«برای آن که ظلمت مسلط شود، مشعلها را باید خاموش کرد. هرکجا مشعلی از آزادگیست، باید فرو کشته شود». این فحوای پیامی است که پیک یزید به مدینه برد. چرا که مشعلی از آزادگی در مدینه شعله میکشید. نامش حسین بود.
معاویه مرد. و یزید بهدنبال مرگ پدرش معاویه، پیکی را با اسبی تیزرو به مدینه فرستاد که سرسختترین دشمن حکومت غاصبانهاش یعنی حسین بن علی را به تسلیم و تبعیت از خود وا دارد. و پیک به مدینه رسید.
فرماندار مدینه ولید وقتی نامه یزید را خواند رنگ از چهرهاش پرید. یا باید از حسین برای یزید بیعت بگیرد یا سر از تن او جدا کند. تلاشهای ولید برای به تسلیم کشاندن حسین در بیعت با یزید بیفایده بود. مردم مدینه به خوبی دریافته بودند که حسین اهل سازش با یزید نیست.
از اینرو مروان دستیار ولید آخرین تهدیدات خود را متوجه حسین کرد. سحرگاهان جلو حسین را گرفت و به او گفت: صلاح تو در آن است که با یزید بیعت کنی و آتش فتنه را خاموش نمایی و گرنه این آتش به دامان تو و خانوادهات خواهد افتاد. امام حسین در پاسخ گفت: ”انالله وانا إلیه راجعون. باید فاتحة آن اسلام را که حاکمش ستمگری همچون یزید باشد، خواند“.
دیگر برای ولید روشن شده بود که حسین سر تسلیم به یزید فرود نمیآورد از اینرو نامه یزید را به امام حسین نشان داد که نوشته بود: یا بیعت کند یا او را به قتل برسان.
امام حسین از فرمانداری مدینه بیرون آمد. آن شب را لختی بر مزار جدش پیامبر نجوا کرد و به خاندان خود وعدهیی از دوستانش که جمع آنان به 21تن میرسید، شبانه بانگ حرکت داد. مسلم ابن عقیل پسرعمویش نیز در این قافلهٴ کوچک همراه حسین علیهالسلام بود. قبل از حرکت برادر کوچکترش محمد حنفیه را خواست و وصیتنامه خود را به او داد که در آن از جمله نوشته بود: ”من حسینم که اکنون از مدینه خارج میشوم و این خروج من نه برای راحت طلبی است و نه از ترس و بیم بلکه تنها برای مصلحت مردم است“.
این کاروان کوچک راه خود را به سمت مکه آغاز کرد.
آری: آنگاه که ستم، به تسلیم میخواند، پرچمی باید برافراشته شود و قافله باید به راه بیفتد. و کاروان، به راه افتاد. کاروان کوچک امام حسین علیهالسلام در 28 رجب یا سوم شعبان سال 60 هجری حرکتش را از مدینه به سمت مکه شروع کرد. تحت تأثیر فضای رعب و وحشتی که یزید ایجاد کرده بود و هر مخالفی را از دم تیغ میگذراند هر کس پیشنهادی میداد. از جمله اینکه کاروان را از بیراهه ببرد تا مورد حمله نیروهای یزید قرار نگیرد. و به او گفتند: یا حسین بیم داریم که در تعقیب شما بیایند. اما حسین گفت: ”من بیم دارم که از مرگ دوری کنم“ و راه اصلی را انتخاب کرد. کاروان شتابان راه خود را بدون هیچگونه توقفی به سمت مکه پیمود. و حدود یک هفته مسیر 450 کیلومتری بین مدینه و مکه را با اسب و شتر طی کرد.
ورود حسین علیهالسلام به مکه شور و غوغایی بپا کرد. خانهٴ او روزانه محل مراجعهٴ صدها نفر بود که از ظلم معاویه و یزید شکایت داشتند و با حسین همبستگی میکردند.
در همین احوال روزانه تا 600 نامه همبستگی از شهرهای مختلف و به قولی بیش از 12هزار نامه از کوفه به امام حسین رسید. آخرین نامه را معروفترین یاران حضرت علی علیهالسلام در کوفه نوشتند و به دوتن از پیکهای سریعالسیر سپردند. آنها نوشتند: ”به پیشگاه حسین بن علی (ع). پس از تقدیم سلام، مردم در انتظار شما هستند و کسی را به جز شما نمیخواهند. زود به جانب ما بیا، ای فرزند پیغمبر! به سوی ما بیا، زیرا بر نیروی مجهز و آماده خود وارد میشوی“.
آنگاه حسین (ع) مسلم بن عقیل پسرعمویش را خواست و برای مردم کوفه و سران آنها نوشت: من از مضمون نامه شما مطلع شدم من برادرم و پسر عمویم و شخصیت مورد وثوق و اعتماد از میان اهل بیتم - مسلم بن عقیل - را به سوی شما میفرستم. اگر او برای من بنویسد که نظر اکثریت شما و بهخصوص فرزانگان و مردان شایسته شما مطابق با برنامههایی است که نوشتهاید، به سوی شما خواهم آمد. گروه مسلم ابتدا به سرعت به مدینه رفتند و در آنجا مسلم بن عقیل دو فرزند کوچکش را با خود برداشت و عازم کوفه شدند. روز پنجم شوال مسلم به کوفه رسید.
و به اینگونه شهر شور شورش داشت. شمشیرها برای دفاع از حق، آماده بود. پیام آمادگی و یاری را باید به قیامکننده میرساندند. و دستهای یاری به سوی مسلم، آن یاور حسین دراز شد. : بگو که ما آمادهایم.
حضور مسلم در کوفه با شور و استقبال هزاران تن از مردم مواجه شد. مسلم وقتی برایش محرز شد که مردم حاضر به قیام علیه یزید هستند برای امام حسین نامه نوشت که ”ای حسین، تو اکنون یکصد هزار شمشیر زن بهدنبال داری پس چرا حرکت نمیکنی؟“. و آن را به پیک داد تا به حسین در مکه برساند.
وضعیت نا آرام کوفه و ناتوانی نعمان بن بشیر فرماندار کوفه در فرو خواباندن آن یزید را واداشت تا فرماندار جنایتکاری به اسم ابن زیاد را از بصره به کوفه بفرستد و در آنجا با قتل و کشتار جلو جنبش مردم را بگیرد. و چنین شد.
ابن زیاد با دسیسه و خیانت و جنایت و با ایجاد رعب و وحشت مردم را به خانهها برگرداند. مسلم تنها ماند.
جنگی تن به تن بین او و مزدوران ابن زیاد در گرفت. اما نیروی دشمن که لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده میشد مسلم را در گودالی دستگیر کردند. مسلم در همین وضعیت تلاش کرد تا به دو نفر پیام دهد که پیکی را برای امام حسین بفرستند که هرگز به کوفه نیاید.
مسلم قهرمانانه در برابر ابن زیاد ایستاد و در برابر توهینهای ابن زیاد و درخواستهای او برای تسلیم و بیعت با یزید گفت: بر من روشن بود که خبث ذاتی تو را به درندگی میکشاند و زشتترین کارهای آدمی به دست تو صورت میگیرد. ولی تو هنوز نمیدانی ارکان وجود من چقدر مستحکم و نیرومند است. تو از مرگ میترسی و من از چیزی که نمیترسم مرگ است.
بدینسان مسلم با گامهای استوار به سوی مرگ انقلابی رفت. جلادان سرش را از بدنش جدا کردند و بدنش را از دارالاماره به زیر افکندند. آن روز نهم ذیحجه سال 60 هجری بود. این در حالی بود که پیک مسلم به حسین نرسیده بود و او روز قبلش مکه را به قصد کوفه مکه ترک کرده بود.
معاویه مرد. و یزید بهدنبال مرگ پدرش معاویه، پیکی را با اسبی تیزرو به مدینه فرستاد که سرسختترین دشمن حکومت غاصبانهاش یعنی حسین بن علی را به تسلیم و تبعیت از خود وا دارد. و پیک به مدینه رسید.
فرماندار مدینه ولید وقتی نامه یزید را خواند رنگ از چهرهاش پرید. یا باید از حسین برای یزید بیعت بگیرد یا سر از تن او جدا کند. تلاشهای ولید برای به تسلیم کشاندن حسین در بیعت با یزید بیفایده بود. مردم مدینه به خوبی دریافته بودند که حسین اهل سازش با یزید نیست.
از اینرو مروان دستیار ولید آخرین تهدیدات خود را متوجه حسین کرد. سحرگاهان جلو حسین را گرفت و به او گفت: صلاح تو در آن است که با یزید بیعت کنی و آتش فتنه را خاموش نمایی و گرنه این آتش به دامان تو و خانوادهات خواهد افتاد. امام حسین در پاسخ گفت: ”انالله وانا إلیه راجعون. باید فاتحة آن اسلام را که حاکمش ستمگری همچون یزید باشد، خواند“.
دیگر برای ولید روشن شده بود که حسین سر تسلیم به یزید فرود نمیآورد از اینرو نامه یزید را به امام حسین نشان داد که نوشته بود: یا بیعت کند یا او را به قتل برسان.
امام حسین از فرمانداری مدینه بیرون آمد. آن شب را لختی بر مزار جدش پیامبر نجوا کرد و به خاندان خود وعدهیی از دوستانش که جمع آنان به 21تن میرسید، شبانه بانگ حرکت داد. مسلم ابن عقیل پسرعمویش نیز در این قافلهٴ کوچک همراه حسین علیهالسلام بود. قبل از حرکت برادر کوچکترش محمد حنفیه را خواست و وصیتنامه خود را به او داد که در آن از جمله نوشته بود: ”من حسینم که اکنون از مدینه خارج میشوم و این خروج من نه برای راحت طلبی است و نه از ترس و بیم بلکه تنها برای مصلحت مردم است“.
این کاروان کوچک راه خود را به سمت مکه آغاز کرد.
آری: آنگاه که ستم، به تسلیم میخواند، پرچمی باید برافراشته شود و قافله باید به راه بیفتد. و کاروان، به راه افتاد. کاروان کوچک امام حسین علیهالسلام در 28 رجب یا سوم شعبان سال 60 هجری حرکتش را از مدینه به سمت مکه شروع کرد. تحت تأثیر فضای رعب و وحشتی که یزید ایجاد کرده بود و هر مخالفی را از دم تیغ میگذراند هر کس پیشنهادی میداد. از جمله اینکه کاروان را از بیراهه ببرد تا مورد حمله نیروهای یزید قرار نگیرد. و به او گفتند: یا حسین بیم داریم که در تعقیب شما بیایند. اما حسین گفت: ”من بیم دارم که از مرگ دوری کنم“ و راه اصلی را انتخاب کرد. کاروان شتابان راه خود را بدون هیچگونه توقفی به سمت مکه پیمود. و حدود یک هفته مسیر 450 کیلومتری بین مدینه و مکه را با اسب و شتر طی کرد.
ورود حسین علیهالسلام به مکه شور و غوغایی بپا کرد. خانهٴ او روزانه محل مراجعهٴ صدها نفر بود که از ظلم معاویه و یزید شکایت داشتند و با حسین همبستگی میکردند.
در همین احوال روزانه تا 600 نامه همبستگی از شهرهای مختلف و به قولی بیش از 12هزار نامه از کوفه به امام حسین رسید. آخرین نامه را معروفترین یاران حضرت علی علیهالسلام در کوفه نوشتند و به دوتن از پیکهای سریعالسیر سپردند. آنها نوشتند: ”به پیشگاه حسین بن علی (ع). پس از تقدیم سلام، مردم در انتظار شما هستند و کسی را به جز شما نمیخواهند. زود به جانب ما بیا، ای فرزند پیغمبر! به سوی ما بیا، زیرا بر نیروی مجهز و آماده خود وارد میشوی“.
آنگاه حسین (ع) مسلم بن عقیل پسرعمویش را خواست و برای مردم کوفه و سران آنها نوشت: من از مضمون نامه شما مطلع شدم من برادرم و پسر عمویم و شخصیت مورد وثوق و اعتماد از میان اهل بیتم - مسلم بن عقیل - را به سوی شما میفرستم. اگر او برای من بنویسد که نظر اکثریت شما و بهخصوص فرزانگان و مردان شایسته شما مطابق با برنامههایی است که نوشتهاید، به سوی شما خواهم آمد. گروه مسلم ابتدا به سرعت به مدینه رفتند و در آنجا مسلم بن عقیل دو فرزند کوچکش را با خود برداشت و عازم کوفه شدند. روز پنجم شوال مسلم به کوفه رسید.
و به اینگونه شهر شور شورش داشت. شمشیرها برای دفاع از حق، آماده بود. پیام آمادگی و یاری را باید به قیامکننده میرساندند. و دستهای یاری به سوی مسلم، آن یاور حسین دراز شد. : بگو که ما آمادهایم.
حضور مسلم در کوفه با شور و استقبال هزاران تن از مردم مواجه شد. مسلم وقتی برایش محرز شد که مردم حاضر به قیام علیه یزید هستند برای امام حسین نامه نوشت که ”ای حسین، تو اکنون یکصد هزار شمشیر زن بهدنبال داری پس چرا حرکت نمیکنی؟“. و آن را به پیک داد تا به حسین در مکه برساند.
وضعیت نا آرام کوفه و ناتوانی نعمان بن بشیر فرماندار کوفه در فرو خواباندن آن یزید را واداشت تا فرماندار جنایتکاری به اسم ابن زیاد را از بصره به کوفه بفرستد و در آنجا با قتل و کشتار جلو جنبش مردم را بگیرد. و چنین شد.
ابن زیاد با دسیسه و خیانت و جنایت و با ایجاد رعب و وحشت مردم را به خانهها برگرداند. مسلم تنها ماند.
جنگی تن به تن بین او و مزدوران ابن زیاد در گرفت. اما نیروی دشمن که لحظه به لحظه بر تعدادشان افزوده میشد مسلم را در گودالی دستگیر کردند. مسلم در همین وضعیت تلاش کرد تا به دو نفر پیام دهد که پیکی را برای امام حسین بفرستند که هرگز به کوفه نیاید.
مسلم قهرمانانه در برابر ابن زیاد ایستاد و در برابر توهینهای ابن زیاد و درخواستهای او برای تسلیم و بیعت با یزید گفت: بر من روشن بود که خبث ذاتی تو را به درندگی میکشاند و زشتترین کارهای آدمی به دست تو صورت میگیرد. ولی تو هنوز نمیدانی ارکان وجود من چقدر مستحکم و نیرومند است. تو از مرگ میترسی و من از چیزی که نمیترسم مرگ است.
بدینسان مسلم با گامهای استوار به سوی مرگ انقلابی رفت. جلادان سرش را از بدنش جدا کردند و بدنش را از دارالاماره به زیر افکندند. آن روز نهم ذیحجه سال 60 هجری بود. این در حالی بود که پیک مسلم به حسین نرسیده بود و او روز قبلش مکه را به قصد کوفه مکه ترک کرده بود.
آن روز هشتم ذیحجه سال 60 هجری بود. مراسم حج شروع شده بود و طبق سنت اسلام تا پایان روز سیزدهم ذیحجه کسی نباید مکه را ترک میکرد.
شعار لبیک اللهم ربّنا لبّیک از زائران برخاسته بود. اما خبر پیچید که در همین روز امام حسین از مکه حرکت خود را به سمت کوفه شروع کرد. زیرا لبیک گفتن به ندای خدا از نبرد با حاکمیت استبدادی و ستمگر میگذرد.
شعار لبیک اللهم ربّنا لبّیک از زائران برخاسته بود. اما خبر پیچید که در همین روز امام حسین از مکه حرکت خود را به سمت کوفه شروع کرد. زیرا لبیک گفتن به ندای خدا از نبرد با حاکمیت استبدادی و ستمگر میگذرد.
شب قبل خیلیها سراغ امام حسین آمدند تا او را از ستیزهجویی با یزید باز دارند. از برادرش محمد حنفیه، تا فرزندان خلفا و خیلی دیگر از بزرگان مکه و مدینه. اما حسین تصمیمش را گرفته بود. در آخرین لحظات کاغذی خواست و در آن خطاب به طایفهٴ بنیهاشم نوشت: هرکس از شما با من بیاید شهید خواهد شد و هر کس نیاید به پیروزی دست نخواهد یافت.
یک لشگر به فرماندهی عمر بن سعید بن عاص به سرعت از طرف یزید به مکه اعزام شده بود تا امام حسین را وادار به بیعت کند والا او را در همان مکه بکشد. اما قبل از اینکه این لشگر در مکه مستقر شود امام حسین مکه را ترک کرد.
یک لشگر به فرماندهی عمر بن سعید بن عاص به سرعت از طرف یزید به مکه اعزام شده بود تا امام حسین را وادار به بیعت کند والا او را در همان مکه بکشد. اما قبل از اینکه این لشگر در مکه مستقر شود امام حسین مکه را ترک کرد.
اولین درگیری در خروجی مکه بین گروهی از مأموران فرمانداری مکه صورت گرفت. آنها از این وحشت داشتند که اگر حسین از مکه خارج شود بسیاری از مردم به او خواهند پیوست و سلطنت یزید با بحران بزرگی مواجه خواهد شد. مأموران این گردان به امام حسین گفتند: " کجا میروی؟ به مکه برگرد! آیا از خدا نمیترسی که از جمع مسلمانان جدا میشوی و میان امت تفرقه میافکنی؟ اما حسین به آنها آیهٴ 41 از سورهٴ یونس را خواند:
لی عملی ولکم عملکم أنتم بریئون ممّا أعمل، وأنا بریء مّمّا تعملون. یعنی کار من به خودم مربوط است و کار شما به خودتان. شما از کار من بیزارید و من هم از کار شما بیزار. حسین از پذیرش خواست مأموران حکومتی سر باز زد. درگیری و زد و خوردی صورت گرفت اما مأموران نتوانستند جلو خروج امام حسین به سمت کوفه را بگیرند. و کاروان به حرکت خود ادامه داد.
سحرگاهان حسین به همراه خانواده و یاران خود مکه را ترک کرد. در همان ایستگاههای ابتدای راه، در جایی به نام ”تنعیم“ گروهی را دیدند که از طرف فرماندار یمن برای یزید مال و اموال و هدایا به شام میبرند. امام حسین بیدرنگ دستور مصادرهٴ این اموال را به نفع مردم صادر کرد. حسین با این کار نشان داد حاکمیت یزید را مطلقاً بهرسمیت نمیشناسد و در هر موقعیتی باید به آن تهاجم کرد. امام حسین اجارهٴ باربران آن کاروان را پرداخت کرد. جمعی از همان باربران وقتی متوجه شدند که برای یزید جنایتکار خدمت میکردند، به کاروان امام حسین پیوستند و به سمت کوفه حرکت کردند.
لی عملی ولکم عملکم أنتم بریئون ممّا أعمل، وأنا بریء مّمّا تعملون. یعنی کار من به خودم مربوط است و کار شما به خودتان. شما از کار من بیزارید و من هم از کار شما بیزار. حسین از پذیرش خواست مأموران حکومتی سر باز زد. درگیری و زد و خوردی صورت گرفت اما مأموران نتوانستند جلو خروج امام حسین به سمت کوفه را بگیرند. و کاروان به حرکت خود ادامه داد.
سحرگاهان حسین به همراه خانواده و یاران خود مکه را ترک کرد. در همان ایستگاههای ابتدای راه، در جایی به نام ”تنعیم“ گروهی را دیدند که از طرف فرماندار یمن برای یزید مال و اموال و هدایا به شام میبرند. امام حسین بیدرنگ دستور مصادرهٴ این اموال را به نفع مردم صادر کرد. حسین با این کار نشان داد حاکمیت یزید را مطلقاً بهرسمیت نمیشناسد و در هر موقعیتی باید به آن تهاجم کرد. امام حسین اجارهٴ باربران آن کاروان را پرداخت کرد. جمعی از همان باربران وقتی متوجه شدند که برای یزید جنایتکار خدمت میکردند، به کاروان امام حسین پیوستند و به سمت کوفه حرکت کردند.
کوفه دیگر آن کوفهٴ قدیم نبود. شلاق بود و زبان بریدن! پرتاب از بالای دارالاماره و سربریدن! ابن زیاد با وحشیگری تمام پایههای سلطه یزید را با سرکوب مخالفان پیش میبرد و جامعه را مرعوب کرده بود.
مردمی که از کوفه به سمت مکه در حرکت بودند وقتی به کاروان حسین میرسیدند، فضای رعب و وحشت در کوفه را به حسین یادآور میشدند و از او میخواستند به کوفه نرود تا جان سالم به در برد. اما حسین با هر کدام از هدفش و از ضرورت مبارزه با یزید تا پای جان، صحبت میکرد.
در ایستگاه ”ذات عرق“ بشیربن غالب و در ”ثعلبیّه“ ، ”اباهره“ همین فضا را از کوفه به امام حسین منتقل کردند. اما جوابی جز ایستادگی از امام حسین نشنیدند. اباهره به امام حسین گفت: چه چیز باعث شد که تو از حرم خدا و جدت رسول خدا خارج شدی؟ حسین گفت: بنی امیه حق مرا غصب کردند، صبر کردم. به خاندانم بد گفتند شکیبایی نشان دادم. اکنون درصدد ریختن خون من بر آمدهاند و میدانم سرانجام این ستمکاران مرا خواهند کشت. و این را نیز میدانم که خداوند لباس خواری و ذلت بر تنشان میپوشاند و شمشیر قاطعی بر سرشان فرود میآورد، کسی را بر آنها مسلط میکند که خوارترشان کند و شمشیر برنده انتقام را بر آنان مینهد. حسین این سخن را گفت واز آن منزل حرکت کرد.
مردمی که از کوفه به سمت مکه در حرکت بودند وقتی به کاروان حسین میرسیدند، فضای رعب و وحشت در کوفه را به حسین یادآور میشدند و از او میخواستند به کوفه نرود تا جان سالم به در برد. اما حسین با هر کدام از هدفش و از ضرورت مبارزه با یزید تا پای جان، صحبت میکرد.
در ایستگاه ”ذات عرق“ بشیربن غالب و در ”ثعلبیّه“ ، ”اباهره“ همین فضا را از کوفه به امام حسین منتقل کردند. اما جوابی جز ایستادگی از امام حسین نشنیدند. اباهره به امام حسین گفت: چه چیز باعث شد که تو از حرم خدا و جدت رسول خدا خارج شدی؟ حسین گفت: بنی امیه حق مرا غصب کردند، صبر کردم. به خاندانم بد گفتند شکیبایی نشان دادم. اکنون درصدد ریختن خون من بر آمدهاند و میدانم سرانجام این ستمکاران مرا خواهند کشت. و این را نیز میدانم که خداوند لباس خواری و ذلت بر تنشان میپوشاند و شمشیر قاطعی بر سرشان فرود میآورد، کسی را بر آنها مسلط میکند که خوارترشان کند و شمشیر برنده انتقام را بر آنان مینهد. حسین این سخن را گفت واز آن منزل حرکت کرد.
چیزی از ثعلبیه عبور نکرده بودند که کاروان زهیربن قین با کاروان حسین هم منزل شدند. زهیر در اینجا به حسین پیوست. او همسر، شهرت، اموال و سرپرستی قبیلهٴ بجیله را به پای حسین فدا کرد. زهیر گفت: من راه خود را انتخاب کردم و مصمم بهپیروی از راه حسین هستم، هر که میخواهد بهدنبال من بیاید و هرکس میخواهد با او وداع میکنم. زهیربن قین دستور داد چادرها را جمع کنند و خود به کاروان حسین پیوست.
خبرهای گوناگون از کوفه به کاروان حسین میرسید. اغلب خبرها حاکی از جو اختناقی بود که ابن زیاد به راه انداخته است. در ایستگاهی به نام «بطنرمه» امام حسین که هنوز از ماجرای کوفه و کشته شدن مسلم بن عقیل با خبر نشده بود نامهیی برای بزرگان کوفه نوشت و در آن حرکت خودش به سمت کوفه را بیان کرد و از آنان خواست تا در آمادهسازیهای خود شتاب کنند.
نامه را به دست یکی از یارانش به نام قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به سرعت به شخصیتهای کوفه برساند.
نامه را به دست یکی از یارانش به نام قیس بن مسهر صیداوی سپرد تا به سرعت به شخصیتهای کوفه برساند.
اما پیک قبل از ورود به کوفه توسط نیروهای ابن زیاد که در اطراف کوفه در حرکت بودند دستگیر شد. قیس قبل از بازرسی بدنی نامه امام حسین را پاره پاره کرد. حصین بن نمیر از سرکردگان قوای ابن زیاد از او پرسید تو کیستی و نامه از کیست؟ قیس گفت نامه از حسین بن علی بود. پرسید چرا آن را پاره کردی؟ گفت: برای اینکه تو از آن مطلع نشوی! وقتی سرکرده پلیس، ایستادگی قیس را دید او را نزد ابن زیاد برد.
ابن زیاد پرسید ای قیس چرا نامه را پاره کردی و اسامی چه کسانی در آن بود؟ قیس پاسخ داد نامه از حسین بن علی بود ولی نمیدانم برای چه کسانی است؟
ابن زیاد پرسید ای قیس چرا نامه را پاره کردی و اسامی چه کسانی در آن بود؟ قیس پاسخ داد نامه از حسین بن علی بود ولی نمیدانم برای چه کسانی است؟
ابن زیاد خشمگین شد و گفت: یا اسامی را میگویی یا باید بالای منبر بروی و علی بن ابیطالب و حسین بن علی را دشنام دهی والا ترا خواهم کشت.
قیس گفت دومی را انتخاب میکنم. وقتی همهٴ مردم در مسجد جمع شدند. قیس بالای منبر رفت و با درود به علی و حسین صحبتهای خود را شروع کرد که بهشدت با غضب و خشم ابن زیاد و مزدورانش مواجه شد و صدای همهمه بلند کردند. قیس فریاد زد ای مردم کوفه حسین در راه است و بهزودی به شما ملحق خواهد شد. اما ابن زیاد دیگر امان نداد و دستور داد قیس را از بالای دارالاماره به پایین انداختند و جلادی در پایین سر او را در جا قطع کرد.
قیس گفت دومی را انتخاب میکنم. وقتی همهٴ مردم در مسجد جمع شدند. قیس بالای منبر رفت و با درود به علی و حسین صحبتهای خود را شروع کرد که بهشدت با غضب و خشم ابن زیاد و مزدورانش مواجه شد و صدای همهمه بلند کردند. قیس فریاد زد ای مردم کوفه حسین در راه است و بهزودی به شما ملحق خواهد شد. اما ابن زیاد دیگر امان نداد و دستور داد قیس را از بالای دارالاماره به پایین انداختند و جلادی در پایین سر او را در جا قطع کرد.
کاروان امام حسین از این جنایت نیز مطلع نشد و به راه خود ادامه میداد. کاروان حسین در مسیر خود به سمت کوفه به میانراهی به نام ”زباله“ رسید. شتر سواری که تلاش داشت با آرامی از کنار کاروان حسین بگذرد مورد سؤال یاران حسین قرار گرفت. از او پرسیدند از کوفه چه خبر، او هم خبر شهادت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را به آنها داد.
امام حسین برای همراهان خود سخنرانی کرد و گفت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را در مقابل دشمنانی جرار چون عبیدالله بن زیاد و دیگر عمّال یزید تنها گذاشتند و آنها کشته شدند. پس هر کس میخواهد از آمدن با من دست بکشد، هماکنون برگردد که هیچ نوع اجبار و الزامی در این راه پرخطر برایش نیست. من پیمان و عهدی با شما ندارم و اگر هم داشتم هماکنون با این خطابه آن را از شما پس میگیرم. بروید به راه امن و امان، به راهی که خود خواهان و طالب آن هستید. در اینجا بسیاری که به طمع ریاست و غنیمت همراه کاروان حسین آمده بودند خود را از قافله عقب کشیدند و از حسین جدا شدند. کاروان حسین کوچکتر شد.
امام حسین برای همراهان خود سخنرانی کرد و گفت مسلم بن عقیل و هانی بن عروه را در مقابل دشمنانی جرار چون عبیدالله بن زیاد و دیگر عمّال یزید تنها گذاشتند و آنها کشته شدند. پس هر کس میخواهد از آمدن با من دست بکشد، هماکنون برگردد که هیچ نوع اجبار و الزامی در این راه پرخطر برایش نیست. من پیمان و عهدی با شما ندارم و اگر هم داشتم هماکنون با این خطابه آن را از شما پس میگیرم. بروید به راه امن و امان، به راهی که خود خواهان و طالب آن هستید. در اینجا بسیاری که به طمع ریاست و غنیمت همراه کاروان حسین آمده بودند خود را از قافله عقب کشیدند و از حسین جدا شدند. کاروان حسین کوچکتر شد.
دو ایستگاه تا کوفه بیشتر نمانده بود. ناگاه یاران امام حسین تصور کردند نخلستانهایی در پیش رو میبینند و آنجا را به همدیگر نشان میدادند. اما قدری که نزدیکتر شدند دیدند سپاهیانی هستند که با تمام تجهیزات به آنها نزدیک میشوند.
آنها لشگر حرّبن یزید ریاحی بودند که با هزار نیرو از طرف ابن زیاد برای جلوگیری از حرکت امام حسین از کوفه حرکت کرده بودند. وقتی نزدیک شدند حسین پرسید: "آیا برای یاری ما آمدهای، یا برای جنگ با ما؟ " حر گفت: " یا ابا عبد الله! به جنگ شما آمدهام. " حسین گفت: مگر شما نبودید که نامهها به من نوشتید و مرا دعوت به شهر خود کردید. حر گفت از این نامهها بیخبرم. حسین به یکی از یارانش به نام عقبت بن سمعان گفت: نامهها را نشان بده. عقبه نیز دو خورجین نامه از شتر پیاده کرد و در جلو حر ریخت. حر گفت من از این نامهها خبر ندارم و پای هیچیک را هم امضا نکردم. امام حسین گفت پس میگویی چه کار کنم. حر گفت: به راهی برو که نه سمت کوفه باشد و نه سمت مکه. طوری برو که من به ابن زیاد بگویم حسین را ندیدم.
آنها لشگر حرّبن یزید ریاحی بودند که با هزار نیرو از طرف ابن زیاد برای جلوگیری از حرکت امام حسین از کوفه حرکت کرده بودند. وقتی نزدیک شدند حسین پرسید: "آیا برای یاری ما آمدهای، یا برای جنگ با ما؟ " حر گفت: " یا ابا عبد الله! به جنگ شما آمدهام. " حسین گفت: مگر شما نبودید که نامهها به من نوشتید و مرا دعوت به شهر خود کردید. حر گفت از این نامهها بیخبرم. حسین به یکی از یارانش به نام عقبت بن سمعان گفت: نامهها را نشان بده. عقبه نیز دو خورجین نامه از شتر پیاده کرد و در جلو حر ریخت. حر گفت من از این نامهها خبر ندارم و پای هیچیک را هم امضا نکردم. امام حسین گفت پس میگویی چه کار کنم. حر گفت: به راهی برو که نه سمت کوفه باشد و نه سمت مکه. طوری برو که من به ابن زیاد بگویم حسین را ندیدم.
جاسوسان ابن زیاد برای او نوشتند که حر با حسین مدارا میکند که بلافاصله برای حر نوشت باید راه را بر حسین ببندی و بر او سختگیری کنی. بگو مگوها شروع شد. از یکطرف حر نمیخواست درگیر شود و از طرف دیگر کاروان حسین هر جا که میرفت آن را تحت تعقیب قرار میداد.
در یکی از این کشمکشها امام حسین خطاب به لشگر حر سخنانی ایراد کرد که آنان را بسیار تحت تأثیر قرار داد. حسین گفت: ”هرکس حاکم بیدادگری را ببیند که حرمتهای خدا را حلال میشمارد و عهد و پیمان پروردگار را میشکند و از سنت رسول خدا منحرف میگردد و در میان بندگان خدا به گناه و ستم عمل میکند، پس با عمل و گفتار خود او را بازندارد و روش ناپسند و سرزنشآمیز او را تغییر ندهد، بر خدا لازم است که او را با آن حاکم ظالم بهیکجا برد“.
در یکی از این کشمکشها امام حسین خطاب به لشگر حر سخنانی ایراد کرد که آنان را بسیار تحت تأثیر قرار داد. حسین گفت: ”هرکس حاکم بیدادگری را ببیند که حرمتهای خدا را حلال میشمارد و عهد و پیمان پروردگار را میشکند و از سنت رسول خدا منحرف میگردد و در میان بندگان خدا به گناه و ستم عمل میکند، پس با عمل و گفتار خود او را بازندارد و روش ناپسند و سرزنشآمیز او را تغییر ندهد، بر خدا لازم است که او را با آن حاکم ظالم بهیکجا برد“.
سر انجام کاروان امام حسین پس از کشمکش چند روزه با لشگر حر در روز دوم محرم سال 61 هجری در سرزمین کربلا فرود آمد. کاروانی که مردان آن، 8روز بعد با جانبازی و فدای حداکثر، صفحه تاریخ را عوض کردند و زنانشان به رهبری زینب کبری سلام الله علیها به اسارت رفتند. اما مرعوب قدرت یزید نشدند و آن خونها را به ثمر نشاندند و ننگ تاریخی را بر یزید و یزیدیان و پیروزی را برای همهٴ انقلابیون رقم زدند.