بهار با جلوههای طبیعت نزدیک میشود. به بهانهٴ بهار، نگاهی بکنیم به نگاه شاعرانه.
نگاه شاعرانه به طبیعت و به چیزها، چگونه است؟ این نگاه را نمیتوان از پیش در چارچوب ویژه و ثابتی معین کرد. چون خود شعر را نمیتوان در تعریف ثابتی مشخص کرد. اما میتوان حرفهایی راجع به آن زد.
یکی از این حرفها این است که نگاه شاعرانه، گاه سرشار از شوق دلی شیداست است و هم گاهی یک برداشت عارفانه در آن دارد. مثلاً این شعر یانیس ریتسوس شاعر یونانی را که زنده یاد احمد شاملو ترجمه کرده است ببینید! که چگونه کلام شاعر بزرگ ایران، سعدی شیرازی را به یاد میآورد. ریتسوس به پرندهٴ کوچکی نگاه میکند. بخوانید: .
«گل پنجهی مریم»
پرندهی کوچک گلبهی رنگی، بندی بر پای
بر بالهای خرد مواجش
به جانب خورشید پر کشیده.
اگر تنها یک بار نگاهش کنی
او به رویت لبخندی میزند،
و اگر دوبار و سه بار نگاهش کنی
تو خود به آواز خواندن درمیآیی.
اینجا، آن برداشت عارفانه که از نگاه پر از شوق شاعر به آن پرندهٴ کوچک نتیجه میشود به ما ارائه میشود. اگر دوبار نگاهش کنی، تو خود به آواز خواندن درمی آیی.
این برداشت عارفانه درست همان برداشتی است که از آواز خواندن قورباغه در مرداب در داستانی بیان کرده بود. این را هم برای یادآوری نگاه کنید:
«گلستان سعدی: باب دوم در اخلاق درویشان» :
«یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشهای خفته. شوریدهای که در آن سفر همراه ما بود نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت، و کبکان از کوه، و غوکان در آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش»
حالا به نگاه شاعر یونان برگردیم و به دو شعر دیگر از او با ترجمه خوب احمد شاملو نگاه کنیم:
«گفت و گویی با گلی»
پنجهی مریم، رسته در شکاف صخرهیی!
این همه رنگ از کجا آوردهای تا بشکوفی؟
ساقهیی چنین از کجا آوردهای تا بر آن تاب خوری؟
- قطره قطره خون از سر صخرهها گرد آوردهام،
از گلبرگهای سرخ دستمالی بافتهام
و اکنون
آفتاب خرمن میکنم
***
«آب»
کفی آب بر صخره،
کفی آب
صافی شده از سکوت و
از مراقبهی پرندهگان
در سایهی درخت غار.
جنگاوران
در نهان از آن سیراب میشوند
همچون پرندهگان سر بلند میکنند اینجا، نور…
زنگار
با سنگ مرمر
چه تواند کرد؟
یا غل و زنجیر
با توفان
یا غل و زنجیر
با یونان؟
**************.
نگاه شاعرانه به طبیعت و به چیزها، چگونه است؟ این نگاه را نمیتوان از پیش در چارچوب ویژه و ثابتی معین کرد. چون خود شعر را نمیتوان در تعریف ثابتی مشخص کرد. اما میتوان حرفهایی راجع به آن زد.
یکی از این حرفها این است که نگاه شاعرانه، گاه سرشار از شوق دلی شیداست است و هم گاهی یک برداشت عارفانه در آن دارد. مثلاً این شعر یانیس ریتسوس شاعر یونانی را که زنده یاد احمد شاملو ترجمه کرده است ببینید! که چگونه کلام شاعر بزرگ ایران، سعدی شیرازی را به یاد میآورد. ریتسوس به پرندهٴ کوچکی نگاه میکند. بخوانید: .
«گل پنجهی مریم»
پرندهی کوچک گلبهی رنگی، بندی بر پای
بر بالهای خرد مواجش
به جانب خورشید پر کشیده.
اگر تنها یک بار نگاهش کنی
او به رویت لبخندی میزند،
و اگر دوبار و سه بار نگاهش کنی
تو خود به آواز خواندن درمیآیی.
اینجا، آن برداشت عارفانه که از نگاه پر از شوق شاعر به آن پرندهٴ کوچک نتیجه میشود به ما ارائه میشود. اگر دوبار نگاهش کنی، تو خود به آواز خواندن درمی آیی.
این برداشت عارفانه درست همان برداشتی است که از آواز خواندن قورباغه در مرداب در داستانی بیان کرده بود. این را هم برای یادآوری نگاه کنید:
«گلستان سعدی: باب دوم در اخلاق درویشان» :
«یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشهای خفته. شوریدهای که در آن سفر همراه ما بود نعرهای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت، و کبکان از کوه، و غوکان در آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.
دوش مرغی به صبح مینالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش»
حالا به نگاه شاعر یونان برگردیم و به دو شعر دیگر از او با ترجمه خوب احمد شاملو نگاه کنیم:
«گفت و گویی با گلی»
پنجهی مریم، رسته در شکاف صخرهیی!
این همه رنگ از کجا آوردهای تا بشکوفی؟
ساقهیی چنین از کجا آوردهای تا بر آن تاب خوری؟
- قطره قطره خون از سر صخرهها گرد آوردهام،
از گلبرگهای سرخ دستمالی بافتهام
و اکنون
آفتاب خرمن میکنم
***
«آب»
کفی آب بر صخره،
کفی آب
صافی شده از سکوت و
از مراقبهی پرندهگان
در سایهی درخت غار.
جنگاوران
در نهان از آن سیراب میشوند
همچون پرندهگان سر بلند میکنند اینجا، نور…
زنگار
با سنگ مرمر
چه تواند کرد؟
یا غل و زنجیر
با توفان
یا غل و زنجیر
با یونان؟
**************.