728 x 90

کمپ لیبرتی,

دلیلی برای زندگی ـ سعید داوری

-

سعید داوری
سعید داوری
گاهی اوقات آدمی سکوت می‌کند. نه این‌که از فریاد کردن ابایی داشته باشد، بلکه به‌خاطر این‌که به آرامش نیاز دارد. اما آدمی است دیگر، گاهی اوقات هم باید سکوت را بشکند و بغض فرو خورده‌ی خودش را بیرون بریزد؛ بغضی که به گلوی آدم چنگ انداخته و دارد خفه‌اش می‌کند. آری، گاهی اوقات کنار آمدن با دردها، هر چه قدر هم که عمیق و جانکاه باشند، خیلی راحت‌تر از جواب دادن به زخم زبانهایی است که از اینطرف و آنطرف روح غمگین آدمی را هدف قرار می‌دهند. آن هم زمانی که بهترین عزیزت را از دست داده باشی.

هر کس که در موقعیت من باشد تلاش می‌کند که با غم از دست دادن مادر و با خاطراتی که به یادگار به‌جا مانده، خودش را از این آزمایش آن‌گونه که شایسته است بیرون بکشد؛ درست عین همین کاری که من الآن تلاش می‌کنم انجام دهم. چرا که فقدان مادر عزیز و نازنینم، که آموزگار، راهنما و عاشق‌ترین دوستم نیز بود برایم بسیار سخت و جانکاه است. وی برای من در سخت‌ترین شرایط، همواره نقطه اتکا بود، دستم را می‌گرفت و مرا از پیچ و خمها و ناهمواریهای مسیر عبور می‌داد. مرگ او به‌راستی هم‌چون حیاتش قرین تقوی و وارستگی بود؛ بی‌پیرایه، ساده و طبیعی بود. گرچه درگذشتش در اثر ایست قلبی بوده، ولی بر این باور هستم که آن قلب تپنده هرگز باز نخواهد ایستاد. می‌توانید این تپش را در اشتیاق فروزان رزمندگان آزادی به رهایی وطنشان مشاهده کنید؛ می‌توانید این تپش را در امید کودکان سرزمینمان به فردایی بهتر حس کنید؛ می‌توانید این تپش را در فداکاری و از خودگذشتگی یاران در محنتها و مشقتها ببینید، و می‌توانید این تپش را در عشق پایان‌ناپذیر مادران به فرزندانشان لمس کنید.

به هر حال من تلاش می‌کنم که این دوری و فقدان را آن‌گونه که شایسته و بایسته است پشت سر بگذارم. نه تنها به‌خاطر خودم، که برای آرامش روح مادرم که شایسته‌ی این آرامش است. اما چه کنم که در این اثنا ء ناگزیرم برای رسیدن به این آرامش، حتی شده دقایقی به چند موضوع مهم برای روشن شدن افکار عمومی و مخصوصاً برای آن دسته از عزیزان و ایرانیان شریفی که این روزها در جریان خبر پرواز دریغ‌انگیز مادرم قرار گرفته‌اند بپردازم. اگر‌چه یقین دارم که خیلی از خوانندگان این سطور با من موافق هستند که اباطیل و یاوه‌های کاسه‌لیسان، ارزش پاسخ‌گویی ندارد. اجیرشدگانی که نقش دایه مهربان‌تر از مادر را بازی می‌کنند و با ریختن اشک تمساح دارند دشنه جلاد را بر گردن قربانی تیزتر می‌کنند و درگذشت مادرم را مانند پیراهن عثمان علم کرده و در فضای مجازی و غیرمجازی علیه تنها آلترناتیو رژیم سفاک و ددمنش آخوندی سمپاشی می‌کنند. به هر حال بنظرم آمد که بهتر است حقیقت، که همواره اولین قربانی این یاوه‌گویان است، کمی بازگو شود.

از نغمه‌سرایان ثابت کر کاسه‌لیسان ولایت «بی‌عاطفه بی‌اقبال» است که ناگهان خون خواه مادرم شده است. این پلیدک، که بویی از انسانیت نبرده، برایش قابل فهم نیست که چطور مادرم به‌رغم بیماری صعب‌العلاجی که به آن مبتلاء بود، با فداکاری و از خودگذشتگی همیشگی‌اش خواسته بود که بیماران دیگری قبل از او برای معالجه به اروپا منتقل شوند. مادرم به‌وضوح همین را در دیدارش با من قبل از انتقال به آلبانی نیز گفته بود و تأکید کرده بود که مطلقاً راضی نیست که قبل از برخی بیماران دیگر به آلبانی منتقل شود. آخر این «بی‌عاطفه‌ی» خودپرست که هم و غمی جز ادامه حیات ننگین خود ندارد چطور ممکن است چنین فداکاریی را درک کند؟ چطور ممکن است شجاعت و شهامت کسانی که با دستان خالی جلو تانکهای عراقی ایستادگی کردند را درک کند؟ آخر جبن و بزدلی و تسلیم، او را کر و کور و از انسانیت تهی کرده و الآن این شجاعت، فداکاری و از خودگذشتگی را به‌عنوان نمونه‌های منفی از شهیدان مقاومت ایران بازگو می‌کند.

