از د. نجمی
در 108روزی که اعتصابغذای مجاهدان لیبرتی و هموطنانمان در دیگر شهرهای دیگر دنیا ادامه داشت با خود گفتگوهایی میکردم. حالا که آن 108روز پایان یافته است، میتوانم آنها را بنویسم.
آن روزی که اعتصاب شروع شد، درست روز دهم شهریور بود. ظهر آن فاجعه بود. بلافاصله موج بزرگی از داوطلبان، به اعتصاب پیوستند. همه میخواستند بپیوندند. هیچکس لزومی نمیدید که چرایی این خواست را توضیح بدهد. از خود میپرسیدم چرا همه میخواهند اعتصابغذا کنند؟ بعدخودم به خودم جواب دادم: وقتی شقاوتی رخ میدهد، گوهر وجود انسان، بلافاصله باید به نوعی، به هر شکل ممکن، واکنش نشان بدهد. این پیوستنهای گسترده در آغاز همان واکنش انسان است که میخواهد به شیطان بگوید، فکر نکنی این شقاوت که در اشرف شده، کار انسان بوده. بلکه کار ضدبشر بوده. بعد فریادهای خشم و خروش هم که از سراسر دنیا برای محکوم کردن این شقاوت بلند شد گفتم این هم ادامه همان پیام انسان است به شیطان. این نتیجهگیری اول!.
بعد روزها شروع به گذشتن کردند، پنج، ده، پانزده، و چهرهها روز به روز استخوانیتر و پیکرها تکیده تر. بهتدریج جهان متوجه یک همت بزرگ شد. این که: آنجا در لیبرتی، جایی که هیچکس خبرنگاری را راه نمیدهد، صدها مجاهد نشسته اند!
از خود پرسیدم، از اینجا آیا پیامشان به جهان میرسد؟ باز خودم در روزهایی که پی این پاسخ میگشتم این جواب را یافتم که: پیام حق، پا در میآورد. هرچه بیشتر محدودش کنند بیشتر میرسد. درست مثل آن صحنهٴ قتلعام اشرف. که در وسط بیابانی محصور در حلقه نظامیان اتفاق افتاد، اما هر لحظه از آن فیلمها و هر برش کوچک از آن صحنهها، خودش حدیث مفصل برای دنیا میگفت. شگفتا که چند فیلم کوتاه، از دوربینهای افرادی که در حال روبهرو شدن با قاتلان بودهاند، چگونه جهانی را تکان داد! و از تمام قضیه آگاه کرد.
بعد روزهای عاشورای حسینی رسید. داشتم به همین رسیدن پیاماشرفیان قتلعام شده به دنیا فکر میکردم به این فکر افتادم که: راستی در کربلا هم نه ناظری بوده نه فیلمبرداری نه تلفن همراهی. پس چطور شده که تمامی صحنههای عاشورا با جزئیات برای تاریخ بیان شده و 15 قرن است دارد بر جهان تأثیر میگذارد؟ دیدم درست است که: پیام حق پا در میآورد. این نتیجهگیری دوم بود.
بعد، باز روزها گذشتند، سی، چهل، پنجاه، و تصاویری که هر روز از لیبرتی برلین و ژنو و لندن و ملبورن و… میدیدم، لحظات سختی را برایم میآورد. نمیتوانستم به آنها نگاه کنم. چهرههای استخوانی، پیکرهای نحیف شده از بیغذایی، در سرمای سخت زمستان، در معرض باد و سرما، خدایا! اینها کی اند؟ این صحنهها چه میخواهد بگوید؟
پاسخ را پیوستن یک کشیش استرالیایی به من داد. وقتی خودش و دخترش آمد و در اعتصابغذا شرکت کرد. پاسخ را خلاصه میگفت: «ای برادر! من از آن گوشهٴ دنیایم! تو در آن گوشه! اما آیا بشریت نباید سیمای خودش را هم نشان بدهد؟ فرقی نمیکند پیرو مسیح باشی یا محمد، یا تنها به انسانیت معتقد باشی. در میان انبوه چهرههایی که در این جهان میزیند، و سر درپی زندگی دارند، چهرههایی باید پیدا شوند سر چهارراههای جهان، که بازتاب دهندهٴ چهرهٴ حقیقی انسان ناب باشند. تا انسانیت عصر، سیمای انسانی خود را فراموش نکند. تا انسان معاصر بتواند باز هم نام مسیح و محمد و پیشوایان بشر را با حس افتخار تکرار کند». این نتیجهگیری سوم بود.
بعد روزها به اعدادی رسیدند که فکر کردن به آنها سخت بود. هفتاد وهشتاد و نود و… چگونه انسان میتواند طاقت بیاورد؟ اعتصابغذاکنندگان دیگر نمیتوانستند سرجای خود بنشینند، دراز کشیده نشان داده میشدند. به نفس نفس افتاده. با نگاههای بیرمق، در خیابان، روی تخت بیمار. و اعداد از نود و دو و نود و سه بالا میرفت. به خود گفتم: چه میخواهد بگوید این اعداد با من؟ به کجا میخواهد برسد این ماجرا؟ کلام یکی از اعتصابکنندگان که با تلویزیونی مصاحبه میکرد اینطورپاسخ من شد:
«بدون فداشدن راهی باز نمیشود. اگر قرار است راهی باز شود، اگر این فدا نباشد، چطور چهرههای جانیان رسوا میشوند؟ اگر قرار است فدا نباشد، چگونه خیانت و سکوت در برابرخیانت، محکوم و زشت شمرده شود؟» پاسخ را یافتم. اگر فدا نباشد معنای کلمات گم میشود. هر شیطانی هر غلطی میکند و هر اسمی روی خودش هم میگذارد. آنوقت همه چیز مخدوش میشود. چه راز خوبی!؟ و عجیب بود که در روزی که به عدد 108 رسیدم، نتیجه، با همین محکومیت جانیان، توسط یک دادگاه بینالمللی اعلام شد.
حالا میبینم با این پاسخهایی که از کل این ماجرا گرفتهام، انگار این کل بشریت است که دارد الزامات اثبات نام بشر و نام انسان بر روی زمین را برایم میشمارد. چهار پیام بزرگ بود:
1ـ انسان شقی نیست. این ضدبشر است که روی زمین شقاوت را ترویج میکند.
2ـ حرف حق پا در میآورد و در حصارها محصور نمیشود. هرچه محصورتر، بهصورت جادویی، گسترش یابندهتر میشود.
3ـ همیشه انسانهایی باید باشند تا کاری بکنند که انسان سیمای انسانی خود را فراموش نکند.
4ـ فدا، فدا، فدا، مؤثرترین معرفی کننده حقیقت و رسوا کننده جانیان و خائنان و همدستان آنان است.
ازین پس، برای آن که این چهار پیام را برای همیشه به ذهن بسپارم، با دقت بیشتر به چهرههای آنها که این 108روز را خلق کردند، نگاه میکنم. با احساس تقدیس و تجلیلی بزرگ از کار آنان.
در 108روزی که اعتصابغذای مجاهدان لیبرتی و هموطنانمان در دیگر شهرهای دیگر دنیا ادامه داشت با خود گفتگوهایی میکردم. حالا که آن 108روز پایان یافته است، میتوانم آنها را بنویسم.
آن روزی که اعتصاب شروع شد، درست روز دهم شهریور بود. ظهر آن فاجعه بود. بلافاصله موج بزرگی از داوطلبان، به اعتصاب پیوستند. همه میخواستند بپیوندند. هیچکس لزومی نمیدید که چرایی این خواست را توضیح بدهد. از خود میپرسیدم چرا همه میخواهند اعتصابغذا کنند؟ بعدخودم به خودم جواب دادم: وقتی شقاوتی رخ میدهد، گوهر وجود انسان، بلافاصله باید به نوعی، به هر شکل ممکن، واکنش نشان بدهد. این پیوستنهای گسترده در آغاز همان واکنش انسان است که میخواهد به شیطان بگوید، فکر نکنی این شقاوت که در اشرف شده، کار انسان بوده. بلکه کار ضدبشر بوده. بعد فریادهای خشم و خروش هم که از سراسر دنیا برای محکوم کردن این شقاوت بلند شد گفتم این هم ادامه همان پیام انسان است به شیطان. این نتیجهگیری اول!.
بعد روزها شروع به گذشتن کردند، پنج، ده، پانزده، و چهرهها روز به روز استخوانیتر و پیکرها تکیده تر. بهتدریج جهان متوجه یک همت بزرگ شد. این که: آنجا در لیبرتی، جایی که هیچکس خبرنگاری را راه نمیدهد، صدها مجاهد نشسته اند!
از خود پرسیدم، از اینجا آیا پیامشان به جهان میرسد؟ باز خودم در روزهایی که پی این پاسخ میگشتم این جواب را یافتم که: پیام حق، پا در میآورد. هرچه بیشتر محدودش کنند بیشتر میرسد. درست مثل آن صحنهٴ قتلعام اشرف. که در وسط بیابانی محصور در حلقه نظامیان اتفاق افتاد، اما هر لحظه از آن فیلمها و هر برش کوچک از آن صحنهها، خودش حدیث مفصل برای دنیا میگفت. شگفتا که چند فیلم کوتاه، از دوربینهای افرادی که در حال روبهرو شدن با قاتلان بودهاند، چگونه جهانی را تکان داد! و از تمام قضیه آگاه کرد.
بعد روزهای عاشورای حسینی رسید. داشتم به همین رسیدن پیاماشرفیان قتلعام شده به دنیا فکر میکردم به این فکر افتادم که: راستی در کربلا هم نه ناظری بوده نه فیلمبرداری نه تلفن همراهی. پس چطور شده که تمامی صحنههای عاشورا با جزئیات برای تاریخ بیان شده و 15 قرن است دارد بر جهان تأثیر میگذارد؟ دیدم درست است که: پیام حق پا در میآورد. این نتیجهگیری دوم بود.
بعد، باز روزها گذشتند، سی، چهل، پنجاه، و تصاویری که هر روز از لیبرتی برلین و ژنو و لندن و ملبورن و… میدیدم، لحظات سختی را برایم میآورد. نمیتوانستم به آنها نگاه کنم. چهرههای استخوانی، پیکرهای نحیف شده از بیغذایی، در سرمای سخت زمستان، در معرض باد و سرما، خدایا! اینها کی اند؟ این صحنهها چه میخواهد بگوید؟
پاسخ را پیوستن یک کشیش استرالیایی به من داد. وقتی خودش و دخترش آمد و در اعتصابغذا شرکت کرد. پاسخ را خلاصه میگفت: «ای برادر! من از آن گوشهٴ دنیایم! تو در آن گوشه! اما آیا بشریت نباید سیمای خودش را هم نشان بدهد؟ فرقی نمیکند پیرو مسیح باشی یا محمد، یا تنها به انسانیت معتقد باشی. در میان انبوه چهرههایی که در این جهان میزیند، و سر درپی زندگی دارند، چهرههایی باید پیدا شوند سر چهارراههای جهان، که بازتاب دهندهٴ چهرهٴ حقیقی انسان ناب باشند. تا انسانیت عصر، سیمای انسانی خود را فراموش نکند. تا انسان معاصر بتواند باز هم نام مسیح و محمد و پیشوایان بشر را با حس افتخار تکرار کند». این نتیجهگیری سوم بود.
بعد روزها به اعدادی رسیدند که فکر کردن به آنها سخت بود. هفتاد وهشتاد و نود و… چگونه انسان میتواند طاقت بیاورد؟ اعتصابغذاکنندگان دیگر نمیتوانستند سرجای خود بنشینند، دراز کشیده نشان داده میشدند. به نفس نفس افتاده. با نگاههای بیرمق، در خیابان، روی تخت بیمار. و اعداد از نود و دو و نود و سه بالا میرفت. به خود گفتم: چه میخواهد بگوید این اعداد با من؟ به کجا میخواهد برسد این ماجرا؟ کلام یکی از اعتصابکنندگان که با تلویزیونی مصاحبه میکرد اینطورپاسخ من شد:
«بدون فداشدن راهی باز نمیشود. اگر قرار است راهی باز شود، اگر این فدا نباشد، چطور چهرههای جانیان رسوا میشوند؟ اگر قرار است فدا نباشد، چگونه خیانت و سکوت در برابرخیانت، محکوم و زشت شمرده شود؟» پاسخ را یافتم. اگر فدا نباشد معنای کلمات گم میشود. هر شیطانی هر غلطی میکند و هر اسمی روی خودش هم میگذارد. آنوقت همه چیز مخدوش میشود. چه راز خوبی!؟ و عجیب بود که در روزی که به عدد 108 رسیدم، نتیجه، با همین محکومیت جانیان، توسط یک دادگاه بینالمللی اعلام شد.
حالا میبینم با این پاسخهایی که از کل این ماجرا گرفتهام، انگار این کل بشریت است که دارد الزامات اثبات نام بشر و نام انسان بر روی زمین را برایم میشمارد. چهار پیام بزرگ بود:
1ـ انسان شقی نیست. این ضدبشر است که روی زمین شقاوت را ترویج میکند.
2ـ حرف حق پا در میآورد و در حصارها محصور نمیشود. هرچه محصورتر، بهصورت جادویی، گسترش یابندهتر میشود.
3ـ همیشه انسانهایی باید باشند تا کاری بکنند که انسان سیمای انسانی خود را فراموش نکند.
4ـ فدا، فدا، فدا، مؤثرترین معرفی کننده حقیقت و رسوا کننده جانیان و خائنان و همدستان آنان است.
ازین پس، برای آن که این چهار پیام را برای همیشه به ذهن بسپارم، با دقت بیشتر به چهرههای آنها که این 108روز را خلق کردند، نگاه میکنم. با احساس تقدیس و تجلیلی بزرگ از کار آنان.