«لورکا مصداق یک هنرمند انقلابی بود، وطنش و مردمانش و اعتقادش را که مقدس بود تا پای جان دوست میداشت. و بهخاطرش میجنگید. آنچه لورکا مینوشت از درون جامعه برمیخاست و آنچه میگفت الهامی بود از حالات و مبارزاتی که خود در خلق آن شرکت داشت. آثار او دورنمایی از اسپانیا همراه با اعتقادات، حالات و احساسات زیبایی و وحشت، عشق و مرگ انسانها را بیان میکند. زندگی ساده و پرجوش و خروش کولیها، گیتار و آوای موسیقی تند و شاعرانهای که در کوچههای اسپانیا مترنم بود بهمراه تأثیری از مکتب سوررئالیسم (فراواقعگرایی) که با روحیه و بینش شاعرانه او به هم آمیخته، آثارش را دلنشین میکند».
شعر عمیق لوکار، با قدرت و روشنی احساسات و عواطفی را بازگو میکرد که هر خوانندهای، از دل واژهها و طنین کلمات او فریاد انسانیت جریحهدار شده از وحشیگری دیکتاتوری و سرکوب را درمییافت و از اینرو لورکا را عاشق و شیفته دیوانهوار میهنش اسپانیا و آزادی مردمانش میشناسند. در شعر لورکا زندگی و عناصر طبیعت به زیباترین صورت خود جلوه میکنند. به یکی از سرودههای او که در آن از تسلط دیکتاتوری بر شهرها، با رودی بهنام گوادل کیویر (GUADELKIVIR) سخن میگوید توجه کنید. گوادل کیویر رودی است در اسپانیا که از شهرهای کوردو (KORDO) و سویل (SEVIL) میگذرد:
صفحه 43 کتاب ترانههای شرقی:
کمانداران عبوس، به سویل نزدیک میشوند
گوادل کیویر بیدفاع!
کلاههای پهن خاکستری
شنلهای بلند آرام/ آه! گوادل کیویر /
آنان از دیاران دوردست پریشانی و ذلت میآیند
گوادل کیویر بیدفاع!
و به زاغههای تنگ و پیچ عشق و بلور و سنگ میروند.
آه گوادل کیویر!
در شعر دیگری بهنام ترانه کوچک سه رودبار، باز همین زمزمههای دردآلود از بر باد شدن زندگی و عشق زیر سلطه دیکتاتوری را در شعر لورکا مییابیم:
پهناب گوادل کیویر
از زیتونزاران و نارنجستانها میگذرد.
رودبارهای دوگانه غرناطه
از برف به گندم فرود میآیند
دریغا عشق که شد و بازنیامد.
پهناب گوادل کیویر
ریشی لعل گونه دارد
رودباران غرناطه
یکی میگرید
یکی خون میفشاند
دریغا عشق، که برباد شد
از برای زورقهای بادبانی
سویل را معبری است
برآب غرناطه اما تنها آه است که پارو میکشد
دریغا عشق که شد و بازنیآمد
گوادل کیویر
برج بلند و باد
در نارنجستانها
خنیل KHENIL و دارو DARO
برجهای کوچک
و مردگانی برپهنه آبگیرها
دریغا عشق که برباد شد
که خواهد گفت؟ که آب میبرد، تالابتشی از فریادها را؟
دریغاعشق که شد و بازنیآمد
بهارنارنج و زیتون را
آندلس! به دریاهایت ببر!
دریغا عشق که برباد شد.
شعر عمیق لوکار، با قدرت و روشنی احساسات و عواطفی را بازگو میکرد که هر خوانندهای، از دل واژهها و طنین کلمات او فریاد انسانیت جریحهدار شده از وحشیگری دیکتاتوری و سرکوب را درمییافت و از اینرو لورکا را عاشق و شیفته دیوانهوار میهنش اسپانیا و آزادی مردمانش میشناسند. در شعر لورکا زندگی و عناصر طبیعت به زیباترین صورت خود جلوه میکنند. به یکی از سرودههای او که در آن از تسلط دیکتاتوری بر شهرها، با رودی بهنام گوادل کیویر (GUADELKIVIR) سخن میگوید توجه کنید. گوادل کیویر رودی است در اسپانیا که از شهرهای کوردو (KORDO) و سویل (SEVIL) میگذرد:
صفحه 43 کتاب ترانههای شرقی:
کمانداران عبوس، به سویل نزدیک میشوند
گوادل کیویر بیدفاع!
کلاههای پهن خاکستری
شنلهای بلند آرام/ آه! گوادل کیویر /
آنان از دیاران دوردست پریشانی و ذلت میآیند
گوادل کیویر بیدفاع!
و به زاغههای تنگ و پیچ عشق و بلور و سنگ میروند.
آه گوادل کیویر!
در شعر دیگری بهنام ترانه کوچک سه رودبار، باز همین زمزمههای دردآلود از بر باد شدن زندگی و عشق زیر سلطه دیکتاتوری را در شعر لورکا مییابیم:
پهناب گوادل کیویر
از زیتونزاران و نارنجستانها میگذرد.
رودبارهای دوگانه غرناطه
از برف به گندم فرود میآیند
دریغا عشق که شد و بازنیامد.
پهناب گوادل کیویر
ریشی لعل گونه دارد
رودباران غرناطه
یکی میگرید
یکی خون میفشاند
دریغا عشق، که برباد شد
از برای زورقهای بادبانی
سویل را معبری است
برآب غرناطه اما تنها آه است که پارو میکشد
دریغا عشق که شد و بازنیآمد
گوادل کیویر
برج بلند و باد
در نارنجستانها
خنیل KHENIL و دارو DARO
برجهای کوچک
و مردگانی برپهنه آبگیرها
دریغا عشق که برباد شد
که خواهد گفت؟ که آب میبرد، تالابتشی از فریادها را؟
دریغاعشق که شد و بازنیآمد
بهارنارنج و زیتون را
آندلس! به دریاهایت ببر!
دریغا عشق که برباد شد.