«باید نه تنها از طریق نوشتار بلکه با رفتارتان دریافتن راهحلهایی برای مشکلات جامعه شرکت جویید» ”ادبیات وسیلهای برای تغییر دادن تاریخ است“.
”حکومتها بهسختی میتوانند جامعهی خواننده را فریب دهند“
”من وقتی مینویسم خودم را تکثیر میکنم. دو نفر میشوم. هم نویسنده، هم خواننده. طوری که انگار نمیدانم قرار است چه اتفاقی بیفتد“
”شعر، ضمیر جهان است. با آن به لایههایی از زندگی دست مییابیم که با شناخت عقلانی و هوش منطقی به آنها دسترسی نداریم. یعنی درههای عمیقی که لازمهی راه یافتن به آنها پذیرش خطرهای جدی است. فقط از راه باطن است که میتوان به شعر رسید نه از راه عقل“.
ماریو بارگاس یوسا، از ستارگان ادبیات آمریکای لاتین، در سال 2010 میلادی بهدلیل «ترسیم ساختارهای قدرت و ارائهی تصاویری قاطع از شکست، مقاومت و شورش فردی» توانست جایزه نوبل ادبیات را به دست بیاورد.
او، هنگام دریافت جایزهی نوبل، داستانی را برای حضار تعریف کرد، داستان زندگی خودش را.
”یکی بود یکی نبود. پسرکی بود که در 5سالگی، خواندن را فرا گرفت. این، زندگی او را تغییر داد. او، پیدا کردن راه گریز از خانهی فقیرانه، کشور فقیر و واقعیات فقیرانهای را که در درونشان زندگی میکند مدیون داستانهای ماجراجویانهای است که در کودکی خواند“.
«خیلی دلم میخواست که الآن مادرم در این جا حضور میداشت، هم او که وقتی اشعار آمادو نربو Amado Nerbo و Pablo Neruda پابلو نرودا را میخواند همیشه متأثر و احساساتی میشد و شروع به گریه میکرد و همینطور پدربزرگم پدروPedro که خیلی حامی نوشتههایم بود و عموی مبارزم که اینقدر به من لطف کرد که هم جسم و هم روح و هم نوشتههایم متأثر از اوست آن هم در در آن دوران و آن جا که ادبیات و فرهنگ بدیها رایج بود.
ماریو بارگاس یوسا متولد 28مارس 1936 داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار اهل پرو است. او یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریکای جنوبی است. دوران کودکی او با تلخی سپری شد.
در ۱۴سالگی پدرش وی را به دبیرستان نظام فرستاد که تأثیری ژرف و پایا بر او نهاد و ایدهی نخستین رمانش ”زندگی سگی“ را در ذهنش پروراند. بارگاس یوسا در رشتهی هنرهای آزاد دانشگاه لیما فارغالتحصیل شد و سپس از دانشگاه مادرید در رشته ادبیات دکترا گرفت. یوسا در سال ۱۹۵۹ به پاریس مهاجرت کرد و بهعنوان معلم و روزنامهنگار خبرگزاری فرانسه و تلویزیون ملی فرانسه مشغول به کار شد. وی سالها در پاریس و لندن و مادرید به کارهای گوناگون پرداخت.
یوسا از نخستین سالهای زندگیاش، از ماریو کوچولو یاد میکند:
”ماریو کوچولو قبل از هر چیز کتابخوان حریصی بود. به نظرم مثل همهی نویسندگان. زیباترین چیزی که در طول زندگیام به من هدیه شده توانایی خواندن بوده است. این استعداد از حس خوشبختیای که در کودکیام با دیدن کتاب احساس میکردم شکل گرفت. در دورهی بعد، با آنکه هنوز نوجوان بودم، بهصورت کاملاً غیرارادی شروع به نوشتن کردم. در 17سالگی بود که دانستم، نویسندگی، همهی زندگی من است“.
ماریو بارگاس یوسا با چاپ نخستین شعرهایش و سازماندهی اعتصابات دانشجویی چهرهی یک روشنفکر تمامعیار را به خود گرفت. در سال ۱۹۶۳ اولین رمانش منتشر شد. کتاب ”عصر قهرمان“ ماجرای دخالت نظامیان در سیاست و تبعات شوم اجتماعی آن است. چیزی که به تقدیر بسیاری از ملتهای جهان سوم و آمریکای لاتین بدل شد.
این رمان با استقبال بسیار روبهرو شد. همین تأثیر کافی بود تا نام نویسنده بهعنوان یک منتقد تند و تیز مطرح شود و هزار نسخه از کتابش بهعنوان کتاب ضالّه طی مراسمی رسمی به آتش کشیده شود. اما این مانع از دریافت جایزهی منتقدان از طرف یوسا نمیشود.
من به وظیفهی اخلاقی نویسندگان، در دست گذاشتن بر زخم و مشارکت در زندگی مدنی، معتقدم. بعضی میگویند بهترین کاری که از نویسندگان برمیآید اظهارنظر نکردن در امور سیاسی است اما من باز هم از روشنفکر متعهدی که اخلاقاً احساس مسئولیت میکند، دفاع میکنم. بسیار ضروری است که تریبونی برای دفاع از آزادی و حقوقبشر ایجاد کنیم. مسائلی که هنوز در جهان سوم نقص بزرگی به حساب میآیند.
مصاحبهی یوسا درباره خاورمیانه و بهار عرب:
ما در حال تجربهی رخدادهای بسیار جالبی در کشورهای عربی هستیم. این احساس و این اشتیاق، بهروشنی خود را در ورای آنچه که در تونس رخ میدهد نشان داده، مردمی که سالها تحت یک دیکتاتوری وحشی و خونریز و فاسد قرار داشتهاند احساس میکنند که یک حد و مرز و خط سرخی وجود دارد و این را در یک نبرد کاملاً دلاورانه علیه نظامهای کهنه، به نمایش میگذارند.
شهرت بارگاس یوسا با رمان مشهورش، ”زندگی سگی“ اوج دیگری یافت. رمانی که در آن به تجربههای دشوارش در خدمت نظامی میپرداخت. این رمان در دورهی طلایی ادبیات آمریکای لاتین، منتشرشد. دورهی طلایی از دههی 50 و 60 قرن پیش آغاز شد و توجه جهانیان را به این قاره و ادبیاتش جلب کرد. در این دوره، نویسندگان بزرگی از قبیل مارکز و کورتازار kortazar و فوئنتسfuentes در کنار یوسا به چشم میخوردند.
نوشتههای بارگاس یوسا تابع سبک رئالیسم جادویی نیست. سبکی که بسیاری از مردم آن را با دورهی طلایی ادبیات آمریکای لاتین یکی میدانند و آن را به همهی نویسندگان برجستهی این دوره تعمیم میدهند. چه، یوسا، برخلاف مارکز، واقعیت را با جادو ترکیب نمیکند. البته او نیز تخیل دارد اما، تخیل او واقعی است. بلکه حتی برای نوشتن یک داستان از شخصیتهای واقعی کمک میگیرد. بهگونهیی که نبوغ داستاننویس با دقت زندگینامهنویس مخلوط میشود. و به همان اندازه که تخیل بارور خود را به کار میگیرد، از دقتهای سندی و تفصیلی نیز استفاده میکند. پس واقعیت را با ابداع درمیآمیزد و گذشته را به شیوهی خود بازمیسازد و با خلاقیت عجیبی، زمان را به کار میگیرد و خاطره را به آشوب میکشاند.
مشخصهی اصلی سبک یوسا روایتهای متقاطع، همنشینی گفتگوهای افراد مختلف از زمانها و مکانهای گوناگون در کنار هم و رفت و برگشت خط داستانی، در زمان است. در آثار او اوضاع سیاسی به شکل زمینهای قدرتمند خودنمایی میکند.
ماریو بارگاس یوسا تا کنون بیش از30 رمان و نمایشنامه نوشته که از مشهورترین آنها میتوان به «گفتگو در کاتدرال (۱۹۶۹) »، زندگی سگی (1966) «عصر قهرمان (۱۹۶۳) »، «جنگ آخرالزمان (۱۹۸۱) » و «بهشت، آنجا» (2003) اشاره کرد. یوسا در مورد قهرمان کتاب ”بهشت، آنجا“ که زنی شجاع به نام فلورا تریستان است میگوید:
وقتی از داستان فلورا تریستان خبردار شدم از مبارزهی شجاعانهاش در دورانی که زن فقط برای نقشهای ثانوی انتخاب میشد، خیلی خوشم آمد. تریستان، برای جامعهای عدلمدارتر قیام کرد. جامعهای آرمانی که در آن به حقوق زن احترام گذاشته میشود. و زندگی او یک سلسله مصیبت و مبارزه و محرومیت است. اما همهی این سالهای سرشار از تجربهی دردناک، زنی قدرتمند و نوآور ساخت که مبارزه را بر زنجموره ترجیح داد و طغیان را بر تسلیم. و فهمید که چگونه با شخصیتی قوی و تخیلی چشمگیر و ایمان به ضرورت رهایی زن از بندهایی که بر او تحمیل شده، نقمت را به نعمت تبدیل کند. فلورا تریستان بدون آن که نیاز به زیباسازی داشته باشد یک چهرهی داستانی حقیقی است.
یوسا در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاستجمهوری پرو شد. اما از رقیبش شکست خورد. یوسا در مورد فعالیت سیاسیاش میگوید: نگرانی من از سقوط پرو، مرا بر آن داشت که از نفوذ اجتماعیام به نفع مردم استفاده کنم.
در پرو، بولیوی، نیکاراگوئه و سایر کشورهای این بخش از جهان، نویسنده بودن به مفهوم پذیرش مسئولیتها و تعهدات اجتماعی نیز هست: یعنی باید نه تنها از طریق نوشتار بلکه با رفتارتان دریافتن راهحلهایی برای مشکلات جامعه شرکت جویید. برای فرار از این وظیفه، راهی وجود ندارد. اگر بخواهید چنین کنید، یعنی به انزوا روی آورید و تنها بر کار نویسندگی متمرکز بمانید، گرفتار تیغ سانسور خواهید شد و در نهایت غیرمسئول و خودخواه تلقی گردیده یا بدتر از آن، به همکاری در ایجاد همهی نابسامانیها متهم خواهید شد. زیرا در حالیکه بیسوادی، فقر، استثمار، بیعدالتی، تبعیض و سایر مشکلات در کشور وجود دارد، شما برای رفع آن از مبارزه سر باز زدهاید
”یوسا“ که جایزهی ادبی «دن کیشوت» در کارنامهی افتخاراتش به چشم میخورد، توانست در سال 1995 جایزه «سروانتس»، مهمترین جایزهی ادبی نویسندگان اسپانیایی زبان، را نیز از آن خود کند و همچنین در سال 1996 برندهی جایزه صلح آلمان شد. وی بالاخره در سال 2010 برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او حدود 20سال نامزد دریافت جایزهی نوبل بود.
ماریو بارگاس یوسا طی گفتگویی از ادبیات و باورهای خود سخن میگوید:
«تاریخ به ادبیات خیلی نزدیک است.
ادبیات نوعی نظم، نظم ساختگی ایجاد میکند که شاید بتواند نوعی منطق را بر این هرج و مرجی که در آن زندگی میکنیم حاکم کند.
ما بهعنوان نویسندگان آمریکای لاتین با این ایده آموزش گرفتیم که ادبیات وسیلهای برای تغییر دادن تاریخ است. این فقط یک نمایش پیچیده نیست. بلکه راهی برای عمل کردن است. کاملاً باور داشتم که ادبیات نوعی سلاح است.
و نوعی مسئولیت به نویسنده میدهد که نه فقط ادبی بلکه اخلاقی هم هست.
… نوشتن، زندگی را تغییر میدهد. آگاهی را عمیق میکند و انسان را به تفکر وامیدارد. کتابهای خوبی که خواندهام بیشک زندگیام را بهتر کرده است. اما با وجود لذت فوقالعادهای که مطالعه به دست میدهد، باعث نمیشود که انسان احساس خوشبختی کند. جامعهای که از ادبیات سرشار باشد جامعهای غنی و پویا و ابداعکننده است. حکومتها به سختی میتوانند جامعهی خواننده را فریب دهند چون در چنین جامعهای تفکر انتقادی بسیار رشد میکند. رمان، وسیلهی کارآمدی برای تغییر است».
رمان نزد یوسا از پژوهش جدا نیست بلکه نوعی پژوهش است و حوادث آن با گذر از تأملات ناشی از ناخودآگاه روایت میشود و برای همین سبک توصیفی پژوهش، نیازمند سبک روایی میشود او از معدود نویسندگانی است که مسائل فکری و تاریخی و سیاسی و ادبی را به یک اندازه مطرح میکند. برای همین، در آثار او تاریخ و تخیل کنار همند و گاه حتی با سبکی «هزار و یک شبی» در هم میآمیزند.
”من وقتی مینویسم خودم را تکثیر میکنم. دو نفر میشوم. هم نویسنده، هم خواننده. طوری که انگار نمیدانم قرار است چه اتفاقی بیفتد“
”شعر، ضمیر جهان است. با آن به لایههایی از زندگی دست مییابیم که با شناخت عقلانی و هوش منطقی به آنها دسترسی نداریم. یعنی درههای عمیقی که لازمهی راه یافتن به آنها پذیرش خطرهای جدی است. فقط از راه باطن است که میتوان به شعر رسید نه از راه عقل“.
ماریو بارگاس یوسا، از ستارگان ادبیات آمریکای لاتین، در سال 2010 میلادی بهدلیل «ترسیم ساختارهای قدرت و ارائهی تصاویری قاطع از شکست، مقاومت و شورش فردی» توانست جایزه نوبل ادبیات را به دست بیاورد.
او، هنگام دریافت جایزهی نوبل، داستانی را برای حضار تعریف کرد، داستان زندگی خودش را.
”یکی بود یکی نبود. پسرکی بود که در 5سالگی، خواندن را فرا گرفت. این، زندگی او را تغییر داد. او، پیدا کردن راه گریز از خانهی فقیرانه، کشور فقیر و واقعیات فقیرانهای را که در درونشان زندگی میکند مدیون داستانهای ماجراجویانهای است که در کودکی خواند“.
«خیلی دلم میخواست که الآن مادرم در این جا حضور میداشت، هم او که وقتی اشعار آمادو نربو Amado Nerbo و Pablo Neruda پابلو نرودا را میخواند همیشه متأثر و احساساتی میشد و شروع به گریه میکرد و همینطور پدربزرگم پدروPedro که خیلی حامی نوشتههایم بود و عموی مبارزم که اینقدر به من لطف کرد که هم جسم و هم روح و هم نوشتههایم متأثر از اوست آن هم در در آن دوران و آن جا که ادبیات و فرهنگ بدیها رایج بود.
ماریو بارگاس یوسا متولد 28مارس 1936 داستاننویس، مقالهنویس، سیاستمدار و روزنامهنگار اهل پرو است. او یکی از مهمترین رماننویسان و مقالهنویسان معاصر آمریکای جنوبی است. دوران کودکی او با تلخی سپری شد.
در ۱۴سالگی پدرش وی را به دبیرستان نظام فرستاد که تأثیری ژرف و پایا بر او نهاد و ایدهی نخستین رمانش ”زندگی سگی“ را در ذهنش پروراند. بارگاس یوسا در رشتهی هنرهای آزاد دانشگاه لیما فارغالتحصیل شد و سپس از دانشگاه مادرید در رشته ادبیات دکترا گرفت. یوسا در سال ۱۹۵۹ به پاریس مهاجرت کرد و بهعنوان معلم و روزنامهنگار خبرگزاری فرانسه و تلویزیون ملی فرانسه مشغول به کار شد. وی سالها در پاریس و لندن و مادرید به کارهای گوناگون پرداخت.
یوسا از نخستین سالهای زندگیاش، از ماریو کوچولو یاد میکند:
”ماریو کوچولو قبل از هر چیز کتابخوان حریصی بود. به نظرم مثل همهی نویسندگان. زیباترین چیزی که در طول زندگیام به من هدیه شده توانایی خواندن بوده است. این استعداد از حس خوشبختیای که در کودکیام با دیدن کتاب احساس میکردم شکل گرفت. در دورهی بعد، با آنکه هنوز نوجوان بودم، بهصورت کاملاً غیرارادی شروع به نوشتن کردم. در 17سالگی بود که دانستم، نویسندگی، همهی زندگی من است“.
ماریو بارگاس یوسا با چاپ نخستین شعرهایش و سازماندهی اعتصابات دانشجویی چهرهی یک روشنفکر تمامعیار را به خود گرفت. در سال ۱۹۶۳ اولین رمانش منتشر شد. کتاب ”عصر قهرمان“ ماجرای دخالت نظامیان در سیاست و تبعات شوم اجتماعی آن است. چیزی که به تقدیر بسیاری از ملتهای جهان سوم و آمریکای لاتین بدل شد.
این رمان با استقبال بسیار روبهرو شد. همین تأثیر کافی بود تا نام نویسنده بهعنوان یک منتقد تند و تیز مطرح شود و هزار نسخه از کتابش بهعنوان کتاب ضالّه طی مراسمی رسمی به آتش کشیده شود. اما این مانع از دریافت جایزهی منتقدان از طرف یوسا نمیشود.
من به وظیفهی اخلاقی نویسندگان، در دست گذاشتن بر زخم و مشارکت در زندگی مدنی، معتقدم. بعضی میگویند بهترین کاری که از نویسندگان برمیآید اظهارنظر نکردن در امور سیاسی است اما من باز هم از روشنفکر متعهدی که اخلاقاً احساس مسئولیت میکند، دفاع میکنم. بسیار ضروری است که تریبونی برای دفاع از آزادی و حقوقبشر ایجاد کنیم. مسائلی که هنوز در جهان سوم نقص بزرگی به حساب میآیند.
مصاحبهی یوسا درباره خاورمیانه و بهار عرب:
ما در حال تجربهی رخدادهای بسیار جالبی در کشورهای عربی هستیم. این احساس و این اشتیاق، بهروشنی خود را در ورای آنچه که در تونس رخ میدهد نشان داده، مردمی که سالها تحت یک دیکتاتوری وحشی و خونریز و فاسد قرار داشتهاند احساس میکنند که یک حد و مرز و خط سرخی وجود دارد و این را در یک نبرد کاملاً دلاورانه علیه نظامهای کهنه، به نمایش میگذارند.
شهرت بارگاس یوسا با رمان مشهورش، ”زندگی سگی“ اوج دیگری یافت. رمانی که در آن به تجربههای دشوارش در خدمت نظامی میپرداخت. این رمان در دورهی طلایی ادبیات آمریکای لاتین، منتشرشد. دورهی طلایی از دههی 50 و 60 قرن پیش آغاز شد و توجه جهانیان را به این قاره و ادبیاتش جلب کرد. در این دوره، نویسندگان بزرگی از قبیل مارکز و کورتازار kortazar و فوئنتسfuentes در کنار یوسا به چشم میخوردند.
نوشتههای بارگاس یوسا تابع سبک رئالیسم جادویی نیست. سبکی که بسیاری از مردم آن را با دورهی طلایی ادبیات آمریکای لاتین یکی میدانند و آن را به همهی نویسندگان برجستهی این دوره تعمیم میدهند. چه، یوسا، برخلاف مارکز، واقعیت را با جادو ترکیب نمیکند. البته او نیز تخیل دارد اما، تخیل او واقعی است. بلکه حتی برای نوشتن یک داستان از شخصیتهای واقعی کمک میگیرد. بهگونهیی که نبوغ داستاننویس با دقت زندگینامهنویس مخلوط میشود. و به همان اندازه که تخیل بارور خود را به کار میگیرد، از دقتهای سندی و تفصیلی نیز استفاده میکند. پس واقعیت را با ابداع درمیآمیزد و گذشته را به شیوهی خود بازمیسازد و با خلاقیت عجیبی، زمان را به کار میگیرد و خاطره را به آشوب میکشاند.
مشخصهی اصلی سبک یوسا روایتهای متقاطع، همنشینی گفتگوهای افراد مختلف از زمانها و مکانهای گوناگون در کنار هم و رفت و برگشت خط داستانی، در زمان است. در آثار او اوضاع سیاسی به شکل زمینهای قدرتمند خودنمایی میکند.
ماریو بارگاس یوسا تا کنون بیش از30 رمان و نمایشنامه نوشته که از مشهورترین آنها میتوان به «گفتگو در کاتدرال (۱۹۶۹) »، زندگی سگی (1966) «عصر قهرمان (۱۹۶۳) »، «جنگ آخرالزمان (۱۹۸۱) » و «بهشت، آنجا» (2003) اشاره کرد. یوسا در مورد قهرمان کتاب ”بهشت، آنجا“ که زنی شجاع به نام فلورا تریستان است میگوید:
وقتی از داستان فلورا تریستان خبردار شدم از مبارزهی شجاعانهاش در دورانی که زن فقط برای نقشهای ثانوی انتخاب میشد، خیلی خوشم آمد. تریستان، برای جامعهای عدلمدارتر قیام کرد. جامعهای آرمانی که در آن به حقوق زن احترام گذاشته میشود. و زندگی او یک سلسله مصیبت و مبارزه و محرومیت است. اما همهی این سالهای سرشار از تجربهی دردناک، زنی قدرتمند و نوآور ساخت که مبارزه را بر زنجموره ترجیح داد و طغیان را بر تسلیم. و فهمید که چگونه با شخصیتی قوی و تخیلی چشمگیر و ایمان به ضرورت رهایی زن از بندهایی که بر او تحمیل شده، نقمت را به نعمت تبدیل کند. فلورا تریستان بدون آن که نیاز به زیباسازی داشته باشد یک چهرهی داستانی حقیقی است.
یوسا در سال ۱۹۹۰ نامزد ریاستجمهوری پرو شد. اما از رقیبش شکست خورد. یوسا در مورد فعالیت سیاسیاش میگوید: نگرانی من از سقوط پرو، مرا بر آن داشت که از نفوذ اجتماعیام به نفع مردم استفاده کنم.
در پرو، بولیوی، نیکاراگوئه و سایر کشورهای این بخش از جهان، نویسنده بودن به مفهوم پذیرش مسئولیتها و تعهدات اجتماعی نیز هست: یعنی باید نه تنها از طریق نوشتار بلکه با رفتارتان دریافتن راهحلهایی برای مشکلات جامعه شرکت جویید. برای فرار از این وظیفه، راهی وجود ندارد. اگر بخواهید چنین کنید، یعنی به انزوا روی آورید و تنها بر کار نویسندگی متمرکز بمانید، گرفتار تیغ سانسور خواهید شد و در نهایت غیرمسئول و خودخواه تلقی گردیده یا بدتر از آن، به همکاری در ایجاد همهی نابسامانیها متهم خواهید شد. زیرا در حالیکه بیسوادی، فقر، استثمار، بیعدالتی، تبعیض و سایر مشکلات در کشور وجود دارد، شما برای رفع آن از مبارزه سر باز زدهاید
”یوسا“ که جایزهی ادبی «دن کیشوت» در کارنامهی افتخاراتش به چشم میخورد، توانست در سال 1995 جایزه «سروانتس»، مهمترین جایزهی ادبی نویسندگان اسپانیایی زبان، را نیز از آن خود کند و همچنین در سال 1996 برندهی جایزه صلح آلمان شد. وی بالاخره در سال 2010 برندهی جایزهی نوبل ادبیات شد. او حدود 20سال نامزد دریافت جایزهی نوبل بود.
ماریو بارگاس یوسا طی گفتگویی از ادبیات و باورهای خود سخن میگوید:
«تاریخ به ادبیات خیلی نزدیک است.
ادبیات نوعی نظم، نظم ساختگی ایجاد میکند که شاید بتواند نوعی منطق را بر این هرج و مرجی که در آن زندگی میکنیم حاکم کند.
ما بهعنوان نویسندگان آمریکای لاتین با این ایده آموزش گرفتیم که ادبیات وسیلهای برای تغییر دادن تاریخ است. این فقط یک نمایش پیچیده نیست. بلکه راهی برای عمل کردن است. کاملاً باور داشتم که ادبیات نوعی سلاح است.
و نوعی مسئولیت به نویسنده میدهد که نه فقط ادبی بلکه اخلاقی هم هست.
… نوشتن، زندگی را تغییر میدهد. آگاهی را عمیق میکند و انسان را به تفکر وامیدارد. کتابهای خوبی که خواندهام بیشک زندگیام را بهتر کرده است. اما با وجود لذت فوقالعادهای که مطالعه به دست میدهد، باعث نمیشود که انسان احساس خوشبختی کند. جامعهای که از ادبیات سرشار باشد جامعهای غنی و پویا و ابداعکننده است. حکومتها به سختی میتوانند جامعهی خواننده را فریب دهند چون در چنین جامعهای تفکر انتقادی بسیار رشد میکند. رمان، وسیلهی کارآمدی برای تغییر است».
رمان نزد یوسا از پژوهش جدا نیست بلکه نوعی پژوهش است و حوادث آن با گذر از تأملات ناشی از ناخودآگاه روایت میشود و برای همین سبک توصیفی پژوهش، نیازمند سبک روایی میشود او از معدود نویسندگانی است که مسائل فکری و تاریخی و سیاسی و ادبی را به یک اندازه مطرح میکند. برای همین، در آثار او تاریخ و تخیل کنار همند و گاه حتی با سبکی «هزار و یک شبی» در هم میآمیزند.