728 x 90

فرهنگ و ادبيات,

نگاه شاعرانه از سعدی تا یانیس ریتسوس از ب. پرواز

-

یانیس ریتسوس
یانیس ریتسوس
بهار با جلوه‌های طبیعت نزدیک می‌شود. به بهانهٴ بهار، نگاهی بکنیم به نگاه شاعرانه.

نگاه شاعرانه به طبیعت و به چیزها، چگونه است؟ این نگاه را نمی‌توان از پیش در چارچوب ویژه و ثابتی معین کرد. چون خود شعر را نمی‌توان در تعریف ثابتی مشخص کرد. اما می‌توان حرفهایی راجع به آن زد.

یکی از این حرفها این است که نگاه شاعرانه، گاه سرشار از شوق دلی شیداست است و هم گاهی یک برداشت عارفانه در آن دارد. مثلاً این شعر یانیس ریتسوس شاعر یونانی را که زنده یاد احمد شاملو ترجمه کرده است ببینید! که چگونه کلام شاعر بزرگ ایران، سعدی شیرازی را به یاد می‌آورد. ریتسوس به پرندهٴ کوچکی نگاه می‌کند. بخوانید: .

«گل پنجه‏‌ی مریم»
پرنده‏‌ی کوچک گل‏‌بهی رنگی، بندی بر پای
بر بال‏های خرد مواجش
به جانب خورشید پر کشیده.
اگر تنها یک بار نگاهش کنی
او به رویت لبخندی می‏زند،
و اگر دوبار و سه بار نگاهش کنی
تو خود به آواز خواندن درمی‏آیی.
این‌جا، آن برداشت عارفانه که از نگاه پر از شوق شاعر به آن پرندهٴ کوچک نتیجه می‌شود به ما ارائه می‌شود. اگر دوبار نگاهش کنی، تو خود به آواز خواندن درمی آیی.

این برداشت عارفانه درست همان برداشتی است که از آواز خواندن قورباغه در مرداب در داستانی بیان کرده بود. این را هم برای یادآوری نگاه کنید:
«گلستان سعدی: باب دوم در اخلاق درویشان» :
«یاد دارم که شبی در کاروانی همه شب رفته بودم و سحر در کنار بیشه‌ای خفته. شوریده‌ای که در آن سفر همراه ما بود نعره‌ای برآورد و راه بیابان گرفت و یک نفس آرام نیافت. چون روز شد گفتمش آن چه حالت بود؟ گفت بلبلان را دیدم که به نالش درآمده بودند از درخت، و کبکان از کوه، و غوکان در آب و بهایم از بیشه. اندیشه کردم که مروّت نباشد همه در تسبیح و من به غفلت خفته.

دوش مرغی به صبح می‌نالید
عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
یکی از دوستان مخلص را
مگر آواز من رسید به گوش
گفت باور نداشتم که ترا
بانگ مرغی چنین کند مدهوش
گفتم این شرط آدمیت نیست
مرغ تسبیح گوی و ما خاموش»
حالا به نگاه شاعر یونان برگردیم و به دو شعر دیگر از او با ترجمه خوب احمد شاملو نگاه کنیم:
«گفت‏ و گویی با گلی»
پنجه‏‌ی مریم، رسته در شکاف صخره‏‌یی!
این همه رنگ از کجا آورده‌‏ا‌ی تا بشکوفی؟
ساقه‌‏یی چنین از کجا آورده‏‌ای تا بر آن تاب خوری؟
- قطره قطره خون از سر صخره‌‏ها گرد آورده‏‌ام،
از گلبرگ‏های سرخ دستمالی بافته‏ام
و اکنون
آفتاب خرمن می‏کنم
***
«آب»
کفی آب بر صخره،
کفی آب
صافی شده از سکوت و
از مراقبه‏‌ی پرنده‌‏گان
در سایه‏‌ی درخت غار.
جنگاوران
در نهان از آن سیراب می‏شوند
هم‌چون پرنده‏‌گان سر بلند می‏کنند این‏جا، نور…
زنگار
با سنگ مرمر
چه تواند کرد؟
یا غل و زنجیر
با توفان
یا غل و زنجیر
با یونان؟
**************.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/5458cb82-b0f0-491d-8625-ee9d04963203"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات