هر گل سرخ که بر گلشن میهن بشکفت
چهره با خون شهیدان دلاور اندود
صحبت از شاعر مجاهدیست بهنام عزیزالله صناعی (پدرشریف) ؛ رزمندهٴ ارتش آزادیبخش؛ مبارزی که از زمان مصدق فعالیت سیاسی را شروع کرد و تا سال 1369 که در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش درگذشت، به پیمان خود برای رهایی خلق و میهن وفادار ماند. پدرشریف، رزمندهیی از خاک دلاورخیز بروجرد بود که بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به سازمان مجاهدین پیوست و در صفوف هواداران سازمان به فعالیت پرداخت. او در ادامهٴ فعالیتهای انقلابیاش به ارتش آزادیبخش پیوست و در کسوت رزمندهٴ ارتش آزادی در صحنهٴ مقدم نبرد علیه رژیم ضدبشری خمینی قرار گرفت. خاطرهٴ پدرشریف، این یار صمیمی و باوفای مقاومت در دل رزمندگان آزادی باقی و اشعارش در ترانههای آنان جاریست.
سرودههای سرشار از عاطفهٴ پدرشریف همواره در نشریات مقاومت درج میشد. فریاد آزادیطلب و امیدرسانش بارها، بر امواج صدای مجاهد، گرمای امید به رهایی را در قلب مردم ستمزده جاری کرد.
در کتاب «گزارشی از پشتجبههٴ مقاومت» به قلم منوچهر هزارخانی آمده است: «به عادل میگویم که گفتگو با این آقای سفید مو را هم در برنامه فردا بگذارد. عادل میگوید آقای سفیدمو اسمش شریف است، بچهها پدرشریف خطابش میکنند.
چهره با خون شهیدان دلاور اندود
صحبت از شاعر مجاهدیست بهنام عزیزالله صناعی (پدرشریف) ؛ رزمندهٴ ارتش آزادیبخش؛ مبارزی که از زمان مصدق فعالیت سیاسی را شروع کرد و تا سال 1369 که در یکی از قرارگاههای ارتش آزادیبخش درگذشت، به پیمان خود برای رهایی خلق و میهن وفادار ماند. پدرشریف، رزمندهیی از خاک دلاورخیز بروجرد بود که بعد از پیروزی انقلاب ضدسلطنتی به سازمان مجاهدین پیوست و در صفوف هواداران سازمان به فعالیت پرداخت. او در ادامهٴ فعالیتهای انقلابیاش به ارتش آزادیبخش پیوست و در کسوت رزمندهٴ ارتش آزادی در صحنهٴ مقدم نبرد علیه رژیم ضدبشری خمینی قرار گرفت. خاطرهٴ پدرشریف، این یار صمیمی و باوفای مقاومت در دل رزمندگان آزادی باقی و اشعارش در ترانههای آنان جاریست.
سرودههای سرشار از عاطفهٴ پدرشریف همواره در نشریات مقاومت درج میشد. فریاد آزادیطلب و امیدرسانش بارها، بر امواج صدای مجاهد، گرمای امید به رهایی را در قلب مردم ستمزده جاری کرد.
در کتاب «گزارشی از پشتجبههٴ مقاومت» به قلم منوچهر هزارخانی آمده است: «به عادل میگویم که گفتگو با این آقای سفید مو را هم در برنامه فردا بگذارد. عادل میگوید آقای سفیدمو اسمش شریف است، بچهها پدرشریف خطابش میکنند.
و پدرشریف داستان زندگی خود را برای هزارخانی اینگونه تعریف میکند:
«پدرم بنّا بود و من در خانوادهیی فقیر بدنیا آمدم که هیچوقت معنی سیری شکم و راحتی خیال را نفهمیدم. کلاس ششم ابتدایی بودم که به تهران رفتیم. من در یک صحافی صبح تا شب کار میکردم و روزی دو ریال و نیم مزد داشتم. سال 1320 که جنگ به ایران هم کشیده شد، ما آواره شدیم. پدرم و من رفتیم اندیمشک کارگری. کار کم بود و بیکار زیاد، من برای آنکه پدرم را از کار بیرون نکنند، روزی هزار تا خشت میانداختم بالا».
پدر شریف فراز و نشیبهای بسیاری را از سر میگذراند. مدتی تلفنچی ایستگاههای قطار میشود، زمانی هم استوار ارتش و بالاخره از روزنامهٴ باختر امروز سر در آورد و چندی برای شهید دکتر حسین فاطمی، یار وفادار مصدق کار کرد. بعد خبرنگار همان روزنامه، و بعد آموزگار شد. او برای یافتن گمشدهاش احزاب و نهضتهای روزگار خود را نیز آزمود. اما هیچکدام روح شیدای او را راضی نکردند.
خودش در این باره نوشته است:
«با همهٴ عشق به خلق، سالها در کورهراههای بیسرانجام چرخیدم و چرخیدم تا سرانجام روح خسته و جسم درمانده خویش را در گیر و دار انقلاب بازیافتم. آتشی که سالها، خاکستر غفلت بر آن ریخته بودم، با اولین جرقه زبانه کشید و مرا که در حقیقت، هیچیک از ظواهر زندگی ارضایم نکرده بود به دامان خلق انداخت. به راستی چه شور و حالی و چه بازگشتی، چه عشقی و لهیب سوزانی که آرام آرام آتش بر خرمن ناخالصیها زد و شد آنچه رستگاری و عاقبت به خیریاش مینامم. یکروز مجاهد شهید اسدالله بهنامی از سراسیمگی و بلاتکلیفی نجاتم داد و با لبخند گرم و صمیمانهاش دستم را در دست سازمان مجاهدین خلق ایران گذاشت و رسیدم به آنچه سالها روح تشنهام در آرزویش میسوخت».
از پدرشریف در فرمهای مختلف غزل، قصیده، رباعی و شعر نو، آثاری به جای مانده است.
شعر پدر شریف شعر امید است.
از راه دور سوار میاد
یکه سوار قهرمان
سوار تندر زمان
آی مادرای شکسته
به غم جوون نشسته
نسیم بهار تو راهه
چلچلهها گواهه
میخوام نفس بگیرم
بهار و خودم ببینم
عزیزالله صناعی در بهارانهیی هر گل سرخ را که در گلشن میهن شکفته یادآور شهیدان این مقاومت میداند.
نوبهار آمد و دل بستهٴ عهدی است که بود
باغ پیرا، در خلوت به رخ خلق گشود
پونه نوشید زلال دل جوبار روان
گل خروشید که هان بر قدمت باد درود
گیسوی بید به رقص آمده زآهنگ نسیم
خواب از دیدهٴ نرگس غزل رود زدود
تیغ خورشید همی بافت به سرپنجه باد
تار ابریشم ابری که ز افلاک ربود
زخم دل تا نتوان مرهم لطف تو کشید
چهره با خون شهیدان دلاور اندود
هر گل سرخ که بر گلشن میهن بشکفت
چهره با خون شهیدان دلاور اندود
جمع یاران سفر کرده، در آیینهٴ دل
زندگانند در این دایرهٴ بود و نبود.