مو یان: من سعی دارم رویارویی دو تمدن را نشان دهم، ... . ما هم ادبیات شرق را میشناسیم و هم غرب را، و هر نویسندهای از این ادبیات مواردی را یادگرفته است. همانطور که من هم یاد گرفتهام. اما من دوستدارم آنطور باشم که به هیچیک از قارهها تعلق ندارد و به هیچ ادبیاتی وابسته نیست. بیشتر دوست دارم پلی باشم که فرصت مشاهدهی آزاد دو ادبیات را از دور دارد، در عینحال که به آنها تعلق نداشته».
این بخشی از سخنرانی ”مو یان“ نویسندهی سرشناس چینی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات سال 2012 بود. مویان، به زبان چینی، یعنی ”سکوت کن “. عجیب است که این نام، نام مستعار نویسندهیی بزرگ است که نه تنها سکوت نکرد، بلکه به صدای پر پژواک سرزمین پهناور خود تبدیل شد. کسی که خود گفته: ”نویسنده باید انتقادها و خشم خود نسبت به بخشهای تاریک جامعه و زشتیهای طبیعت انسانی را بیان کند“.
”گوان مویه “ در جهان ادبیات با نام مستعار ”مو یان “ شناخته میشود. او در روستاهای دورافتادهی چین و در گذار از ناداری و دیدن زشتیهای جامعه، از کودکی به قصهگویی درباره آن چه در اطراف خود میدید پرداخت. سپس به جهان پهناور ادبیات پا نهاد و نوشت و نوشت، تا در سال 2012 این کشاورززادهی فقیر چینی، از خرمن پر بار ادبیات جهان خوشهی نوبل ادبیات را برچید.
هنگامی که جایزهی نوبل ادبیات سال 2012، به «مو یان» اهدا شد، آکادمی نوبل دلیل این انتخاب را واقعگرایی جادویی موجود در آثار او عنوان کرد.
این آکادمی اعلام کرد که مو یان با رئالیسم جادویی، افسانه، تاریخ و زمان حال را به هم پیوند داده است.
آکادمی سوئدی نوبل اضافه کرده بود که مو یان با کمک از تخیل و واقعیت، و چشمانداز تاریخی و اجتماعی، جهانی را خلق کرده که از نظر پیچیدگی، یادآور دنیای نویسندگانی همچون ویلیام فاکنر و گابریل گارسیا مارکز است و به تمامی، در ادبیات کهن چین و همچنین ادبیات عامیانهٴ این کشور ریشه دارد.
سال 1955ـ گوامی، روستایی در شهرستان شاندونگ:
در میانهی فقر و گرسنگی و کار طاقتفرسا در کشتزارها، کودکی به دنیا میآید که در مورد زندگی او گفتهاند: فقر، فقر، فقر و ناگهان گشایش“. مویان“ خود، درباره دوران کودکیاش میگوید:
«مادر بیسوادم بهاندازهی افرادی که در سطوح بالا مطالعه میکردند، میدانست. ما آنقدر فقیر بودیم که نمیدانستیم وعدهی غذای بعدیمان از کجا تأمین میشود، اما او هرگز درخواست مرا برای خرید کتاب یا نوشتافزار رد نمیکرد.
ابتدا داستانهایی که از دیگران میشنیدم بازگو میکردم. مدت زیادی نگذشت تا شروع کردم به سرهم کردن روایتهایی از خودم. چیزهایی را میگفتم که میدانستم مادرم دوست دارد، حتی هرازگاهی پایان روایتها را تغییر میدادم. او تنها مخاطب من نبود، بعدها خواهران بزرگم، خالهها، حتی مادربزرگ مادرم به جمع مخاطبانم پیوستند. گاهی مادرم بعد از گوش دادن به داستانهایم مهربانانه میگفت: پسر! وقتی بزرگ شوی، چه میشوی؟ میشود یک روز این حرفهای بچگانهات تمام شود و یک زندگی را اداره کنی؟
مویان دوران دبستان را در زادگاهش گذراند، اما کلاس پنجم بود که تحصیل را بهطور موقت رها کرد. او سالها به کشاورزی مشغول بود و از سال 1973 در کارخانهیی مشغول شد. یان سال 1976 به ارتش آزادیبخش مردم پیوست و از سال 1981 داستاننویسی را شروع کرد.
نخستین داستان بلند او بارش باران بر روی شب بهاری در سال ۱۹۸۱ منتشر شد.
او در فاصله 1984 تا 1986 در آکادمی هنر ارتش آزادیبخش مردم، ادبیات خواند و داستانهای «ترب قرمز روشن» و «انفجارها» را منتشر کرد.
مویان میگفت: اشتیاق زیادی داشتم که خودم را به خودم ثابت کنم. آرزو داشتم بتوانم در تقدیرم تغییر شگرفی ایجاد کنم.
قسمتی از کتاب ذرت سرخ. نوشتهی مویان:
«نهمین روز از هشتمین ماه قمری، سال 1939. پدرم، فرزند یک فراری، در پانزدهمین بهار زندگی، به نیروهای فرمانده «یو ژانائو» میپیوست که یورشی قهرمانانه به ستون نیروهای ژاپنی در بزرگراه «جیائو پینگ» را در تقدیر داشت.
مادربزرگ، با ژاکتی بر دوش، تا خروجی روستا مشایعتشان کرد.
فرمانده «یو» فرمان ایست داد. مادربزرگ ایستاد.
مادربزرگ به پدرم گفت «دوگوان، احترام پدرخواندهات را نگه دار». جثة بزرگ و رایحة گرم ژاکت راه راهش، هیجانی در پدرم ایجاد کرد. لرزید.
فرمانده «یو» دستی به سرش کشید و گفت «برویم پسرخوانده».
زمین و آسمان را آشوب فراگرفته بود. صحنه، تار بود. تا آن زمان، رد پاهای کمرنگ سربازان تا دوردستهای جاده امتداد یافته بود. پدر، هنوز صدای آنها را میشنید. ولی پردهای از غبار آبی رنگ، آنها را پوشانده بود. او، کت فرمانده «یو» را با تمام قوا گرفته بود و در طول مسیر، با پاهایی که روی هوا حرکت میکردند تقریباً پرواز میکرد.
با نزدیکتر شدن و واضحتر شدن دریای غبار روبهرو، مادربزرگ هر چه بیشتر، همچون ساحلی در دوردستها محو میشد. نگهداشتن خود در کنار فرمانده «یو» مثل آویزان شدن از نردههای یک قایق بود».
رمان تاریخی – عاطفی «ذرت سرخ» در سال 1986 منتشر شد و بعداً به همراه چهار داستان کوتاه دیگر با عنوان «خانواده ذرت سرخ» به چاپ رسید. این کتاب برای مو یان شهرت بسیاری به همراه داشت، بهویژه وقتی ژانگ ییمو، کارگردان بهنام چینی در اولین گام خود بهعنوان فیلمساز، اقتباسی از این داستان را ساخت.
این فیلم، حکم افسانهای فولکلور را دارد و تلاش میکند تا گذشته را نه آنطور که بوده، بلکه آنطور که میبایست باشد، تصویر کند“. ذرت سرخ“ در غالب زندگی یک دختر جوان چینی، سنتهای کهن این کشور، روابط اجتماعی مردم آن سامان، مراسم مذهبی آنان و مقاومت آنها در مقابل اشغالگران ژاپنی را به زیبایی توصیف کرده.
مویان درباره وظیفه نویسنده گفته بود: «نویسنده نباید از معضلات اجتماعی فاصله بگیرد... . به نظر من، دههی 1980 دورهی طلایی ادبیات چین بود که دلم بسیار برایش تنگ شده است. در آن زمان جزمیات بسیاری وجود داشت که نویسندگان دوست داشتند با آنها مقابله کنند. هیجان آنها الهامبخش خلاقیت برای تصور و تخیل در کارهایشان میشد.
رمان «چکامههای سیر» و «مجموعه آثار مویان»، به ترتیب در سالهای 1989 و 1995 منتشر شد. مو یان در میان داستانهایی که در کتاب دوم چاپ شده بود بیش از همه «جمهوری شراب» را میپسندید که با استقبال هم روبهرو شد.
او آخرین رمانش را به نام «زندگی و مرگ، مرا از پای در میآورند»، تنها در 43روز نوشته است.
قسمتی از کتاب ”زندگی و مرگ، مرا از پای در میآورند“:
”داستان من در اول ژانویه 1950 آغاز میشود. طی دو سال قبل از آن، شکنجههای وحشیانهای را متحمل شدم که برای هیچکس حتی در اعماق جهنم، قابل تصور نیست. هر بار که مرا به دادگاه میبردند، بیگناهی خود را با لحنی صادقانه، تکاندهنده، محزون و ترحم انگیز، اعلام میکردم. بهطوری که دورترین گوشههای تالار «لرد یاما» را درمینوردید و طنینی مقطع و لایه لایه پیدا میکرد. بهرغم شکنجههای وحشیانه، حتی کلمهای از پشیمانی و توبه از دهانم خارج نشد. به همین دلیل، سابقهیی با عنوان مرد آهنین پیدا کردم.
میدانم که احترام بیان ناشدهای در بین بسیاری از حاضران در دنیای تبهکاران «یاما» به دست آوردم. اما در عینحال میدانم که «لرد یاما» از دست من خسته شده بود. بنابراین، برای اینکه مرا وادار به اقرار به شکست کنند، اهریمنیترین نوع شکنجهای را که در جهنم ارائه میشد بر من اعمال کردند: مرا به داخل خمرهای پر از روغن داغ پرتاب کردند. یک ساعت پر رنج مثل مرغ سرخ کرده، میافتادم، میچرخیدم و جلز و ولز میکردم.
با کلمات نمیتوان زجری را که تحمل کردم بیان کرد، تا اینکه یکی از مأموران با نیزهای سه سر، مرا از آنجا درآورد و روی پلههای کاخ انداخت. به کمک یک مأمور دیگر، که جیغی شبیه خفاشان خونخوار داشت مرا کشان کشان میبردند، در حالیکه قطرات روغن داغ از روی بدنم بر روی پلههای تالار میریخت و پف میکرد و بخار زردرنگی ایجاد مینمود. مرا با دقت، بر روی سکویی سنگی، جلوی پای پادشاه قرار دادند و تعظیم کردند.
یکی از آنها گفت: سرور من، سرخش کردیم»..
. شاید آنطور که خودش گفت مویان پلی باشد بین ادبیات شرق و غرب.
این بخشی از سخنرانی ”مو یان“ نویسندهی سرشناس چینی و برندهی جایزهی نوبل ادبیات سال 2012 بود. مویان، به زبان چینی، یعنی ”سکوت کن “. عجیب است که این نام، نام مستعار نویسندهیی بزرگ است که نه تنها سکوت نکرد، بلکه به صدای پر پژواک سرزمین پهناور خود تبدیل شد. کسی که خود گفته: ”نویسنده باید انتقادها و خشم خود نسبت به بخشهای تاریک جامعه و زشتیهای طبیعت انسانی را بیان کند“.
”گوان مویه “ در جهان ادبیات با نام مستعار ”مو یان “ شناخته میشود. او در روستاهای دورافتادهی چین و در گذار از ناداری و دیدن زشتیهای جامعه، از کودکی به قصهگویی درباره آن چه در اطراف خود میدید پرداخت. سپس به جهان پهناور ادبیات پا نهاد و نوشت و نوشت، تا در سال 2012 این کشاورززادهی فقیر چینی، از خرمن پر بار ادبیات جهان خوشهی نوبل ادبیات را برچید.
هنگامی که جایزهی نوبل ادبیات سال 2012، به «مو یان» اهدا شد، آکادمی نوبل دلیل این انتخاب را واقعگرایی جادویی موجود در آثار او عنوان کرد.
این آکادمی اعلام کرد که مو یان با رئالیسم جادویی، افسانه، تاریخ و زمان حال را به هم پیوند داده است.
آکادمی سوئدی نوبل اضافه کرده بود که مو یان با کمک از تخیل و واقعیت، و چشمانداز تاریخی و اجتماعی، جهانی را خلق کرده که از نظر پیچیدگی، یادآور دنیای نویسندگانی همچون ویلیام فاکنر و گابریل گارسیا مارکز است و به تمامی، در ادبیات کهن چین و همچنین ادبیات عامیانهٴ این کشور ریشه دارد.
سال 1955ـ گوامی، روستایی در شهرستان شاندونگ:
در میانهی فقر و گرسنگی و کار طاقتفرسا در کشتزارها، کودکی به دنیا میآید که در مورد زندگی او گفتهاند: فقر، فقر، فقر و ناگهان گشایش“. مویان“ خود، درباره دوران کودکیاش میگوید:
«مادر بیسوادم بهاندازهی افرادی که در سطوح بالا مطالعه میکردند، میدانست. ما آنقدر فقیر بودیم که نمیدانستیم وعدهی غذای بعدیمان از کجا تأمین میشود، اما او هرگز درخواست مرا برای خرید کتاب یا نوشتافزار رد نمیکرد.
ابتدا داستانهایی که از دیگران میشنیدم بازگو میکردم. مدت زیادی نگذشت تا شروع کردم به سرهم کردن روایتهایی از خودم. چیزهایی را میگفتم که میدانستم مادرم دوست دارد، حتی هرازگاهی پایان روایتها را تغییر میدادم. او تنها مخاطب من نبود، بعدها خواهران بزرگم، خالهها، حتی مادربزرگ مادرم به جمع مخاطبانم پیوستند. گاهی مادرم بعد از گوش دادن به داستانهایم مهربانانه میگفت: پسر! وقتی بزرگ شوی، چه میشوی؟ میشود یک روز این حرفهای بچگانهات تمام شود و یک زندگی را اداره کنی؟
مویان دوران دبستان را در زادگاهش گذراند، اما کلاس پنجم بود که تحصیل را بهطور موقت رها کرد. او سالها به کشاورزی مشغول بود و از سال 1973 در کارخانهیی مشغول شد. یان سال 1976 به ارتش آزادیبخش مردم پیوست و از سال 1981 داستاننویسی را شروع کرد.
نخستین داستان بلند او بارش باران بر روی شب بهاری در سال ۱۹۸۱ منتشر شد.
او در فاصله 1984 تا 1986 در آکادمی هنر ارتش آزادیبخش مردم، ادبیات خواند و داستانهای «ترب قرمز روشن» و «انفجارها» را منتشر کرد.
مویان میگفت: اشتیاق زیادی داشتم که خودم را به خودم ثابت کنم. آرزو داشتم بتوانم در تقدیرم تغییر شگرفی ایجاد کنم.
قسمتی از کتاب ذرت سرخ. نوشتهی مویان:
«نهمین روز از هشتمین ماه قمری، سال 1939. پدرم، فرزند یک فراری، در پانزدهمین بهار زندگی، به نیروهای فرمانده «یو ژانائو» میپیوست که یورشی قهرمانانه به ستون نیروهای ژاپنی در بزرگراه «جیائو پینگ» را در تقدیر داشت.
مادربزرگ، با ژاکتی بر دوش، تا خروجی روستا مشایعتشان کرد.
فرمانده «یو» فرمان ایست داد. مادربزرگ ایستاد.
مادربزرگ به پدرم گفت «دوگوان، احترام پدرخواندهات را نگه دار». جثة بزرگ و رایحة گرم ژاکت راه راهش، هیجانی در پدرم ایجاد کرد. لرزید.
فرمانده «یو» دستی به سرش کشید و گفت «برویم پسرخوانده».
زمین و آسمان را آشوب فراگرفته بود. صحنه، تار بود. تا آن زمان، رد پاهای کمرنگ سربازان تا دوردستهای جاده امتداد یافته بود. پدر، هنوز صدای آنها را میشنید. ولی پردهای از غبار آبی رنگ، آنها را پوشانده بود. او، کت فرمانده «یو» را با تمام قوا گرفته بود و در طول مسیر، با پاهایی که روی هوا حرکت میکردند تقریباً پرواز میکرد.
با نزدیکتر شدن و واضحتر شدن دریای غبار روبهرو، مادربزرگ هر چه بیشتر، همچون ساحلی در دوردستها محو میشد. نگهداشتن خود در کنار فرمانده «یو» مثل آویزان شدن از نردههای یک قایق بود».
رمان تاریخی – عاطفی «ذرت سرخ» در سال 1986 منتشر شد و بعداً به همراه چهار داستان کوتاه دیگر با عنوان «خانواده ذرت سرخ» به چاپ رسید. این کتاب برای مو یان شهرت بسیاری به همراه داشت، بهویژه وقتی ژانگ ییمو، کارگردان بهنام چینی در اولین گام خود بهعنوان فیلمساز، اقتباسی از این داستان را ساخت.
این فیلم، حکم افسانهای فولکلور را دارد و تلاش میکند تا گذشته را نه آنطور که بوده، بلکه آنطور که میبایست باشد، تصویر کند“. ذرت سرخ“ در غالب زندگی یک دختر جوان چینی، سنتهای کهن این کشور، روابط اجتماعی مردم آن سامان، مراسم مذهبی آنان و مقاومت آنها در مقابل اشغالگران ژاپنی را به زیبایی توصیف کرده.
مویان درباره وظیفه نویسنده گفته بود: «نویسنده نباید از معضلات اجتماعی فاصله بگیرد... . به نظر من، دههی 1980 دورهی طلایی ادبیات چین بود که دلم بسیار برایش تنگ شده است. در آن زمان جزمیات بسیاری وجود داشت که نویسندگان دوست داشتند با آنها مقابله کنند. هیجان آنها الهامبخش خلاقیت برای تصور و تخیل در کارهایشان میشد.
رمان «چکامههای سیر» و «مجموعه آثار مویان»، به ترتیب در سالهای 1989 و 1995 منتشر شد. مو یان در میان داستانهایی که در کتاب دوم چاپ شده بود بیش از همه «جمهوری شراب» را میپسندید که با استقبال هم روبهرو شد.
او آخرین رمانش را به نام «زندگی و مرگ، مرا از پای در میآورند»، تنها در 43روز نوشته است.
قسمتی از کتاب ”زندگی و مرگ، مرا از پای در میآورند“:
”داستان من در اول ژانویه 1950 آغاز میشود. طی دو سال قبل از آن، شکنجههای وحشیانهای را متحمل شدم که برای هیچکس حتی در اعماق جهنم، قابل تصور نیست. هر بار که مرا به دادگاه میبردند، بیگناهی خود را با لحنی صادقانه، تکاندهنده، محزون و ترحم انگیز، اعلام میکردم. بهطوری که دورترین گوشههای تالار «لرد یاما» را درمینوردید و طنینی مقطع و لایه لایه پیدا میکرد. بهرغم شکنجههای وحشیانه، حتی کلمهای از پشیمانی و توبه از دهانم خارج نشد. به همین دلیل، سابقهیی با عنوان مرد آهنین پیدا کردم.
میدانم که احترام بیان ناشدهای در بین بسیاری از حاضران در دنیای تبهکاران «یاما» به دست آوردم. اما در عینحال میدانم که «لرد یاما» از دست من خسته شده بود. بنابراین، برای اینکه مرا وادار به اقرار به شکست کنند، اهریمنیترین نوع شکنجهای را که در جهنم ارائه میشد بر من اعمال کردند: مرا به داخل خمرهای پر از روغن داغ پرتاب کردند. یک ساعت پر رنج مثل مرغ سرخ کرده، میافتادم، میچرخیدم و جلز و ولز میکردم.
با کلمات نمیتوان زجری را که تحمل کردم بیان کرد، تا اینکه یکی از مأموران با نیزهای سه سر، مرا از آنجا درآورد و روی پلههای کاخ انداخت. به کمک یک مأمور دیگر، که جیغی شبیه خفاشان خونخوار داشت مرا کشان کشان میبردند، در حالیکه قطرات روغن داغ از روی بدنم بر روی پلههای تالار میریخت و پف میکرد و بخار زردرنگی ایجاد مینمود. مرا با دقت، بر روی سکویی سنگی، جلوی پای پادشاه قرار دادند و تعظیم کردند.
یکی از آنها گفت: سرور من، سرخش کردیم»..
. شاید آنطور که خودش گفت مویان پلی باشد بین ادبیات شرق و غرب.