728 x 90

شهيدان قيام,

حجرهٴ خورشیدها ـ به قلم ب. فراهانی

-

مجاهد صدیق اشرفی غلامحسین صادقی (حاج صادقی)
مجاهد صدیق اشرفی غلامحسین صادقی (حاج صادقی)
چگونه مجاهدین اشرفی مانند حاج صادقی از آنچه که دشمن خون‌آشام می‌خواست به «لانه خفاشها» تبدیل کند، ”حجرهٴ خورشیدها“ ساختند.

طلوعی دیگر
در آستانه میلاد پیامبر خاتم، عاشقی از کنار ما به سوی «عشق خدا» پر کشید و در خاکپای سرور شهیدان آرام گرفت. شایستهٴ او هم همین بود. حاج صادقی (مجاهد خلق غلامحسین صادقی) در 74سالگی و بعد از 41سال مبارزه با دو دیکتاتوری شاه و شیخ، در کانون پر‌تلاطم یک نبرد تاریخساز و در اوج وارستگی، یاران مجاهد و خلق محبوبش را وداع گفت تا در سرای جاویدان در آستان سیدالشهدا فرود آید و با جاودانه فروغهای آزادی خلق ایران محشور شود

گف: ای یاران روان گشتم وداع
سوی آن صدری که میر است و مطاع

مسکن یار است و شهر شاه من
پیش عاشق این بود حب الوطن (1)

او رفت تا بار دیگر در هیأت ستارهٴ درخشانی در کهکشان ستارگان شبکوب در قلوب مردم ایران طلوع کند وگواه مجددی باشد بر پیروزی آنها بر ظلمت و تباهی و هر آنچه که‌زاده و پروردهٴ آن است.

عشق: راز ”نیست“ شدن
برای کسانی که از نزدیک حاج صادقی را می‌شناختند او عاشقی بود که با منش انقلابی و قلب پر عطوفتش به همه درس عشق ورزیدن در وادی توحید می‌داد. از همان دورانی که از طریق مجاهد شهید محمد مصباح با حنیف کبیر و اسلام انقلابی مجاهدین آشنا شد و مدرسه مذهبی را ترک کرد، تا وقتی که تجارت و همهٴ دارائیش را در طبق اخلاص در اختیار سازمان محبوبش قرار داد و گفت...

عشق نان، بی‌نان غذای عاشق است
بند هستی نیست، هر کاو صادق است

عاشقان را کار نبود با وجود
عاشقان را هست بی‌سرمایه سود

... و همهٴ دورانهایی که در کارزارهای پی‌درپی از دور و نزدیک با مسعود آمد و... تا مریم رهایی و انقلاب کبیرش که روح سرکش او را پالود و مهر خود را ”نبردافزاری“ کرد تا حاجی ما ”با تقدیر خویش پنجه در پنجه“ کند (2)، و تا عالی‌ترین ثمرهٴ آن انقلاب یعنی شورای رهبری که روشنایی روح این مجاهد بزرگ را در آینه شفاف حقیقت خود منعکس کرد. و بعد اشرف و... حالا لیبرتی، جایی که در آن همواره این عشق را با حضور سرزنده و عواطف پاکش نسبت به تک‌تک مجاهدان و اشرف‌نشانان و به خلق محبوبش نشان می‌داد. از سورهایی که هر نوروز در اتاق کار کوچکش می‌داد و خاضعانه به هر کس که به دیدارش می‌رفت شیرینی تعارف و هدیه‌ای تقدیم می‌کرد، تا ورزش روزانه با همرزمانش که به‌رغم بیماری شدید حتی یک روز تعطیل نمی‌شد، تا شوخیهای صمیمی با هر کسی که میدید، و تا برنامه‌های طنز موزیکال در جشنها که با شاد کردن مجاهدان وجه دیگری از آن عشقش را بارز می‌کرد. او در هر فرصتی و به نحو ظریف و دلپذیری با دیگران رابطه برقرار می‌کرد، به‌طوری که هر کس که او را می‌شناخت بی‌اختیار دوست داشت با یک شوخی یا یک اشاره آغازگر چنین رابطه‌ای باشد.
شاید کمتر کسی جز مجاهدین بداند که رابطه‌های جمعی که یک مجاهد در درون سازمان برقرار می‌کند عمیق‌ترین و سرشارترین تجربه روزانه او را تشکیل می‌دهند، زیرا برای مجاهدین تشکیلات صرفاً یک سازماندهی افراد برای تقسیم کار و پیشبرد اهداف اجرایی نیست، بلکه قبل از هر چیز ظرف آرمانشان است. تشکیلات عاملی است که آرمان را از ایده به ماده تبدیل می‌کند و برای تحقق آن بین اعضایش مناسباتی برقرار می‌کند که در آن روح اصول و ارزشهایشان جاری است. حل شدگی هر مجاهد در این مناسبات نمودی از ذوب شدن او در همان ارزشهایی است که آرمانش بر آنها استوار است و از ابتدا منبع انگیزش و جذب او به سازمان بوده است. در این عرصه هم حاج صادقی یک پیشتاز و الگو بود. حتی در بستر بیماری در آخرین روزهای حیاتش در بیمارستان با فرزند مجاهدش که در کنارش حضور داشت و به او رسیدگی می‌کرد یک تشکیلات برقرار کرده بود، یک سازمان مجاهدین کوچک با همان مناسبات و ارزشهای یک تشکیلات بزرگ

قطره، گر چه خرد و کوته پا بود
لطف آب بحر از او پیدا بود

سپس به او گفته بود ”چون من بیمار هستم، پس تحت مسئول تو هستم“. شگفتا! پدری 74ساله با آن همه سابقه درخشان مبارزاتی در کنار برجسته‌ترین انقلابیون تاریخ معاصر ایران این‌چنین ساده خود را در برابر فرزندش خاک می‌کند. هم‌چون خورشیدی که صادقانه و عاشقانه «خود» را به عدم می‌برد تا در کهکشانی از خورشیدها به وحدت برسد

عاشقان اندر عدم خیمه زدند
چون عدم، یک رنگ و نفس واحدند

جنگ: راز ”هست“ شدن
اگر از هر یک از همرزمان حاج صادقی بپرسید که برجسته‌ترین ویژگی او چه بود، بلافاصله می‌گوید «جنگندگی». این ویژگی او از کوچکترین حرکات و ساده‌ترین رابطه‌هایش گرفته تا هر وقت که با دشمن به هر شکل و هیأتی که در می‌آمد روبه‌رو می‌شد، عیان بود. صحنه رزمی نبود که او برایش داوطلب نشود. گویی که همیشه خودش را در میدان جنگ میدید. با اعتقادی عمیق به اسلام انقلابی و شیفتگی خاص به برادر مسعود و خواهر مریم به‌عنوان راهبران عقیدتی‌اش، او به این حقیقت دست یافته بود که سراسر حیات انسان آزمایش است، و برای اشرفیان که در کانون پرتلاطم‌ترین و پرفتنه‌ترین دوران تاریخ معاصر قرار داشته‌اند و با شقی‌ترین و دجال‌ترین دشمن خلق در تاریخ ایران چنگ در چنگ شده‌اند، این آزمایش پیوسته و روزمره است. با این آگاهی، و به پیروی از پیشوای تاریخی مجاهدان امام حسین (ع) که در اوج یگانگی با کانون هستی شکرگزار سختی و صعوبتی بود که خدا نصیبش کرده بود، حاج صادقی خود گواه این حقیقت بود که استقبال از سختیها و جنگیدن با آنها برای گشودن راه تکامل راز «هست» شدن انسان مسئول است. این عمیق‌ترین دیالکتیک تکامل انسان در مسیر توحید است که فهم آن برای کسی جز عاشقان حقیقت و ره پویان حضرتش میسر نیست، زیرا از عشقی عمیق به هستی و «هست شدن» حکایت دارد که جوهر انسان آزاد و آگاه از آن سرشته شده است، به همین دلیل است که...

نزد عاشق درد و غم حلوا بود
لیک حلوا بر خسان بلوا بود

حاصل این اشتیاق به عبور از آزمایش‌ها که در هر مجاهدی شعله می‌کشد، جنگ بی‌وقفهٴ ایدئولوژیکی است که او در نفی «خود» تسلیم شده در برابر تقدیر کور و تابع خودبخودگرایی ضدتکاملی بپا داشته است. جنگی بین «فردیت فروبرنده» و «فردیت فرابرنده» که سهمگین‌ترین توفانها را در درون انسان بپا می‌کند.

موجهای تیز دریاهای روح
هست صد چندان که بد توفان نوح

این همان جنگی است که استقبال از آن او را به‌رغم درد و رنجهای جسمانی، کهولت و فشارهای طاقت‌فرسای محیط، از زندان و شکنجه‌گرفته تا محاصره و زجرکش کردن و بلندگو و تحقیر و توهین و کثیف‌ترین جنگ روانی، روز به روز صبورتر، با وقارتر، جنگنده‌تر و سرزنده‌تر و جوان تر می‌کند. این تأثیر ضدآنتروپیک انقلاب درونی مجاهدین است که حاج صادقی یکی از شاخص‌ترین نمودهای آن بود. به‌خصوص در ماههای آخر حیاتش و تحت همهٴ فشارهایی که شرایط در لیبرتی بر او وارد می‌آورد، جنگ او با این فشارها و تکاپوی فوق‌العاده و سرزندگی همیشگی که در چهره و حرکاتش دیده می‌شد محیطش را منقلب می‌کرد. با این روحیه جنگندگی، حضور او در میان مجاهدین عبور از آزمایشهای سخت را سهل‌تر، و انگیزه ایستادگی و تهاجم به سختیها و مشکلات را افزون تر می‌کرد. و حالا یاد اوست که چون یاری وفادار هر یک از ما را به ادامه این مسیر شکوهمند تشویق و همراهی می‌کند.

حجرهٴ خورشیدها
آخرین آزمایش بزرگ حاج صادقی هنگامی آغاز شد که در اشرف نقشهٴ مسیرش را برای رفتن به لیبرتی نوشت. اما جنگ او در لیبرتی چیز دیگری بود. او با اصرار خودش جزو اولین سری پیش قراولان مجاهدی بود که از اشرف به لیبرتی هجرت کردند و از همان روز اول به دشمن اعلان جنگ داد و پرچم سرخ «هیهات مناالذله» ی سروش حسین را، که به گفته خودش برادر مسعود به او داده بود برافراشت. او به‌خوبی از رهبر آرمانیش آموخته بود که وارد چه صحنه‌ای می‌شود و برای آن کارآترین ساز و برگش را مهیا کرده بود: انقلاب مریم رهایی.
او می‌دانست که در جایی قدم می‌گذارد که پر از توطئه و فتنه است، و به‌رغم ظاهرش که بر خلاف اشرف، یک ”کمپ پناهجویان تحت حفاظت بین‌المللی“ است و در اصول می‌بایست برای مجاهدین امن‌تر و آسایش بخش‌تر باشد، اما جایی است که دشمن ضدبشری و عواملش در عراق، با به خدمت گرفتن عناصر مزدوری در ارگانهای سازمان ملل و همچنین استفاده از منفعت طلبی و بی‌جربزگی کشورهای غربی در عراق، کمر بستند که هر چه می‌توانند مجاهدین اشرفی را به سوی ”زندگی“ خفت‌بار و عافیت طلبی بکشانند، آنها را ببرانند و از آنها خائن و مزدور بسازند و لیبرتی را به «لانه خفاشها» یی که خون شهیدان خلق را میمکند تبدیل کنند. و به این ترتیب کانون توفنده و شعلهٴ خاموشی‌ناپذیر انقلاب نوین مردم ایران را متلاشی و خاموش کنند. اما هیهات که مجاهدان لیبرتی...

بال نی و، گرد عالم میپرند
دست نی و، گو ز میدان می‌برند

آنها نمی‌دانستند که با مجاهدینی روبه‌رو هستند که هم‌چون حاج صادقی تشنه چنین میدانهای رزمی هستند تا با فدا کردن صادقانه خود و بارز کردن آنچه که تاریخ و انقلاب درونی‌شان در آنها متکاثف کرده است، اصالت آرمان خلق در زنجیرشان و قطعیت پیروزیش را به اثبات برسانند. در این چنین رویارویی‌هایی است که او، مانند زمانیکه پاسخش به «ابلاغیه تصفیه و اخراج عمومی» مجاهدین را می‌خواند، با فریادهای مکرر ”هیهات مناالذله“ زمین را به لرزه در می‌آورد، و هم‌چون دیگر مجاهدان «لم یرتابو» ی اشرفی، با ریشخند به انبوه توطئه‌های دشمن ضدبشری و همدستانش می‌گفت...

ترّهات چون تو ابلیسی مرا
کی بگرداند ز خاک این سرا؟

من به بادی نامدم هم‌چون سحاب
تا به گردی باز گردم زین جناب

و بدینسان بود که او در صف مقدم همرزمان مجاهدش کمر به جنگی سخت و طولانی بست، جنگی که در هر قدم، در هر کلام و در هر شوخی و رفتارش به چشم می‌خورد، و با همهٴ سختی بیماریها و درد شدید و مستمری که می‌کشید، از آن لذت می‌برد. او بود که با اصرار خودش را به این میدان نبرد انداخت، و او بود که هنگام اعلام «بند سین» و دوران سرنگونی توسط رهبر مقاومت، آرزوی رفتن به ایران و تشکیل یکان رزمی در آنجا را در سر می‌پروراند. با دیدن این صحنه‌ها هرکس بی‌اختیار از خود می‌پرسید که او با چنین کهولت و بیماریهای سخت در جایی که براحتی می‌توانست مانند سالخوردگان در جامعه استراحت کند و از بهترین رسیدگیهای در دسترس بهره‌مند شود، چرا هر صبح قبل از همه برای نماز برمی‌خیزد و زود تر از همه سر کار حاضر می‌شود و هیچ‌گاه نشده که در حضور برای کاری یا قراری تأخیر کند و هیچ کاری نیست که در آن شرکت نکند، و هرگز نمی‌گذارد خللی در انظباطش به‌وجود بیاید. در این‌جاست که ناظر آگاه به انقلاب مریم رهایی درود می‌فرستد که چه انرژی و نیرویی از انسانها آزاد می‌کند و چه ارادهٴ خارق‌العاده‌ای در آنها برمی‌انگیزاند که در سخت‌ترین شرایط نبرد، نه تنها خم به ابرو نمی‌آورند، بلکه پرشورتر و برانگیخته‌تر از هر زمان دیگر نبردشان با ظلمت پرستان و با تقدیر کور را به پیش می‌برند. همانها که حیات و وجودشان نور حقیقت را هر روز درخشان تر بر عالم می‌تاباند. همانها که لیبرتی را با رزم بی‌امان ایدئولوژیکی‌شان به «حجرهٴ خورشیدها» تبدیل کرده‌اند.

نور آنان مشرق و مغرب گرفت
آسمانها سجده کردند از شگفت

آفتاب حق بر آمد از حجل
زیر چادر رفت خورشید از خجل

خورشید و خفاش
تا وقتی که تکامل به مقصد و جهان به وحدت نرسیده، هستی با نیستی و حق با باطل آشکار می‌شود. زیرا جهان عرصه جدال اضداد است و تکامل سیر مداوم از تضاد به وحدت، و در این جدال است که ماهیت پدیده‌ها آشکار می‌شود...

پس بضد نور دانستی تو نور
ضد ضد را می‌نماید در صدور

در پهنه انسان و اجتماع و در دوران ماقبل جامعه بی‌طبقه توحیدی، در گلوگاه هر آزمایش و در تنگنای هر سختی که بر سر راه انسان قرار می‌گیرد...

از جهان دو بانگ می‌آید به ضد
تا کدامین را تو باشی مستعد

آن یکی بانگش نشور اتقیا
وین یکی بانگش فریب اشقیا

آنها که در گلوگاهها ندای حق را پاسخ می‌دهند و بر خلاف جریان خوبخودی، مسیر سخت و سنگین به سمت رهایی را برمی‌گزینند، در مقابل آنهایی که نفیر حیوانی نفس را به گوش می‌گیرند و خود را در پرتگاه تباهی رها می‌کنند زیرا نمی‌خواهند بهای صعود به قلة رهایی را بپردازند (3). این‌جا نقطه‌ای است که هر کس به تنهایی باید انتخاب کند و با این انتخاب ماهیتش را بارز کند. کسی که اراده‌اش را به وجدان آگاهش می‌سپارد و تقوا پیشه می‌کند جان گرفته و قدرت صعود پیدا می‌کند. اما کسی که چشمانش را به واقعیت و گوشهایش را به ندای وجدانش می‌بندد، در جهل مرکب شیرهٴ انسانیتش کشیده شده و شقی می‌شود و دیگر نیرویی برای ایستادگی در برابر توفان حوادث برایش باقی نمی‌ماند. چنین فردی انتخاب می‌کند که در مقابل تمایلات خودبخودی و کشش‌ها و فشارهای محیطش وا بدهد تا قیمت صعود را نپردازد. اوست که در اولین ضربه‌های توفان به قعر درهٴ بی‌انتهای تباهی سقوط می‌کند. هرچه که صحنه نبرد سخت‌تر و پیچیده‌تر باشد، از یک سو ستیغ قلة حق رفیع‌تر، و از سوی دیگر چاه باطل عمیق‌تر است (4). جنگ سهمگین ایدئولوژیکی که در لیبرتی در جریان است عرصه چنین جدال پیچیده‌ای است که با این‌که به چشم نمی‌آید اما طاقت ها را به لب می‌رساند و وجدانها و اراده‌ها را به سخت‌ترین وجه به آزمایش می‌کشاند و هر آنکس که ریشه‌اش سست است از جا کنده و از حلقه پیشتازان صدیق خلق به بیرون پرتاب می‌کند. در کشاکش همین نبردها است که از یک سو جایگاه کوههای استواری مانند بتول رجایی، بردیا امیر مستوفیان، بهروز رحیمیان و حاج صادقی در اوج قلة صداقت آشکار می‌شود، و از سوی دیگر ذلت و خواری خائنین خود فروشی مثل حسن شرقی و قربانعلی حسین نژاد که در لیبرتی به دامن وزارت اطلاعات فاشیسم دینی گریختند (5) در حضیض دنائت عیان می‌گردد.

جای روح پاک، علیین بود
جای روح هر نجس سجین بود

این خائنین هر چند که به ظاهر خواستار مبارزه بودند و مجاهدین طبق سنت همیشگی‌شان آنها را تحمل کرده و به‌رغم همهٴ ناسپاسیها و بی‌حرمتیهای آنها نسبت به ارزشها و مناسبات شان، از نان خودشان به آنها دادند و زیر سایهٴ حفاظت خودشان نگه‌داشتند، اما از نجابت و صداقت مجاهدین سوء‌استفاده کردند و بر روی دریای خون مجاهدین زالوگری و خونخوارگی پیشه کردند.

بس منافق، کاندر این ظاهر گریخت
خون صد مؤمن به پنهانی بریخت

آنها مزدورانی هستند که به سرعت مراحل سقوط به چاه باطل ارتجاع سفیانی آخوندها را پیمودند. به‌ویژه مزدور فاسد قربانعلی که سالیان سال مجاهدین برای حفظ حرمت «خانوادهٴ شهید» بودنش (6) بهای سنگینی برای نجات جان و حفظ او از آلوده شدن به ارتجاع و بازگشت به فسادی که از دوران طلبگی در حوزه علمیه مبتلایش بود پرداختند. اما تحت فشار اصل «انتخاب اصلح» در لیبرتی که کسی را از آن گریزی نیست، این خائن لعین با شتاب به اصل خویش بازگشت و خود را به آغوش چرکین مأموران اطلاعاتی و افسران جنایتکار عراقی انداخت. بعد برای اثبات خودفروشی‌اش یک صفحه «فیس‌بوک» درست کرد و عکس‌های امام دجالش خمینی و آخوند جلاد خونخوار صانعی را در آن به نمایش گذاشت، و در یک سایت رژیمی به گدایی برای دریافت گوشه چشمی از آخوندهای دسته چندم روی آورد. خفاشک کریه المنظری که جز منکرات نمی‌خواهد، جز فساد نمیزاید، جز چنگالهای خونین دژخیم را نمی‌لیسد، و جز خون پاک‌ترین فرزندان میهن را نمی‌مکد. ریشه‌اش فرومایگی است و پیشه‌اش خونخوارگی. آن‌قدر رذل و پلید که سنگ مزار شهدای مجاهد در ارض مقدس مروارید در اشرف را، که قبله گاه آزادیخواهان است می‌شکند، و فقط برای همین جنایتش...

تا قیامت تف بر او بارد ز رب
همچو ”تبت“ بر روان بولهب

دادن اطلاعات به دشمن، فحاشی و سنگ‌اندازی به مجاهدان در اشرف، صحنه بازی و دروغ‌پردازی علیه همانهایی که سالیان سال آنها را تحمل کردند، در هر سختی دستشان را گرفتند و صبورتر از مادر از خطاها و بی‌حرمتیهای‌شان گذشتند، همهٴ اینها علاوه بر ویران کردن مزار شهیدان مجاهد و به‌طور خاص آرامگاه مادر عضدانلو، مادر خواهر مریم، عمق انحطاط روحی و نفرت این خفاشان شب پرست نسبت به مجاهدین اشرفی و رهبری‌شان را آشکار می‌سازد. حقد و کین ضدانقلابی این زالوصفتان به‌خصوص به خواهر مریم و انقلابش از آن جهت است که هر مجاهدی با تمسک به آن انقلاب، که بساط نرینه سالاری این دیو سیرتان و اربابانشان را برهم زده است، چراغ راه خلق به سوی آزادی است و به همین خاطر است که این ظلمت پرستان تاب تحمل نور آنان را ندارند

زآن که شعشاع حضور آفتاب
بر نتابد چشم و دلهای خراب

به آنها باید گفت:
چون تو، خفاشان بسی بینند خواب
کاین جهان ماند یتیم از آفتاب

و آنها به‌زودی درخواهند یافت که...
هر که بر شمع خدا آرد پف او
شمع کی میرد؟ بسوزد پوز او

شمع حق را پف کنی تو؟ ای عجوز
هم تو سوزی، هم سرت، ای گنده پوز

آنها نمی‌دانند که همین خیانتها و رذالتها، برهان قاطعی است بر حقانیت مجاهدین و اصالت رهبری شان، زیرا...

گر خفاشی را ز خورشیدی خوریست
آن دلیل آمد که آن خورشید نیست

نفرت خفاشکان باشد دلیل
که منم خورشید تابان جلیل

حال می‌فهمیم که صدق و پاکی خورشیدهای تابانی چون حاج صادقی و بهای سنگینی که آنها در عبور از آزمایش‌ها از خود پرداختند و می‌پردازند چگونه ذات پلید و متعفن این خونخوارگان پست را عیان می‌کند، و سره را از ناسره، دیو را از فرشته، و حق را از باطل تمیز می‌دهد.

آن یکی خورشید علیین بود
وین دگر خفاش کز سجین بود
آن یکی ماه ی، که بر پروین زند
وین یکی کرمی، که در سرگین تند

آن یکی پران شده در لا مکان
وین یکی در کاهدان هم‌چون سگان

آن یکی سرور شده ز اهل زمان
وین دگر در خاک خواری بس نهان

و البته وعدهٴ رحمت خدا و تهیت و درودش بر آنهایی است که نور او را پذیرا و حامل شدند، نه آنها که پس زدند و حائل شدند (7). آنها که با صدای رسا سرود آرمانشان را این‌گونه سر دادند و می‌دهند...

”کتاب رسالت ما محبت است و زیبایی ست
تا بلبلهای بوسه
بر شاخ ارغوان بسرایند.
شوربختان را نیک فرجام
برده گان را آزاد و
نو میدان را امیدوار خواسته‌ایم
تا تبار یزدانی انسان
سلطنت جاویدان اش را
بر قلم رو خاک
بازیابد“. (8)

ب. فراهانی - بهمن 1391

پانوشته‌ها:
شعرها از مثنوی معنوی اثر مولوی است.
از «آیدا در آینه» اثر احمد شاملو.
”آیا کسی که بنیاد کار خود را بر پایه تقوا و خشنودی خدا نهاده نیکوتر است‏یا کسی که بنای خود را بر لب پرتگاهی مشرف به سقوط پی‏ریزی کرده و با آن در آتش دوزخ فرو می‏افتد و خدا ستمگران را هدایت نمی‏کند“ (سورهٴ توبه، آیهٴ 109).
اشاره به گفته تاریخی برادر مسعود در 30خرداد 1364.
برای اطلاع از جزئیات مربوط به خیانتهای این بریده مزدوران به «رجعت خفت بـار به لجن‌زار آخـونـدهای جنـایتـکار» در سایت «ایران افشاگر» مراجعه کنید.

شهدای سرفراز مجاهد خلق فریده کریم زاده، محرم و محمود حسین نژاد. شهید محرم از فرماندهان دلیر ارتش آزادیبخش بود که جسارت و بی‌باکی او در صحنه‌های نبرد رو در رو با عوامل دشمن ضدبشری زبانزد همرزمانش بود.

”آیا کسی که خدا سینه‏اش را برای پذیرش اسلام فراخ کرده و او برخوردار از نوری است از جانب پروردگارش همانند فرد تاریکدل است، پس وای بر آنان که از سخت‏دلی یاد خدا نمی‏کنند اینانند که در گمراهی آشکارند“ (سورهٴ زمر، آیهٴ 22)

از «آیدا در آینه» اثر احمد شاملو.
										
											<iframe style="border:none" width="100%" scrolling="no" src="https://www.mojahedin.org/if/9febd5b7-a73d-472a-84e4-66d67e96caf2"></iframe>
										
									

گزیده ها

تازه‌ترین اخبار و مقالات