728 x 90

-

پهلوان کوی مهربانی - از: بهمن ب

-

--
--
به یاد «پهلوان یعقوب» ترابی
بچه‌های غرب و جنوب غرب تهران خیابان سلسبیل را خوب می‌شناسند. خانهٴ ما در کوچه بسطام همین خیابان قرار داشت. این کوچه از یک سو به سلسبیل و از سوی دیگر به خیابان مرتضوی منتهی می‌شد. ابتدای آن ماشین رو بود، اما رفته‌رفته باریک می‌شد و در انتها فقط یک نفر می‌توانست از آن عبور کند. با وجود تنگی و باریکی کوچه، یک جوی آب هم در وسط آن روان بود. در قسمت انتهایی کوچه، وقتی دو نفر همزمان از دو طرف به آن می‌رسیدند، یکی باید منتظر می‌شد تا دیگری عبور کند. این کوچه به کوچهٴ «آشتی کنان» معروف شده بود. چون اگر دو نفر با هم قهر بودند و نمی‌خواستند با هم روبه‌رو شوند، در صورت عبور از این کوچه، با هم روبه‌رو شده و ناچار آشتی می‌کردند.

یک روز در سال 1352 داشتم می‌رفتم مدرسه و می‌خواستم از کوچهٴ «آشتی کنان» عبور کنم که دیدم در آن سو جوانی قد بلند و چارشانه، با اندام ورزشکاری می‌خواهد وارد کوچه شود، منتظر ماندم تا او وارد شود و عبور کند. آن جوان به این سوی کوچه که رسید بی‌آن‌که مرا بشناسد، با خوشرویی و مهربانی و افتادگی تمام، سلام کرد و عذر خواست. مهربانی و تواضعش، به‌رغم هیکل و اندامش، خیلی به دلم نشست و در یادم ماندت

... زورخانهٴ «پوریای ولی» در مدخل کوچهٴ «آشتی کنان» قرار داشت. با تابلویی که بر سر در آن نصب شده بود و تصویر یک اژدها و یک پهلوان که به هم پیچیده بودند، بر آن نقش بسته بود. آن پهلوان، سر و گردن اژدها را در چنگ خود داشت و اژدها را به خاک افکنده بود. در پایین تابلو این بیت شعر به چشم می‌خورد:
افتادگی آموز اگر طالب فیضی هرگز نخورد آب، زمینی که بلند است

«سال تأسیس 1319»...
یک بار حین رفتن به مدرسه دیدم که مقابل زورخانه خیلی شلوغ است. جلوتر رفتم و از میان جمعیت نگاه کردم، دیدم دارند فیلمبرداری می‌کنند. بعدها فهمیدم که این زورخانه مکان خوبی است برای فیلمهای فارسی مانند «داش آکل» و پهلوان نایب» و امثالهم.

یک بار هم از روی کنجکاوی وارد زورخانه شدم. دیدم مرشد در حال ضرب گرفتن است و با صدای خوش می‌خواند. اسم مرشد علی گنجی بود و در محل معروف بود. او با مهارت تمام ضرب می‌زد و گاهی اوقات زنگی را هم به صدا درمی‌آورد. با به صدا درآمدن زنگ، نفرات داخل گود، حرکت و فراز دیگری را آغاز می‌کردند.

در داخل گود «پوریای ولی»، چشمم به همان جوان چارشانه متواضع، که در کوچهٴ «آشتی کنان» افتاد که با تسلط و حرکات موزون و در انطباق با ضرب آهنگ و آواز مرشد، طوری حرکات را انجام می‌داد که تحسین همگان را برمی‌انگیخت. از کنار دستی‌ام اسم او را پرسیدم، گفت: «یعقوب».

... سالها گذشت. پس از تشکیل ارتش آزادیبخش، یادم نیست چه سالی، یک دفعه پهلوان یعقوب را در جشن عید نوروز در اشرف دیدم. به طرفش رفتم، سلام کردم و او جوابم را با همان مهربانی و تواضع داد. نشانی دادم، اما او مرا به یاد نمی‌آورد. آخر من آن موقع که او را در «آشتی کنان» و در «پوریای ولی» دیده بودم، نوجوانی بودم که فقط گهگاهی برای تماشای ورزش باستانی به آنجا می‌رفتم. اما من به سرعت او را از چشمانش شناختم. باورم نمی‌شد که همان جوان چارشانهٴ «پوریای ولی» را حالا پس از گذشت سالیان در ارتش آزادی می‌بینم. با همان خصوصیات پهلوانی و صلابت و با همان فروتنی و سخاوت… البته سخاوت و بخشندگی‌اش را بیشتر در مناسبات نزدیکتری که در یک یکان با هم داشتیم، دریافتم. در پرداخت و مایه‌گذاری بی‌چشمداشت برای همرزمانش مثال زدنی بود.

از کانادا آمده بود و فوق‌لیسانس داشت، اما انگار غباری از زرق و برق دنیای غرب بر او ننشسته است. هر چه بود افتادگی بود و خاکی بودن و همان خصوصیاتی که ما در داستانها از پهلوانهای اصیل شنیده بودیم. سالها این افتخار را داشتم که در یک قسمت و در یک یکان در کنارش باشم. عشق و علاقه عجیبی به همهٴ بچه‌ها داشت، مثلاً با سلیقه‌یی که در آشپزی داشت، اگر می‌دانست بچه‌ها به غذایی علاقه دارند، خود را به آب و آتش می‌زد تا آن را برایشان تهیه کند. بچه‌ها هم همه پهلوان یعقوب را دوست داشتند و برایش احترام قائل بودند.

... گاهی اوقات با هم دربارهٴ زنجان صحبت می‌کردیم. قرار گذاشته بودیم که بعد از سرنگونی رژیم ولایت‌فقیه به «اژداتی» برویم. «اژداتی» نام محلی است در حومه زنجان. یک سنگ بزرگ به‌صورت اژدها یا «اژدهای سنگ شده». در داستانها و افسانه‌های بومی زنجان، می‌گویند در آن جا اژدهایی بوده که مردم را می‌کشته و روزگارشان را سیاه می‌کرده، . تا این‌که پهلوانی کمر به نابودی او می‌بندد، با اژدها درگیر و او را سنگ می‌کند.

پهلوان یعقوب ما هم یک روز وارد گود و در میدان مقاومت شد و زنگ سرنگونی رژیم ضدبشری و زنگ مقاومت به هر قیمت و پایداری تا به آخر را به صدا درآورد، ولی کار او در نابودی اژدهای هفت‌سر ارتجاع خمینی به پایان نرسیده است. اما این نبرد هم‌چنان ادامه دارد و همرزمانش، دیگر پهلوانهای ارتش آزادیبخش راهش را ادامه می‌دهند تا این رژیم انسان‌ستیز و آزادی کش را سنگ و سرد و خاکستر کنند و کار پهلوان یعقوب را به سرانجام برسانند.

پهلوان یعقوب ما، پهلوان کوی آشتی و مهربانی که تمام وجودش، سرشار از عشق به خلق و راهبران پاکباز و همرزمان مجاهدش بود، چه خوب رسم رادمردی و جنگاوری و فتوت را به جا آورد. او به راستی مصداق اسمش بود یعقوب ترابی! یعقوب خاکی! و گردی از خود آقا، از «ابوتراب» بر او نشسته بود، بر پهلوان «یعقوب خاکی» ما.

نامش جاودان و یادش گرامی باد.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/adcd1a42-a011-48aa-910d-31e9d12d5492"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات