سؤال: اولین سؤال این است که آیا واقعیت دارد که در حال حاضر، ایران تنها کشور خاورمیانه است که اگر در آن یک انتخابات آزاد برگزار شود، بنیادگرایی اسلامی با آرای نزدیک به صد درصد، از صحنه جارو میشود؟ اگر این حرف واقعیت دارد، چطور به اینجا رسیدهایم؟ در حالیکه 35سال پیش وقتی خمینی وارد ایران شد، 6میلیون نفر بهاستقبالش رفتند و بعد هم او حاکم بلامنازع بود و هیچ نیرویی نمیتوانست در برابرش کمترین عرض اندامی بکند.
بهخصوص که میگوییم ایران مرکز بنیادگرایی، یا بهقول خود آخوندها امالقرای اسلام ساخته و پرداخته آخوندهاست، چگونه چنین تحولی در خود ایران صورت گرفته؟ چطور میشود تصور کرد که بنیادگرایی در پایتخت خودش شکست خورده و ریشهکن شده است؟
جواب: قبل از پاسخ به این سؤال، اجازه بدهید آغاز پنجاهمین سال حیات سازمان مجاهدین خلق ایران را به مردم ایران، به اعضا و هواداران سازمان در سراسر جهان و بیش از همه و پیشاپیش همه به راهبری پاکبازش تبریک عرض کنم. تولد سازمانی را تبریک میگویم که از بدو پا گذاشتن به حیات مبارکش در تاریخ مردم ایران تا امروز، منشأ خیرات و برکات در تمامی زمینهها برای مردم ایران بوده و امروز هم میبینیم که نقش آن و عملکردش و شعاع اثرش تنها محدود به کشور ما نیست و از آنجا که ارتجاع مذهبی و آخوندهای حاکم بر میهن ما، تمام تلاش خود را کردهاند که پدیده شوم بنیادگرایی را در سراسر منطقه و جهان گسترش بدهند، مجاهدین در مقابل این عنصر ضدتاریخی هم نقش خود را ایفا کردهاند و انشاالله ثمرات آن در آینده، بیش از پیش به مردم ما و مردم منطقه خواهد رسید.
اما در پاسخ به سؤالتان، باید عرض کنم که بله، اولاً این یک واقعیت است که ارتجاع مذهبی و آن چیزی که امروز از آن بهعنوان بنیادگرایی یا بنیادگرایی اسلامی نام برده میشود، یک پدیده ساده نیست و ریشه در اعماق قرنها حاکمیت جهل و استبداد و دیکتاتوری بر کشور ما دارد. این اندیشهٴ ارتجاعی ضمن اینکه سوار بر جهل و ناآگاهی تودههای عقبمانده بوده و علاوه بر اینکه تا اعماق جامعه و تا دورافتادهترین روستاهای ایران نفوذ داشت، البته نگهبان خودش را هم داشت که عبارت بود از دیکتاتوریهای سلطنتی و استعمار که مانع آزادی و دشمن دموکراسی در کشور ما بودند و از همین رو، نگهبان جهل و خرافه و ارتجاع و مانع فهم مردم و مانع گسترش نور آگاهی و آزادی در جامعه ما بودند.
البته نگهبان تاریخی این اندیشه و این تفکر ارتجاعی و عقبافتاده و ضدتاریخی، آخوندهای مرتجعی بودند که در جای جای تاریخ ایران، نه تنها حضور مستمر داشتند و نه تنها تلاش میکردند مردم را در جهل و خرافه نگه دارند، بلکه هر جا و هر گاه که مردم ما علیه استبداد و استعمار قیام میکردند و برای آزادی وارد میدان میشدند، سر و کله اینها هم پیدا میشد که بهوضوح تلاش میکردند در مقابل حرکتهای آزادیخواهانهٴ مردم بایستند و مانع گسترش آزادی و آگاهی بشوند، چرا که خیلی خوب میدانستند که روشنایی آزادی و آگاهی و دانش، علیه عنصر ارتجاع مذهبی است و اینها فقط در لابلای پردههای جهل و تاریکی و استبداد و زیر بال و پر شاهان و دیکتاتوریهای سلطنتی میتوانند به حیات خود ادامه دهند.
ولی آنچه که در میهن ما اتفاق افتاد، پایان این روند تاریخی بود.
اما چرا این اتفاق در ایران افتاد؟ بهدلیل شرایط تاریخیاش، بهدلیل اینکه ایران کشوری است که اکثریت مردم آن مسلمان شیعه هستند و بهدلیل اینکه جریان ارتجاع مذهبی که توسط آخوندهای مرتجع حاضر در کشور ما نمایندگی میشد، توانست از یک شرایط استثنایی تاریخی برای سرقت رهبری انقلاب مردم استفاده کند و سوار بر امواج انقلاب و در واقع سوار بر جهل و ناآگاهی مردم به حاکمیت برسد. مردم ایران واقعاً ماهیت آخوندها را نمیشناختند و نمیدانستند که ارتجاع مذهبی چه پدیدهیی است. به این جهت خمینی توانست سوار شود و حاکمیت خودش را در جامعه گسترش بدهد و آن را مستقر کند و مردم را بیش از پیش در جهل و خرافه و ارتجاع نگه دارد. آخوندها فکر میکردند تا ابد میتوانند به حاکمیت ارتجاعی خودشان ادامه بدهند و همانطور که خمینی میخواست با «شعار قدس از طریق کربلا» امپراتوری بهاصطلاح اسلامی و ارتجاع خودش را نه فقط در ایران، بلکه در منطقه و کشورهای اسلامی حاکم کند و گسترش بدهد. خمینی و آخوندها میخواستند با این تضمین بیرونی، حاکمیت خودشان در داخل کشور را، البته در وهلهٴ اول بر پایه سرکوب وحشیانه، قرص و استوار کنند. اما چیزی را که آخوندها فکرش را نمیکردند و عامل بسیار بسیار جدی و مهمی بود، این بود که وقتی آنها به حاکمیت رسیدند، دیگر قادر نبودند، محتوا و درونمایهٴ خودشان را آنچنان که در طول سالیان با سالوس و ریا از مردم پوشانده بودند، مخفی کنند. مردم برای آزادی قیام کرده بودند و آخوندها وقتی حاکم شدند، مردم با واقعیت اینها در صحنهٴ عمل روبهرو شدند. اما بدشانسی اصلی آخوندهای حاکم بر ایران، حضور یک جریان متضاد، یک آنتیتز و یک هماورد ایدئولوژیکی بود که در هیأت سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر ارتجاع مذهبی قد علم کرده بود. یک اندیشه انقلابی یا همان اسلام انقلابی که بذر آن، در سال 1344 توسط حنیف کبیر و بنیانگذاران سازمان کاشته شد و به یمن استمرار یک رهبری ذیصلاح، به حیات و رشد و ارتقای ایدئولوژیک و تشکیلاتی و سیاسی و استراتژیکی خودش در تاریخ ایران و در برابر ارتجاع مذهبی حاکم ادامه داد و ماهیت آخوندها را برای مردم ایران افشا کرد. مردم ایران تنها با یک پدیده ارتجاع مذهبی روبهرو نشدند، بلکه در تجربهعملی خود و در جریان زندگیشان، سرکوبگری استبداد مذهبی، حاکمیت جهل و خرافه و فقر و ناتوانی مطلق این دستگاه خرافی و ارتجاعی را از حل هر مسألهٴ سیاسی و اجتماعی را در عمل دیدند. ولی این تمامی مسأله نبود، در مقابل آن و جلو چشمانشان، سازمانی و نسلی و اندیشهیی را هم دیدند که تماماً و مطلقاً متضاد با آن چه که آخوندها به نام اسلام ارائه میکردند، اسلام انقلابی، اسلام صلح، اسلام دوستی و محبت، اسلام آزادی و دموکراسی، اسلام بردباری، اسلام مبارزه با فقر و بیعدالتی را معرفی و نمایندگی میکردند. در نتیجه آنها قدرت انتخاب داشتند و به سمت این جریان آمدند و همانطور که در دوران مبارزه سیاسی مشاهده کردیم، سازمان مجاهدین مانند بذری که در یک زمین و شرایط مساعد کاشته شده باشد، شروع به رشد و گسترش کرد و مردم به سمت آن آمدند و همانطور که خمینی از روز اول حدس زده بود، دشمن واقعیاش، یعنی مجاهدین در صحنه ظاهر شدند. هیچکس بهاندازه خمینی ملعون، این روح پلید استبداد مذهبی، از روز اول نمیفهمید که آنتیتز ارتجاع او و هماورد ایدئولوژیک و جواب تاریخیاش مجاهدین هستند و به همین دلیل هرگز و حتی یک لحظه با این جریان، جریان مجاهدین هیچ سازشی نداشت و همیشه در ستیز با آن بود ن تلاش کرد که آن را به اشکال مختلف، با دجالیت، با کلام خودش، با تبلیغات دجالگرانهٴ خودش و بهخصوص با استفاده از حربه ارتجاع، تحت عنوان اسلام، مجاهدین را سرکوب و منکوب کند و بعد هم که وارد سرکوب وحشیانه آنها شد. ولی البته به یمن حضور رهبری که این ایدئولوژی را نمایندگی میکرد، خمینی از روز اولی که خمینی روی کارآمد، او را در مقابل خودش دید که حرفش را در مقابل خمینی و استبداد ولایتفقیه و ولایت سفیانی زد و از روز اول اندیشهٴ اسلام انقلابی و دیدگاه مجاهدین را در برابر ارتجاع خمینی مطرح کرد. در نتیجه همچنان که امروز میبینیم، در میهن ما، اگرچه هنوز آخوندها حاکم هستند و البته در مراحل پایانی حیات ننگین تاریخی خودشان هستند، اما به یمن همین ایستادگی و مبارزه این نسل، مردم ایران به ماهیت ارتجاع مذهبی آگاه شدهاند و همهٴ دنیا هم این واقعیت را میداند که اگر هر انتخابات آزادی در ایران برگزار شود، جریان ارتجاعی حاکم، مطلقاً رأی نخواهد آورد و حذف خواهد شد و به این ترتیب ارتجاع مذهبی، این جریان ضدتاریخی منحرف و فاسد آخوندی در پایتخت خودش، بهرغم اینکه به هر دلیل تاریخی، حاکمیت خود را در آن مستقر کرده، از هیچ رأیی برخوردار نخواهد بود و این افتخار ملت ایران است.
در اینجا من باید واقعاً سر تعظیم فرود بیاورم در برابر مردم ایران که اگرچه در آغاز بهدلیل آن که نمیدانستند خمینی یعنی چه و با صداقت وارد میدان شدند و از او حمایت کردند و این البته اتمام حجتی بود با خمینی ملعون، ولی امروز، بعد از 30خرداد 60، وقتی که ماهیت آخوندها برملا شد، هرگز در قلب خودشان این حاکمیت را نپذیرفتند و به او آری نگفتند بلکه بهطور به او تاریخی «نه» گفتند و ما امروز به یمن همین «نه» تاریخی است که در این اینجا و این نقطه هستیم و به یمن راهبری پاکباز و ذیصلاحی که اسلام انقلابی را گام به گام، در مسیر حق و درست پیش برده و در آستانهٴ پیروزی این راه و شکست تاریخی، سیاسی و استراتژیک دشمن مردم ایران، آخوندهای مرتجع و نظام ولایتفقیه هستیم.
سؤال: تصور اینکه یک ایدئولوژی بتواند خودش پدیدهیی مانند بنیادگرایی را محو و نابود کند، قدری مشکل است. بالاخره ایدئولوژی اسلام راستین وجود دارد، درست است که حنیف کبیر غبار را از رخ دین زدود و چهرهٴ راستین اسلام را نشان داد، اما چگونه این تحول مهم، یعنی ریشهکن کردن بنیادگرایی در مرکز آن محقق شد؟
جواب: بله، حق با شماست. محتوای انقلابی، انسانی، آرمانی و آزادیخواهانه در روح و جوهر و بنیاد اسلام انقلابی، اسلام اصیل و اسلام محمدی وجود دارد. این حرف، حرف درستی است. ولی از همان کلمهای که شما گفتید، «غبار از رخ دین زدود» از همان نقطه، عنصر اصلی و تعیینکننده وارد صحنه میشود. عنصر ذیصلاح، قبل از هر چیز، ذیصلاح از نظر ایدئولوژیک و بهلحاظ راهبری ایدئولوژیک است. در سال 1344، اندیشهٴ اسلام انقلابی، در صحنه سیاسی- اجتماعی و فرهنگی ایران متولد شد.
تا به امروز، یک میدان نبرد همه جانبهٴ ایدئولوژیک، تشکیلاتی، استراتژیک، سیاسی، مبارزاتی و ارزشی بین آنچه که تحت نام اسلام ارائه میشد، اما در حقیقت ارتجاع مذهبی بود با اسلام حقیقی، جریان داشت. این نبرد پیش از هر چیز به این دلیل موفق بود که راهبری ذیصلاحی، زمام امور و فرماندهی این جنگ را در دست داشت. اگر در یک کلام بخواهم بگویم، بهخاطر رهبریای که خود مجاهدین آن را «رهبری پاکباز» مینامند، این جریان توانست با آخوندها به نبرد برخیزد و به اندیشهٴ اسلام انقلابی حیات ببخشد و آن را از لابلای کتابها و بهویژه از درون آیات قرآن و خطبههای نهجالبلاغه که مبانی اصلی ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران بود، بیرون بکشد و وارد صحنهٴ مبارزه اجتماعی بکند، علت اینکه این رهبری به آن توفیق یافت، این بود که قیمت آن را به سنگینترین صورت، در هر قدم پرداخت. اگر بنیانگذاران و بعد از آنان، برادر مسعود و خواهر مریم حاضر نبودند بهای این راه را بپردازند و مجاهدینی که پشت سر آنها حرکت میکردند، حاضر نبودند که بهای آن را بپردازند، اسلام انقلابی بههیچوجه بهطور خودبهخودی، نمیتوانست ارتجاع لباس اسلام پوشیده را پس براند. ارتجاعی که بهویژه در زمان خمینی به نام اسلام حاکم شد. به همین علت بهمحض اینکه ما صحبت از 15شهریور و تولد مجاهدین در سال1344 میکنیم، بیدرنگ اندیشهٴ انسان واقعگرا متوجه 4خرداد میشود، روزی که مرکزیت سازمان و بنیانگذاران آن، آگاهانه، آزادانه، مختارانه و با اشتیاق، همانطور که بارها گفتهام من افتخار حضور و دیدن این لحظات تاریخی را داشتم، آنها تصمیم گرفتند بهخاطر کلماتی که گفتند، بهخاطر اندیشهٴ اسلام انقلابی که ارائه کردند، جان خود را و خون خود را فدا کنند. آنها خیلی خوب این لحظهٴ تاریخی را درک کردند که بدون این فدا هرگز نمیشود اسلام انقلابی را ارائه کرد. در نتیجه در بیدادگاههای شاه، با گذشتن از جان و همه چیز خود، چنان شجاعانه و مشتاقانه و سرفرازانه چنان از اندیشه اسلام انقلابی دفاع کردند که لرزه بر اندام رژیم شاه انداختند و شاه خائن وحشتزده آنها را به جوخه تیرباران سپرد. آن مجاهدان پیشتاز، با شعار «بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران» این راه را با صدق و فدای مطلق آغاز کردند و خدا هم جواب صداقت آنها را با حفظ و حراست مسعود و گرفتن او در کنف حمایت خودش، در همین دنیا داد و در نتیجه راه آنها، البته باز هم با پرداخت بها و گذشت و فداکاری این نسل ادامه پیدا کرد. مجاهدین در هر گام با خون خودشا، امواج فتنه و سیاهی و تباهی را شکافتند و بهخصوص بعد از 30خرداد 60، مقاومت ظفرنمونی را پایهگذاری کردند که به قول برادرمان مسعود، رودی خروشان از خون شهیدان جاری شد و بین آن چیزی که خمینی ادعا میکرد اسلام است و اسلام حقیقی که مجاهدین ارائه میکردند، مرزی غیرقابل عبور ترسیم کرد.
البته نباید فراموش کنیم که راهبری این سازمان و این راه، بلافاصله بعد از حاکمیت خمینی، پا به میدان گذاشت و پرداخت قیمت را که فدای عاشوراگونه بود، پذیرفت؛ آنجا که در دانشگاه تهران، در برابر مواضع ارتجاعی خمینی و بهاصطلاح تئوری ولایتفقیه او، اندیشهٴ تابان مجاهدین را معرفی کرد و افتراق و تفاوت زمین تا آسمان این اندیشه را به مردم ایران نشان داد. چیزی که با پرداخت مستمر قیمت سهمگین آن تا همین امروز همچنان ادامه دارد. ما به خوبی میدانستیم و از 30خرداد سال60، رسماً و علناً و بهوضوح گفتیم که این راه عاشورا گونه است، ما میدانستیم که 19بهمنی را در پیش داریم. اگر جوهر عاشوراگونگی در حرکت این سازمان نبود، بدون تردید در مقابل ارتجاع مذهبی و در برابر این امواج سرکوب و کشتار نمیتوانستیم بایستیم. مگر باطلالسحر درندهخویی آخوندها چیزی جز این میتوانست باشد؟
ما الآن داریم اینجا در سالگرد تأسیس سازمان صحبت میکنیم و در چنین روزهایی در عینحال یاد و خاطرهٴ شهدای قتلعام سال 1367 در سراسر میهنمان و در فضای انقلابی ایران موج میزند؛ یاد همان کسانی که 30هزار بار بر طناب دار بوسه زدند، فقط به این دلیل که خودشان را مجاهد خلق معرفی کردند و گفتند نام ما و کنیه ما و شناسنامه ما، مجاهد خلق است و وصیتنامههای خودشان را به «بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران» شروع کردند، با همان نام و همان شعاری که حنیف کبیر این راه را شروع کرده بود و اولین اطلاعیه سازمان مجاهدین هم با این شعار شروع میشد. آنها باز هم با خون خودشان بقای این راه را تضمین کردند و اجازه ندادند خمینی دجال این نام را به خیال خود در زندانهایش دفن کند.
همچنین در همین روزها، یاد و نام 52 شهید قهرمان قتلعام اشرف در 10شهریور سال 1392 را گرامی و زنده میدایم که بار دیگر حقانیت این راه را با خون خون مهر کردند. خمینی و خامنهای و نسل آنها کمر همت بسته بودند که این راه را به گمان باطل خودشان سد کنند و به آن ضربه کاری بزنند یا دستکم آن را در لاک دفاعی ببرند، اما باز هم این قهرمانان وارد شدند و دیدیم که چگونه قطره قطره خونشان سلاحی شد برای نابودی این توطئه و نابودی آنچه که آخوندها میخواستند. و این راه همچنان ادامه دارد و بدون تردید منطق عاشوراگونه تا رسیدن این نسل به دروازههای تهران، منطق حاکم بر حرکت ماست و ما باید در هر لحظه برای فدای همه چیز خود آماده باشیم تا بتوانیم این فتنهٴ عظمای آخوندها را کنار بزنیم و نشان بدهیم که بله، ملت ما بیدار و زنده است و به آخوندها «نه» گفته است. بله، ما باید پیوسته حاضر باشیم که قیمت تطهیر ایران از این ارتجاع پلید و از آلودگی تاریخی را بپردازیم. انشاالله!
سؤال: از این صحبتها آیا میشود نتیجه گرفت که اگر همین ایدئولوژی را در سوریه و عراق هم آموزش بدهیم و کتابهایش را منتشر کنیم، در آنجاهم همین تحول صورت بگیرد؟
جواب: خوشبختانه امروز، برای مردم منطقه، مردم سوریه، مردم عراق و همهٴ کسانی که با بنیادگرایی اسلامی در ستیز هستند، هم بنیادگرایی که بنیاد و ریشهاش، در رژیم جهنمی آخوندی حاکم بر میهنمان میباشد و هم اسلام انقلابی و راه و آرمان مجاهدین، صرفاً یک تئوری، اندیشه و کتاب نیست؛ امروز مجاهدین، یک راه و مسیر، یک آلترناتیو سیاسی، آرمانی و تشکیلاتی را ارائه کردهاند. راه و مسیری که در برابر دیدگان خلقهای منطقه قرار دارد.
بهویژه که آخوندها با دخالت مستقیم در سوریه و عراق و قرار گرفتن پشت بشار اسد و مالکی و… دفاع و حمایت تمامعیار از این حاکمیتهای استبدادی و دیکتاتوری، خود را بهطور مستقیم، با مردم و خلقهای منطقه رو در رو کردهاند. در نتیجه خودشان، به مصداق آیهٴ «یخرّبون بیوتهم بایدهم و ایدی المؤمنین» (حشرـ2) خانههای خود را با دستان خود و دستان مؤمنان خراب میکنند. البته آخوندها صدور بنیادگرایی به این کشورها را شروع کردهاند، از اینرو، مردم سوریه، عراق، لبنان، فلسطین، یمن و سایر کشورها میبینند که با چه دستگاهی، با ارتجاع آخوندی حاکم بر تهران روبهرو هستند. به همین علت، برای این مردم هم، آنتیتز بنیادگرایی دیگر از کتاب فراتر رفته و بهصورت یک راه و بهصورت یک سازمان و بهصورت یک آلترناتیو وجود دارد. پس به هیچ عنوان این موضوع، یک تئوری در کتاب نیست. از طرف دیگر، این موضوع نمیتواند تنها عامل باشد. واقعیت این است که بر اساس محتوای انقلابی باور مجاهدین، همچنین بر اساس واقعیت و حقیقت خود اسلام، در این مسیر، عنصر رهبری کننده عقیدتی و ایدئولوژیک، عامل تعیینکننده بوده و هست. همانطور که در صحنهٴ نظامی، در برابر هر تک، پاتک و در برابر هر میدانی که دشمن باز میکند و حملهیی که میکند، باید یک فرماندهی نظامی در برابرش باشد و با دشمن نبرد کند، همانطور که در زمینه سیاسی باید نبرد سیاسی را سازماندهی و فرماندهی کرد، همانطور که در زمینه استراتژیک، در برابر استراتژی دشمن، باید بهطور متقابل، یک استراتژی درست اتخاذ کرد، (کما اینکه در برابر استراتژی خمینی که گفت قدس از طریق کربلا که در حقیقت اشغال عراق بود، استراتژی ارتش آزادیبخش و جنگ نوین آزادیبخش طراحی شد و ما فهمیدیم که باید به عراق رفت) در صحنهٴ ایدئولوژیک و آرمانی نیز، دقیقاً به همین صورت است.
پس از حاکمیت رژیم آخوندی، تمام اهرمها در دست آن قرار دارد. تلویزیون، روزنامهها، منابر و مساجد. این رژیم حتی دیوارهای تهران را هم بهخود اختصاص داد. چیزی که معمولاً مختص اپوزیسیون است. در مقابل، ما به این علت توانستیم جلو بیاییم که گام بهگام، با حساسیت و جدیت هر چه بیشتر، حتی پیش از مسائل سیاسی، استراتژیک و تشکیلاتی، راهبری درست ایدئولوژیک داشتیم. یک رهبری که در هر گام، آنتیتز و ضد رژیم بوده و جنبش را، جلوتر و فراتر برده و پاسخ تمام تلاشهای بهاصطلاح ایدئولوژیک و دجالگرانهٴ طرف مقابل را داده است.
در سال1344 بنیانگذاران ما، با پرداخت قیمت، اندیشهٴ تابان خود را ارائه کردند. 10سال بعد، در سال1354 یک ضربهایدئولوژیک توسط اپورتونیستهای چپنما بر سازمان وارد شد. جریانی که ادعای مارکسیسم داشت، اما در حقیقت کودتاگر و خائن بود. اگر در همان زمان، رهبری برادر مسعود نبود، آنهم بهصورت تیز و روشن و مشخص، با عالیترین سطح راهبری ایدئولوژیک در پیچیدهترین شرایط، شرایط ضربهایدئولوژیک که مهلکترین ضربه است، سازمان متلاشی میشد. چون ضربه به بود و نبود، بهسرمایه و بههمه چیز سازمان وارد شده بود. برادر مسعود بهروشنی تشخیص داد که چه باید کرد و چه نباید کرد. بهطور خلاصه، همانطور که دیگر امروز بسیاری از مجاهدین و حتی دیگران میدانند، برادر مسعود ضمن حفظ سمت اصلی حرکت جنبش، ضمن گم نکردن تضاد اصلی، یعنی مبارزه با شاه خائن و ساواک پلیدش، در آن شرایط سهمگین، ضمن ایستادن وفادارانه و با تمام قوا روی این تضاد اصلی و عوض نکردن سمت، به درستی یک مسألهٴ جدی را هم تشخیص داد. برادر مسعود تئوریزه کرد و گفت که امروز نه تنها برای مجاهدین، بلکه برای تمام نیروهایی که با نام اسلام ترقیخواه و زیر این نام و این جریان هستند، تهدید اصلی نه از سمت این کودتاگران، بلکه از طرف راست ارتجاعی، یعنی از طرف آخوندهای مرتجع و جریانی است که با آن نمایندگی میشوند و این موضوع چقدر درست و حیاتی بود. چرا که در آن روز بقای مجاهدین را تضمین کرد و امواج فتنه را کنار زد. نه تنها متدهای درست برای مقابله با هر جریانی، از ساواک تا این جریان ارتجاعی و کودتاگران را، در برابر مجاهدین قرار داد، بلکه سازمان را آبدیدهتر کرد و آنرا بیش از پیش روئینتن نمود. آنهم در آستانهٴ روی کارآمدن خمینی؛ قبل از هر چیز سازمان بهخاطر عبور از همان ضربه سال54، روئینتن گشته بود. نسل مجاهدین، مجاهدینی که فتنه و کودتای سال54 را گذرانده بودند و تحت راهبری و آموزشهای برادرمان مسعود قرار گرفته بودند و این نور به قلبشان تابیده بود، آنها در برابر خمینی آسیبناپذیر بودند. نسلی که همانطور که برادر مسعود گفته بود، انتخاب کرده بودند در برابر این رژیم، به هر قیمت بایستند. این نسل از نظر آرمانی، در برابر خمینی آسیبناپذیر بود. پیشاپیش میدانست خمینی که بر سر کارآمده، چه پدیدهیی است. در نتیجه، این هسته و این سازمان سالم ماند و توانست وارد میدان نبرد همهجانبه با آخوندها شود. اما داستان در همینجا متوقف نشد. چون آخوندها که حاکم شدند، برای نخستینبار در تاریخ مردم ما، مانند هر پدیده دیگری، مانند هر جریان دیگری که مجبور است هنگام رسیدن به حاکمیت، درونمایهٴ خود را بیرون بریزد، تمامی درون مایهٴ خود و تمام محتوای ضدتاریخی خود را در صحنهٴ عمل بارز کردند.
در مقابل، سازمان مجاهدین نیز میبایست برای مقابله با این جریان ارتجاعی و مذهبی حاکم، حرف آخر را میزد؛ آنهم در ایدئولوژی و آرمان. مجاهدین میبایست محتوای عمیقاً انقلابی، ضداستثماری، عدالتخواهانه، آزادیخواهانه و رهاییبخش خود را ارائه میکردند و ظاهر میکردند و این، همان چیزی بود که پرچم آن در دست خواهرمان مریم رجوی قرار داشت. زمانی که خواهر مریم 10سال پس از ضربه اپورتونیستها، در سال 1364، با انقلاب ایدئولوژیک، این اندیشه را در عالیترین سطح، دقیقاً همانطور که بر سنگ مزار هر مجاهد خلق و در قلب هر مجاهد خلق حک شده، «جامعه بیطبقه توحیدی» ارائه کرد. اندیشهیی که محتوای آرمانی جامعه بیطبقه توحیدی و سمت رهایی، عدالت و آزادی را در عالیترین صورت خود داشت. به بیان برادرمان مسعود در 30خرداد 1364، که بهروشنی درباره انقلاب ایدئولوژیک گفت: «هر قدر چاه باطل عمیقتر باشد، پس ستیغ قلهٴ حق نیز باید سرفرازتـر و بلندبالاتر باشد». این تئوری در عمل نیز راه خود را پیمود و به شکل برابری زنان و بهصورت راهبری نسلی از زنان مجاهد خلق که شایستگی داشتند در پی مریم رهایی حرکت کنند، نمودار شد. پدیدهیی که پاسخ و دوای مادی و عینی درد بنیادگرایی بود. اینچنین، بنبستهای ایدئولوژیکی را که آخوندها میتوانستند با اوج شقاوت خود و با قتلعامهای خود به وجود بیاورند، درهم شکستند. با ورود این اندیشهٴ نو و آنتیتز بنیادگرایی و با ارائهٴ عالیترین سطح ایدئولوژیک که ضامن رها شدن بالاترین توان فدا در نسل مجاهد خلق بود، دیدیم که از آن پس چه اتفاقی افتاد. بهویژه پس از انقلاب درونی مجاهدین که همهٴ مجاهدین آماده شدند از فروغها، یکی بعد از دیگری استقبال کنند. دیدیم که مجاهدین از چه پتانسیلی از چه توان پرداخت و چه فدای بیکرانی بهرهمند شدند؛ هیچ سد و مانعی در برابرشان نتوانست باقی بماند. سدها و موانعی که خمینی با قتل، غارت و شکنجه میخواست به وجود بیاورد. حال امروز در اشرف و لیبرتی، این نسل زیر رهبری خواهران مجاهدمان، که بر سر همهٴ مجاهدین منت گذاشتهاند و سازمان مجاهدین را پس از انقلاب رهبری میکنند، میبینیم که هیچ سرکوب و قتل و غارتی، مانع تداوم مسیرشان نمیشود. آنها از پس فروغها برمیآیند و امروز پرچم فروغ را برمیافرازند و میخواهند هزار اشرف بسازند.
رمز این شکوفایی آنجاست که راهبری ایدئولوژیک مجاهدین، پاسخ مناسب را به فتنه و فساد اندیشهٴ آخوندی میدهد. به این ترتیب، امواج فتنه را با چراغ روشن اندیشهٴ تابان مجاهدین و اسلام انقلابی که روز اول حنیف کبیر آن را پایهگذاری کرد، با راهبری مستمر مسعود ادامه دادند و به این نقطه رساندند.
انشاالله که به یمن عنایت خدا و گرفتن راهبری ما در کنف حمایت خود، این نسل و این خلق، از موهبت این رهبری برخوردار خواهند بود و در هر گام پاسخ مناسب به دشمن را خواهند داد.
در پرتو این رهبری، هموطنان ما، فردا در ایرانی آزاد و آباد و مرفه و خوشبخت، از عالیترین سطح زندگی برخوردار خواهند شد.
ما برای آن روز دعا میکنیم و برایش، تلاش میکنیم.
بهخصوص که میگوییم ایران مرکز بنیادگرایی، یا بهقول خود آخوندها امالقرای اسلام ساخته و پرداخته آخوندهاست، چگونه چنین تحولی در خود ایران صورت گرفته؟ چطور میشود تصور کرد که بنیادگرایی در پایتخت خودش شکست خورده و ریشهکن شده است؟
جواب: قبل از پاسخ به این سؤال، اجازه بدهید آغاز پنجاهمین سال حیات سازمان مجاهدین خلق ایران را به مردم ایران، به اعضا و هواداران سازمان در سراسر جهان و بیش از همه و پیشاپیش همه به راهبری پاکبازش تبریک عرض کنم. تولد سازمانی را تبریک میگویم که از بدو پا گذاشتن به حیات مبارکش در تاریخ مردم ایران تا امروز، منشأ خیرات و برکات در تمامی زمینهها برای مردم ایران بوده و امروز هم میبینیم که نقش آن و عملکردش و شعاع اثرش تنها محدود به کشور ما نیست و از آنجا که ارتجاع مذهبی و آخوندهای حاکم بر میهن ما، تمام تلاش خود را کردهاند که پدیده شوم بنیادگرایی را در سراسر منطقه و جهان گسترش بدهند، مجاهدین در مقابل این عنصر ضدتاریخی هم نقش خود را ایفا کردهاند و انشاالله ثمرات آن در آینده، بیش از پیش به مردم ما و مردم منطقه خواهد رسید.
اما در پاسخ به سؤالتان، باید عرض کنم که بله، اولاً این یک واقعیت است که ارتجاع مذهبی و آن چیزی که امروز از آن بهعنوان بنیادگرایی یا بنیادگرایی اسلامی نام برده میشود، یک پدیده ساده نیست و ریشه در اعماق قرنها حاکمیت جهل و استبداد و دیکتاتوری بر کشور ما دارد. این اندیشهٴ ارتجاعی ضمن اینکه سوار بر جهل و ناآگاهی تودههای عقبمانده بوده و علاوه بر اینکه تا اعماق جامعه و تا دورافتادهترین روستاهای ایران نفوذ داشت، البته نگهبان خودش را هم داشت که عبارت بود از دیکتاتوریهای سلطنتی و استعمار که مانع آزادی و دشمن دموکراسی در کشور ما بودند و از همین رو، نگهبان جهل و خرافه و ارتجاع و مانع فهم مردم و مانع گسترش نور آگاهی و آزادی در جامعه ما بودند.
البته نگهبان تاریخی این اندیشه و این تفکر ارتجاعی و عقبافتاده و ضدتاریخی، آخوندهای مرتجعی بودند که در جای جای تاریخ ایران، نه تنها حضور مستمر داشتند و نه تنها تلاش میکردند مردم را در جهل و خرافه نگه دارند، بلکه هر جا و هر گاه که مردم ما علیه استبداد و استعمار قیام میکردند و برای آزادی وارد میدان میشدند، سر و کله اینها هم پیدا میشد که بهوضوح تلاش میکردند در مقابل حرکتهای آزادیخواهانهٴ مردم بایستند و مانع گسترش آزادی و آگاهی بشوند، چرا که خیلی خوب میدانستند که روشنایی آزادی و آگاهی و دانش، علیه عنصر ارتجاع مذهبی است و اینها فقط در لابلای پردههای جهل و تاریکی و استبداد و زیر بال و پر شاهان و دیکتاتوریهای سلطنتی میتوانند به حیات خود ادامه دهند.
ولی آنچه که در میهن ما اتفاق افتاد، پایان این روند تاریخی بود.
اما چرا این اتفاق در ایران افتاد؟ بهدلیل شرایط تاریخیاش، بهدلیل اینکه ایران کشوری است که اکثریت مردم آن مسلمان شیعه هستند و بهدلیل اینکه جریان ارتجاع مذهبی که توسط آخوندهای مرتجع حاضر در کشور ما نمایندگی میشد، توانست از یک شرایط استثنایی تاریخی برای سرقت رهبری انقلاب مردم استفاده کند و سوار بر امواج انقلاب و در واقع سوار بر جهل و ناآگاهی مردم به حاکمیت برسد. مردم ایران واقعاً ماهیت آخوندها را نمیشناختند و نمیدانستند که ارتجاع مذهبی چه پدیدهیی است. به این جهت خمینی توانست سوار شود و حاکمیت خودش را در جامعه گسترش بدهد و آن را مستقر کند و مردم را بیش از پیش در جهل و خرافه و ارتجاع نگه دارد. آخوندها فکر میکردند تا ابد میتوانند به حاکمیت ارتجاعی خودشان ادامه بدهند و همانطور که خمینی میخواست با «شعار قدس از طریق کربلا» امپراتوری بهاصطلاح اسلامی و ارتجاع خودش را نه فقط در ایران، بلکه در منطقه و کشورهای اسلامی حاکم کند و گسترش بدهد. خمینی و آخوندها میخواستند با این تضمین بیرونی، حاکمیت خودشان در داخل کشور را، البته در وهلهٴ اول بر پایه سرکوب وحشیانه، قرص و استوار کنند. اما چیزی را که آخوندها فکرش را نمیکردند و عامل بسیار بسیار جدی و مهمی بود، این بود که وقتی آنها به حاکمیت رسیدند، دیگر قادر نبودند، محتوا و درونمایهٴ خودشان را آنچنان که در طول سالیان با سالوس و ریا از مردم پوشانده بودند، مخفی کنند. مردم برای آزادی قیام کرده بودند و آخوندها وقتی حاکم شدند، مردم با واقعیت اینها در صحنهٴ عمل روبهرو شدند. اما بدشانسی اصلی آخوندهای حاکم بر ایران، حضور یک جریان متضاد، یک آنتیتز و یک هماورد ایدئولوژیکی بود که در هیأت سازمان مجاهدین خلق ایران در برابر ارتجاع مذهبی قد علم کرده بود. یک اندیشه انقلابی یا همان اسلام انقلابی که بذر آن، در سال 1344 توسط حنیف کبیر و بنیانگذاران سازمان کاشته شد و به یمن استمرار یک رهبری ذیصلاح، به حیات و رشد و ارتقای ایدئولوژیک و تشکیلاتی و سیاسی و استراتژیکی خودش در تاریخ ایران و در برابر ارتجاع مذهبی حاکم ادامه داد و ماهیت آخوندها را برای مردم ایران افشا کرد. مردم ایران تنها با یک پدیده ارتجاع مذهبی روبهرو نشدند، بلکه در تجربهعملی خود و در جریان زندگیشان، سرکوبگری استبداد مذهبی، حاکمیت جهل و خرافه و فقر و ناتوانی مطلق این دستگاه خرافی و ارتجاعی را از حل هر مسألهٴ سیاسی و اجتماعی را در عمل دیدند. ولی این تمامی مسأله نبود، در مقابل آن و جلو چشمانشان، سازمانی و نسلی و اندیشهیی را هم دیدند که تماماً و مطلقاً متضاد با آن چه که آخوندها به نام اسلام ارائه میکردند، اسلام انقلابی، اسلام صلح، اسلام دوستی و محبت، اسلام آزادی و دموکراسی، اسلام بردباری، اسلام مبارزه با فقر و بیعدالتی را معرفی و نمایندگی میکردند. در نتیجه آنها قدرت انتخاب داشتند و به سمت این جریان آمدند و همانطور که در دوران مبارزه سیاسی مشاهده کردیم، سازمان مجاهدین مانند بذری که در یک زمین و شرایط مساعد کاشته شده باشد، شروع به رشد و گسترش کرد و مردم به سمت آن آمدند و همانطور که خمینی از روز اول حدس زده بود، دشمن واقعیاش، یعنی مجاهدین در صحنه ظاهر شدند. هیچکس بهاندازه خمینی ملعون، این روح پلید استبداد مذهبی، از روز اول نمیفهمید که آنتیتز ارتجاع او و هماورد ایدئولوژیک و جواب تاریخیاش مجاهدین هستند و به همین دلیل هرگز و حتی یک لحظه با این جریان، جریان مجاهدین هیچ سازشی نداشت و همیشه در ستیز با آن بود ن تلاش کرد که آن را به اشکال مختلف، با دجالیت، با کلام خودش، با تبلیغات دجالگرانهٴ خودش و بهخصوص با استفاده از حربه ارتجاع، تحت عنوان اسلام، مجاهدین را سرکوب و منکوب کند و بعد هم که وارد سرکوب وحشیانه آنها شد. ولی البته به یمن حضور رهبری که این ایدئولوژی را نمایندگی میکرد، خمینی از روز اولی که خمینی روی کارآمد، او را در مقابل خودش دید که حرفش را در مقابل خمینی و استبداد ولایتفقیه و ولایت سفیانی زد و از روز اول اندیشهٴ اسلام انقلابی و دیدگاه مجاهدین را در برابر ارتجاع خمینی مطرح کرد. در نتیجه همچنان که امروز میبینیم، در میهن ما، اگرچه هنوز آخوندها حاکم هستند و البته در مراحل پایانی حیات ننگین تاریخی خودشان هستند، اما به یمن همین ایستادگی و مبارزه این نسل، مردم ایران به ماهیت ارتجاع مذهبی آگاه شدهاند و همهٴ دنیا هم این واقعیت را میداند که اگر هر انتخابات آزادی در ایران برگزار شود، جریان ارتجاعی حاکم، مطلقاً رأی نخواهد آورد و حذف خواهد شد و به این ترتیب ارتجاع مذهبی، این جریان ضدتاریخی منحرف و فاسد آخوندی در پایتخت خودش، بهرغم اینکه به هر دلیل تاریخی، حاکمیت خود را در آن مستقر کرده، از هیچ رأیی برخوردار نخواهد بود و این افتخار ملت ایران است.
در اینجا من باید واقعاً سر تعظیم فرود بیاورم در برابر مردم ایران که اگرچه در آغاز بهدلیل آن که نمیدانستند خمینی یعنی چه و با صداقت وارد میدان شدند و از او حمایت کردند و این البته اتمام حجتی بود با خمینی ملعون، ولی امروز، بعد از 30خرداد 60، وقتی که ماهیت آخوندها برملا شد، هرگز در قلب خودشان این حاکمیت را نپذیرفتند و به او آری نگفتند بلکه بهطور به او تاریخی «نه» گفتند و ما امروز به یمن همین «نه» تاریخی است که در این اینجا و این نقطه هستیم و به یمن راهبری پاکباز و ذیصلاحی که اسلام انقلابی را گام به گام، در مسیر حق و درست پیش برده و در آستانهٴ پیروزی این راه و شکست تاریخی، سیاسی و استراتژیک دشمن مردم ایران، آخوندهای مرتجع و نظام ولایتفقیه هستیم.
سؤال: تصور اینکه یک ایدئولوژی بتواند خودش پدیدهیی مانند بنیادگرایی را محو و نابود کند، قدری مشکل است. بالاخره ایدئولوژی اسلام راستین وجود دارد، درست است که حنیف کبیر غبار را از رخ دین زدود و چهرهٴ راستین اسلام را نشان داد، اما چگونه این تحول مهم، یعنی ریشهکن کردن بنیادگرایی در مرکز آن محقق شد؟
جواب: بله، حق با شماست. محتوای انقلابی، انسانی، آرمانی و آزادیخواهانه در روح و جوهر و بنیاد اسلام انقلابی، اسلام اصیل و اسلام محمدی وجود دارد. این حرف، حرف درستی است. ولی از همان کلمهای که شما گفتید، «غبار از رخ دین زدود» از همان نقطه، عنصر اصلی و تعیینکننده وارد صحنه میشود. عنصر ذیصلاح، قبل از هر چیز، ذیصلاح از نظر ایدئولوژیک و بهلحاظ راهبری ایدئولوژیک است. در سال 1344، اندیشهٴ اسلام انقلابی، در صحنه سیاسی- اجتماعی و فرهنگی ایران متولد شد.
تا به امروز، یک میدان نبرد همه جانبهٴ ایدئولوژیک، تشکیلاتی، استراتژیک، سیاسی، مبارزاتی و ارزشی بین آنچه که تحت نام اسلام ارائه میشد، اما در حقیقت ارتجاع مذهبی بود با اسلام حقیقی، جریان داشت. این نبرد پیش از هر چیز به این دلیل موفق بود که راهبری ذیصلاحی، زمام امور و فرماندهی این جنگ را در دست داشت. اگر در یک کلام بخواهم بگویم، بهخاطر رهبریای که خود مجاهدین آن را «رهبری پاکباز» مینامند، این جریان توانست با آخوندها به نبرد برخیزد و به اندیشهٴ اسلام انقلابی حیات ببخشد و آن را از لابلای کتابها و بهویژه از درون آیات قرآن و خطبههای نهجالبلاغه که مبانی اصلی ایدئولوژیک سازمان مجاهدین خلق ایران بود، بیرون بکشد و وارد صحنهٴ مبارزه اجتماعی بکند، علت اینکه این رهبری به آن توفیق یافت، این بود که قیمت آن را به سنگینترین صورت، در هر قدم پرداخت. اگر بنیانگذاران و بعد از آنان، برادر مسعود و خواهر مریم حاضر نبودند بهای این راه را بپردازند و مجاهدینی که پشت سر آنها حرکت میکردند، حاضر نبودند که بهای آن را بپردازند، اسلام انقلابی بههیچوجه بهطور خودبهخودی، نمیتوانست ارتجاع لباس اسلام پوشیده را پس براند. ارتجاعی که بهویژه در زمان خمینی به نام اسلام حاکم شد. به همین علت بهمحض اینکه ما صحبت از 15شهریور و تولد مجاهدین در سال1344 میکنیم، بیدرنگ اندیشهٴ انسان واقعگرا متوجه 4خرداد میشود، روزی که مرکزیت سازمان و بنیانگذاران آن، آگاهانه، آزادانه، مختارانه و با اشتیاق، همانطور که بارها گفتهام من افتخار حضور و دیدن این لحظات تاریخی را داشتم، آنها تصمیم گرفتند بهخاطر کلماتی که گفتند، بهخاطر اندیشهٴ اسلام انقلابی که ارائه کردند، جان خود را و خون خود را فدا کنند. آنها خیلی خوب این لحظهٴ تاریخی را درک کردند که بدون این فدا هرگز نمیشود اسلام انقلابی را ارائه کرد. در نتیجه در بیدادگاههای شاه، با گذشتن از جان و همه چیز خود، چنان شجاعانه و مشتاقانه و سرفرازانه چنان از اندیشه اسلام انقلابی دفاع کردند که لرزه بر اندام رژیم شاه انداختند و شاه خائن وحشتزده آنها را به جوخه تیرباران سپرد. آن مجاهدان پیشتاز، با شعار «بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران» این راه را با صدق و فدای مطلق آغاز کردند و خدا هم جواب صداقت آنها را با حفظ و حراست مسعود و گرفتن او در کنف حمایت خودش، در همین دنیا داد و در نتیجه راه آنها، البته باز هم با پرداخت بها و گذشت و فداکاری این نسل ادامه پیدا کرد. مجاهدین در هر گام با خون خودشا، امواج فتنه و سیاهی و تباهی را شکافتند و بهخصوص بعد از 30خرداد 60، مقاومت ظفرنمونی را پایهگذاری کردند که به قول برادرمان مسعود، رودی خروشان از خون شهیدان جاری شد و بین آن چیزی که خمینی ادعا میکرد اسلام است و اسلام حقیقی که مجاهدین ارائه میکردند، مرزی غیرقابل عبور ترسیم کرد.
البته نباید فراموش کنیم که راهبری این سازمان و این راه، بلافاصله بعد از حاکمیت خمینی، پا به میدان گذاشت و پرداخت قیمت را که فدای عاشوراگونه بود، پذیرفت؛ آنجا که در دانشگاه تهران، در برابر مواضع ارتجاعی خمینی و بهاصطلاح تئوری ولایتفقیه او، اندیشهٴ تابان مجاهدین را معرفی کرد و افتراق و تفاوت زمین تا آسمان این اندیشه را به مردم ایران نشان داد. چیزی که با پرداخت مستمر قیمت سهمگین آن تا همین امروز همچنان ادامه دارد. ما به خوبی میدانستیم و از 30خرداد سال60، رسماً و علناً و بهوضوح گفتیم که این راه عاشورا گونه است، ما میدانستیم که 19بهمنی را در پیش داریم. اگر جوهر عاشوراگونگی در حرکت این سازمان نبود، بدون تردید در مقابل ارتجاع مذهبی و در برابر این امواج سرکوب و کشتار نمیتوانستیم بایستیم. مگر باطلالسحر درندهخویی آخوندها چیزی جز این میتوانست باشد؟
ما الآن داریم اینجا در سالگرد تأسیس سازمان صحبت میکنیم و در چنین روزهایی در عینحال یاد و خاطرهٴ شهدای قتلعام سال 1367 در سراسر میهنمان و در فضای انقلابی ایران موج میزند؛ یاد همان کسانی که 30هزار بار بر طناب دار بوسه زدند، فقط به این دلیل که خودشان را مجاهد خلق معرفی کردند و گفتند نام ما و کنیه ما و شناسنامه ما، مجاهد خلق است و وصیتنامههای خودشان را به «بهنام خدا و بهنام خلق قهرمان ایران» شروع کردند، با همان نام و همان شعاری که حنیف کبیر این راه را شروع کرده بود و اولین اطلاعیه سازمان مجاهدین هم با این شعار شروع میشد. آنها باز هم با خون خودشان بقای این راه را تضمین کردند و اجازه ندادند خمینی دجال این نام را به خیال خود در زندانهایش دفن کند.
همچنین در همین روزها، یاد و نام 52 شهید قهرمان قتلعام اشرف در 10شهریور سال 1392 را گرامی و زنده میدایم که بار دیگر حقانیت این راه را با خون خون مهر کردند. خمینی و خامنهای و نسل آنها کمر همت بسته بودند که این راه را به گمان باطل خودشان سد کنند و به آن ضربه کاری بزنند یا دستکم آن را در لاک دفاعی ببرند، اما باز هم این قهرمانان وارد شدند و دیدیم که چگونه قطره قطره خونشان سلاحی شد برای نابودی این توطئه و نابودی آنچه که آخوندها میخواستند. و این راه همچنان ادامه دارد و بدون تردید منطق عاشوراگونه تا رسیدن این نسل به دروازههای تهران، منطق حاکم بر حرکت ماست و ما باید در هر لحظه برای فدای همه چیز خود آماده باشیم تا بتوانیم این فتنهٴ عظمای آخوندها را کنار بزنیم و نشان بدهیم که بله، ملت ما بیدار و زنده است و به آخوندها «نه» گفته است. بله، ما باید پیوسته حاضر باشیم که قیمت تطهیر ایران از این ارتجاع پلید و از آلودگی تاریخی را بپردازیم. انشاالله!
سؤال: از این صحبتها آیا میشود نتیجه گرفت که اگر همین ایدئولوژی را در سوریه و عراق هم آموزش بدهیم و کتابهایش را منتشر کنیم، در آنجاهم همین تحول صورت بگیرد؟
جواب: خوشبختانه امروز، برای مردم منطقه، مردم سوریه، مردم عراق و همهٴ کسانی که با بنیادگرایی اسلامی در ستیز هستند، هم بنیادگرایی که بنیاد و ریشهاش، در رژیم جهنمی آخوندی حاکم بر میهنمان میباشد و هم اسلام انقلابی و راه و آرمان مجاهدین، صرفاً یک تئوری، اندیشه و کتاب نیست؛ امروز مجاهدین، یک راه و مسیر، یک آلترناتیو سیاسی، آرمانی و تشکیلاتی را ارائه کردهاند. راه و مسیری که در برابر دیدگان خلقهای منطقه قرار دارد.
بهویژه که آخوندها با دخالت مستقیم در سوریه و عراق و قرار گرفتن پشت بشار اسد و مالکی و… دفاع و حمایت تمامعیار از این حاکمیتهای استبدادی و دیکتاتوری، خود را بهطور مستقیم، با مردم و خلقهای منطقه رو در رو کردهاند. در نتیجه خودشان، به مصداق آیهٴ «یخرّبون بیوتهم بایدهم و ایدی المؤمنین» (حشرـ2) خانههای خود را با دستان خود و دستان مؤمنان خراب میکنند. البته آخوندها صدور بنیادگرایی به این کشورها را شروع کردهاند، از اینرو، مردم سوریه، عراق، لبنان، فلسطین، یمن و سایر کشورها میبینند که با چه دستگاهی، با ارتجاع آخوندی حاکم بر تهران روبهرو هستند. به همین علت، برای این مردم هم، آنتیتز بنیادگرایی دیگر از کتاب فراتر رفته و بهصورت یک راه و بهصورت یک سازمان و بهصورت یک آلترناتیو وجود دارد. پس به هیچ عنوان این موضوع، یک تئوری در کتاب نیست. از طرف دیگر، این موضوع نمیتواند تنها عامل باشد. واقعیت این است که بر اساس محتوای انقلابی باور مجاهدین، همچنین بر اساس واقعیت و حقیقت خود اسلام، در این مسیر، عنصر رهبری کننده عقیدتی و ایدئولوژیک، عامل تعیینکننده بوده و هست. همانطور که در صحنهٴ نظامی، در برابر هر تک، پاتک و در برابر هر میدانی که دشمن باز میکند و حملهیی که میکند، باید یک فرماندهی نظامی در برابرش باشد و با دشمن نبرد کند، همانطور که در زمینه سیاسی باید نبرد سیاسی را سازماندهی و فرماندهی کرد، همانطور که در زمینه استراتژیک، در برابر استراتژی دشمن، باید بهطور متقابل، یک استراتژی درست اتخاذ کرد، (کما اینکه در برابر استراتژی خمینی که گفت قدس از طریق کربلا که در حقیقت اشغال عراق بود، استراتژی ارتش آزادیبخش و جنگ نوین آزادیبخش طراحی شد و ما فهمیدیم که باید به عراق رفت) در صحنهٴ ایدئولوژیک و آرمانی نیز، دقیقاً به همین صورت است.
پس از حاکمیت رژیم آخوندی، تمام اهرمها در دست آن قرار دارد. تلویزیون، روزنامهها، منابر و مساجد. این رژیم حتی دیوارهای تهران را هم بهخود اختصاص داد. چیزی که معمولاً مختص اپوزیسیون است. در مقابل، ما به این علت توانستیم جلو بیاییم که گام بهگام، با حساسیت و جدیت هر چه بیشتر، حتی پیش از مسائل سیاسی، استراتژیک و تشکیلاتی، راهبری درست ایدئولوژیک داشتیم. یک رهبری که در هر گام، آنتیتز و ضد رژیم بوده و جنبش را، جلوتر و فراتر برده و پاسخ تمام تلاشهای بهاصطلاح ایدئولوژیک و دجالگرانهٴ طرف مقابل را داده است.
در سال1344 بنیانگذاران ما، با پرداخت قیمت، اندیشهٴ تابان خود را ارائه کردند. 10سال بعد، در سال1354 یک ضربهایدئولوژیک توسط اپورتونیستهای چپنما بر سازمان وارد شد. جریانی که ادعای مارکسیسم داشت، اما در حقیقت کودتاگر و خائن بود. اگر در همان زمان، رهبری برادر مسعود نبود، آنهم بهصورت تیز و روشن و مشخص، با عالیترین سطح راهبری ایدئولوژیک در پیچیدهترین شرایط، شرایط ضربهایدئولوژیک که مهلکترین ضربه است، سازمان متلاشی میشد. چون ضربه به بود و نبود، بهسرمایه و بههمه چیز سازمان وارد شده بود. برادر مسعود بهروشنی تشخیص داد که چه باید کرد و چه نباید کرد. بهطور خلاصه، همانطور که دیگر امروز بسیاری از مجاهدین و حتی دیگران میدانند، برادر مسعود ضمن حفظ سمت اصلی حرکت جنبش، ضمن گم نکردن تضاد اصلی، یعنی مبارزه با شاه خائن و ساواک پلیدش، در آن شرایط سهمگین، ضمن ایستادن وفادارانه و با تمام قوا روی این تضاد اصلی و عوض نکردن سمت، به درستی یک مسألهٴ جدی را هم تشخیص داد. برادر مسعود تئوریزه کرد و گفت که امروز نه تنها برای مجاهدین، بلکه برای تمام نیروهایی که با نام اسلام ترقیخواه و زیر این نام و این جریان هستند، تهدید اصلی نه از سمت این کودتاگران، بلکه از طرف راست ارتجاعی، یعنی از طرف آخوندهای مرتجع و جریانی است که با آن نمایندگی میشوند و این موضوع چقدر درست و حیاتی بود. چرا که در آن روز بقای مجاهدین را تضمین کرد و امواج فتنه را کنار زد. نه تنها متدهای درست برای مقابله با هر جریانی، از ساواک تا این جریان ارتجاعی و کودتاگران را، در برابر مجاهدین قرار داد، بلکه سازمان را آبدیدهتر کرد و آنرا بیش از پیش روئینتن نمود. آنهم در آستانهٴ روی کارآمدن خمینی؛ قبل از هر چیز سازمان بهخاطر عبور از همان ضربه سال54، روئینتن گشته بود. نسل مجاهدین، مجاهدینی که فتنه و کودتای سال54 را گذرانده بودند و تحت راهبری و آموزشهای برادرمان مسعود قرار گرفته بودند و این نور به قلبشان تابیده بود، آنها در برابر خمینی آسیبناپذیر بودند. نسلی که همانطور که برادر مسعود گفته بود، انتخاب کرده بودند در برابر این رژیم، به هر قیمت بایستند. این نسل از نظر آرمانی، در برابر خمینی آسیبناپذیر بود. پیشاپیش میدانست خمینی که بر سر کارآمده، چه پدیدهیی است. در نتیجه، این هسته و این سازمان سالم ماند و توانست وارد میدان نبرد همهجانبه با آخوندها شود. اما داستان در همینجا متوقف نشد. چون آخوندها که حاکم شدند، برای نخستینبار در تاریخ مردم ما، مانند هر پدیده دیگری، مانند هر جریان دیگری که مجبور است هنگام رسیدن به حاکمیت، درونمایهٴ خود را بیرون بریزد، تمامی درون مایهٴ خود و تمام محتوای ضدتاریخی خود را در صحنهٴ عمل بارز کردند.
در مقابل، سازمان مجاهدین نیز میبایست برای مقابله با این جریان ارتجاعی و مذهبی حاکم، حرف آخر را میزد؛ آنهم در ایدئولوژی و آرمان. مجاهدین میبایست محتوای عمیقاً انقلابی، ضداستثماری، عدالتخواهانه، آزادیخواهانه و رهاییبخش خود را ارائه میکردند و ظاهر میکردند و این، همان چیزی بود که پرچم آن در دست خواهرمان مریم رجوی قرار داشت. زمانی که خواهر مریم 10سال پس از ضربه اپورتونیستها، در سال 1364، با انقلاب ایدئولوژیک، این اندیشه را در عالیترین سطح، دقیقاً همانطور که بر سنگ مزار هر مجاهد خلق و در قلب هر مجاهد خلق حک شده، «جامعه بیطبقه توحیدی» ارائه کرد. اندیشهیی که محتوای آرمانی جامعه بیطبقه توحیدی و سمت رهایی، عدالت و آزادی را در عالیترین صورت خود داشت. به بیان برادرمان مسعود در 30خرداد 1364، که بهروشنی درباره انقلاب ایدئولوژیک گفت: «هر قدر چاه باطل عمیقتر باشد، پس ستیغ قلهٴ حق نیز باید سرفرازتـر و بلندبالاتر باشد». این تئوری در عمل نیز راه خود را پیمود و به شکل برابری زنان و بهصورت راهبری نسلی از زنان مجاهد خلق که شایستگی داشتند در پی مریم رهایی حرکت کنند، نمودار شد. پدیدهیی که پاسخ و دوای مادی و عینی درد بنیادگرایی بود. اینچنین، بنبستهای ایدئولوژیکی را که آخوندها میتوانستند با اوج شقاوت خود و با قتلعامهای خود به وجود بیاورند، درهم شکستند. با ورود این اندیشهٴ نو و آنتیتز بنیادگرایی و با ارائهٴ عالیترین سطح ایدئولوژیک که ضامن رها شدن بالاترین توان فدا در نسل مجاهد خلق بود، دیدیم که از آن پس چه اتفاقی افتاد. بهویژه پس از انقلاب درونی مجاهدین که همهٴ مجاهدین آماده شدند از فروغها، یکی بعد از دیگری استقبال کنند. دیدیم که مجاهدین از چه پتانسیلی از چه توان پرداخت و چه فدای بیکرانی بهرهمند شدند؛ هیچ سد و مانعی در برابرشان نتوانست باقی بماند. سدها و موانعی که خمینی با قتل، غارت و شکنجه میخواست به وجود بیاورد. حال امروز در اشرف و لیبرتی، این نسل زیر رهبری خواهران مجاهدمان، که بر سر همهٴ مجاهدین منت گذاشتهاند و سازمان مجاهدین را پس از انقلاب رهبری میکنند، میبینیم که هیچ سرکوب و قتل و غارتی، مانع تداوم مسیرشان نمیشود. آنها از پس فروغها برمیآیند و امروز پرچم فروغ را برمیافرازند و میخواهند هزار اشرف بسازند.
رمز این شکوفایی آنجاست که راهبری ایدئولوژیک مجاهدین، پاسخ مناسب را به فتنه و فساد اندیشهٴ آخوندی میدهد. به این ترتیب، امواج فتنه را با چراغ روشن اندیشهٴ تابان مجاهدین و اسلام انقلابی که روز اول حنیف کبیر آن را پایهگذاری کرد، با راهبری مستمر مسعود ادامه دادند و به این نقطه رساندند.
انشاالله که به یمن عنایت خدا و گرفتن راهبری ما در کنف حمایت خود، این نسل و این خلق، از موهبت این رهبری برخوردار خواهند بود و در هر گام پاسخ مناسب به دشمن را خواهند داد.
در پرتو این رهبری، هموطنان ما، فردا در ایرانی آزاد و آباد و مرفه و خوشبخت، از عالیترین سطح زندگی برخوردار خواهند شد.
ما برای آن روز دعا میکنیم و برایش، تلاش میکنیم.