اربعین حسینی و نقشهٴ مسیر بشر
قافلهٴ بشریت به جانب آزادی به پیش میرود. اما باید پرسید این نقشهٴ مسیر را چه کسی برای بشریت ترسیم کرده است؟
گام به گام، سدها میشکند. دیکتاتورها سقوط میکنند. پرچم این نقشهٴ مسیر را چه کسی گام به گام پیش پای بشریت کوبیده و در اهتزاز درآورده است؟
میبینیم که قافلهٴ بشری به جانب آزادی پیش میرود. با هر افت و خیز! اگرچه مسیر خونین است. اگرچه مسیر رنجبار است. اگرچه جا به جا، مستبدان و ستم پیشهها و دیکتاتورها، حاکم میشوند و خون میریزند، اما قافله به کجا میرود؟ اگه به پشت سر نگاه کنیم، میبینیم که در ابتدا، سراسر زمین زنجیر بوده است. اما امروز، رهایی، بسیاری از پهنهٴ زمین را گرفته است. پس در مجموع، ما به جانب آزادی میرویم.
پیامبران این راه را گشودند؛ پیشوایان توحید و پیشتازان رهایی، آن را رهبری کردهاند، و در این مسیر یک پرچم سرخ بلند، همیشه راهنما بوده است. پرچم سرخ حسین.
ماجرای حسین علیهالسلام را همه میدانیم. سال به سال شنیدهایم. در هرمحرم و هر عاشورا. و در این عاشورا هم آن را بازگو کردهایم. ماجرایی که در یک کلام خلاصه میشود. در یک پیام: «زیر بار ظلم زندگی نکنیم».
شرح ماجرا را هم بهطور خلاصه میشود گفت: ستمگر، از همه میخواست تسلیم بشوند. ستمگر حسین علیهالسلام را تسلیم شده میخواست. میخواست قامت انسانی او را خم کند. اما او گفت نه! با خانمان و یارانش ایستاد. تا به آخر هم ایستاد.
ماجرا آنقدر باشکوه و حماسی است که داستانش برای همهٴ تاریخ مانده. و نسل به نسل فرزندان بشر، پرچم او را دیده و بهپاخاسته و جنگیدهاند. البته در هر دوره، ستمگر را، قیصر را، سلطان را، خلیفة ستم پیشه را، شاه را، به زیر کشیده و قطعه قطعه سرزمینها را، از جانی و جنایت پیشه، پاک کردهاند. حالا هم در ایران ما نوبت ولیفقیه خونخواراست که به سرنوشت یزیدها دچارش کنند. بله! این خودعاشورا بود.
عاشورایی که میگفت برخیز! بجنگ! فدا کن! اما امروز اربعین است. اربعین چه آموزشی دارد؟ اربعین میگوید: هر چند سرداران به خاک افتادند، اما کار تمام نشده است. بلکه کار، تازه! شروع شده است.
اربعین میگوید هر قطرهٴ خون حق، که به صدق وفدا چکیده باشه، جهانی را برمیانگیزد. زینب از اربعین میگوید در قلب ضربات و شهادتها، و بخون غلتیدنها و بر سر نیزهها، زیبایی ببینید. زیبایی پیروزیی را که در پیش روست. زیبایی ایستادن را. و زیبایی خوار شدن ومنفور شدن و رسوا شدن ظالم را
روزهای پس از عاشورا:
اکنون یک داستان از روزهای پس از عاشورا بشنوید: سالها بود که سر و صدای ورود کاروانهایی که از حج برمیگشتند برای شهرهای عراق و سوریه خبرهای خوش داشتند. اما این بار کاروانها داستان عاشورا را میگفتند. میگفتند: «حسین و یارانش قتلعام شدهاند!. سرهای بریده را با زنان و کودکان باقیمانده به سمت دمشق میبرند»
یزید از گسترش این خبرها استقبال میکرد. شمر مأمور شد که اسیران را با خفتبارترین شکل به دمشق ببرد. در کاروان چه کسانی بودند؟ بیش از 20 زن و دختر، یک پسر جوان و 72 سر بریده!
جلودار کاروان به دستور شمر چند روز قبل از ورود اسیران به هر شهری، پیش فرماندارش میرفت و دستور میداد جشن نمایشی بگیرند. برای قدرتنمایی مسیری را انتخاب کرده بودند که از تمام شهرهای مهم عراق و سوریه بگذرد تا همه، اسیران را ببینند.
امادرست در اولین منزل بعد از کوفه وقتی صبح گردان شمر از خواب بیدار شدند دیدند جوانان روی دیوارها نوشتهاند: «آنان که حسین را کشتند آیا ممکن است امید به شفاعت جدش را در روز قیامت داشته باشند؟». در همانجا زنان شروع به پرخاش علیه شمر و خولی فرمانده دیگر کاروان اسیران کردند. شورش از همانجا شروع شد. راستی اگر اسیران روحیه شکست خورده داشتند، آیا این تأثیر بر مردم گذاشته میشد؟
کاروان اسیران عاشورا به موصل میرسد:
درموصل چه اتفاقی افتاد؟ وقتی کاروان اسیران به نزدیکی موصل رسید، فرماندار موصل به شمر نوشت: هرگز به داخل موصل نیا، زیرا اگر وارد شوی و مردم سرهای بریده حسین و یارانش، و وضعیت اسیران را ببینند شورش خواهند کرد. شمر ناچار در 6 کیلومتری موصل چادر زد. و بعد به سمت تکریت رفت. نرسیده به تکریت، مردم شورش کردند شمر مجبور شد مسیر قافله را عوض کند و از مسیر شهرکهای الدّیر، عروه و ارض صلتیا، وادی نخله عبور کرده و از آنجا به ارمینا رفتند. در همهٴ این شهرکها مردم شورش و طغیان کردند. سرکوبی مردم هم شورشها را خاموش نمیکرد.
یکی از اماکنی که در مسیر کاروان کربلا تبدیل به زیارتگاه شد، در نزدیکی موصل، محلی به نام نقطهٴ الحجر بود. سپاهیان یزید سر امام حسین را روی تخته سنگی گذاشتند. بعد از اینکه سپاهیان یزید از آنجا رفتند مردم در اطراف سنگ جمع شدند و شروع به لعنت یزید کردند. فرماندار موصل دستور داد مردم را متفرق کنند. اما مردم باز هم مراجعه کردند و آنجا به زیارتگاه تبدیل شد. تا اینکه عبدالملک مروان، آن محل را ویران کرد.
این در عراق بود. بعد به سوریه میرسیم.
کاروان اسیران عاشورا، شهر به شهر در سوریه:
در سوریه، نزدیکی حلب، به شهری رسیدند بهنام قنّسرین، مردم از روی بامها سربازهای شمر را سنگبارون کردند. به خانوادهٴ حسین درود میفرستادند. در شهر سیبور (SIBOOR) مردم پل ورودی شهر را خراب کردند. گردان وحشی شمر به مردم حمله کرد و با تلفات بسیار وارد سیبور شوند. ام کلثوم خواهر حضرت زینب دست به دعا برداشت و از خدا خواست تا دست ستمگر و ظالم را از سر مردم کوتاه کند.
هر چه کاروان به دمشق نزدیکتر میشد درگیری بیشتر میشد. در حما مردم دروازهها را بستند و بر روی اسبها نشستند و به شمر پیام دادند: اگر تا آخرین نفر کشته بشویم نمیگذاریم وارد شهر شوید.
در حمص، که نزدیک به دمشق بود، شورش از همه جا بیشتر بود. مردم به دفاع از کاروان امام حسین برخاستند و با سپاهیان شمر و یزید به درگیری برخاستند و 26 سوار از سپاه شمر و ابن زیاد را کشتند. شمر مجبور شد با خفت و خواری از کنار حمص عبور کند.
کاروان به هر شهری میرسید، چهرههای برافروخته و شورشی حضرت زینب علیهاسلام و همراهانش خیزشی بپا میکرد.
در نزدیک معبد نیس مردم با خشم بسیار به سپاه شمر حمله کردند تا سرهای شهیدان را از آنها بگیرند.
در حرّان، شهری نزدیکتر به شام، درگیری منجر بهشهادت یحیی حرّانی شد. او از پیروان دین یهود بود که از شنیدن شهادت حسین، دگرگون شده بود. یحیی که دید خاندان حسین را با لباسهای پاره میبرند، به سرعت دستار و لباسش را در آورد و به آنها داد و بعد هم که مزدوران شمر بر سرش ریختند، شمشیر کشید و 5تن از آنان را به هلاکت رساند و خودش هم بهشهادت رسید. مردم یحیی را در دروازهٴ شهر حرّان دفن کردند و آرامگاه او معروف به قبر یحیای شهید، زیارتگاهی شد.
در دمشق، یزید گروهی شیپورچی همراه با طبل و دهل به پیشواز گردان شمر فرستاد. سهل بن سعد ساعدی گفت: روز اول صفر سال 61 هجری وارد دمشق شدم. صدای اعتراض از هر طرف بلند شده بود. بهنحوی که صداهای جشن و شادی یزیدیان، زیر فریادهای خشم مردم گمشد.
در بارگاه یزید سر حسین را روی سینی طلایی جلو او گذاشتند و خاندان حسین وارد شدند زینب شروع به سخن کرد. با خروش زینب، ابوبرزة اسلمی فریاد زد: وای بر تو ای یزید. تو بر لب و دندان حسین چوب میزنی و من با چشم خود دیدم که رسول خدا لب و دندان او و برادرش را میبوسید!
یزید دستور داد او را بگیرند و زندانی کنند. رأس الجالوت یکی از شخصیتهای حاضر در مجلس که بهشدت متأثر شده بود گفت ای یزید، آیا این نوه پیامبر شماست که تو خود را خلیفة آن میدانی؟ من با 103 واسطه به داوود پیامبر میرسم با این وصف مردم به من احترام میگذارند چگونه است که تو چنین رفتاری با نوه پیامبرتان داری؟ من از همپیمانی تو خارج میشوم و به حسین و جدش ایمان میآورم.
یزید به جلادانش گفت: او را ببرید و سر از بدنش جدا کنید.
هنوز این درگیری تمام نشده بود که شخص دیگری بهنام جاثلیق بهشدت به یزید پرخاش کرد کهای یزید این چه بساطی است به راه انداختهای؟ تو مثل حیوان درندهای شدهای که هرکس را در برابر خود میبینی میدری؟
یزید دستور داد او را هم گردن بزنند. اینچنین خروشهای زینب و اهل بیت حسین علیهالسلام، شورشی برپا کرد. و یزید مجبور به ترک بارگاهش شد. این آغاز شورشهایی بود که بهزودی یزید را سرنگون کرد.
پیامهای حضرت زینب علیهاسلام:
داستان خروشهای زینبداستان عجیب «زیبایی دیدن» در سرهای بریده را همه شنیدهایم. بنابراین تنها باید به پیام این خروشها فکر کنیم.
پیامی که میگوید: «مرعوب قدرتنمایی دشمن نشو» این اوست که فروریختنی است» این اوست که نیاز به دود ودم دارد. تا شاید شما را در درون خود بشکند. پس استمرار ببخشید! شعله ها را برافروزید! فریادها را بلند کنید! شورشها در راه است. و انقلاب یزید را سرنگون خواهد کرد. همچنان که کرد.
پیامهای زینب که میخروشید «ستمکار نابود خواهد شد»، در آن دوران تاریک، به سرعت تحقق یافت. بهرغم آن همه جهل و بیخبری، بهرغم تأثیر فریب و دجالیت در تودهها، آن پیامها به سرعت، اثبات شد و یزید به سرعت سرنگون شد.
تفاوت آن زمان را با زمانهٴ خودمان میدانیم. زمانهٴ ما عصر آگاهی است. عصر عشق به آزادی. طبیعی است که یزیدها باید بسا بسا سریعتر سرنگون شوند. در عصر ارتباطات، نیروی آگاهی تودهها، به سرعت پیام پیشتاز را میگیرد، تنها شرط، آن است که شعله را برافروزیم و تکرار کنیم. و پرچم را اهتزاز بدهیم.
سخن آخر اربعین امسال:
سخن آخر: با سلام به حسین علیهالسلام، و با درود به همهٴ یارانش بهویژه حضرت زینب علیهاسلام این است که مبارزهای در میهن ما بپاست که از شعلههای خورشید عاشورا پرتو گرفته است.
یکی از بلندترین این شعلهها، شعلهٴ اشرفیان است. شعلهٴ مجاهدت نسل مجاهد. آنها در مقابل یزید سرزمین ما ایستادهاند. سی سال پرچم نبرد را برافراشته نگه داشتهاند. با الهام از حسین و زینب. چراغی و مشعلی را روشن کردهاند.
هیهات حسینی به آنها عزم پایداری داده است. و عشق به رهایی مردم، به آنها نیرو داده است. بر فرزندان ایران است که هیهاتهایشان را در عاشورا بشنوند و به یاری فریادی که میگوید «هل من ناصر» بشتابند.
قافلهٴ بشریت به جانب آزادی به پیش میرود. اما باید پرسید این نقشهٴ مسیر را چه کسی برای بشریت ترسیم کرده است؟
گام به گام، سدها میشکند. دیکتاتورها سقوط میکنند. پرچم این نقشهٴ مسیر را چه کسی گام به گام پیش پای بشریت کوبیده و در اهتزاز درآورده است؟
میبینیم که قافلهٴ بشری به جانب آزادی پیش میرود. با هر افت و خیز! اگرچه مسیر خونین است. اگرچه مسیر رنجبار است. اگرچه جا به جا، مستبدان و ستم پیشهها و دیکتاتورها، حاکم میشوند و خون میریزند، اما قافله به کجا میرود؟ اگه به پشت سر نگاه کنیم، میبینیم که در ابتدا، سراسر زمین زنجیر بوده است. اما امروز، رهایی، بسیاری از پهنهٴ زمین را گرفته است. پس در مجموع، ما به جانب آزادی میرویم.
پیامبران این راه را گشودند؛ پیشوایان توحید و پیشتازان رهایی، آن را رهبری کردهاند، و در این مسیر یک پرچم سرخ بلند، همیشه راهنما بوده است. پرچم سرخ حسین.
ماجرای حسین علیهالسلام را همه میدانیم. سال به سال شنیدهایم. در هرمحرم و هر عاشورا. و در این عاشورا هم آن را بازگو کردهایم. ماجرایی که در یک کلام خلاصه میشود. در یک پیام: «زیر بار ظلم زندگی نکنیم».
شرح ماجرا را هم بهطور خلاصه میشود گفت: ستمگر، از همه میخواست تسلیم بشوند. ستمگر حسین علیهالسلام را تسلیم شده میخواست. میخواست قامت انسانی او را خم کند. اما او گفت نه! با خانمان و یارانش ایستاد. تا به آخر هم ایستاد.
ماجرا آنقدر باشکوه و حماسی است که داستانش برای همهٴ تاریخ مانده. و نسل به نسل فرزندان بشر، پرچم او را دیده و بهپاخاسته و جنگیدهاند. البته در هر دوره، ستمگر را، قیصر را، سلطان را، خلیفة ستم پیشه را، شاه را، به زیر کشیده و قطعه قطعه سرزمینها را، از جانی و جنایت پیشه، پاک کردهاند. حالا هم در ایران ما نوبت ولیفقیه خونخواراست که به سرنوشت یزیدها دچارش کنند. بله! این خودعاشورا بود.
عاشورایی که میگفت برخیز! بجنگ! فدا کن! اما امروز اربعین است. اربعین چه آموزشی دارد؟ اربعین میگوید: هر چند سرداران به خاک افتادند، اما کار تمام نشده است. بلکه کار، تازه! شروع شده است.
اربعین میگوید هر قطرهٴ خون حق، که به صدق وفدا چکیده باشه، جهانی را برمیانگیزد. زینب از اربعین میگوید در قلب ضربات و شهادتها، و بخون غلتیدنها و بر سر نیزهها، زیبایی ببینید. زیبایی پیروزیی را که در پیش روست. زیبایی ایستادن را. و زیبایی خوار شدن ومنفور شدن و رسوا شدن ظالم را
روزهای پس از عاشورا:
اکنون یک داستان از روزهای پس از عاشورا بشنوید: سالها بود که سر و صدای ورود کاروانهایی که از حج برمیگشتند برای شهرهای عراق و سوریه خبرهای خوش داشتند. اما این بار کاروانها داستان عاشورا را میگفتند. میگفتند: «حسین و یارانش قتلعام شدهاند!. سرهای بریده را با زنان و کودکان باقیمانده به سمت دمشق میبرند»
یزید از گسترش این خبرها استقبال میکرد. شمر مأمور شد که اسیران را با خفتبارترین شکل به دمشق ببرد. در کاروان چه کسانی بودند؟ بیش از 20 زن و دختر، یک پسر جوان و 72 سر بریده!
جلودار کاروان به دستور شمر چند روز قبل از ورود اسیران به هر شهری، پیش فرماندارش میرفت و دستور میداد جشن نمایشی بگیرند. برای قدرتنمایی مسیری را انتخاب کرده بودند که از تمام شهرهای مهم عراق و سوریه بگذرد تا همه، اسیران را ببینند.
امادرست در اولین منزل بعد از کوفه وقتی صبح گردان شمر از خواب بیدار شدند دیدند جوانان روی دیوارها نوشتهاند: «آنان که حسین را کشتند آیا ممکن است امید به شفاعت جدش را در روز قیامت داشته باشند؟». در همانجا زنان شروع به پرخاش علیه شمر و خولی فرمانده دیگر کاروان اسیران کردند. شورش از همانجا شروع شد. راستی اگر اسیران روحیه شکست خورده داشتند، آیا این تأثیر بر مردم گذاشته میشد؟
کاروان اسیران عاشورا به موصل میرسد:
درموصل چه اتفاقی افتاد؟ وقتی کاروان اسیران به نزدیکی موصل رسید، فرماندار موصل به شمر نوشت: هرگز به داخل موصل نیا، زیرا اگر وارد شوی و مردم سرهای بریده حسین و یارانش، و وضعیت اسیران را ببینند شورش خواهند کرد. شمر ناچار در 6 کیلومتری موصل چادر زد. و بعد به سمت تکریت رفت. نرسیده به تکریت، مردم شورش کردند شمر مجبور شد مسیر قافله را عوض کند و از مسیر شهرکهای الدّیر، عروه و ارض صلتیا، وادی نخله عبور کرده و از آنجا به ارمینا رفتند. در همهٴ این شهرکها مردم شورش و طغیان کردند. سرکوبی مردم هم شورشها را خاموش نمیکرد.
یکی از اماکنی که در مسیر کاروان کربلا تبدیل به زیارتگاه شد، در نزدیکی موصل، محلی به نام نقطهٴ الحجر بود. سپاهیان یزید سر امام حسین را روی تخته سنگی گذاشتند. بعد از اینکه سپاهیان یزید از آنجا رفتند مردم در اطراف سنگ جمع شدند و شروع به لعنت یزید کردند. فرماندار موصل دستور داد مردم را متفرق کنند. اما مردم باز هم مراجعه کردند و آنجا به زیارتگاه تبدیل شد. تا اینکه عبدالملک مروان، آن محل را ویران کرد.
این در عراق بود. بعد به سوریه میرسیم.
کاروان اسیران عاشورا، شهر به شهر در سوریه:
در سوریه، نزدیکی حلب، به شهری رسیدند بهنام قنّسرین، مردم از روی بامها سربازهای شمر را سنگبارون کردند. به خانوادهٴ حسین درود میفرستادند. در شهر سیبور (SIBOOR) مردم پل ورودی شهر را خراب کردند. گردان وحشی شمر به مردم حمله کرد و با تلفات بسیار وارد سیبور شوند. ام کلثوم خواهر حضرت زینب دست به دعا برداشت و از خدا خواست تا دست ستمگر و ظالم را از سر مردم کوتاه کند.
هر چه کاروان به دمشق نزدیکتر میشد درگیری بیشتر میشد. در حما مردم دروازهها را بستند و بر روی اسبها نشستند و به شمر پیام دادند: اگر تا آخرین نفر کشته بشویم نمیگذاریم وارد شهر شوید.
در حمص، که نزدیک به دمشق بود، شورش از همه جا بیشتر بود. مردم به دفاع از کاروان امام حسین برخاستند و با سپاهیان شمر و یزید به درگیری برخاستند و 26 سوار از سپاه شمر و ابن زیاد را کشتند. شمر مجبور شد با خفت و خواری از کنار حمص عبور کند.
کاروان به هر شهری میرسید، چهرههای برافروخته و شورشی حضرت زینب علیهاسلام و همراهانش خیزشی بپا میکرد.
در نزدیک معبد نیس مردم با خشم بسیار به سپاه شمر حمله کردند تا سرهای شهیدان را از آنها بگیرند.
در حرّان، شهری نزدیکتر به شام، درگیری منجر بهشهادت یحیی حرّانی شد. او از پیروان دین یهود بود که از شنیدن شهادت حسین، دگرگون شده بود. یحیی که دید خاندان حسین را با لباسهای پاره میبرند، به سرعت دستار و لباسش را در آورد و به آنها داد و بعد هم که مزدوران شمر بر سرش ریختند، شمشیر کشید و 5تن از آنان را به هلاکت رساند و خودش هم بهشهادت رسید. مردم یحیی را در دروازهٴ شهر حرّان دفن کردند و آرامگاه او معروف به قبر یحیای شهید، زیارتگاهی شد.
در دمشق، یزید گروهی شیپورچی همراه با طبل و دهل به پیشواز گردان شمر فرستاد. سهل بن سعد ساعدی گفت: روز اول صفر سال 61 هجری وارد دمشق شدم. صدای اعتراض از هر طرف بلند شده بود. بهنحوی که صداهای جشن و شادی یزیدیان، زیر فریادهای خشم مردم گمشد.
در بارگاه یزید سر حسین را روی سینی طلایی جلو او گذاشتند و خاندان حسین وارد شدند زینب شروع به سخن کرد. با خروش زینب، ابوبرزة اسلمی فریاد زد: وای بر تو ای یزید. تو بر لب و دندان حسین چوب میزنی و من با چشم خود دیدم که رسول خدا لب و دندان او و برادرش را میبوسید!
یزید دستور داد او را بگیرند و زندانی کنند. رأس الجالوت یکی از شخصیتهای حاضر در مجلس که بهشدت متأثر شده بود گفت ای یزید، آیا این نوه پیامبر شماست که تو خود را خلیفة آن میدانی؟ من با 103 واسطه به داوود پیامبر میرسم با این وصف مردم به من احترام میگذارند چگونه است که تو چنین رفتاری با نوه پیامبرتان داری؟ من از همپیمانی تو خارج میشوم و به حسین و جدش ایمان میآورم.
یزید به جلادانش گفت: او را ببرید و سر از بدنش جدا کنید.
هنوز این درگیری تمام نشده بود که شخص دیگری بهنام جاثلیق بهشدت به یزید پرخاش کرد کهای یزید این چه بساطی است به راه انداختهای؟ تو مثل حیوان درندهای شدهای که هرکس را در برابر خود میبینی میدری؟
یزید دستور داد او را هم گردن بزنند. اینچنین خروشهای زینب و اهل بیت حسین علیهالسلام، شورشی برپا کرد. و یزید مجبور به ترک بارگاهش شد. این آغاز شورشهایی بود که بهزودی یزید را سرنگون کرد.
پیامهای حضرت زینب علیهاسلام:
داستان خروشهای زینبداستان عجیب «زیبایی دیدن» در سرهای بریده را همه شنیدهایم. بنابراین تنها باید به پیام این خروشها فکر کنیم.
پیامی که میگوید: «مرعوب قدرتنمایی دشمن نشو» این اوست که فروریختنی است» این اوست که نیاز به دود ودم دارد. تا شاید شما را در درون خود بشکند. پس استمرار ببخشید! شعله ها را برافروزید! فریادها را بلند کنید! شورشها در راه است. و انقلاب یزید را سرنگون خواهد کرد. همچنان که کرد.
پیامهای زینب که میخروشید «ستمکار نابود خواهد شد»، در آن دوران تاریک، به سرعت تحقق یافت. بهرغم آن همه جهل و بیخبری، بهرغم تأثیر فریب و دجالیت در تودهها، آن پیامها به سرعت، اثبات شد و یزید به سرعت سرنگون شد.
تفاوت آن زمان را با زمانهٴ خودمان میدانیم. زمانهٴ ما عصر آگاهی است. عصر عشق به آزادی. طبیعی است که یزیدها باید بسا بسا سریعتر سرنگون شوند. در عصر ارتباطات، نیروی آگاهی تودهها، به سرعت پیام پیشتاز را میگیرد، تنها شرط، آن است که شعله را برافروزیم و تکرار کنیم. و پرچم را اهتزاز بدهیم.
سخن آخر اربعین امسال:
سخن آخر: با سلام به حسین علیهالسلام، و با درود به همهٴ یارانش بهویژه حضرت زینب علیهاسلام این است که مبارزهای در میهن ما بپاست که از شعلههای خورشید عاشورا پرتو گرفته است.
یکی از بلندترین این شعلهها، شعلهٴ اشرفیان است. شعلهٴ مجاهدت نسل مجاهد. آنها در مقابل یزید سرزمین ما ایستادهاند. سی سال پرچم نبرد را برافراشته نگه داشتهاند. با الهام از حسین و زینب. چراغی و مشعلی را روشن کردهاند.
هیهات حسینی به آنها عزم پایداری داده است. و عشق به رهایی مردم، به آنها نیرو داده است. بر فرزندان ایران است که هیهاتهایشان را در عاشورا بشنوند و به یاری فریادی که میگوید «هل من ناصر» بشتابند.