«بی‌عاطفه‌ی» بی‌مغز، در نقش یک منجی و فرشته مهربان، بزرگ‌ترین کشف و آخرین راه‌حل خود را ارائه می‌دهد: «چرا تحصن‌ها و تظاهرات خود را به جای متمرکز کردن روی مسائل تبلیغاتی (که با پررویی و گستاخی هیچ مثالی از آنها نمی‌گوید و فوری از رویش می‌پرد!) بر روی خروج آنها متمرکز نمی‌کنید!؟ انتقالشان را به خانواده‌ها بسپارید تا آن‌چنان که بارها گفته‌ام آنها را با چنگ و ناخن و دندان هم که شده از عراق بیرون بیاورند!»...
به همین سادگی!
به‌راستی مگر قسمت اعظم فعالیتهای سیاسی مقاومت ایران صرف موضوع بازاسکان نشده است؟ مگر بارها اعلام نکرده‌ایم که آمریکا، به‌عنوان اولین طرف مسئول در قبال حفاظت و امنیت ساکنان لیبرتی، باید فوراً همه را ولو به‌طور موقت به آمریکا منتقل کند؟ مگر بار و مسئولیت انتقال همین تعداد هم که تا کنون انجام شده و بیش از 10 میلیون دلار برای مقاومت ایران هزینه داشته، بر دوش اعضاء و هواداران مقاومت ایران نبوده است؟ وانگهی مگر بازاسکان ساکنان لیبرتی بازی هفت سنگ یا گل کوچک است که با چنگ و ناخن و دندان «بی عاطفه‌هایی» مثل این سینه چاک ولایت به راه‌حل و سرانجام برسد؟ انگار نه انگار که موضوع سرنوشت آلترناتیو دموکراتیک یک دیکتاتوری خونخوار است، انگار نه انگار که سرنوشت و حقوق پایمال شده و به خون سرشته یک خلق در زنجیر در میان است، آن هم در زمانی که نظام بحران‌زده ولایت مشغول نوشیدن زهر اتمی است و تا می‌تواند در این مسیر سنگ‌اندازی می‌کند.

جالب است که این مأمور وزارت ملبس به لباس خانواده! به گیجی، سردرگمی و اغتشاش و پریشان فکری و روحی خود نیز اذعان می‌کند و می‌گوید: ”می‌دانم که کلامم منسجم نیست“ ، ولی با این حال شهادت رزمندگان آزادی را با اسلوب یک دیکتاتوری قرون‌وسطایی مقایسه می‌کند. نظام ظالمی که مردم را شکنجه و اعدام می‌کند، خون در دل و اشک در چشمان آنها می‌نشاند، کامشان را تلخ و روزشان را شب می‌کند و بر اساس تمامی ملاک‌های زمینی و آسمانی باید بزیر کشیده شود. و این دقیقاً همان چیزی بود که مادرم بی‌امان و بی‌وقفه به‌خاطرش مبارزه کرد.

آلبر کامو گفته است: ”آنچه دلیلی برای زندگی کردن نامیده می‌شود، در عین‌حال دلیلی عالی برای مردن نیز هست“.
حقیقتاً که دلیل زندگی و مرگ مادرم این بود که می‌خواست آزادی را برای مردم مظلوم و محروم ایران به ارمغان بیاورد و ریش و ریشه آخوندهای جنایت‌کار را بسوزاند.

یقین دارم که روزی فرا خواهد رسید که تمام اهدافی که مادرم زندگی خود را وقف آنها کرده بود محقق خواهد شد. با الگو قرار دادن مادر شهیدم که با عشقی بی‌پایان و اراده‌ای تسخیرناپذیر در راه آزادی، همواره رو به جلو حرکت می‌کرد، با شجاعتی بی‌همتا برای پذیرش خطر موانع را کنار می‌زد، با قدرتی روزافزون برای مقاومت می‌جنگید و با اشتیاقی بی‌تابانه برای پذیرش مسئولیت وظایفش را انجام می‌داد، من نیز با قدرت هرچه بیشتر مسیر وی را ادامه می‌دهم و یک لحظه در این مسیر از ایثار و فدا باز نمی‌ایستم.

سعید داوری- زندان لیبرتی
1خرداد 93.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/f2a25e2e-c0b8-45ec-9a93-a9cda9e5e0b3"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات