نسلی که انقلاب 22بهمن را محقق کرد، و بعد آن انقلاب را خنجر خورده یافت، پیر نمیشود. با مشعل هدایت معلم فدا و انقلاب خود، همچنان جوان، و پرنیرو، و پایفشار، با همان بافتار شوق و شیدایی قلبش، برای آزادی ملتش، ایستاده. با تمام قتلعام شدگانش ایستاده. باتمام رزمندگان شهیدش، با تمام میلیشیاهای مجاهد تیرباران شدهاش، و میخواهد که آن انقلاب را محقق کند. و تا وقتی که محققش نکند، پیر نمیشود. میمیرد! اما جوان میمیرد. موهایش سفید میشود اما در آینه زمان، همان جوان پرشور است. به هیچ مزخرفی هم که از سوی پشیمان کنندگان مردم گفته شود اعتنایی نمیکند. همت میکند و آن گنج به سرقت رفته را از دهان گرگ بیرون میکشد. و دوباره به روز بیست و دومی که در راه است، سلام میکند. وقتی که از دروازه رد شد، آنوقت، تاریخ هر چه میخواهید ازاو تقدیر خواهد کرد.
«ای روز بیست و دوم!»
هنوز… همانجایم!
ای روز بیست و دوم!
پشت درهای پادگان عشرت آباد
یا صریحتر
پشت دروازههای تو
ای پیروزی!
پیر نشدهام
چرا که همان شوق را دارم
که تو آزادی را به ملتم بدهی
نان را به مردمم
خانه را به گودنشینهایش
لباس را به برهنگانش
شیرینی را به کودکان
خربزهیی، به پیرمرد چوپانش.
ای روز بیست و دوم
شوق من دریایی بود
پر از آرزوها
و از زندانها چنان نفرتی داشتم
که حاضر بودم
تمامی چنگکهای شکنجه را بجَوَم
اما ناگهان
همهٴ اینها فرو ریخت
دیواری بزرگ
آوار شد بر شوق بزرگم
و تو، … رفتی…
نمیدانم به کجا بردندت
و من، دوباره تنها شدم.
و همانجا نشستم
هنوز
همانجایم
همانجا نشستهام
ای روز بیست و دوم!
«ای روز بیست و دوم!»
هنوز… همانجایم!
ای روز بیست و دوم!
پشت درهای پادگان عشرت آباد
یا صریحتر
پشت دروازههای تو
ای پیروزی!
پیر نشدهام
چرا که همان شوق را دارم
که تو آزادی را به ملتم بدهی
نان را به مردمم
خانه را به گودنشینهایش
لباس را به برهنگانش
شیرینی را به کودکان
خربزهیی، به پیرمرد چوپانش.
ای روز بیست و دوم
شوق من دریایی بود
پر از آرزوها
و از زندانها چنان نفرتی داشتم
که حاضر بودم
تمامی چنگکهای شکنجه را بجَوَم
اما ناگهان
همهٴ اینها فرو ریخت
دیواری بزرگ
آوار شد بر شوق بزرگم
و تو، … رفتی…
نمیدانم به کجا بردندت
و من، دوباره تنها شدم.
و همانجا نشستم
هنوز
همانجایم
همانجا نشستهام
ای روز بیست و دوم!