728 x 90

اصغر بدیع‌زادگان، الگو و آموزگار بزرگ مقاومت در زیر شکنجه

محمد حنیف نژاد- سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، بنیانگذاران کبیر سازمان مجاهدین خلق ایران
محمد حنیف نژاد- سعید محسن و اصغر بدیع زادگان، بنیانگذاران کبیر سازمان مجاهدین خلق ایران
شهید بنیانگذار اصغر بدیع‌زادگان در سال1319 در اصفهان در یک خانواده متوسط متولد شد. خردسال بود که خانواده‌اش به‌ تهران آمدند و او دوره دبیرستان را در تهران گذراند و سپس در رشته مهندسی شیمی از دانشکده فنی دانشگاه تهران فارغ‌التحصیل شد. او با مسائل سیاسی، در دوران تجدید فعالیتهای جبهه ملی و نهضت آزادی در سالهای 1339 تا 1342 آشنا شد. اصغر در دوران تحصیل در دانشگاه به فعالیت سیاسی پرداخت، اما هیچ‌یک از افراد خانواده‌اش اطلاعی از فعالیتهای او نداشتند و ساواک شاه نیز تا هنگام دستگیریش هیچ سابقه‌یی از او نداشت. اصغر در سال1342 به نظام‌وظیفه رفت و پس از آن مدتی در کارخانه اسلحه‌سازی و سپس در کادر آموزشی دانشکده فنی دانشگاه تهران به‌کار پرداخت.
اصغر همانند سایر دوستانش در فکر یافتن راه چاره‌یی برای نجات مردم از زیر ظلم و ستم رژیم شاه بود. او با‌ مطالعه جنبشهای سیاسی و اجتماعی ایران متوجه شده بود که با‌ وجود تلاش و کوشــش مردم و فـــداکاری آنـــها، تـــمام راههای مبارزه به‌شکست منجر شده بود.
اصغر به‌این نتیجه رسیده بود که علت شکست مبارزات گذشته در این بود که رهبری و سازمان هدایت کننده حرفه‌یی نداشته‌اند. او فهمیده بود که اگر مبارزه، به‌عنوان یک حرفه و کار علمی در نظر گرفته نشود، محال است پیشرفتی حاصل شود. وی معتقد بود که بدون پا‌ گذاشتن روی شغل، پول، تحصیلات و زندگی نمی‌توان مبارزه کرد. او همیشه تکرار می‌کرد «ارزش هر‌ کس در مبارزه به‌اندازه مایه‌یی است که در این راه می‌گذارد».
در همین دوران بود که با‌ محمد حنیف‌نژاد، سعید محسن و چند‌ تن دیگر از دوستانش نزدیکتر شد و هسته اولیه سازمان را تشکیل دادند. اصغر طی سالهای 44 تا 50 به‌واسطه حرفه‌اش در دانشکده فنی دانشگاه تهران، که امکان برقراری تماس با دانشجویان و استفاده از امکانات دانشگاه را به‌ او می‌داد، در رشد سازمان چه از نظر نیروی انسانی و عضوگیری و چه از جهت تأمین امکانات، خدمات ارزنده‌یی انجام داد. او در سال‌1349 به‌عنوان مسئول گروهی از مجاهدین که برای آموزشهای نظامی در پایگاههای الفتح به‌ فلسطین اعزام شدند، از کشور خارج شد و در بازگشت علاوه بر تسلیحاتی که با خودش آورد، گنجینه‌یی از تجربیات نظامی را به سازمان منتقل کرد.
در سال50 مرحله عمل در سازمان مجاهدین فرا‌ رسیده بود و اصغر با استفاده از تخصص و تجربه‌اش کمک شایانی به‌سازمان کرد. اصغر بدیع‌زادگان در شهریور سال1350 توسط ساواک شاه در خانه یکی از بستگانش دستگیر شد و بلافاصله به‌زیر شکنجه رفت. ساواک، که پس از طرح ربودن شهرام پهلوی به‌شدت آشفته شده بود، هر چه در توان داشت روی شکنجه بدیع‌زادگان گذاشت تا بتواند سرنخی به‌دست آورد.
یکی از برادران مجاهد در این‌باره می‌گوید: «وقتی ساواک بدیع‌زادگان را دستگیر کرد، موقعیت او را در سازمان می‌دانست و به‌طور خاص از اقدامات عملی او باخبر بود و مشخصاً هم حنیف‌نژاد را از او می‌خواستند و او به‌صراحت یک‌ جواب را تکرار کرد: ”نمی‌گویم“. چون خیلی چیزها برای ساواک مشخص شده بود، اصغر هیچ امکان دیگری جز مقاومت سرسختانه و رویارویی گوشت و استخوان با شلاق و اجاق و اتوی برقی نداشت. امکان استفاده از هیچ تاکتیکی را هم در بازجویی نداشت.
متجاوز از یک ماه او را به‌شدت شکنجه کردند. نخست او را روی اجاق نشاندند و سپس به پشت خواباندند. یک‌بار برای 4ساعت مداوم او را سوزاندند به‌طوری که سوختگی از پوست و گوشت گذشت و به‌نخاع رسید. اصغر در آستانه شهادت قرار گرفت اما هم‌چنان لب از لب نگشود و اسرار خلق را در سینه سوخته‌اش حفظ کرد. اصغر را با‌ همان سوختگیها در سلول انداختند و در را بستند. زخمهای سوخته چرک کرده و چرکها متعفن شد و فضای سلول را پرکرده بود، اما اصغر هیچ‌چیز نگفت و با آرامش و مظلومیت درد و سوختگی را تحمل می‌کرد. او که تقریباً نیمه فلج شده بود دیگر نمی‌توانست راه برود. دو‌ نفر زیر بغلش را می‌گرفتند و او را کشان‌کشان به‌اتاق شکنجه می‌بردند. با‌ این حال او تنها به‌ انقلاب و رهایی خلق و یارانش می‌اندیشید.

