مردی دگر از سلالة عشق
برهیبت مرگ و دار خندید
سیمای شرف ز برج بیداد
سیمای شرف ز برج بیداد
بر هیبت ننگ و عار خندید
با زخم تنش دوازده سال
با زخم تنش دوازده سال
بر درد، چه بردبار خندید
پیغام ز قلب بندها داد
پیغام ز قلب بندها داد
بر تیغ و دد و حصار خندید
تازنده زدشتهای محصور
تازنده زدشتهای محصور
در تاخت و تک، سوار، خندید
کس گریه نمیکند بر ین مرگ
کس گریه نمیکند بر ین مرگ
خشم است که در شعار خندید
نازم بهشهادتی که از فخر
نازم بهشهادتی که از فخر
یک خلق ز افتخار خندید
در قامت این گلی که بشکست
در قامت این گلی که بشکست
دی کشته شد و بهار خندید.