کاملاً رعایت میکرد و اگر اشتباهی از او سر میزد، با روی باز میپذیرفت.
جمعبندی ضربه شهریور50 در همین دوران و در همین جا انجام شد. جمعهای کوچک 5-6نفری تشکیل میشد و نقطه نظرات آنها جمعآوری شده و در جمع بالاتری بهبحث گذاشته میشد. همه زیر فشار ضربه 50 بودند. هیچکس فکر نمیکرد بعد از 6سال کار مخفی و پیچیده، با چنین ضربهیی روبهرو شویم. همهٴ کادرها به کمک اعضای مرکزیت، مسئولانه دنبال کشف علت اصلی ضربه و راهحل آن بودند تا با کسب تجارب جدید، این ضربه نظامی- پلیسی را جبران کنند. مسعود جزو نادر کسانی بود که بسیار واقعبینانه و به دور از تأثیرات خودبهخودی ضربه، آن را تجزیه و تحلیل کرده و نظر میداد. او خارج از نشست هم با آنهایی که متأثر از شرایط، ضربه را بررسی میکردند، ساعتها بحث میکرد تا نظراتشان را اصلاح کند. در زیر آن ضربه سهمگین، مسئولانه و واقعبینانه برخورد کردن خیلی تعیینکننده بود. از طرف دیگر سعی میکرد این جمعبندیها و نظرات را به محمد حنیف و محمود و رسول، که در سلول دیگر بودند، برساند تا آنها هم در جریان این نظرات قرار گرفته و نظر تکمیلی خود را بفرستند.
اوایل تابستان 51 با تعدادی از مجاهدین اسیر به زندان قصر منتقل شدیم و دوباره با مسعود همبند شدم. فضای آشفته و بههمریخته و فتنهانگیزی بود. بنیانگذاران و اعضای مرکزیت سازمان اعدام شده بودند. با شهادت بنیانگذاران، آن هژمونی پیشین از بین رفته بود. مضافاً اینکه زندانیان مجاهد از شهرهای مختلف آمده بودند و بسیاری سابقه آشنایی با یکدیگر را نداشتند. کادرهای تهران نیز بهدلیل شرایط مخفیکاری قبل از دستگیری، غالباً همدیگر را نمیشناختند. در زندان هم، همه کادرها از ابتدا پیش هم نبودند. آنها را از زندانهای قزل قلعه، جمشیدیه، عشرتآباد و اوین جمع کرده بهزندان شهربانی آورده بودند. سلسله مراتب تشکیلاتی مثل قبل وجود نداشت. شرایط موجود زندان به نفع تشکیلات ما نبود. کوچکترین بیتوجهی تشکیلاتی و عدم هوشیاری سیاسی میتوانست مشکلات زیاد و عواقب ناگوار تشکیلاتی، ایدئولوژیکی و سیاسی به وجود بیاورد. در چنین شرایطی مسعود روز و شب نمیشناخت. با تمام توان و انرژی تلاش میکرد انسجام تشکیلاتی را برقرار کند. با هر کدام از بچهها روزها و ساعتها با حوصله و خونسردی بحث میکرد و با صرف انرژی کلان تلاش میکرد آثار سوء ناشی از ضربه را خنثی کند. با تواضع انقلابی و دلسوزی بسیار، تکتک بچهها را بهراه میآورد.
در همین ایام با ورود مجاهدین و فدائیها بهزندان شهربانی، آرامش و سکون قبلی زندان بههمخورده بود. ما با انبوهی مسأله از مسائل سیاسی و خطی گرفته تا نحوه زندگی در شرایط جدید زندان و نیز تنظیم رابطه با زندانیان سیاسی مواجه بودیم که بایستی روزانه در نشستها یا در مذاکرات خصوصی حل میشد. در همه موارد مسعود نقشی تعیینکننده داشت. بهرغم این همه کارها، تاوان اشتباهها و خطاهای ما را هم او میپرداخت.
با این همه گرفتاری، همه مسائل را زیر نظر داشت تا اوضاع از کنترل خارج نشود. مثلاً تعدادی از بچهها تازه دستگیر شده بودند و در مرحله بهاصطلاح پروندهخوانی بودند. مسعود مرا مسئول پرونده آنها کرد. سفارش زیادی کرد تا حداکثر تلاشم را بکنم که آنها به بهترین وجه نسبت به اوضاع دادگاه و برخورد با وکیل تسخیری و نحوه دفاع کردن در دادگاه ضدخلقی شاه و نوشتن دفاعیات خود مسلط شوند. خیلی حساس و دقیق بود که با حفظ مواضع اصولی به محکومیتهای سنگین محکوم نشوند تا هر چه زودتر از زندان آزاد شده به مبارزه خود در بیرون ادامه دهند. همچنین هوادارانی را که دستگیر شده و آموزشهای لازم را در بیرون زندان ندیده بودند، از نظر دور نمیداشت. چند نفر از هواداران را بهمن سپرد که با آنها کتاب بخوانم و به آنها آموزش دهم تا به سرعت بتوانند در فضای تشکیلاتی سازمان قرار گیرند.
پاییز سال51 رژیم تعداد زیادی از زندانیان را به شهرستانها تبعید کرد. من هم بهاتفاق 22نفر از کادرهای مجاهدین و همراه تعدادی از زندانیان غیرمذهبی بهزندان مشهد منتقل شدیم.
سال54 چند ماه بعد از ضربه اپورتونیستها، مجدداً از مشهد بهزندان اوین منتقل شدم. اواخر فروردین55 مرا از سلول بهبند 2 نزد سایر زندانیان مجاهد آوردند. ساواک برای اذیت کردن مسعود و ایجاد تفرقه بین مجاهدین و غیرمذهبیها، او را بهاتاق مارکسیستها برده بود. در اولین هواخوری پشت پنجره اتاق مسعود رفتم. با وجود اینکه او را تازه از کمیته آورده بودند و هنوز آثار شکنجه بر بدنش باقی بود و ساواک سعی میکرد با فشار و شکنجه جسمی و روحی او را مستأصل کند، ولی مثل همیشه سرشار از امید و اطمینان به آیندهٴ مجاهدین بود. در چند لحظهیی که پشت پنجره بودم، طبق معمول از لحظهها بیشترین استفاده را کرد. وضعیت مجاهدین زندان مشهد را پرس و جو کرد و اینکه چهکار میشود کرد تا درست در جریان مسائل قرار بگیرند. من در همان دقایق کوتاه وضعیت را گزارش کردم. وضعیت اپورتونیستها را هم گفتم. این آیه را خواند: «فاما الزبد فیذهب جفآءً و اما ما ینفع الناس فیمکث فیالارض». گفت این مسائل مثل کف روی آب میماند. بهزودی حقیقت ظاهر خواهد شد. در همین برخورد چند لحظهیی متوجه اشکالات دیدگاهی خودم هم شد. سفارش کرد برای رفع اشکالاتم با موسی صحبت کنم. شدیداً انتقاد کرد که چرا از تجربه ضربه سال 50 استفاده نکردید؟ باز هم تحت تأثیر شرایط ضربه، تحلیل کردید.
با وجود اینکه مسعود تا میتوانست در مواقع هواخوری خط و خطوط را به ما میداد، ولی باز هم نمیتوانستیم خطی را که او میداد، درست پیش ببریم. مدتی بعد خود مسعود را پیش ما آوردند. با آمدن مسعود تحول بزرگی در بند بهوجود آمد. بحثهای ایدئولوژیک را به شیوه سؤال و جواب بهما آموزش میداد. روی کلمه به کلمه بحث میشد، نکات خیلی ظریفی بود که ما نمیفهمیدیم. ما تحت شرایط ضربه در تشخیص تضاد اصلی و فرعی اشتباه میکردیم. نمیتوانستیم بفهمیم چرا عمل متقابل با سران اپورتونیستها اشتباه و خطاست و در صورت عدم درک این نکته، چه انحرافی در سازمان بهوجود میآید. مسعود نظرات را جمعبندی میکرد و نفر بهنفر به بچهها منتقل میکرد.
اولین نتیجه بحثها و جمعبندی مسعود، بیانیه 12مادهیی بود که همه چیز را سر جای خود قرار داد. بعد از این مواد 12گانه، بحثهای نظری تحت عنوان 28سؤال، تنظیم و آموزش داده شد. اما این نظرات خیلی ساده و راحت پیش نمیرفت. از طرفی راستها میدانستند که مسعود نفر هدایتکننده سازمان در زندان است و تمام اتهامها را به او میزدند. از طرف دیگر پلیس بهشدت روی او حساسیت داشت و بههمین خاطر او را زیر بازجویی میبردند و تحت فشار جسمی و روحی قرار میدادند. در همینحال اپورتونیستها علیه او تبلیغ میکردند و به او مارک میزدند. خود ما هم بهدلیل سردرگمی ناشی از ضربه، کمک زیادی به او نمیکردیم. مسعود بهشدت بیمار بود. علاوه بر ضعف جسمانی ناشی از فشار شکنجه، بیماری و سردرد مزمنی داشت که مرتب دارو میخورد و همیشه سرش را با پارچه میبست. با وجود این در همان اوضاع و احوال بهشدت کار میکرد. او سرانجام با کار و تلاشی خستگیناپذیر، تکتک کادرهای مجاهد را از حلقوم مرتجعان یا اپورتونیستها بیرون کشید. با خود من در کمال حوصله و خونسردی، دهها ساعت بحث کرد.
اواخر سال55 هیأت صلیبسرخ بهایران آمد و بهتدریج از فشار پلیسی کاسته شد. وقتی بحثها به نقطه معینی رسید و همه بهنظر واحدی رسیدند، مسعود، شهید سعادتی را انتخاب کرد و بسیار کوشید بههر ترتیب شده، او را بهزندان قصر بفرستد تا بحثها به مجاهدین اسیر در زندان قصر هم منتقل شود. بالاخره با تلاش و پیگیری زیاد موفق به این کار شد.
اواخر سال56 بود که قلم و کاغذ آزاد شد. مسعود نوشتن جزوات آموزشی را شروع کرد. برای تکمیل و تدوین بحثها بههر کدام از ما موضوعی داده بود و برای انجام این کار با حوصله ما را راهنمایی میکرد. بعد از نوشتن بهصورتی کاملاً دقیق، در حضور خودمان مطلب را چک میکرد تا ما هم نحوه کار را یاد بگیریم. پشتکار او برایم شگفتانگیز بود. هرگز خستگی نمیشناخت. در حالی که تدوین آموزشها را خود بهعهده داشت، انتقال این آموزشها به تمام بچهها را هم پیگیری میکرد و در همان حال مطالب ریزنویسی شده را به سایر زندانها منتقل میکرد. احساس مسئولیت او در قبال آرمانهای توحیدی و انقلابی سازمان حدی نداشت و در مقابل آن حجم از کار، شب و روز نمیشناخت و لحظهیی از پای نمینشست. با وجود آنکه در همان شرایط، زیر بار اتهام و فشار دوست و دشمن بود، ولی هرگز خم به ابرو نمیآورد. هر چند وقت یکبار او را به کمیته میبردند، شکنجهاش میکردند، اتهام میزدند. اما او از آرمانش و منافع سازمان کوتاه نمیآمد.
اوایل سال57 که مبارزات و قیام مردم در حال اوجگیری بود، شرایط سرکوب و فضای پلیسی سابق زندان نیز شکسته شد و امکان ملاقات با خانوادهها فراهم گردید. بعضاً حتی امکان ملاقات حضوری هم پیش میآمد. در این زمان توجه مسعود بیشتر معطوف به بیرون از زندان بود. خوب میدانست کوچکترین غفلت از تحولات بیرون، موجب عقبماندگی از شرایط شده و به نتایج غیرقابل جبرانی منجر خواهد شد. او تمام نیروهای داخل زندان و خانوادهها را در رابطه با تحولات بیرون بسیج کرده بود. برخی مسئولیت داشتند از طریق خانوادهها اخبار و اطلاعات حرکتهای اجتماعی و تظاهرات مردمی و درگیریها و اخبار سرکوب نظامی و نتایج آنرا جمعآوری کنند. بر مبنای دادههای خبری در نشست روزانهٴ مرکزیت مجاهدین در زندان، مسعود تحولات سیاسی روز را بررسی و تحلیل میکرد و از آن رهنمودهای عملی و حتی شعارهای متناسب در میآورد که در فرصت مناسب به بیرون منتقل میشد.
در مجموع ارتباط زندان با بیرون بسیار فعالتر شده بود و دو نوع ارتباط با بیرون وجود داشت. یکی ارتباط با بچههای مخفی سازمان و دیگری ارتباط با خانوادهها و هواداران که در کارهای علنی فعال بودند. خط و خطوط کار علنی و اجتماعی کردن شعارها و آرمانهای مجاهدین، از طریق خانوادهها در جامعه رسوخ داده میشد. مسعود در ارتباط با این دو نیروی علنی و مخفی از هیچ امکانی غافل نبود. در همین زمان بود که توانستیم تمام جزوههای تدوین شده زندان را به سازمان مخفی برسانیم.
هر چه زمان میگذشت نقش هدایت و رهبری مسعود بارزتر میشد و نیروهای اجتماعی نیز به این نقش پی برده بودند. بههمین علت مردم در شعارهایشان آزادی مسعود و موسی را میخواستند.
از اواخر تابستان، آزادی زندانیان سیاسی بهتدریج شروع شد. تا اواخر آبانماه57 بسیاری از زندانیان اوین را آزاد کردند. تنها تعداد خیلی کمی از محکومان، که حبسابد داشتند، در زندان بودند. اول دیماه اوین را خالی کردند و ساواک همهٴ زندانیان را تحویل زندان قصر داد. زندان قصر با اوین تفاوت کیفی داشت. فضای پلیسی کاملاً شکسته بود و تا حد زیادی کنترل اوضاع از دست رژیم خارج شده بود. امکان ایجاد رابطه با بیرون از زندان نسبت بهقبل سادهتر شده بود. مسعود از زندان مثل یک ستاد و دفتر کار استفاده میکرد و از آنجا نیروهای مخفی و علنی را هدایت میکرد، رهنمودها و پیامهایش را کتبی و شفاهی به بیرون منتقل میکرد و بدون وقفه برای سمت و سو دادن به جنبش بزرگ مردم تلاش میکرد.