خواهر مجاهد شهین بدیع‌زادگان، خواهر اصغر، درباره این روزها نوشته است: «ملاقات کوتاهی در زندان قزل‌قلعه به من و مادرم دادند. او را بعد از شکنجه‌های وحشیانه از اوین به قزل‌قلعه آوردند تا ما او را ببینیم. این زمانی بود که شایعه شهادت او زیر شکنجه همه‌جا پیچیده بود. روز 9آذر50 بود. دژخیمان ساواک در اتاق و در اطراف او بودند و من و مادرم بهت‌زده از وضعیت اصغر، فقط او را نگاه می‌کردیم. در اثر تحمل شکنجه‌های وحشتناک موهایش تماماً سفید شده و به‌اندازه 10سال پیر شده بود. جلادان می‌گفتند ”مادر برایش میوه و شیرینی و موز و… بیاورید“. و او با وقار و متانت زیاد رو به مادرم کرد و گفت: ”چیزی نیاز ندارم و نمی‌خواهد چیزی بیاورید“ ».
سرانجام پس از 3بار عمل جراحی، هنگامی که دیگر امکان بهبودی نداشت، اصغر قهرمان را در سحرگاه خونین 4خرداد1351، به‌همراه حنیـــف و سعـــید به‌ جوخه تیرباران سپردند.
او آموزگار بزرگ مقاومت و پایه‌گذار این سنت مجاهدی است که هیچ مرزی و حدی برای مقاومت وجود ندارد و هیچ توجیهی را برای تسلیم نباید به‌رسمیت شناخت. اصغر، مصداق بارز این جمله نغز است که خودش گفته است: «چگونه می‌توان کسی را که چیزی از دست نداده است، مبارز خواند».
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/7f3128cf-a911-4ef0-9e7c-d87f49b11f0f"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات