به قلم: جمشید پیمان
بیتو شد آسمانم پر از گریههایم
غرقهام بیتو در تلخی لحظه هایم
از تو پر شد دوباره شبم ــ بیحضورت ــ
خواندم از دفتر یاد تو قصّه هایم
در خیالم تو را رو به رویم نشاندم،
تا ز چشمان من بشنوی شکوههایم
با خودم گفتم؛ از تو کمی با تو گویم
ای پر از تو همیشه همه گفتههایم
تو نماندی در آن تیرگیهای غربت
ماندم آن جا من و خلوت و شروههایم
شب گذشت و تو از پیش چشمم گذشتی
همنشینم بـود حسرت رفتههایم
در نمازم تو را خواندم و از تو گفتم
ای تو جا مانده در گریهی سجده هایم
با خودم وعده دادم که شاید بیایی
تا شکوفد به رویت گل خنده هایم
بیتو در من نه جوشی، نه عزم خروشی
موج سر گشته در حسرت صخره هایم
بیتو شد آسمانم پر از گریههایم
غرقهام بیتو در تلخی لحظه هایم
از تو پر شد دوباره شبم ــ بیحضورت ــ
خواندم از دفتر یاد تو قصّه هایم
در خیالم تو را رو به رویم نشاندم،
تا ز چشمان من بشنوی شکوههایم
با خودم گفتم؛ از تو کمی با تو گویم
ای پر از تو همیشه همه گفتههایم
تو نماندی در آن تیرگیهای غربت
ماندم آن جا من و خلوت و شروههایم
شب گذشت و تو از پیش چشمم گذشتی
همنشینم بـود حسرت رفتههایم
در نمازم تو را خواندم و از تو گفتم
ای تو جا مانده در گریهی سجده هایم
با خودم وعده دادم که شاید بیایی
تا شکوفد به رویت گل خنده هایم
بیتو در من نه جوشی، نه عزم خروشی
موج سر گشته در حسرت صخره هایم