فتوحات خارجی ـ تشدید تضادهای داخلی
هنگام مرگ عمر هنوز کار فتح ایران پایان نیافته بود. یزدگرد با بقایای نیروهای خود مقاومت میکرد. سپاه کسری با آنهمه شوکت، بهعلت فقر آرمانش بیش از دو ماه تاب مقاومت نیاورد. همان سپاهی که با زنجیر بهمیدان فرستاده میشد.
در حقیقت این ایدئولوژی اسلام بود که قلب ایرانیها را تسخیر کرد و سپاه اسلام چیزی جز پیامآور این ایدئولوژی نبود. افسانهٴ عظمت رژیم سلطنتی شاه شاهان پاک دروغ از آب درآمد. آرمان انقلابی! عربهای پابرهنه را بهصورت درهمشکنندگان حکومت اشرافی هفتفامیلی درآورد. کاخها بر سر کاخنشینان ویران گردید و همه برابر شدند.
و این نیروی دگرگونکننده که از درون شعار لااله الاالله سرچشمه میگرفت، جوششکنان هر گونه بت و محتوای طبقاتی آن را برای هموار کردن جادهٴ توحید و تحقق صفات توحید درهم کوبید.
بههرصورت، در زمان عثمان مابقی کار ایران تمام و «ارمنیه» نیز فتح شد. دامنهٴ اقتدار دولت اسلامی تا مغربزمین گسترش یافت، آفریقا بهتصرف درآمد و آندلس مورد حمله قرار گرفت. اما در حالیکه قلمرو حکومت اسلام اینچنین از طول و عرض گسترده میشد و شعار انقلابیش قلبهای خلقهای اسیر دورترین نقاط جهان آن روز را فتح میکرد، از درون با یکسلسله حرکات ضد انقلابی مواجه بود که با بحثهای گذشته دیگر ضرورتی به توضیح آن نیست. اینکه اشخاصی چون ابوذر که برای جهاد و مبارزه با عناصر ضد انقلابی و ضداسلامی داخلی بهپاخاسته بودند، این عناصر ضد انقلابی بهسهولت میتوانستند آنها را متهم بهمخالفت با جهاد کرده و روانهٴ مرزها نمایند تا بدینوسیله هم از شر مزاحمت آنها آسوده شوند و موقعیت خود را تثبیت کنند یا بهزعم منطق سالوسانهشان، سعادت و شهادت را نصیب آنها گردانند.
در این زمان است که معاویه، فرماندار شام، با همکاری «عبداللهبن ابیسرح»، فرماندار مصر، دست بهکاری زد که در روزگار عمر نتوانسته بود. توضیح آنکه در زمان عمر، معاویه چندینبار کوشید تا از مرزهای دمشق بهقلمرو روم نفوذ کرده و جنگ دریایی آغاز نماید. ولی عمر هرگز این اجازه را بهاو نداد تا بدون موافقت و صلاحدید حکومت مرکزی دست بهجهانگشایی بزند.
انگیزههای معاویه نسبت به این کار و وسیعتر کردن قلمرو حکومتش، استفاده از ثروت سرشار رومیها و بالاخره، مهمتر از همه، نامآوری و هموار کردن زمینهٴ حکومت آینده خود، بهعنوان یکسردار مجاهد و با سابقه اسلام بود. پس از مرگ عمر در زمان عثمان او توانست آرزوهای جاهطلبانهٴ خویش را تحقق بخشد، بهجنگ دریایی با رومیها پرداخته و قبرس را فتح کرد. بدین ترتیب ملاحظه میشود در زمان عثمان «مرکزیت» حکومت از بین رفته و کارگزاران او بدون توجه بهمصالح کلی مملکت، خودسرانه و بهطمع غنائم جنگی و ارضای هوا و هوسهای شخصی و کسب اشتهار دست بهجنگ تجاوزی میزنند. این فتوحات بیرویه و صرفاً خودخواهانه، غنائم و ثروت زیادی را نیز بهسوی مرکزیت سرازیر میکرد که غالباً بهجیب کارگزاران حکومت ریخته میشد و محنتها و مصائب آن نیز نصیب مردم میگشت و در مجموع راه را برای انفجار تضادها هموار میساخت.
سیاست اقتصادی حاکم، مهمترین عامل درهمریختگی و انحراف
جهانگشایی ممتد و عنانگسیخته، غنائم مادی و انسانی (بندگان) بسیاری بهارمغان میآورد. تجمع این شکستخوردگان محروم همراه با توزیع غیرعادلانهٴ غنائم، در قلب حکومت اسلامی خطر بالقوهیی را بهوجود میآورد. شهرهایی چون کوفه بهصورت مرکز تجمع چنین آوارگانی درآمد. بسیاری از اهالی آنجا غربا و اسیرانی بودند که فاتحان جنگ آنها را در میان خود قسمت کرده و بدانجا روانه ساخته بودند. ظهور این طبقه و گسترش سریع آنها تضادهای طبقاتی شدیدی را در کوفه بهوجود آورد، بهحدی که کارگزار خلیفه سوم (سعید) خطر این برخوردها را برای او نوشت. عاقبت برای حل این تضادها راهی برگزیده شد که بعدها موجب مصیبتهای بیشمار شد. مضمون این پیشنهاد چنین بود: سهم کسانی را که در خارج از شهرهای عربی مالکاند با هر کسی که بخواهد با زمینهای داخلی کشور معاوضه میکنیم.
درباره چنین دستورالعملی گویا اینطور استدلال شده باشد که با یککاسه کردن مالکیتهای کوچک، قشرهای ثابت و وابستهٴ زمین ایجاد گردد تا به این ترتیب از مناقشات مربوطه و همچنین تحریکاتی که پیوسته برای تبدیل به یکشورش انجام میشد جلوگیری گردد.
برای توضیح این مطلب بهتر است رشته صحبت را بهدست دکتر طهحسین بدهیم. وی در صفحه 101 جلد اول، فتنةالکبری میگوید:
برای روشن شدن حقیقت باید توضیح داد که عدهیی از بزرگان صحابه، سرمایهٴ فراوانی از نقد و جنس در حجاز داشتند. پس از آنکه چنین تصمیمی گرفته شد، آنها به سرعت این اموال را فروختند و از پول آن زمینهای خارج را خریدند. زیرا میدانستند که آن اراضی، خاکی مستعدتر دارد و محصول آن از حجاز بیشتر است و بهتر بهدست میآید. طلحةبن عبدالله کوشید تا همهٴ سهام خیبر را از کسانی که در فتح آن با پیغمبر بودند و مالک آن شدند از خود آنها یا ورثة ایشان خریداری کند. با گشوده شدن این در، طلحه سهامی را که در خیبر مالک بود با کسانی از حجازیان که در فتح عراق شرکت داشتند و مالک اراضی آنجا بودند معاوضه کرد. سپس با مال بسیاری که در اختیار داشت، سهم دیگران را نیز از سرزمین عراق خرید و از خود عثمان نیز زمینی را که در عراق داشت با زمینی از آن خویش در حجاز مبادله نمود و دیگران نیز مانند طلحه چنین معاملاتی کردند و هرکس که میخواست از حجاز به سرزمینهای ملکی خود در خارج برود آن را فروخت و بهجای آن از اراضی بلاد عربی خریداری کرد…
این پیشآمد دو نتیجه بهدنبال داشت:
یکی آنکه مالکیتهای بزرگ در عراق و شهرهای دیگر بهوجود آورد. زیرا کسانی که از این پیشنهاد استفاده میکردند سرمایهداران بزرگ مانند طلحه و زبیر و مروانبنحکم بودند که میتوانستند سهام خردهمالکها را از ایشان بخرند و در نتیجه بازار خرید و فروش و وام و مبادله، در این سال رواجی بهسزا داشت.
اجرای این طرح تنها بهحجاز و عراق منحصر نشد، بلکه در شهرهای عربی و در تمام نقاطی که مسلمانان فتح کرده بودند جریان یافت و اقطاعات وسیع و اراضی پهناوری بهوجود آمد که کارگران از بنده و آزاد در آنها بهکار مشغول شدند و بهدنبال آن طبقه ملاکی بهوجود آمد که اشرافیت آن مولود مال فراوان و ثروت سرشار و بسیاری اتباع بود.
نتیجه دوم که بهدنبال این تصمیم بود، آنکه خریداران اراضی ممالک عربی و بهخصوص زمینهای حجاز ناچار شدند برای برداشت محصول بندگان بسیاری بهکار گیرند. دیری نگذشت که حجاز بهصورت زیباترین، پرنعمتترین، پردرآمدترین و پرمحصولترین سرزمینها گردید و آنچه را که این ثروتمندی از تنعم و تنآسایی بهدنبال دارد بههمراه خود آورد. در مدت کوتاهی در مکه و مدینه و طائف از سرزمین حجاز طبقهیی از اشراف بهوجود آمد که فارغالبال زیسته و دست بهکاری نمیزدند، بلکه دسترنج بردگان را خورده و وقت خویش را بهبطالت و عیاشی و تنآسایی صرف میکردند. بهدنبال این تحول، تمدن!؟ بهحجاز و شهرهای دیگر عربی وارد شد و خوشگذرانی و بطالت و آنچه را که بهدنبال دارد از آوازخوانی، رقص و شعری که ـ بهجای تجسم حقیقت و خاطرهٴ نشاط انگیزـ تصویری از بطالت و لاقیدی و حرص بر لذت و فراغت را مینمایاند رواج یافت.
دوش بهدوش این طبقه، بندگانی بهسر میبردند که رشته حیات صاحبان خود را در دست داشتند و چرخ زندگانی ایشان با همهٴ هوسرانی و بطالت و هواپرستی که در آن بود بهدست آنان میگردید و باز دوش بهدوش این اربابان بنده، یا بندگانی که آقایی میکردند، طبقهیی دیگر از عربهای بیاباننشین محروم بهسر میبردند که در حجاز زمینی نداشتند تا با زمینهای عراق معاوضه کنند و در عراق زمینی را مالک نبودند تا آنرا با زمینهای حجاز مبادله نمایند.
همین اشرافیت جدید با نفوذ روزافزونش در حاکمیت میکوشید تا فرمانداری شهرها را بهدست آورده یا با حاکمیت بر سربازان مرزها بر میزان غنائم و ثروت خود بیفزاید. کشمکش طبقات بالا گرفت و از آنجا که هجوم سرمایهداران بهسرزمینهای عراق بیش از بلاد دیگر بود، این برخوردها در آنجا و بهویژه در کوفه و بصره بیش از نقاط دیگر مشهود بود. بهحدی که وقتی سعید، کارگزار خلیفه، در محفلی گفت: اراضی عراق تیول قریش است. ولولهیی در کوفه ایجاد شد و دامنهٴ آن به زد و خوردهای تندی کشید. تودههای محروم که شعار برابری اسلام در گوششان صدا میکرد برآشفتند که این چهحرفی است، اراضی عراق را خداوند روزی همهٴ ما کرده است. چرا باید قریش از دیگر مسلمانان سهم بیشتری داشته باشد. چون دامنهٴ برخوردها بالا گرفت، بر اساس دستور، والی کوفه عدهیی از افراد مورد احترام طبقات پایین را که خطرناک تشخیص داده بود بهشام تبعید کرد و این تبعید خود موجب برافروخته شدن بیشتر آتش مخالفت مردم گردید؛ تا آنجا که وقتی حاکم کوفه از مسافرت بهمرکز باز میگشت عدهیی از مردم کوفه، بهریاست مالک اشتر، از ورود او بهشهر مانع شدند و حاکم را وادار کردند که از مراجعت بهکوفه منصرف شود.
بهطور کلی باید گفت که در آن دوران، تعصبهای قبیلهیی دوباره پیدا شد و هر قبیلهیی فقط بهمنافع و امتیازات خود میاندیشید. در میان این قبایل، قریش و از میان قریش بهخصوص امویان رقیب بلامنازع میدان بودند. آنها توانسته بودند زمام هر چهار ولایت مهم حکومت اسلامی یعنی شام، بصره، کوفه و مصر را خود بهدست گیرند.
شورش
نقش ابوذر، عمار یاسر، مالک اشتر، ابنمسعود و… که همگی از طرفداران علی (ع) بودند، بهعنوان عامل ذهنی، دیگر جایی برای سکون و سکوت باقی نگذاشت. در آغاز، رفتهرفته دامنهٴ نارضایتی مردم از طبقه حاکم و کارگزاران جبارش بالا گرفت تا مردم جمع شده و علی (ع) را از طرف خود برای اتمامحجت بهنزد خلیفه فرستادند.
خلاصهٴ سخنان علی (ع) بهاو چنین است: «تو کور نیستی تا ترا بینا کنند. تو نادان نیستی تا ترا دانا سازند. راه، روشن و آشکار و حدود دین، معلوم و معین است. بهترین بندگان نزد خدا امام عادلی است که خود رستگار باشد و مردم را رستگار سازد. بدترین مردم نزد خدا پیشوای ستمکاری است که گمراه باشد و مردم بد و گمراه شوند. من از پیامبر (ص) شنیدم که میگفت روز قیامت پیشوای ستمکار را میآورند، نه یاوری دارد نه عذرخواهی. من ترا از خدا و سطوت و کیفر او میترسانم. عذاب خدا سخت و دردناک است، من میترسم تو نخست پیشوای این امت باشی که کشته میشوی».
جواب خلیفهٴ وقت به علی (ع) بسیار جالب است و خلاصهٴ آن چنین است: «آنچه را که گفتی بهخوبی دانستم. اما تو اگر بهجای من بودی هرگز من سرزنشت نمیکردم و بر تو عیب نمیگرفتم و ترا در مقابل مخالفانت تنها نمیگذاشتم و نمیگفتم که چرا صلهٴ رحم کردی (بخشش به اقوام) و چرا بیچارهیی را توانگر ساختی و چرا بهفلان و بهمان حکومت بخشیدی. چرا این ایراد را به عمر نمیگرفتی؟».
عثمان از اینکه در این موقعیت حساس علی (ع) او را تنها در چنگ مخالفانش میگذارد بسیار آزرده شد. او پس از شنیدن سخنان مردم توسط علی (ع)، بر بالای منبر رفته و طی خطابهیی تهدیدآمیز بهمردم اخطار کرد:
«آفت این امت و بلای این نعمت طعنهزنان و عیبجویان هستند. اگر من نتوانم زیادی مال بیتالمال را مطابق میل خودم خرج کنم پس برای چه پیشوا شدهام؟ شما چرا در زمان عمر که این همه سختگیر بود لب فرو بستید ولی چون من نرمی را پیش گرفتم بر من میشورید؟».
سپس مردم را ترسانده، میگوید: «بهخدا هم اطرافیان من بیشترند و هم یاران من نزدیکترند و هم سپاه فراوانتر دارم که همگی گوش بهفرمان من هستند…».
بهدنبال این خطابه، مردم ناراضی فهمیدند که مشکلات آنها جز با عزل خلیفه از مقام خلافت سامان نخواهد پذیرفت و بههمین دلیل موج جنبش مردم شدت فوقالعاده یافت.
… تودههای ناراضی مصر و کوفه و بصره و مدینه پیمان قیام بستند و از شهرهای خود بهسوی مدینه، مقر حکومت، حرکت کردند. انقلابیون به مدینه رسیده و منزل خلیفه را محاصره کرده و بهاو پیام دادند که از خلافت استعفا کند. ولی او مایل نبود جامهیی را که خدا بهتن او پوشانده است، بیرون آورد! پس از مدتی محاصرهکنندگان اطلاع یافتند که عثمان بهفرمانداران خود نوشته است نیرو بفرستند و شورشیان را از مدینه بیرون کنند. آنها بهمحض آگاهی از این خبر، بر شدت محاصره خود افزودند. مردم شروع بهسنگپرانی بهسوی او کردند و آب را بهرویش بستند. رفتهرفته شدت محاصره بهمراحل باریکی رسید. محاصرهکنندگان او را بین مرگ و استعفا از حکومت مخیر گردانیدند. ولی او چون بهاستعفا تن درنداد، لذا بر خانهٴ او هجوم برده و وی را کشتند.
رئوس نظریات انقلابیون را میتوان چنین خلاصه کرد: نگاهداری خلافت اسلامی از تباهیهای حکومت فردی، «مصرف بیتالمال در جهت مصالح عموم» و «بیتالمال مال مسلمانان است نه خلیفه».
هنگام مرگ عمر هنوز کار فتح ایران پایان نیافته بود. یزدگرد با بقایای نیروهای خود مقاومت میکرد. سپاه کسری با آنهمه شوکت، بهعلت فقر آرمانش بیش از دو ماه تاب مقاومت نیاورد. همان سپاهی که با زنجیر بهمیدان فرستاده میشد.
در حقیقت این ایدئولوژی اسلام بود که قلب ایرانیها را تسخیر کرد و سپاه اسلام چیزی جز پیامآور این ایدئولوژی نبود. افسانهٴ عظمت رژیم سلطنتی شاه شاهان پاک دروغ از آب درآمد. آرمان انقلابی! عربهای پابرهنه را بهصورت درهمشکنندگان حکومت اشرافی هفتفامیلی درآورد. کاخها بر سر کاخنشینان ویران گردید و همه برابر شدند.
و این نیروی دگرگونکننده که از درون شعار لااله الاالله سرچشمه میگرفت، جوششکنان هر گونه بت و محتوای طبقاتی آن را برای هموار کردن جادهٴ توحید و تحقق صفات توحید درهم کوبید.
بههرصورت، در زمان عثمان مابقی کار ایران تمام و «ارمنیه» نیز فتح شد. دامنهٴ اقتدار دولت اسلامی تا مغربزمین گسترش یافت، آفریقا بهتصرف درآمد و آندلس مورد حمله قرار گرفت. اما در حالیکه قلمرو حکومت اسلام اینچنین از طول و عرض گسترده میشد و شعار انقلابیش قلبهای خلقهای اسیر دورترین نقاط جهان آن روز را فتح میکرد، از درون با یکسلسله حرکات ضد انقلابی مواجه بود که با بحثهای گذشته دیگر ضرورتی به توضیح آن نیست. اینکه اشخاصی چون ابوذر که برای جهاد و مبارزه با عناصر ضد انقلابی و ضداسلامی داخلی بهپاخاسته بودند، این عناصر ضد انقلابی بهسهولت میتوانستند آنها را متهم بهمخالفت با جهاد کرده و روانهٴ مرزها نمایند تا بدینوسیله هم از شر مزاحمت آنها آسوده شوند و موقعیت خود را تثبیت کنند یا بهزعم منطق سالوسانهشان، سعادت و شهادت را نصیب آنها گردانند.
در این زمان است که معاویه، فرماندار شام، با همکاری «عبداللهبن ابیسرح»، فرماندار مصر، دست بهکاری زد که در روزگار عمر نتوانسته بود. توضیح آنکه در زمان عمر، معاویه چندینبار کوشید تا از مرزهای دمشق بهقلمرو روم نفوذ کرده و جنگ دریایی آغاز نماید. ولی عمر هرگز این اجازه را بهاو نداد تا بدون موافقت و صلاحدید حکومت مرکزی دست بهجهانگشایی بزند.
انگیزههای معاویه نسبت به این کار و وسیعتر کردن قلمرو حکومتش، استفاده از ثروت سرشار رومیها و بالاخره، مهمتر از همه، نامآوری و هموار کردن زمینهٴ حکومت آینده خود، بهعنوان یکسردار مجاهد و با سابقه اسلام بود. پس از مرگ عمر در زمان عثمان او توانست آرزوهای جاهطلبانهٴ خویش را تحقق بخشد، بهجنگ دریایی با رومیها پرداخته و قبرس را فتح کرد. بدین ترتیب ملاحظه میشود در زمان عثمان «مرکزیت» حکومت از بین رفته و کارگزاران او بدون توجه بهمصالح کلی مملکت، خودسرانه و بهطمع غنائم جنگی و ارضای هوا و هوسهای شخصی و کسب اشتهار دست بهجنگ تجاوزی میزنند. این فتوحات بیرویه و صرفاً خودخواهانه، غنائم و ثروت زیادی را نیز بهسوی مرکزیت سرازیر میکرد که غالباً بهجیب کارگزاران حکومت ریخته میشد و محنتها و مصائب آن نیز نصیب مردم میگشت و در مجموع راه را برای انفجار تضادها هموار میساخت.
سیاست اقتصادی حاکم، مهمترین عامل درهمریختگی و انحراف
جهانگشایی ممتد و عنانگسیخته، غنائم مادی و انسانی (بندگان) بسیاری بهارمغان میآورد. تجمع این شکستخوردگان محروم همراه با توزیع غیرعادلانهٴ غنائم، در قلب حکومت اسلامی خطر بالقوهیی را بهوجود میآورد. شهرهایی چون کوفه بهصورت مرکز تجمع چنین آوارگانی درآمد. بسیاری از اهالی آنجا غربا و اسیرانی بودند که فاتحان جنگ آنها را در میان خود قسمت کرده و بدانجا روانه ساخته بودند. ظهور این طبقه و گسترش سریع آنها تضادهای طبقاتی شدیدی را در کوفه بهوجود آورد، بهحدی که کارگزار خلیفه سوم (سعید) خطر این برخوردها را برای او نوشت. عاقبت برای حل این تضادها راهی برگزیده شد که بعدها موجب مصیبتهای بیشمار شد. مضمون این پیشنهاد چنین بود: سهم کسانی را که در خارج از شهرهای عربی مالکاند با هر کسی که بخواهد با زمینهای داخلی کشور معاوضه میکنیم.
درباره چنین دستورالعملی گویا اینطور استدلال شده باشد که با یککاسه کردن مالکیتهای کوچک، قشرهای ثابت و وابستهٴ زمین ایجاد گردد تا به این ترتیب از مناقشات مربوطه و همچنین تحریکاتی که پیوسته برای تبدیل به یکشورش انجام میشد جلوگیری گردد.
برای توضیح این مطلب بهتر است رشته صحبت را بهدست دکتر طهحسین بدهیم. وی در صفحه 101 جلد اول، فتنةالکبری میگوید:
برای روشن شدن حقیقت باید توضیح داد که عدهیی از بزرگان صحابه، سرمایهٴ فراوانی از نقد و جنس در حجاز داشتند. پس از آنکه چنین تصمیمی گرفته شد، آنها به سرعت این اموال را فروختند و از پول آن زمینهای خارج را خریدند. زیرا میدانستند که آن اراضی، خاکی مستعدتر دارد و محصول آن از حجاز بیشتر است و بهتر بهدست میآید. طلحةبن عبدالله کوشید تا همهٴ سهام خیبر را از کسانی که در فتح آن با پیغمبر بودند و مالک آن شدند از خود آنها یا ورثة ایشان خریداری کند. با گشوده شدن این در، طلحه سهامی را که در خیبر مالک بود با کسانی از حجازیان که در فتح عراق شرکت داشتند و مالک اراضی آنجا بودند معاوضه کرد. سپس با مال بسیاری که در اختیار داشت، سهم دیگران را نیز از سرزمین عراق خرید و از خود عثمان نیز زمینی را که در عراق داشت با زمینی از آن خویش در حجاز مبادله نمود و دیگران نیز مانند طلحه چنین معاملاتی کردند و هرکس که میخواست از حجاز به سرزمینهای ملکی خود در خارج برود آن را فروخت و بهجای آن از اراضی بلاد عربی خریداری کرد…
این پیشآمد دو نتیجه بهدنبال داشت:
یکی آنکه مالکیتهای بزرگ در عراق و شهرهای دیگر بهوجود آورد. زیرا کسانی که از این پیشنهاد استفاده میکردند سرمایهداران بزرگ مانند طلحه و زبیر و مروانبنحکم بودند که میتوانستند سهام خردهمالکها را از ایشان بخرند و در نتیجه بازار خرید و فروش و وام و مبادله، در این سال رواجی بهسزا داشت.
اجرای این طرح تنها بهحجاز و عراق منحصر نشد، بلکه در شهرهای عربی و در تمام نقاطی که مسلمانان فتح کرده بودند جریان یافت و اقطاعات وسیع و اراضی پهناوری بهوجود آمد که کارگران از بنده و آزاد در آنها بهکار مشغول شدند و بهدنبال آن طبقه ملاکی بهوجود آمد که اشرافیت آن مولود مال فراوان و ثروت سرشار و بسیاری اتباع بود.
نتیجه دوم که بهدنبال این تصمیم بود، آنکه خریداران اراضی ممالک عربی و بهخصوص زمینهای حجاز ناچار شدند برای برداشت محصول بندگان بسیاری بهکار گیرند. دیری نگذشت که حجاز بهصورت زیباترین، پرنعمتترین، پردرآمدترین و پرمحصولترین سرزمینها گردید و آنچه را که این ثروتمندی از تنعم و تنآسایی بهدنبال دارد بههمراه خود آورد. در مدت کوتاهی در مکه و مدینه و طائف از سرزمین حجاز طبقهیی از اشراف بهوجود آمد که فارغالبال زیسته و دست بهکاری نمیزدند، بلکه دسترنج بردگان را خورده و وقت خویش را بهبطالت و عیاشی و تنآسایی صرف میکردند. بهدنبال این تحول، تمدن!؟ بهحجاز و شهرهای دیگر عربی وارد شد و خوشگذرانی و بطالت و آنچه را که بهدنبال دارد از آوازخوانی، رقص و شعری که ـ بهجای تجسم حقیقت و خاطرهٴ نشاط انگیزـ تصویری از بطالت و لاقیدی و حرص بر لذت و فراغت را مینمایاند رواج یافت.
دوش بهدوش این طبقه، بندگانی بهسر میبردند که رشته حیات صاحبان خود را در دست داشتند و چرخ زندگانی ایشان با همهٴ هوسرانی و بطالت و هواپرستی که در آن بود بهدست آنان میگردید و باز دوش بهدوش این اربابان بنده، یا بندگانی که آقایی میکردند، طبقهیی دیگر از عربهای بیاباننشین محروم بهسر میبردند که در حجاز زمینی نداشتند تا با زمینهای عراق معاوضه کنند و در عراق زمینی را مالک نبودند تا آنرا با زمینهای حجاز مبادله نمایند.
همین اشرافیت جدید با نفوذ روزافزونش در حاکمیت میکوشید تا فرمانداری شهرها را بهدست آورده یا با حاکمیت بر سربازان مرزها بر میزان غنائم و ثروت خود بیفزاید. کشمکش طبقات بالا گرفت و از آنجا که هجوم سرمایهداران بهسرزمینهای عراق بیش از بلاد دیگر بود، این برخوردها در آنجا و بهویژه در کوفه و بصره بیش از نقاط دیگر مشهود بود. بهحدی که وقتی سعید، کارگزار خلیفه، در محفلی گفت: اراضی عراق تیول قریش است. ولولهیی در کوفه ایجاد شد و دامنهٴ آن به زد و خوردهای تندی کشید. تودههای محروم که شعار برابری اسلام در گوششان صدا میکرد برآشفتند که این چهحرفی است، اراضی عراق را خداوند روزی همهٴ ما کرده است. چرا باید قریش از دیگر مسلمانان سهم بیشتری داشته باشد. چون دامنهٴ برخوردها بالا گرفت، بر اساس دستور، والی کوفه عدهیی از افراد مورد احترام طبقات پایین را که خطرناک تشخیص داده بود بهشام تبعید کرد و این تبعید خود موجب برافروخته شدن بیشتر آتش مخالفت مردم گردید؛ تا آنجا که وقتی حاکم کوفه از مسافرت بهمرکز باز میگشت عدهیی از مردم کوفه، بهریاست مالک اشتر، از ورود او بهشهر مانع شدند و حاکم را وادار کردند که از مراجعت بهکوفه منصرف شود.
بهطور کلی باید گفت که در آن دوران، تعصبهای قبیلهیی دوباره پیدا شد و هر قبیلهیی فقط بهمنافع و امتیازات خود میاندیشید. در میان این قبایل، قریش و از میان قریش بهخصوص امویان رقیب بلامنازع میدان بودند. آنها توانسته بودند زمام هر چهار ولایت مهم حکومت اسلامی یعنی شام، بصره، کوفه و مصر را خود بهدست گیرند.
شورش
نقش ابوذر، عمار یاسر، مالک اشتر، ابنمسعود و… که همگی از طرفداران علی (ع) بودند، بهعنوان عامل ذهنی، دیگر جایی برای سکون و سکوت باقی نگذاشت. در آغاز، رفتهرفته دامنهٴ نارضایتی مردم از طبقه حاکم و کارگزاران جبارش بالا گرفت تا مردم جمع شده و علی (ع) را از طرف خود برای اتمامحجت بهنزد خلیفه فرستادند.
خلاصهٴ سخنان علی (ع) بهاو چنین است: «تو کور نیستی تا ترا بینا کنند. تو نادان نیستی تا ترا دانا سازند. راه، روشن و آشکار و حدود دین، معلوم و معین است. بهترین بندگان نزد خدا امام عادلی است که خود رستگار باشد و مردم را رستگار سازد. بدترین مردم نزد خدا پیشوای ستمکاری است که گمراه باشد و مردم بد و گمراه شوند. من از پیامبر (ص) شنیدم که میگفت روز قیامت پیشوای ستمکار را میآورند، نه یاوری دارد نه عذرخواهی. من ترا از خدا و سطوت و کیفر او میترسانم. عذاب خدا سخت و دردناک است، من میترسم تو نخست پیشوای این امت باشی که کشته میشوی».
جواب خلیفهٴ وقت به علی (ع) بسیار جالب است و خلاصهٴ آن چنین است: «آنچه را که گفتی بهخوبی دانستم. اما تو اگر بهجای من بودی هرگز من سرزنشت نمیکردم و بر تو عیب نمیگرفتم و ترا در مقابل مخالفانت تنها نمیگذاشتم و نمیگفتم که چرا صلهٴ رحم کردی (بخشش به اقوام) و چرا بیچارهیی را توانگر ساختی و چرا بهفلان و بهمان حکومت بخشیدی. چرا این ایراد را به عمر نمیگرفتی؟».
عثمان از اینکه در این موقعیت حساس علی (ع) او را تنها در چنگ مخالفانش میگذارد بسیار آزرده شد. او پس از شنیدن سخنان مردم توسط علی (ع)، بر بالای منبر رفته و طی خطابهیی تهدیدآمیز بهمردم اخطار کرد:
«آفت این امت و بلای این نعمت طعنهزنان و عیبجویان هستند. اگر من نتوانم زیادی مال بیتالمال را مطابق میل خودم خرج کنم پس برای چه پیشوا شدهام؟ شما چرا در زمان عمر که این همه سختگیر بود لب فرو بستید ولی چون من نرمی را پیش گرفتم بر من میشورید؟».
سپس مردم را ترسانده، میگوید: «بهخدا هم اطرافیان من بیشترند و هم یاران من نزدیکترند و هم سپاه فراوانتر دارم که همگی گوش بهفرمان من هستند…».
بهدنبال این خطابه، مردم ناراضی فهمیدند که مشکلات آنها جز با عزل خلیفه از مقام خلافت سامان نخواهد پذیرفت و بههمین دلیل موج جنبش مردم شدت فوقالعاده یافت.
… تودههای ناراضی مصر و کوفه و بصره و مدینه پیمان قیام بستند و از شهرهای خود بهسوی مدینه، مقر حکومت، حرکت کردند. انقلابیون به مدینه رسیده و منزل خلیفه را محاصره کرده و بهاو پیام دادند که از خلافت استعفا کند. ولی او مایل نبود جامهیی را که خدا بهتن او پوشانده است، بیرون آورد! پس از مدتی محاصرهکنندگان اطلاع یافتند که عثمان بهفرمانداران خود نوشته است نیرو بفرستند و شورشیان را از مدینه بیرون کنند. آنها بهمحض آگاهی از این خبر، بر شدت محاصره خود افزودند. مردم شروع بهسنگپرانی بهسوی او کردند و آب را بهرویش بستند. رفتهرفته شدت محاصره بهمراحل باریکی رسید. محاصرهکنندگان او را بین مرگ و استعفا از حکومت مخیر گردانیدند. ولی او چون بهاستعفا تن درنداد، لذا بر خانهٴ او هجوم برده و وی را کشتند.
رئوس نظریات انقلابیون را میتوان چنین خلاصه کرد: نگاهداری خلافت اسلامی از تباهیهای حکومت فردی، «مصرف بیتالمال در جهت مصالح عموم» و «بیتالمال مال مسلمانان است نه خلیفه».